در حکایات عرفانی ابن سینا سفر عارف از این عالم و مواجه شدن او با خطرات زیاد و بالاخره مرگ او که نشانه آغاز یک حیات معنوی است دوره حکایات عرفانی را تکمیل می کند.
در این جریانات طبیعت دو سهم دارد یکی منفی و تاریک و دیگر مثبت و نورانی. هر لحظه که وجدان سالک منور گردد و از وضع یک «بشر عادی» و فراموش کار بیرون آید و به صورت سالک طریقت درآید، جهان در نظر او به صورت زندانی جلوه می کند که باید از آن خود را رها سازد. لکن با تکامل و سیر معنوی و با رهائی واقعی از عالم ماده جنبه ظلمت مبدل به نور می شود و آنچه تا کنون حجابی بود که عوالم بالاتر را از نظر انسان مستور می ساخت تبدیل به رمز و تمثیل حقایق ملکوتی می شود و انسان را در سیر معنوی خود یاری می کند. جهانشناسی در سیر تکامل سالک اهمیت می یابد چون به وسیله آن او می تواند وضع خود را در عالم درک کند و جهت خود را بیابد تا بدون خطر از منازل و مراحل جهان بگذرد.
سفر عارف از عالم ماده به جهان صور مجرده و یا از مغرب به مشرق است. مشرق از آنجا که محل طلوع آفتاب است نشانه عالم مجردات و صور نورانی است در حالی که مغرب که محل غروب آفتاب است مطابق با تاریکی ماده است. تمام موجودات این عالم به طور تمثیل این دو عالم مشرق و مغرب را در بردارند چون هر موجودی از ماده و صورت ترکیب یافته است. سفر عارف او را از آن جهان ماده به مشرق انوار می کشاند و در این سفر او از مراحل فی مابین که قلمرو موالید و مافوق آنها صور خیالیه و عقلانی و بالاخره عالم فرشتگان است می گذرد.
سیر و سلوک در مراحل وجود را که حاکی از تنویر شعور و وجدان عارف است فقط می توان به لسان رمز و تمثیل بیان کرد و این حقیقت را در آن علمی که بوعلی آن را «علم الخواص» نامیده است درک کرد. فقط آن کس که وجودش دگرگونی یافته و جهان را با دید نوینی می تواند مشاهده کند قادر به درک رموز این سفر معنوی است. برای دیگران این امر جز افسانه و خرافات هیچ نیست. وانگهی علم خواص بستگی به تأویل کتاب آسمانی دارد و مبنی بر سنتی است که از پیغمبر اکرم (ص) سرچشمه گرفته و وراء معنی ظاهری وحی و احکام شرعی است.
نقش عقول و ملائک در ارشاد سالک
به عنوان نمونه سفر عارف در رساله حی بن یقظان بعد از ملاقات با ملک هادی یا آن راهنمائی که بعدا برخی آن را با حضرت امیرالمؤمنین علی (ع) یکی دانسته اند آغاز می شود. در این مرحله سالک دو دسته ملک مشاهده می کند: یکی عقول یا کروبیین و دیگری نفوس فلکی که محرک افلاکند و از دسته اولی سرچشمه می گیرند. آخرین عقل که عقل دهم یا عقل فعال است در این رسائل با روح القدس و جبرئیل یکی دانسته شده است. این سلسله مراتب ملکی که همه عالم را فرا گرفته اند سهم حیاتی در ارشاد و راهنمائی عارف به سوی هدف نهائی او دارند.
آب حیات و علم منطق
در ابتدای سفر، حی بن یقظان صحرای عظیمی را که در مقابل سالک قرار گرفته است برای او توصیف می کند. برای اینکه بتواند از این مانع بگذرد، سالک باید از چشمه آب حیات بنوشد، چشمه ای که در نزدیکی «مبداء دائمی حیات» قرار گرفته است. آشامیدن آب این چشمه به انسان علم منطق می آموزد، منطقی که اسرار نطق پرندگان را آشکار می سازد و حضرت سلیمان را (ع) چنان که در قرآن کریم آمده (نمل/ 16) به آن آگاهی بود.
اولین عالمی که باید از آن عبور کرد منطقه تحت القمر و یا قلمرو «ماده زمینی» است.
در مراحل اول سفر سالک باید از چند منزل عبور کند:
1) منطقه ای که از هرگونه ساکنی بری است و هیچ جماد و نبات و حیوانی در آن یافت نمی شود بلکه دشتی است عظیم که نشانه عنصر هوا است.
2) عالم عناصر و متصاعدات آنها که از ترکیبشان مولود جماد و کوهها و ابر و باد و غیره پدید می آید.
3) عالمی که در آن عناصر امتزاج کاملتری یافته است و علاوه بر موجودات مناطق قبلی انواع نباتات در آن وجود دارد.
4) عالم همه موجودات زنده به استثنای آنانکه دارای شعورند. موجودات این عالم در اثر امتزاج معتدلتر عناصر به وجود می آید.
عبور از مراحل نفس
پس از عبور از این مناطق سالک به سوی خورشید در حال طلوع روی می آورد و متوجه مشرق عالم می شود. لکن قبل از رسیدن به این مرحله او باید از مرتبه وجود انسانی بگذرد، وجودی که ابن سینا با یک شهر مقایسه کرده و آن را دارای «پادشاه» و «قشون» و «عمارت» و «کوچه ها» و غیره می داند. انسان دارای چند حس درونی است عبارت از حس مشترک که در میان تجویف قسمت قدامی مغز قرار گرفته و نیروی حافظه که در تجویف عقب مغز است و نیروی متخیله فعاله که مقر آن در تجویف وسطی است. این قوای دماغی طرقی است که توسط آن انسان از عالم حواس به عالم صور مجرده هدایت می شود.
نفس انسان دارای دو «لشگر» و نیرو و یا قوی است: یکی آنکه او را به سوی عالم صور هدایت می کند و دیگر آنکه او را به قلمرو ماده می کشاند. وانگهی نفس با جن و پری که از آتش ترکیب یافته و دون ملائکه قرار دارند در تماس است و دارای دو ملک موکل است که یکی او را به سوی اشراق و عالم نور می رساند و دیگر به جهل و عالم ظلمت که همان عالم ماده است.
عبور از عالم افلاک
با عبور از قلمروهای موالید سه گانه و مرحله انسانی و خروج از منطقه تحت القمر سالک هنوز از مغرب عالم نگذشته است چون افلاک نیز متعلق به مغرب عالمند از آنجا که از صورت و ماده ترکیب یافته اند. لکن ماده افلاک لطیف و فساد ناپذیر است و از تعقل فرشتگان کروبی به وجود آمده است. ماده فلکی بر عکس ماده عالم کون و فساد همیشه با یک صورت ترکیب یافته و صور را هر لحظه عوض نمی کند. بنابراین علم «مشرقی» آسمانها با علم نجوم یکی نیست بلکه با قلمرو وراء افلاک مشهود سر و کار دارد.
سفر سالک در عالم فلکی همان سیر او از نه فلک منجمان اسلامی پنجاه و پنج فلک فرعی دستگاه نجومی ارسطو است. سالک از نه مرحله می گذرد؛ قمر، عطارد، زهره، شمس، مریخ، مشتری، زحل، فلک بروج و فلک اقصی.
پس از شرح مفصل مراتب عالم که همان طبقات «کوه جهانی» است، حی بن یقظان توجه سالک را به مشرق عالم که وراء افلاک قرار گرفته است معطوف می دارد. فوق افلاک، موطن بالاترین ملائکه قرار گرفته است.
پادشاه عالم را دو دسته از ملائکه احاطه کرده اند، اول فرشتگان کروبی که از همه به او نزدیکترند و دیگر گروه پائین تر ملائکه که در سرحد بالاترین افلاک قرار گرفته و آماده از برای انجام فرمانهای پادشاهند.
پادشاه عالم جمال مطلق است و مشاهده او بالاترین لذتهاست.
پس از اینکه حی بن یقظان همه مراتب عالم را از مرتبه پست ماده تا عرش الهی شرح داد، سالک را به سیر در آفاق و عبور از «کوه جهانی» به سوی عالم ملکوتی دعوت می کند.
چگونگی سیر سالک در رسالة الطیر
در رسالة الطیر سالک دعوت پیر را پذیرفته و سفر خود را در عالم به صورت پرنده ای که می خواهد به آشیانه اصلی خود بازگردد آغاز می کند. او باید دارای خصوصیات حیوانات دیگر بشود تا بتواند از موانع راه بگذرد. لکن در این سفر با وجود راهنمائی قبلی پرنده به دام صیادان می افتد و نمی تواند خود را رها کند تا روزی دسته ای از پرندگان که در آسمان در پروازند او را در دام دیده و به حالت او ترحم می آورند و به او می گویند اگر حاضر شود آنها را دنبال کند او را به سرزمینی هدایت کنند که دیگر از دام صیادان مصون باشد.
پرنده اولی که همان سالک است کمک آنها را پذیرفته و با راهنمائی آنها از پیچ و خمها و دره های کوه جهانی می گذرد و بالاخره از قید این عالم رهائی می یابد. او دیگر فریب صیادان را نمی خورد بلکه از همه خطرها عبور کرده و بالاخره به کوهی می رسد که از قله آن هشت قله دیگر هویداست، قله هائی که به علت ارتفاع زیاد به چشم دیده نمی شود.
سالک از روی هر یک از قله ها پرواز می کند تا بالاخره به فلک کواکب ثابته می رسد. در این موطن باغهای زیبا و درختان پرمیوه و جویهای جاری زیاد است و آنقدر زیبائی دیده می شود که چشم از آن شاد شده و روح در مقابل آن به حیرت درمی آید. آنجا سالک با پرندگان دیگری که این سفر را به سلامتی انجام داده اند و همان ارواح نجات یافته هستند ملاقات می کند. آنها از او استقبال می کنند و او را از شهر پادشاه عالم که وراء آنان قرار گرفته و هدف نهائی مسافرت همه پرندگان است آگاه می سازند.
کیفیت سیر سالک در رساله سلامان و ابسال
ماجرای سالک در رساله سلامان و ابسال و مرگ نهائی او نشانه آخرین مرحله سفر سالک به «بام جهان» در محضر خالق عالم و وصال با او است. با عبور از مراتب جهان سالک یا عارف آنچه را که در عالم جنبه وجودی دارد در خود جمع کرده است. برای اینکه بتواند از «کوه جهانی» بگذرد، برای او واجب بوده است که صفات و خصوصیات همه موجودات و مراتب عالم و حتی افلاک را در خود جمع کند. به او اجازه عبور از عالم داده شده است لکن فقط به شرط اینکه همه عالم هستی را در وجود خود جمع کند. بنابراین مرگ معنوی او که همان بازگشت روح او به مبداء اولیه خود است، بازگشت عالم به اصل خود نیز هست. عارف به نام همه خلقت تقاضای دخول به مدینه خالق و پادشاه جهان را می کند. عالم با او در حضور خداوند نیایش می کند و در وجد و سرور معنوی که از تعقل و تأمل جمال الهی در او پدید می آید شریک و سهیم است.
عارف واسطه فیض
عارفی که این سفر را به پایان رسانیده و از عالم طبیعت گذشته است، خود نمونه و مثال عالم می شود و به صورت واسطه ای درمی آید که عنایت و لطف و برکت پروردگار از آن گذشته و به جمیع موجودات افاضه می شود. در وصال عارف با حق همه جهان بار دیگر با اصل خود باز می گردد، چنانکه حیات عارف حیات جهان و دعا و نیایش او در مقابل عرش الهی نیایش همه طبیعت به درگاه صانع توانای خلقت است.