دیدگاههای مرحوم اقبال لاهوری در مورد کارکردهای دین و انتظاراتی که می توان یا باید از آن داشت عبارتند از:
دین از جمله، برای آزادسازی مردم از غل و زنجیرهای فردی و اجتماعی آمده است و قرآن کریم، را باید آئیننامه آزادی دانست و انبیاء و اولیاء را مجریان آن.
«الذین یتبعون النبی الامی الذی یجدونه مکتوبا عندهم فی التوریة و الانجیل یامرهم بالمعروف و ینهاهم عن المنکر و یحل لهم الطیبت و یحرم علیهم الخبئث و یضع عنهم اصرهم و الاغلل التی کانت علیهم؛ آنانکه پیروی می کنند از پیامبر امی که در نزد آنان و در تورات و انجیل، پیامبری وی ثابت و ثبت شده بود، امر به معروف و نهی از منکر کرده و پاکیها را برایشان حلال و پلیدیها را حرام کرده و بار سنگین و زنجیرهای اسارت را از گرده آنها برمی دارد.» (اعراف/ 157) اقبال لاهوری با توجه به این قبیل تعالیم قرآنی، مسلمان را «آزاد» دانسته و افتادن در دام زنجیرهای اسارت را از نظر دین مردود می شمارد.
هر که پیمان با هوالموجود بست *** گردنش از بند هر معبود رست
ماسوی الله را مسلمان بنده نیست *** پیش فرعونی سرش افکنده نیست
صورت ماهی به بحر آباد شو *** یعنی از قید مقام آزاد شو
هر که از قید جهان آزاد شد *** چون فلک در شش جهت آباد شد
جان نگنجد در جهان ای هوشمند *** مرد حر بیگانه از هر قید و بند
حر ز خاک تیره آید در خروش *** زانکه از باران نیاید کار موش
انتظاری که اقبال از یک مسلمان دارد آن است که او با پیروی از قرآن، خود را از هر قید و بندی رها سازد، تا جائی که حتی بر قوانین اسباب و علل نیز چیره گردد:
گر به الله الصمد دل بسته ای *** از حد اسباب بیرون جسته ای
بنده حق بنده اسباب نیست *** زندگانی گردش دولاب نیست
مسلم استی بی نیاز از غیر شو *** اهل عالم را سراپا خیر شو
پیش منعم شکوه گردون مکن *** دست خویش از آستین بیرون مکن
چون علی درس از بانان شعیر *** گردن مرحب شکن خیبر بگیر
رزق خود را از کف دونان مگیر *** یوسف استی خویش را ارزان مگیر
راه دشوار است سامان کم بگیر *** در جهان آزاد زی آزاد میر
خود به خود گردد در میخانه باز *** بر تهی پیمانگان بی نیاز
آزادی در اندیشه اقبال، مولود عشق پاک است که از معشوق حجازی دستور گرفته و خاک یثرب را به جهانی نمی دهد. از این رو نه تنها به بارگاه سلاطین نمی رود بلکه آنها را به حلقه درس خود می خواند. آزادی مؤمن از نظر اقبال، از حقجوئی و حقگوئی او سرچشمه می گیرد و از تعالیم دین است که جز حق، همه چیز لاشیء است.
حفظ قرآن عظیم، آئین تست *** حرف حق را فاش گفتن دین تست
تو کلیمی چند باشی سرنگون *** دست خویش از آستین آور برون
مرد حق از کس نگیرد رنگ و بو *** مرد حق از حق پذیرد رنگ و بو
هر زمان اندر تنش جانی دگر *** هر زمان او را چو حق شانی دگر
حق ببین حق گوی و غیر از حق مجوی *** یک دو حرف از من به آن ملت بگوی
بنده حق بی نیاز از هر مقام *** نی غلام او را نه او کس را غلام
بنده حق مرد آزاد است و بس *** ملک و آئینش خداداد است و بس
عقل خود بین غافل از بهبود غیر *** سود خود بیند نبیند سود غیر
وحی حق بیننده سود همه *** در نگاهش سود و بهبود همه
غیر حق چون ناهی و آمر شود *** زور ور بر ناتوان قاهر شود
زیر گردون آمری از قاهری است *** آمری از ماسوالله کافری است
در منطق اقبال، مسلمان هنگامی نزد رسول اکرم (ص) سربلند است که بند غلامی غیر را از پای خودگسسته و حصارهای محکومیت حاکمان زور را شکسته و بر بام بلند آزادی نشسته باشد. اگر چنین نباشد ادعای پیروی حضرت محمد (ص) نشاید، و از چنین ادعائی نیز کار ناید.
تا غلام در غلامی زاده ام *** ز آستان کعبه دور افتاده ام
عشق می گوید که ای محکوم غیر *** سینه تو از بتان مانند دیر
از قیام بی حضور من مپرس *** از سجود بی سرور من مپرس
جلوه حق گرچه باشد یک نفس *** قسمت مردان آزاد است و بس
مردی آزادی چو آید در سجود *** در طوافش گرم رو چرخ کبود
مؤمن است و پیشه او آزاری است *** دین و عرفانش سراپا کافری است
از دم سیراب آن امی لقب *** لاله رست از ریگ صحرای عرب
حریت پرورده آغوش اوست *** یعنی امروز امم از دوش اوست
او ولی در پیکر آدم نهاد *** او نقاب از طلعت آدم گشاد
گرمی هنگامه بدر و حنین *** حیدر و صدیق و فاروق و حسین
از نظر اقبال، انسانی که در دامن دین تربیت یافته باشد به مقام استغناء در عین فقر و استقلال در عین وابستگی می رسد، فقر قرآنی و نبوی که:
«انتم الفقراء الی الله و الله هو الغنی الحمید؛ شما فقیران به سوی خداوند و خداوند تنها بی نیاز و ستوده هست.» (فاطر/ 15) این چنین فقری که موجب فخر افتخار عالم یعنی حضرت ختمی مرتبت (ص) است. «الفقر فخری؛ فقر موجب فخر من است.» اما این فقر به همراه استغناء است نه وابستگی به غیر خدا. این فقر چشم پوشی و از دست دادن ماسوی الله و اتصال به حقیقت عالم یعنی حضرت باری تعالی است. چشم پوشی نه به معنی وانهادن و از دست دادن بلکه به معنی به دست آوردن و اسیر خود نمودن و خود را مافوق آن قرار دادن. طبع بلندی که بند بندگی غیر خدا را از دست و پای خود بگسلد و پلاس بندگی را به خلعت شهریاری ندهد.
طبع بلند داده ای بند ز پای من گشای *** تا به پلاس تو دهم خلعت شهریار را
فقری که مسلمان را جهانگیر می کند نه دلگیر، زیرا،
دل سرای توست پاکش دارم از آلودگی *** کاندرین ویرانه مهمانی ندانم کیستی
فقری که اقبال مطرح می کند، فقر دینی است که موجب استغناء و استقلال می گردد که (هر کس که آن ندارد حقا که دین ندارد). فقر دینی، نان جو خوردن و قلعه خیبر گشودن است. با سلاطین ظالم جهان در افتادن و رها کردن خلق از دام جبر و قهر است. از شیشه، الماس تراشیدن و ساختن با بوریا و از بین بردن ریا است.
فقر، کار خویش را سنجیدن است *** بر دو حرف لا اله پیچیدن است
فقر خیبر گیر با نان شعیر *** بسته فتراک او سلطان و میر
فقر، ذوق و شوق و تسلیم و رضاست *** ما امینیم این متاع مصطفی است
فقر بر کروبیان شبخون زند *** بر نوامیس جهان شبخون زند
بر مقام دیگر اندازد تو را *** از زجاج الماس می سازد تو را
برگ و ساز او ز قرآن عظیم *** مرد درویشی نگنجد در گلیم
گر چه اندر بزم کم گوید سخن *** یک دم او گرمی صد انجمن
بی پران را ذوق پروازی دهد *** پشه را تمکین شهبازی دهد
با سلاطین درفتد مرد فقیر *** از شکوه بوریا لرزد سریر
از جنون می افکند هوئی به شهر *** وا رهاند خلق را از جبر و قهر
می نگیرد جز به آن صحرا مقام *** کاندرو شاهین گریزد از حمام
قلب او را قوت از جذب و سلوک *** پیش سلطان نعره او لاملوک
آتش ما سوزناک از خاک او *** شعله ترسد از خس و خاشاک او
برنیفتد ملتی اندر نبرد *** تا درو باقیست یک درویش مرد
آبروی ما ز استغنای اوست *** سوز ما از شوق بی پروای اوست
خویشتن را اندر این آیینه بین *** تا تو را بخشند سلطان مبین
حکمت دین دلنوازیهای فقر *** قوت دین بی نیازیهای فقر
مؤمنان را گفت آن سلطان دین *** مسجد من این همه روی زمین
الامان از گردش نه آسمان *** مسجد مؤمن به دست دیگران؟!
سخت کوشد بنده پاکیزه کیش *** تا بگیرد مسجد مولای خویش
ای که از ترک جهان گوئی مگو *** ترک این دیر کهن تسخیر او
راکبش بودن ازو وارستن است *** از مقام آب و گل برجستن است
صید مؤمن این جهان آب و گل *** باز را گوئی که صید خود بهل؟
سرمایه مسلمان، ارثی است که از نیاکان وی بدو رسیده است که همان فقر مقدس یا فقر دینی است که «سرش به دنیی و عقبی فرو نمی آید» و «نگاهش را از مه و پروین بلند می سازد.»
به خلوت نی نوازیهای من بین *** به خلوت خود گدازیهای من بین
گرفتم نکته فقر از نیاگان *** ز سلطان بی نیازیهای من بین
نم و رنگ از دم بادی نجویم *** ز فیض آفتاب تو برویم
نگاهم از مه و پروین بلند است *** سخن را بر مزاج کس نگویم
یکی از وجوه استغنای دینی، تشابه به حضرت ایزدی است که او بی نیاز مطلق است و مؤمن بی نیاز مقید، مؤمن از باب تخلقوا باخلاق الله سعی دارد که خود را به صفت قدرت و غنی متصف سازد و جز به «الفقر امتیار» به چیزی نپردازد. استغنای دینی به دنبال خود، استقلال می آورد. مراد از استقلال دینی، بریدن از همه چیز و همه کس در همه حالیست بلکه بریدن از هر آنچه مخالف حق است، می باشد.
استقلال دینی سه مرحله دارد.
الف: مقاومت در مقابل اطاعت و غلبه بر تن پروری و پیروی از احکام دینی.
ب: خودشناسی حاصل از اطاعت و بندگی که همان مرحله ضبط نفس است.
ج: رسیدن به خداشناسی و مقام خلیفة اللهی که مرحله رهبری است.
رمز «فارغ از ارباب دون الله» شدن در قرآن کریم چنین آمده است. «ارباب متفرقون خیر ام الله الواحد القهار؛ آیا اربابهای متفرق به سود شماست یا خداوند واحد قهار.» (یوسف/ 39) «و لایتخذ بعضنا بعضا اربابا من دون الله؛ و اینکه هیچکدام از ما بعض دیگر را ارباب خود قرار ندهد و تنها خدا را به خدائی بپذیریم.» (آل عمران/ 64)
تا کجا طوف چراغ محفلی *** ز آتش خود سوز اگر داری دلی
چون نظر در پرده های خویش باش *** میپر و اما به جای خویش باش
در جهان مثل حجاب ای هوشمند *** راه خلوت خانه بر اغیار بند
فرد فرد آمد که خود را وا شناخت *** قوم قوم آمد که جز با خود نساخت
از پیام مصطفی آگاه شو *** فارغ از ارباب دون الله شو
آنکه از ارباب متفرق برهد و دل به واحد قهار بدهد زیر بیدق هیچ ابرقدرتی نرود، و طبق سنت لایتغیر الهی از بذر استقلالش یقینا ثمره سروری درود. خدا آن ملتی را سروری داد که تقدیرش به دست خویش بنوشت به آن ملت سر و کاری ندارد که دهقانش برای دیگران کشت غیرت و سروری در استقلال و استغنائی که اقبال مطرح می کند غیر از آن است که سلاطین دنیا و اربابان زر و زور و تزویر در پی آنند. بلکه سروری در دین اسلام همان خدمتگری است. آن هم نه خدمتی که نیرویش به زور انواع و اقسام اطمعه و اشربه تقویتی حاصل شده باشد بلکه نان جوین خوردن و قلعه خیبر از جا بردن است.
سروری در دین ما خدمتگری است *** عدل فاروقی و فقر حیدری است
آن مسلمانان که میری کرده اند *** در شهنشاهی فقیری کرده اند
در امارت فقر را افزوده اند *** مثل سلمان در مدائن بوده اند
حکمرانی بود و سامانی نداشت *** دست او جز تیغ و قرآنی نداشت
یکی از خصوصیات دیگر دین و نقش سازنده آن قدرت بخشیدن به پیروان خود و دلیر پروری است. دلیری، لازمه دینداری است زیرا افقهایی که دین در تعلیمات خود پیش روی دینداران می نهد آنها را شجاع بار آورده و جز خوف خدا در دل آنها نپرورده است. انسان دیندار اولین درسی که از دین می گیرد شهامت و شجاعت در مقابل غیر خدا و تکیه بر قدرت لایزال الهی است. «و لاتهنوا و لاتحزنوا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین؛ و سست و محزون نشوید که شما برترین هستید اگر مؤمن باشید.» (آل عمران/ 139)
بدین جهت اگر تمام دنیا علیه مؤمن بسیج شود، نه تنها نمی ترسد بلکه بر ایمان وی می افزاید و خدا را در کمک گرفتن کافی می داند.
«الذین قال لهم الناس ان الناس قدجمعوا تکم فاخشوهم فزادهمایمانا و قالوا حسبنا الله و نعم الوکیل؛ کسانی که مردم به آنها گفتند دشمنان شما علیه شما بسیج شده اند پس از آنها بترسید. آنها نه تنها نترسیدند بلکه ایمانشان زیاد شد و گفتند خداوند ما را بس است که او بهترین یاری دهنده ما می باشد.» (آل عمران/ 173) «فمن تبع هدای فلاخوف علیهم و لاهم یحزنون؛ هر که از هدایت من پیروی کند پس ترسی برای آنها نبوده و محزون نمی گردند.» (بقره/ 38) «ان الذین قالوا ربنا الله ثم استقاموا فلا خوف علیهم و لا هم یحزنون یقینا؛ آنانکه گفتند پروردگار ما خداست، سپس استقامت کردند، هیچ خوفی برای آنها نبوده و محزون نمی شوند.» (احقاف/ 13) با توجه به این آیات است که یکی از انتظارات اساسی از دین دلیرپروری وی است. اقبال که از اقبال پرورش در دامن دین بهره مند بوده است و آنگونه سخن می گوید و عمل می کند که دین از او می خواهد و دین وی به گونه ای است که وی انتظار دارد. در اشعار زیر که ترجمه ادبی آیات فوق و سایر آیات مربوط به موضوع بحث است می گوید:
ملت از آئین حق گیرد نظام *** از نظام محکمی خیزد دوام
قدرت اندر علم او پیداستی *** هم عصا و هم ید بیضاستی
با تو گویم سر اسلام است شرع *** شرع آغاز است و انجام است شرع
ای که باشی حکمت دین را امین *** با تو گویم نکته شرع مبین
چون کسی گردد مزاحم بی سبب *** با مسلمان در ادای مستحب
مستحب را فرض گردانیده اند *** زندگی را عین قدرت دیده اند
سر این فرمان حق دانی که چیست *** زیستن اندر خطرها زندگیست
شرع می خواهد که چون آئی به جنگ *** شعله گردی واشکافی کام سنگ
آزماید قوت بازوی تو *** می نهد الوند پیش روی تو
بازگوید سرمه ساز الوند *** را از تف خنجر گداز الوند را
شارع آیین شناس خوب و زشت *** بهر تو این نسخه قدرت نوشت
از عمل آهن عصب می سازدت *** جای خوبی در جهان اندازدت
خسته باشی استوارت می کند پخته مثل کوهسارت می کند
هست دین مصطفی دین حیات *** شرع او تفسیر آیین حیات
گر زمینی آسمان سازد تو را *** آنچه حق می خواند آن سازد تو را
صیقلش آیینه سازد سنگ را *** از دل آهن رباید زنگ را
اقبال با توجه به آیات قرآن کریم قهر و غلبه را دستور شرع می داند. قرآن می گوید: «انما ولیکم الله و رسوله و الذین امنوا الذین یقیمون الصلوة و یؤتون الزکوة و هم راکعون - و من یتولالله و رسوله و الذین امنوا فان حزب الله هم الغالبون؛ یقینا ولی شما خدا و رسول خدا و مؤمنینی که نماز را برپا داشته و زکات را در حال رکوع می پردازند می باشند. هر که ولایت خدا و رسول و مؤمنین را قبول کند. پس فقط حزب خدا پیروز است.» (مائده/ 55)
از نظر قرآن کریم کسی که ولایت خدا و رسول و خاندان رسول را پذیرفته و داخل حزب الله شده است نباید ولایت غیر آنان را پذیرفته و اطاعت کند. غلبه مخصوص حزب خدا است پس مؤمن بودن با مغلوب شدن نمی سازد و برای اینکه مغلوب نشویم هر چه در توان داریم باید فراهم کنیم. «و اعدوا لهم مااستطعتم من قوة؛ و هر چه در توان دارید برای مقابله با دشمنان آماده کنید.» (انفال/ 60)
«خذوا ما آتیناکم بقوة؛ و هر چه را به شما دادیم با توان و قدرت بگیرید.» (بقره/ 63)
وحی حق بیننده سود همه *** در نگاهش سود و بهبود همه
عادل اندر صلح و هم اندر مصاف *** وصل و فصلش لایراعی لایخاف
غیر حق چون ناهی و آمر شود *** زور ور بر ناتوان قاهر شود
زیر گردون آمری از قاهری است *** آمری از ماسوالله کافری است
قاهر آمر که باشد پخته کار *** از قوانین گرد خود بندد حصار
جره شاهین تیزچنگ و زودگیر *** صعوه را در کارها گیرد مشیر
قاهری را شرع و دستوری دهد *** بی بصیرت سرمه با کوری دهد
مؤمنان زیر سپهر لاجورد *** زنده از عشقند و نی از خواب خورد
می ندانی عشق و مستی از کجاست؟ *** این شعاع آفتاب مصطفی است
زنده ای تا سوز او در جان تست *** این نگه دارنده ایمان تست
دل ز دین سرچشمه هر قوت است *** دین همه از معجزات صحبت است
همه ارزشهای انسانی از قبیل استقلال و استقامت و قدرت و سربلندی در گرو پیروی از شعار مصطفی است. امت اسلام تا قولا و فعلا پیرو پیامبر خود بودند «امت نمونه - وسط» و «شهید و شاهد» امتهای دیگر بودند، اما وقتی تن پروری و تنبلی به آنها چیره شد از آن وقت چشمهای آنها به دست دیگران خیره شد. آنکه تا دیروز بانگ تکبیرش دل سنگ را آب می کرد اکنون از ناله بلبل بی تاب می شود. همه این بدبختیها در اثر برگشتن از دین و همه خوشبختیها در سایه عمل به احکام است.
تا شعار مصطفی از دست رفت *** قوم را رمز بقا از دست رفت
آن نهال سربلند و استوار *** مسلم صحرائی اشتر سوار
پای تا در وادی بطحا گرفت *** تربیت از گرمی صحرا گرفت
آن چنان کاهید از باد عجم *** همچو نی گردید از باد عجم
آنکه کشتی شیر را چون گوسفند *** گشت از پامال موری دردمند
آنکه از تکبیر او سنگ آب گشت *** از صفیر بلبلی بیتاب گشت
آنکه عزمش کوه را کاهی شمرد *** با توکل دست و پای خود سپرد
آنکه ضربش گردن اعدا شکست *** قلب خویش از ضربهای سینه خست
آنکه گامش نقش صد هنگامه بست *** پای اندر گوشه عزلت شکست
آنکه فرمانش جهان را ناگزیر *** بر درش اسکندر و دارا فقیر
کوشش او با قناعت ساز کرد *** تا به کشکول گدائی ناز کرد
از نظر اقبال همه ارزشها در سایه قدرت معنا می یابد. اگر علم ارزش است، در صورتی این ارزش را حفظ خواهد کرد که از روی آزادی و توانائی حاصل شده باشد نه از روی ناچاری. علم ارزشمند، علمی استکه به آدم قدرت سیطره بر آفاق و انفس می دهد. بدین جهت اگر جنگ و جهادی پیش آید عالم را از کنج مدرس بیرون می سازد و در مقتل و مشهد غازیان بر دشمنان می تازد و الا صد بار شتر کتاب به تکبیر یک مجاهد در عهد شباب نمی ارزد.
من آن علم و فراست با پر کاهی نمی گیرم که از تیغ و سپر بیگانه سازد مرد را به هر نرخی که این کالا بگیری سودمند افتد به زور بازوی حیدر بده ادراک را. از نظر اقبال حضرت علی بن ابیطالب (ع) نمونه کامل و عینی یک انسان دیندار و دلیر است و امت اسلام همه باید به وی اقتدا کنند. عظمت اخروی حضرت علی وی را از وظایف دنیوی غافل نساخته و «قسیم کوثر» بودن را با «شکوه خیبر» جمع کرده است. علمی که دین توصیه می کند نه تنها آدمی را از دنیا جدا نمی کند بلکه او را بر دنیا محیط کرده و موجب «خودآگاهی» می گردد. خودآگاهیی که به دنبال خود «یداللهی» و «شهنشاهی» دارد. در عین حال دل به دنیا نسپرده و در عین شهنشاهی به «ابوترابی» بسنده کرده است.
مسلم اول شه مردان علی *** عشق را سرمایه ایمان علی
از ولای دودمانش زنده ام *** در جهان مثل گهر تابنده ام
از رخ او فال پیغمبر گرفت *** ملت حق از شکوهش فرگرفت
قوت دین مبین فرموده اش *** کائنات آئین پذیر از دوده اش
مرسل حق کرد نامش بوتراب *** حق یداله خواند در ام الکتاب
هر که دانای رموز زندگیست *** سر اسمای علی داند که چیست
شیر حق این خاک را تسخیر کرد *** این گل تاریک را اکسیر کرد
مرتضی کز تیغ او حق روشن است *** بوتراب از فتح اقلیم شن است
مرد کشور گیر از کراری است *** گوهرش را آبرو خودداری است
هر که در آفاق گردد بوتراب *** بازگرداند ز مغرب آفتاب
هر که زین بر مرکب تن تنگ بست *** چون نگین بر خاتم دولت نشست
زیر پاش اینجا شکوه خیبر است *** دست او آنجا قسیم کوثر است
از خود آگاهی یداللهی کند *** از یداللهی شهنشاهی کند
ذات او دروازه شهر علوم *** زیر فرمانش حجاز و چین و روم
حکمران باید شدن بر خاک خویش *** تا می روشن خوری از تاک خویش
خاک گشتن مذهب پروانگیست *** خاک را اب شو که این مردانگیست
سنگ شو ای همچو گل نازک بدن *** تا شوی بنیاد دیوار چمن
دین اندیشه اقبال لاهوری جهان بینی اسلامی شعر باورها در قرآن ائمه