پیروزی عباسیان در دستیابی به حکومت در آن زمان امری معجزه آسا یا خارق العاده نبود، بلکه کاملا طبیعی می نمود. چه اوضاع اجتماعی و شرایط حاکم در آن روزگار، زمینه پذیرفتن هرگونه تغییر را در نهاد مردم آماده کرده بود. نه تنها مردم این آمادگی را پیدا کرده بودند، بلکه به لزوم تحول در سطح حکومت نیز معتقد شده بودند.
عباسیان چیز ویژه ای برای خود نداشتند، بلکه هر گروه دیگری هم که می خواست انقلاب کند اگر در آن شرایط قرار می گرفت و از همان شگرد عباسیان سود می جست و مردم رابه سوی خود فرا می خواند، بی شک به پیروزی می رسید. شگرد عباسیان را می توان در سه جهت مشخص بیان کرد. این سه جهت عبارتند از:
«خویشتن را چنین معرفی می کردند که تنها برای نجات مردم از شر بنی امیه آمده اند. یعنی آمده اند تا امت مسلمان را از در درسر و ظلم و تجاوزهای بی حد و حساب این سلسله رهایی می بخشند. تبلیغ عباسیان همواره بشارتی به رهایی بود و در ضمن به مردم نوید می داد که می خواهند حکومتی عادلانه مبنی بر برابری، صلح و امنیت برپا کنند. درست مانند تبلیغهای انتخاباتی که مملو از وعده و دلخوشی دادن به مردم است عباسیان نیز مانند سیاستمداران زمان ما مردم را به آرزوهای شیرین مجذوب خویشتن می نمودند. همین وعده ها و همین ایجاد آرزوها بود که بعدا همان مردم را بر ضد حکومت بنی عباس برانگیخت، چه دیدند که آنان نیز علیرغم وعده های خود پایه های حکمرانی را بر اساس طغیان و عطش سیری ناپذیری برای ریختن خون مردمان نهاده اند.»
عباسیان در نهضت خود بر تازیان زیاد تکیه نکردند، چه آنان در اندرون خود به دسته بازی و تجزیه گرائیده بودند. در عوض، دست کمک به سوی غیر عرب ها دراز کردند که اینان در آن زمان به چشم حقارت نگریسته می شدند و در محرومیت شدیدی حتی از ساده ترین حقوق مشروع خویش که در پرتو اسلام کسب کرده بودند، به سر می بردند. حجاج دستور داده بود که در کوفه جز امام عرب زبان با مردم نماز نگذارد، و روزی هم به شخصی گفته بود که جز اعراب کسی شایستگی مقام قضاوت را ندارد.
از قلمرو بصره و سرزمینهای اطراف آن هرچه غیر عرب بود اخراج گردید. این آواره گان در تظاهرات خود فریاد «وامحمدا، وااحمدا» سرداده بودند و بیچارگان نمی دانستند به کجا بروند. البته اهالی بصره نیز از در همدردی با آنان وارد شده در این ظلم ناروا با ایشان همصدا گردیدند. برخی می گفتند: «نماز به یکی از اینها شکسته می شود: خر، سگ و غیر عرب، که مولی خطاب می شدند، یعنی: برده آزاد شده.» روزی معاویه از افزایش جمعیت موالی به خشم آمد و تصمیم گرفت که نیمی از آنان را از دم تیغ بگذارند، ولی «احنف» وی را از این کار برحذر داشت.
روزی هم یکی از موالی دختری از قبیله بنی سلیم را به زنی گرفت. «محمد بن بشیر خارجی» بی درنگ سوار بر اسب خود شد و به مدینه آمد و نزد حکمران آنجا که «ابراهیم بن هشام بن اسماعیل» بود، دادخواهی کرد. حکمران، شوهر عجم را فراخواند و پس از اجرای صیغه طلاق صد ضربه شلاق هم بر او زد و علاوه بر همه اینها دستور داد تا موهای سر، ابرو و ریشش را بتراشند.. آنگاه محمد بن بشیر خرسند از این پیروزی اشعاری سرود، از جمله گفت: «داوری به سنت و صدور حکم به عدالت انجام گرفت» «و خلافت هرگز به آنان که دورند نمی رسد.»
شکست حکومت مختار نیز به عاملی جز این نبود که وی از غیر عربها کمک می گرفت. همین امر سبب شد که اعراب از گردش پراکنده شوند. ابوالفرج اصفهانی می گوید: «عرب همچنان یکه تاز بود تا روزی که دولت عباسی تشکیل شد. وقتی یک عرب از خرید برمی گشت و بر سر راه خود یک عجم را می دید، کالای خود را به سویش پرتاب می کرد و او هم موظف بود که بارش را به منزل برساند.»
فرزندان خلیفه اگر از زنان عجمشان زاده می شدند هرگز صلاحیت رسیدن به مقام خلافت را پیدا نمی کردند. و خلاصه برخی گفته اند: کشتن امام حسین کار بزرگی بود که از پی آن امویان به راحتی توانستند جلوی یورش ایرانیان را از ورود به اسلام بگیرند. بنابراین، دیگر بسیار طبیعی می نمود. که موالی (غیر عرب ها) در ره رهایی از سلطه چنین حکومتی از بذل جان دریغ نکنند، و انتظار می رفت که عباسیات بر چنین نیرویی بر تکیه زنند، هم چنانکه از آنان نیز انتظار می رفت که دعوت عباسیان را به گرمی پذیرا شوند.
در آغاز کار، عباسیان کوشیدند که انقلاب و دعوت خویشتن را در رابطه با اهل بیت (ع) انجام دهند.