اخلاق -بطور عمده- عملی است نه علمی، و نفسی است نه درسی. اخلاق علمی فضل است نه فضیلت، و ادب درس است نه ادب نفس. اگر کسی یک دایره المعارف درباره ورزش بخواند تا آن را از بر شود، و خود در روز مقداری ورزش نکند، در کار نیرویابی و اندامسازی هیچ اثری نمی بیند؛ لیکن اگر یک ورقه کوچک کهنه، درباره دستورات ورزشی داشته باشد. و همان را به دیوار اطاق خود نصب کند، و هر روز بر طبق آن دستورات، لحظاتی ورزش کند، پس از مدتی اندک، می نگرد که در بدن سازی و نیرویابی پیش رفته است. نفس انسانی نیز -بعین- مانند بدن است. طلاب عزیز، با خواندن یا شنیدن چند روایت اخلاقی، در کار خودسازی درونی و ساختن قلب و تهذیب نفس توفیقی چندان نمی یابند، کار با سعی برآید به سخندانی نیست. در حدیث آمده است که برخی از اصحاب پیامبر اکرم (ص)، قرآن را، ده آیه ده آیه، از پیامبر (ص) فرا می گرفتند، و تا آن ده آیه را خوب نمی فهمیدند و خوب به مضمون آنها عمل نمی کردند، به ده آیه ای دیگر نمی پرداختند.
معلم اخلاق -آنهم در میان طلاب- باید خود اهل عمل و راه رفته باشد، و زمام نفس خویش را به دست عقل داده باشد، سپس اندک اندک به تربیت دیگری بپردازد، و درس اخلاق بدهد، و نفس ها را آرام آرام تهذیب کند، تا به مراحل بلوغ انسانی و کمال اخلاقی -اگر خود رسیده باشد- برساند، و از انسان صورتی، انسان سیرتی بسازد. یقین قطعی است که حوزه باید از چنین کسانی برخوردار باشد؛ وگرنه عدم نظر در امر قلب، و فقدان مقداری ریاضت شرعی در شبانه روز -افزون بر تکالیف قطعی- تفاوت میان زندگی انسان و زندگی حیوان را بخوبی از میان نمی برد. پارسایی، واقعیتی است مساوی با روحانیت. یعنی اگر کسی بواقع روحانی شده باشد، پارسا هم خواهد بود، وگرنه چه روحانیی که همه دلش را دنیا اشغال کرده باشد؟ در صومعه رفته، دل به بازار چه سود؟
اخلاق در واقع همان اخلاق باطنی است، که اخلاق و رفتار ظاهری از آن سرچشمه می گیرد:
از کوزه همان برون تراود که در اوست.
از این رو برای طلبه و روحانی (بخصوص در این روزگار، که برخی نتوانستند در آزمون زمان و انقلاب سربلند گردند)، پرداختن به خودسازی درونی، و نظارت بر قلب، و ایستادگی در برابر تمایلات، و گوش ندادن به سخنان نزدیکان در تمایل به دنیا.... اهمیت بسیار دارد. روحانی، تنها با پوشیدن لباس، و حضور در حوزه، و فراگیری مقداری معلومات (اگرچه ارزشمند)، روحانی نمی شود. انسان ناگسسته از ماده (اگر چه بصورتی نسبی)، روحی و روحانی و سازنده روحهای دیگر -که کار روحانیت است- نمی تواند بود، و با بی شباهتی در زندگی -اگرچه اندک- به پیامبران و امامان، نشانی از آنان نمی تواند داشت! واعظ دینی شدن، عالم دینی، و در حکومت دینی با لباس روحانیت عضو بودن، و مردم را به نام دین به اینهمه شهادت و ایثار کشاندن، و جوانان را به جامعه سازی قرآنی، و حکومتهای نهج البلاغه ای امیداور کردن، به این سادگیها هم نیست. با داشتنها و برداشتها، نمی توان نظام عامل بالعدل ساخت، و با تفاوتها و تبعیضها، نمی توان دم از جامعه قائم بالقسط زد. و اهداف اسلام و قرآن -در سطح جامعه و انسان- جز این دو، چیز دیگری نیست.
حکایتی در تناسب با بحث ضرورت پارسایی، در زندگی روحانیون را نقل می کنیم که یکی از عالمان بزرگ، آگاه از معارف راستین، و آشنا با شناختهای وحیانی، و مطلع از برخی شئون عصمت و ولایت، از مردم مشهد، که زمان حیات و محضر درس میرزای اصفهانی را درک کرده است می فرمود:
چون من از کوچک سالترین شاگردان میرزا بودم، با ایشان انسی گرفته بودم، و پس از درس گاه مقداری با ایشان به طرف منزلشان می رفتم، و اشکالاتی که داشتم مطرح می کردم و ایشان پاسخ می دادند. به دلیل همین تأنس گاه پولی (مثلا یک ریالی، ده شاهی..) به من می دادند تا برای ایشان چیزی بخرم، می فرمودند نصف نان یا قدری ماست بخر. گاه می فرمودند مقداری میوه بخر، آنگاه تأکید می کردند که از میوه های خوب و اعلا نخری، از میوه های شلهیده و وازده که کسی نمی خرد بخر....!