در مورد قضیه ولایتعهدی امام رضا (ع) قضایای مشکوک زیاد است. اینجاست که علما و اهل تاریخ، اجتهادشان اختلاف پیدا کرده است. اصلا این مسئله ولایتعهدی چه بود؟ چطور شد که مأمون حاضر شد حضرت رضا را از مدینه بخواهد برای ولایتعهدی و خلافت را به او تفویض کند. از بنی عباس بیرون ببرد و تحویل خاندان علوی بدهد. آیا این ابتکار از خودش بود، یا از فضل بن سهل و او بر مأمون تحمیل کرده بود؛ از باب اینکه وزیر بسیار مقتدری بود و لشگریان مأمون که اکثریت قریب به اتفاقشان ایرانی بودند تحت نظر این وزیر بودند و او هر نظری که داشت می توانست تحمیل کند؟ حال او چرا این کار را کرد؟
فرضیه دیگر این است که اصلا ابتکار از فضل نبوده، ابتکار از خود مأمون بوده است. اگر ابتکار از خود مأمون بوده، مأمون چرا این کار را کرد؟ آیا حسن نیت داشت یا سوء نیت؟ اگر حسن نیت داشت آیا تا آخر بر حسن نیت خود باقی بود یا در اواسط تغییر نظر پیدا کرد؟ اینکه بگوئیم مأمون حسن نیت داشت و تا آخر هم بر حسن نیت خود باقی بود سخن غیر قابل قبول است. هرگز چنین چیزی نبوده است. حداکثر این است که بگوئیم در ابتدا حسن نیت داشت ولی در انتها تغییر عقیده داد.
نظر شیخ مفید و شیخ صدوق
فرض دیگر - که این فرض خیلی بعید نیست چون امثال شیخ مفید و شیخ صدوق آن را قبول کرده اند - این است که مأمون در ابتدای امر صمیمیت داشت ولی بعد پشیمان شد. در تاریخ هست - ابوالفرج هم نقل می کند، و شیخ صدوق در عیون اخبار الرضا مفصلترش را نقل می کند، شیخ مفید هم نقل می کند - که مأمون وقتی که خودش این پیشنهاد را کرد، گفت: زمانی برادرم امین مرا احضار کرد. امین خلیفه بود و مأمون با اینکه قسمتی از ملک به او واگذار شده بود ولیعهد هم بود. من نرفتم و بعد لشگری فرستاد که مرا دست بسته ببرند. از طرف دیگر در نواحی خراسان قیامهایی شده بود و من لشگر فرستادم، در آنجا شکست خوردند، در آن جا چنین شد و شکست خوردیم، و بعد دیدم روحیه سران سپاه من هم بسیار ضعیف است.
برای من دیگر تقریبا جریان قطعی بود که قدرت مقاومت با برادرم را ندارم و مرا خواهند گرفت. کت بسته تحویل او خواهند داد و سرنوشت بسیار شومی خواهم داشت. روزی بین خود و خدای خود توبه کردم - به آن کسی که با او صحبت می کند اتاقی را نشان می دهد و می گوید - در همین اتاق دستور دادم که آب آوردند، اولا بدن خودم را شستشو دادم، تطهیر کردم. سپس دستور دادم لباسهای پاکیزه سفید آوردند و در همین جا آنچه از قرآن کریم حفظ بودم خواندم و چهار رکعت نماز بجا آوردم و بین خود و خدای خود عهد کردم (نذر کردم) که اگر خداوند مرا حفظ و نگهداری کند و بر برادرم پیروز گرداند، خلافت را به کسانی بدهم که حق آنهاست؛ و این کار را با کمال خلوص قلب کردم.
از آن به بعد احساس کردم که گشایشی در کار من حاصل شد. بعد از آن در هیچ جبهه ای شکست نخوردم. در جبهه سیستان افرادی را فرستاده بودم که خبر پیروزی آنها آمد. بعد طاهر ذوالیمینین را فرستادم برای برادرم که او هم پیروز شد. مرتب پیروزی و پیروزی و من چون از خدا این استجابت دعا را دیدم می خواهم به نذری که کردم و به عهدی که کردم وفا کنم. شیخ صدوق و دیگران قبول کرده اند. می گویند قضیه همین است، انگیزه مأمون فقط همین عهد و نذری بود که در ابتدا با خدا کرده بود. و این که حضرت رضا امتناع کرد از این جهت بود که می دانست که او تحت تأثیر احساسات آنی قرار گرفته و بعد پشیمان می شود؛ چنانکه بعدا هم چنین شد.
نذر ولایتعهدی مأمون نیت شیخ صدوق شیخ مفید تاریخ اسلام امام رضا (ع)