حضرت لوط پیامبری بود که به حضرت ابراهیم (ع) ایمان آورد و با او از بابل هجرت کرد. او مانند سایر پیامبران، از حکمت و علم برخوردار و از بندگان صالح خدا بود. در نسب او با حضرت ابراهیم اختلاف است. بعضی می گویند: او برادر زاده ابراهیم و بعضی گویند که پسرخاله او یعنی برادر حضرت ساره و بعضی هم حضرت ابراهیم را دایی او می دانند. نام این پیامبر در قرآن کریم در سوره های انعام، اعراف، هود، حج، شعرا، نمل، حجر، ص، عنکبوت، ق، انبیا، تحریم، قمر و صافات آمده است.
شهری که حضرت لوط در آن زندگی می کرد، شهر "سدوم" بود که در سرزمین فلسطین قرار داشت. اهالی این شهر و سه چهار شهر دیگر حومه آن که خدا در قرآن آن را «مؤتفکات» گفته، به انحطاط اخلاقی و گمراهی کشیده شده بودند. البته از امام باقر (ع) نقل می کند که فرمودند: آن قوم در اول از بهترین مردم روی زمین بودند که خدا خلق کرده بود. از این رو شیطان، به شدت قصد داشت که آنها را گمراه کند و همین کار را کرد. آنها به گناهی بی سابقه یعنی لواط (همجنس بازی) دست زدند و این عمل زشت در میان آنها شایع شد و این کار زشت را هم در مجالس و مجامع علنی انجام می دادند و هم کسانی را که از آن سرزمین عبور می کردند دستگیر کرده و با او لواط می کردند.
در این زمان خداوند عالم، به لوط پیغمبر وحی فرستاد که ایشان را به عبادت و هدایت راهنمائی کن و از این فحشا و فساد باز دار. لوط که در میان آن قوم هیچ عشیره و فامیل نداشت رسالت خود را آشکار کرد و آنها را به تقوای الهی دعوت نمود و از این کار ترسانید، ولی آنها سرکشی و مخالفت کردند. لوط حرفها و نصیحت های خود را تکرار کرد و بارها و بارها به آنها گفت که چرا از گناه پرهیز نمی کنید؟ من پیامبری خیرخواه و امین برای شما هستم. من از شما هیچ مزد و پاداشی نمی خواهم. پاداش من نزد پروردگارم است. چرا شما همسرانتان را رها می کنید؟ این کار شما تجاوز به سنت آفرینش است. از خدا بترسید که خدا شما را هلاک می کند. اما آن مردم خیره سر و غافل، به رذائل و ضلالت خود ادامه دادند و لوط را تهدید کردند که اگر از حرفهایت دست بر نداری، تو را از این شهر بیرون می کنیم و به طعنه گفتند: اگر راست می گوئی عذاب خدا را بر ما بیاور.
حضرت لوط وقتی مردم را این چنین دید از خدا خواست تا او را یاری کند و عذابی دردناک برای آنها بفرستد. خداوند هم دعای او را مستجاب کرد. چند فرشته بزرگ خود را مامور کرد تا با عذاب مقرر، آنها را نابود کنند. این ملائک، به صورت پسران زیبا، بر منزل لوط آمدند. مردم به محض این که از این قضیه مطلع شدند به یکدیگر خبر دادند و با عجله به خانه لوط آمدند. حضرت به آنها گفت که اینها میهمانان من هستند. مرا پیش اینها شرمنده نکنید. آنها را موعظه کرد و حتی گفت: بیایید با دختران من ازدواج کنید، ولی آنها لوط را نا امید کردند. در این موقع ملائک به لوط گفتند: ما فرستادگان از طرف خدایت هستیم. تو ناراحت مباش. این قوم به تو دسترسی پیدا نمی کنند. در آن موقع با اشاره ای، نور چشم آن قوم را گرفتند. آنها کور شدند و یکدیگر را لگدمال کرده و متفرق شدند. آنگاه، فرشتگان به لوط گفتند: تو با خانواده ات، در دل شب از این شهر بیرون برو. فقط همسرت را که با این قوم، همدست بود، با خود مبر و او را از این راز آگاه مکن، که صبحگاهان، همه آنها به عذاب خدا گرفتار می شوند.
همین که لوط با خانواده اش از آنجا دور شدند، فرمان الهی صادر شد. در وقت طلوع آفتاب، صیحه ای بلند شد و خدا بارانی از سنگریزه های نشاندار، آمیخته با گل، برای آنها فرستاد. شهرهایشان زیر و رو شد، همه چیز واژگون و هیچ جایی آباد نبود. شهر "سدوم"به صورت یک بیابان در آمد و جز خانه لوط که خدا پرست و مسلمان بود، همه جا ویران شد و اثری از آنان که به قولی، چهارهزار نفر بودند، باقی نماند. هم اکنون این آثار باقی است و خداوند هم در قرآن می فرماید که از ویرانه های آن، نشانه های روشنی برای خردمندان، باقی گذاردیم. این همان شهر (سدوم) میان مدینه و سوریه می باشد.