آنچه در قیامت ظهور می کند نتیجه ملکاتی است که انسانها در دنیا کسب می کنند، با این تفاوت که ملکاتی که انسان در دنیا کسب می کند اگرچه عمل به خلافش خیلی دشوار است ولی انسان تا در دنیا هست باز امکان اینکه برخلاف ملکات خودش عمل کند برایش وجود دارد، چون دار، دار عمل است، دار قوه و استعداد است، دار فعلیت محض نیست. به هر اندازه که ملکات خوب انسان در این دنیا فعلیت پیدا کند امکان اینکه کار بد از انسان سر بزند ضعیفتر است ولی امر ناممکنی نیست. آن عادلترین عادلها هم امکان اینکه یک معصیت از او سر بزند هست. فقط مقام عصمت یک مقام بالاتری است که دیگر روی آن نمی شود حرف زد و الا عادلترین عادلها هم امکان لغزش در آنها هست.
سخن مرحوم مقدس اردبیلی
در میان علما چند نفر هستند که به زهد و ورع و تقوا و عدالت بی خدشه ضرب المثل اند. یکی از اینها مرحوم مقدس اردبیلی (ملا احمد اردبیلی) است. او مرد بسیار عالمی است و در فقه از او به عنوان محقق اردبیلی یاد می شود، ایضاح فخرالمحققین را شرح کرده است و تا اندازه ای معقول و منقول هر دو را خوانده است. گویا مدتی در شیراز نزد خواجه جمال الدین محمود شیرازی تحصیل می کرده است و بعد به نجف رفت. نجف را بعد از شیخ طوسی، محقق اردبیلی احیا کرد. این حوزه ای که تا عصر ما بوده و هست و دعا کنیم خداوند باز هم حفظش کند که الان با خطر بزرگی مواجه است، به یک اعتبار بعد از هزار سال و به یک اعتبار بعد از حدود پانصد سال می خواهند منحلش کنند برای بار دوم محقق اردبیلی آن را احیا کرد.
وی معاصر با صفویه است و شاه عباس خیلی اصرار کرد که ایشان را به اصفهان بیاورد. همین مسجد شاه را که می ساختند، گفت من می خواهم که اعدل و اعلم علما در اینجا نماز بخواند، و شیخ بهایی با عده ای رفتند نجف و او را انتخاب کردند، هر کاری کردند به ایران نیامد و با نیامدن خودش حوزه نجف را حفظ و نگهداری کرد. مردی بوده در نهایت زهد و ورع و تقوا و بحق به او کراماتی نسبت داده اند و نقل کرده اند. در عین حال می گویند از همین مرد پرسیدند (یک مرد عارف به خود و خودشناس و خداشناس این طور جواب می دهد) اگر شما در جایی قرار بگیرید که در آنجا یک زن اجنبی زیبایی باشد و خلوت مطلق، احدی غیر از خدا اطلاع نداشته باشد و از عاقبتش صددرصد مطمئن باشید چه می کنید؟ گفت: به خدا پناه می برم. نگفت ما برتر از این هستیم ما دیگر بعد از این حرفها به خودمان اطمینان داریم ما و ما ندارد. گفت: به خدا پناه می برم، یعنی به خود اعتماد نمی کند.
از آن طرف، برای بدکار هم کار بد هر چه بیشتر ملکه بشود امکان برگشتن به سوی کار خوب ضعیفتر می شود. هر مقدار که این ملکه راسختر بشود، امکان توبه کردن، بازگشتن و اثر گذاشتن نصیحت و موعظه در او کمتر می شود ولی در عین حال سلب نمی شود، اگر به اندازه یک مو هم باشد، باز این امکان بازگشت هست، همینطور که تاریخ و حکایات نشان می دهد که چه گنهکارانی و در چه حدی از گنهکاری آخر توبه کرده و برگشته اند. البته امکانش ضعیف و ضعیفتر می شود، یعنی درصد برگشتن کمتر می شود، اگر ابتدا پنجاه درصد ماندن به حال گناه و پنجاه درصد رفتن است، وقتی که گناه بیشتر شد این پنجاه درصد ماندن می شود پنجاه و یک، آن می شود چهل و نه، کم کم این می شود پنجاه و دو، آن می شود چهل و هشت، و همین طور درصد ضعیف می شود.
تمثیل مولوی
این داستان را مکرر خوانده ایم، داستان خاربن و خارکن که چه مثل خوبی ملای رومی در اینجا آورده است، می گوید مردی درخت خاری را جلوی در خانه اش کاشته بود (یا روییده بود) که مزاحم مردم بود. به او می گفتند که این درخت را بکن که اسباب زحمت خودت و مردم می شود. می گفت: بسیار خوب، می کنم، دیر نمی شود. امسال نکند. سال دیگر به او گفتند بکن، گفت: بسیار خوب می کنیم، حالا دیر نمی شود. باز هم نکند. هر چه به او می گفتند، همین جواب را می داد. حس نمی کرد که سال به سال این درخت ریشه دارتر و قویتر و ستبرتر می شود و خودش پیرتر و ضعیفتر و نحیف تر، یعنی نیروی کندن او ضعیف می شود و نیروی ماندن آن قوی:
خارکن در سستی و در کاستن *** خاربن در قوت و برخاستن
ولی به هر حال امکان توبه و بازگشت تا آخر باقی است. اما همین قدر که انسان از این دنیا قدم به دنیای دیگر گذاشت که دنیای فعلیت محض است، دیگر آنجا دار تکلیف نیست، از باب اینکه امکان عمل برای انسان نیست. در این دنیا وقتی به آنها می گفتند سجود کن، خضوع کن، تسلیم پروردگارت باش، امکان این کار برایشان بود، ولی در آنجا وقتی به آنها می گویند تسلیم امر پروردگار باشید (ابتدا فرمود: «افنجعل المسلمین کالمجرمین؛ پس آیا ما مطیعان را چون بدکاران قرار می دهیم؟» (قلم/ 35)، مسلمها، تسلیمها، خاضعها، اینجا هم سجود است که مثل اعلای همان اسلام و تسلیم است) دیگر آن روحیه استکبار و جحودی که در دنیا داشتند و با همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمی دهد و نمی توانند تسلیم باشند، از قبیل نتوانستن کسی که خلقش به او اجازه نمی دهد. گاهی کاری را به انسان تکلیف می کنند، مثلا می گویند شما این تواضع را در مقابل فلان کس بکن، می گوید آقا من نمی توانم، این کار از من ساخته نیست. می فرماید دیگر نمی توانند و روحشان به آنها اجازه نمی دهد.
«خاشعه ابصارهم؛ ولی وضع اسف انگیز خودشان را که می بینند»، چشمهایشان حالت فروافتادگی دارد. یک انسان شکست خورده مایوس ناامید چگونه از نگاههایش پیداست؟ «ترههم ذله؛ فراگرفته است آنها را ذلتی و مسکنتی»، یعنی آثار ذلت و مسکنت و بیچارگی از تمام وجود اینها پیدا و آشکار است. «و قد کانوا یدعون الی السجود و هم سالمون». برای اینکه کسی نگوید چرا در آخرت اینها دعوت به سجود و عبادت و تسلیم امر خدا می شوند، می فرماید در دنیا در حالی که سالم و پاک و بی عیب بودند، با فطرت توحید بودند و این عیبها را پیدا نکرده بودند دعوت می شدند ولی گوش نمی کردند (قلم/ 43).