برحسب آنچه ارباب مقاتل نوشته اند، روز دوم ماه صفر، اسرا را وارد دمشق کرده اند یعنی به حسب تطبیق، روزی مانند فردا. بنابراین در مثل امروزی (آنها در راه بوده اند)، خیلی هم به سرعت می رانده اند و این خود یکی از موجبات زجر اهل بیت پیامبر اکرم (ص) بوده است. این گونه که نوشته اند به محض اینکه قضایای کربلا در خود کربلا پایان می پذیرد عبیدالله بن زیاد پیک سریعی را به شام می فرستد برای اینکه دستور بگیرد که با اسرای اهل بیت چه عملی انجام بدهد و چه رفتاری بکند، بکشد، زندانی شان بکند، به شام بفرستد، چه بکند؟ آن پیک به سرعت می رود و برمی گردد و دستور می گیرد که اینها را به شام بفرستد. حال دقیقا نمی دانیم چند شبانه روز در کوفه بوده اند، این قدر می دانیم که بعد از کوفه به سرعت آنها را به شام فرستاده اند.
مطابق آنچه مقاتل نوشته اند در مثل روز دوم صفر وارد دمشق شدند. ارباب مقاتل چنین نوشته اند: «فلما قربوا من دمشق دنت ام کلثوم من شمر»؛ به نزدیک این شهر که رسیدند ام کلثوم (ع)، دختر دوم امام علی (ع) خود را به شمر همان که قاتل برادرش بود نزدیک کرد. وضعی بود که بر خود لازم دید این تقاضا را از این مرد شقی پلید بکند. می دانستند که در کوفه چه خبر بود و چه قضایایی بود و می دانستند که اینها باز همان وضع کوفه را در اینجا تکرار می کنند. در کوفه که بعضی از سرها را قبلا به آنجا آورده بودند اینها را برگرداندند که با اسرا با هم وارد کنند. پس در شام به طریق اولی همه را با هم خواهند آورد. نزدیک آمد و گفت: من از تو یک تقاضا دارم، تقاضای من این است که سرها را از اسرا جدا کن. البته معلوم است که منظورش چه بود. منظورش این بود که مردم به تماشای سرها مشغول بشوند و به تماشای اسیران نپردازند. ولی این مرد پلید گفت: من مخصوصا برعکس رفتار خواهم کرد.
دستور داد که جز این، طور دیگری عمل نشود. ما درست نمی دانیم که چه بوده است، این قدر می دانیم که اهل بیت پیغمبر آنچنان که از شام نالیده اند از هیچ جای دیگر ننالیده اند؛ چون بعد، از امام سجاد (ع) سؤال شد: آقا! در همه این مراحل کجا از همه جا بر شما سخت تر گذشت؟ نوشته اند که سه نوبت فرمود: الشام الشام الشام. در شام از همه جا سخت تر گذشت. (معلوم می شود که دل امام خیلی پردرد بوده است) شاید یک علتش این است که شام از سابق مرکز حکومت معاویه و یزید بود و مردم با اهل بیت پیغمبر کمتر آشنایی داشتند و در آنجا آزارهای روحی قهرا خیلی بیشتر بوده است.
به هر حال در یک چنین وضعی اهل بیت را وارد مجلس یزید کردند. امام زین العابدین (ع) فرمود که ما دوازده نفر بودیم، زن و بچه و مرد (مردشان منحصر به خود ایشان بوده است) که تمام ما را به یک ریسمان یا شاید زنجیر بسته بودند. یک سر زنجیر به بازوی من بود و سر دیگر زنجیر به بازوی عمه ما زینب کبری (ع)، و با یک چنین وضعی ما را وارد مجلس یزید کردند و در همان جا بود که امام زین العابدین با بیانی تحریک آمیز که قهرا تمام اهل جلسه را ناراحت می کرد و باران ملامت به طرف یزید متوجه می شد این جمله معروف را فرمود: یزید! من دو سه کلمه می خواهم با تو حرف بزنم. او هم با کمال غرور گفت: بگو اما توجه داشته باش که در چنین مجلسی هذیان نگویی (یعنی حرفی که به ما بربخورد نگویی، ولی چنین تعبیر زشتی کرد). فرمود: نه، من فقط می خواهم از تو یک سئوالی بکنم و جواب بگیرم. سؤال من این است: تو به نام پیغمبر اینجا نشسته ای، حالا بگو اگر پیغمبر در این مجلس می بود چه وضعی و چه حالی می داشت؟