طبری ضمن حوادث سال چهاردهم هجری در مقدمه جنگ قادسیه از قول سیف روایت میکند: آنگاه که سعد بن ابی وقاص فرمانده کل قوای مسلمین در نبرد با ایرانیان، پستها و سمتها را در میان سران سپاه خود قسمت میکرد، و به هریک در خور لیاقت و استعداش سمتی میداد، عاصم بن عمرو تمیمی را به فرماندهی ساقه سپاه اسلام برگزید. زمانیکه سعد در قادسیه فرود آمد، عاصم را به قسمتهای جنوبی فرات مأموریت داد و عاصم تا «میسان» پیش رفت. عاصم که در مقام تهیه گوشت برای سپاه بدنبال گاو و گوسفند میگردید در میسان نیز در این مورد تعقیب خود را دنبال کرد و هر قدر که بیشتر جست کمتر یافت زیرا اهالی، اغنانم و احشام خود را از ترس دستبرد مهاجمین عرب در آغلها و بیشه ها پنهان کرده بودند، عاقبت عاصم در این پرس و جو به مردی برخورد و از او سراغ گاو و گوسفند را گرفت. آن مرد که تصادفا خود شبان بود و گله خود را در بیشه مجاور پنهان کرده بود، به دروغ سوگندهای غلاظ و شداد خورد که بهیچ روی از گاو و گوسفندی اطلاع ندارد! تا آن مرد چنین سوگندی برای عاصم خورد ناگهان از میان بیشه یکی از گاوهای آن مرد خروشید و گفت: بخدا قسم که این مرد دروغ میگوید، ما اینجا هستیم!! عاصم به میان بیشه رفت و گله را پیش انداخت و با خود به اردوگاه برد. سعد وقاص آنها را بین قسمتهای مختلف سپاه خود قسمت کرد و لشکر از نظر خوراک گوشت چند روزی به فراخی افتاد. داستان سخن گفتن گاو با عاصم بن عمرو، در زمان حکومت حجاج بن یوسف ثقفی در کوفه، بگوش حجاج رسید. بفرمود تا آنهائی که خود شاهد آن داستان و سخن گفتن گاو بودند به خدمتش حاضر شوند و داستان را به امیر باز گویند. چون شهود قضیه به خدمت آمدند حجاج در این باره با آنان بدینگونه مصاحبه و پرسش نمود:
- موضوع سخن گفتن گاو چیست؟
- ما بگوش خودمان سخن گفتن گاو را شنیدیم، و گاو را به چشم دیدیم، و بالاخره ما بودیم که گاوها را پیش انداختیم و به اردوگاه بردیم.
- دروغ میگوئید!
- نه دروغ نمی گوئیم ولی، موضوع آنقدر عجیب و بزرگ است که اگر تو بجای ما بودی و ماجرا را به چشم خود میدیدی و آنرا برای ما تعریف میکردی، ما تو را تکذیب میکردیم و باور نمیداشتیم.
- حجاج گفت: راست میگوئید، همینطور است.... به من بگوئید که مردم در این باره چه میگفتند؟ جواب دادند:
- مردم سخن گفتن گاوها را آیتی نویدبخش از آیات الهی برای فتح و پیروزی میدانستند که موید خشنودی خدای بزرگ از ما، و پیروزی ما بر دشمن میباشد. حجاج گفت:
- بخدای سوگند که چنین چیزی غیرممکن است مگر اینکه همه افراد آن سپاه اشخاصی وارسته و پرهیزکار بوده اند. گفتند:
- آری، ما که از دل آنها خبر نداشتیم، اما چیزی که ما دیده ایم اینست که تا بحال هرگز ندیده ایم مردمی چون ایشان تا به این حد از دنیا روی گردان بوده آن را دشمن داشته باشند!!
سپس سیف در دنباله این داستان میگوید: این روز چنان بی سابقه و قابل توجه بود که آن را «روز گاوان» نام نهادند.
سنجش روایت سیف با دیگران
این داستان را با همه شرح و تفصیلش امام المورخین فرزند جریر طبری از قول سیف بن عمر تمیمی روایت میکند، و ابن اثیر نیز آنرا از کتاب طبری در تاریخ خود نقل مینماید. اما دیگران، بلاذری و دینوری مینویسد:...و چون سپاهیان اسلام برای چارپایان به علوفه، و برای خود به غذا نیازمند میشدند، سوارانی چند از آنها بیرون میشدند، و در قسمتهای پائین فرات دست به چیاول و غارت میزدند و.... بلاذری در دنباله این حدیث مینویسد: عمر نیز از مدینه گاو و گوسفند برای آنها میفرستاد.
بررسی سند
سیف در داستان روز گاوها، عبدالله بن مسلم عکلی، و کرب بن ابی کرب عکلی را راوی معرفی میکند که ما از آن دو تن نامی جز در احادیث سیف، در هیچ مصدر دیگری که راویان را معرفی می کند، نیافتیم.