نام حرملة بن مریطه و سلمی دو سرفرمانده و صحابی ساختگی سیف، ضمن حوادث سال هفدهم از هجرت و در فتح شهرهای «اهواز، مناذر، و نهر تیری» به نقل از روایات سیف در تاریخ طبری چنین آمده است: هرمزان بارها به دهات و قصبات اطراف بصره یورش برد تا آنکه «عتبة بن غزوان» فرماندار بصره از سعد وقاص فرمانده کل قوای عراق یاری جست. سعد سپاهی به کمک عتبه فرستاد، و حرمله بن مریطه، و سلمی بن القین را که از خاندان عدویه، و از تیره حنظله تمیمی، و از جمله مهاجران و نیکان بحساب می آمدند، برای دفع شر هرمزان نامزد کرد. حرمله و سلمی در حدود منطقه «میشان، دشت میشان، و مناذر» فرود آمدند و از «قبیله بنی عم»، فرزندان مالک یاری خواستند. در اینجا طبری از سیف افسانه ای دیگر نقل می کند و دلیل اینکه خانواده مزبور را «بنی عم» خوانده اند چنین می آورد: سیف می گوید به خدمت «مرة بن مالک بن حنظله» که «عمی» نامیده می شد و افراد قبیله بنی عم فرزندان او می باشند، گروهی بی نام و نشان و نامعروف از خاندان «معد» رسیده نزدیک او منزل گزیدند. مره به همراه این گروه به ایران رفت و به یاری پارسیان برخاست، کار «مره»، بر برادرش گران آمد و طی اشعاری او را چنین سرزنش نمود: مره در کاری که کرد، کور و کر شده بود، و فریاد عشایر و قبیله خود را نشنید. او از سرزمین قبایل ما رخت بر بست، و به دنبال ملک و برتری به سرزمین فارس شتافت. به همین مناسبت مره را «عمی – کور» خواندند، و همین نام نیز بر فرزندان او باقی ماند. «یربوع بن مالک» در این زمینه می گوید: بزرگان قبایل «معد» می دانند که به روز مفاخرت، ما در خور چنین تابندگی هستیم. ما ایرانیان کوچ نشین را کوچ داده از میان برداشتیم و خود سرافرازی یافتیم. در این هنگام اگر دریای افتخارات عرب به جوشش در آید، ما از همه آن دریاها سرافرازتریم. و «ایوب بن عصبه» نواده امری القیس نیز چنین سروده است: ما بر قبایل عرب در فرود آمدن بر منزلگاههای شرف پیشی گرفتیم، و در این کار تعمد داشتیم. ما شاهانی بودیم که پیشینیان را سرافرازی بخشیدیم، و به همه قرنها همسران شاهان را به اسارات گرفته ایم. طبری دنباله افسانه سیف را درباره خواستن حرمله و سلمی از قبیله بنی عم چنین آورده است: دو نفر از روسای خاندان بنی عم بنام «غالب وائلی» و «کلیب وائل کلیبی» به تقاضای حرمله و سلمی پاسخ مثبت داده به نزد ایشان رفتند و ضمن گفتگوئی به آنها گفتند چون شما عرب و از خاندان ما هستید، نمی توانیم که شما را واگذاریم و یاری ندهیم. از طرفی ایرانیان به خاندان بنی عم، از آن روی که آنها در ایران ساکن شده و منطقه خوزستان را سرزمین خود می دانستند اعتمادی کامل داشته، هرگز گمان نمی کردند که روزی با عرب و دشمن ایشان علیه ایرانیان ارتباط برقرار کنند! روسای خاندان بنی عم از این حسن ظن ایرانیان درباره خود استفاده کرده به حرمله و سلمی پیشنهاد کردند که در فلان روز، با چنان نشانهایی شما بر «هرمزان» بتازید که در همان وقت یکی از ما به «مناذر» و دیگری به «نهر تیری» حمله خواهد برد، و با جنگ و ستیز، دشمن را از پیش پای برمی دارد و بسوی شما پیش می آید. ما به این ترتیب پشت هرمزان را خالی خواهیم کرد. پس از طرح این نقشه جنگی، غالب و کلیب به منزلگاه و قبیله خویش «بنی عم» بازگشتند، و نقشه خود را با آنان در میان نهادند و موافقت آنان را در این مورد جلب نمودند. چون شی موعود فرا رسید، صبحگاهان حرمله و سلمی به نظم سپاه خویش پرداختند و با هرمزان روبرو گردیدند و بیکاری بی امان را آغاز کردند. در همان احوال کلیب و غالب که بر نهر تیری و مناذر دست یافته بودند، بیاری حرمله و سلمی شتافتند. خبر سقوط «مناذر و نهرتیری» چون به هرمزان و سپاهیان او رسید، موجب ناامیدی ایشان در جنگ شد و در نتیجه شکست خورده روی به هزیمت نهادند. سپاهیان اسلام به تعقیب آنها پرداخته تیغ در میانشان گذاشتند و از کشته های ایشان پشته ها ساختند، و غنائم فراوان بدست آوردند. هرمزان از آوردگاه جان بسلامت برد، و با جمعی از یاران خویش از پل اهواز عبور کرد و رودخانه را بین خود و مسلمانان پناه قرار داد و از ایشان تقاضای صلح کرد. مسلمانان پیشنهاد صلح او را پذیرفتند و پیمانی بین هرمزان و حرمله و سلمی بسته و امضاء شد و به این ترتیب تا کناره های رود کارون به تصرف قوای اسلام درآمد.
اینها را طبری از سیف بن عمر نقل کرده، و ابن اثیر، و ابن خلدون هم از طبری گرفته و در تاریخهای خود نقل کرده اند. حموی در واژه «مناذر» در کتاب معجم البلدان خود می نویسد: نام «مناذر» در کتاب فتوح سیف، و خوارج هر دو آمده است، و بطوریکه مورخین آورده اند، داستان چنین است که: «عتبة بن غزوان» در سال هجدهم از هجرت و به هنگامی که بر بصره حکومت می راند، دو تن از سرداران نامی را بنام های «سلمی بن القین، و حرملة بن مریطه» که از زمره مهاجرین و اصحاب رسول خدا، و از خانواده عدویه بنی حنظله بودند، مأموریت داد تا سپاه به میشان و دشت میشان بکشند، و مناذر و تیری را به تصرف خود آورند و داستان ایشان دراز است. و «حصین بن نیار حنظلی» در این مورد چنین سروده است: آیا محبوبه من خبر دارد که کشتن مردان سرزمین مناذر ما را خنک کرده است؟ آنها بالای منطقه «لوث» به یک هنگ از سوارکاران ما برخورند که کرو فرشان چشم ها را خیره می کرد. ما همه آنها را در منطقه ای بین نخلستان ها، و لب دجله از پای در آوردیم. در اینجا تا صوراسرافیل منزل خواهند ساخت، از آن روی که سم اسبهای ما پهنه این سرزمین را هموار ساخته است. همین دانشمند- حموی-در واژه «تیری» می نویسد: «تیری» نام شهری است که «حرمله بن مر یطه» و «سلمی بن قین» در سال هجدهم از هجرت، و از جانب عتبة بن غزوان، مأمور فتح آنجا شده بودند و آنرا در همان سال گشودند، و «غالب بن کلیب» در آن چنین سروده است: روزی که کلیب مردم تیری را خوار و ذلیل کرد، ما در جنگ مناذر بجان می کوشیدیم. ما بودیم که هرمزان و لشکر جرار او را تار و مار کردیم، و بسوی آبادیهای انباشته از آذوقه ایشان هجوم بردیم. آری، سیف اشعار را بر زبان غالب تمیمی نهاده است تا افتخار فتح دو شهر را بیان کند در حالیکه طبری بهنگام نقل سخنان سیف طبق عادتش از نقل آنها خودداری کرده است.
طبری از سیف بن عمر روایت می کند که پس از آن فتوح، «عتبة بن غزوان» فرماندهی لشگرگاه مناذر را به «سلمی بن قین» سپرد، و اداره امور آن شهر را به غالب واگذار کرد و نیز فرماندهی پادگان تیری را به «حرمله بن مر یطه» داد، و امور شهر تیری را نیز به عهده کلیب نهاد. طبری پس از بازگوئی تقسیم مناصب فرماندهی و فرمانداری شهرهای تیری و مناذر سیف بین آفرید های خیال او، دنباله افسانه سیف را چنین آورد: بعضی از خانواده های «بنی العم» از خوزستان به بصره مهاجرت کرده، در اطراف آن ساکن می شوند، در همین هنگام عتبه فرماندار بصره گروهی از همین مهاجرین را به نمایندگی از جانب قبیله «بنی العم» برمی گزیند و بخدمت خلیفه عمر گسیل می دارد، سلمی و حرمله نیز جزء این هئیت نمایندگی بودند. عتبه قبلا به آنها گفته بود که برای در ک محضر خلیفه خود را آماده کنند و کسی را بجای خود تعیین نمایند تا در غیاب ایشان اداره امور ناحیه تحت فرمانشان مختل نگردد. در اینجا طبری از قول سیف برای چندمین بار تأکید می کند که این دو سردار- حرمله و سلمی- از اصحاب رسول خدا بوده اند. طبری در دنباله این داستان می نویسد: هئیت نمایندگی به حضور خلیفه عمر مشرف شد، و در همین شرفیابی بود که افراد قبیله «بنی العم» شرح کافی از وضع فلاکت بار قبیله را به سمع خلیفه رسانیدند، و خلیفه نیز برای بهبود وضع پریشان آنها دستور داد تا املاک خالصه خاندان سلطنتی ایران را به افراد قبیله بنی العم واگذار نمایند! در ادامه همین داستان طبری می نویسد: هرمزان که شانه از زیر بار مقررات صلح خالی کرده بود، از کردها برای جنگ یاری خواست و سپاهی بزرگ فراهم آورد، حرمله و سلمی که از این پیش آمد اطلاع یافتند، مراتب را به عتبه گزارش کردند، عتبه نیز ما وقع را به خلیفه اطلاع داد. عمر، برای گوشمالی هرمزان، و آرام ساختن منطقه، «حرقوص بن زهیر سعدی» را که از اصحاب رسول خدا بود به فرماندهی سپاهی برگزید، و او را مأموریت داد که به یاری مسلمانان بشتابد، و مخصوصا تأکید کرد که «حرقوص»، حکوت شهرهائی را که در این اردوکشی می گشاید، خود بدست بگیرد! «حرقوص» با کمک حرمله و سلمی، و کلیب، و غالب، سپاه بجانب اهواز کشید و در محل «سوق اهواز» با هرمزان روبرو، و همانجا با او به جنگ برخاست. سرانجام، هرمزان، از این جنگ شکست خورد و به «رامهرمز» عقب نشست. حرقوص اهواز را متصرف شد و ستاد فرماندهی خود را در آنجا تشکیل داد، و واحدهای رزمی او تمام قسمتهای آن منطقه را تا «تستر= شوشتر» حرقوص بر اهالی شهرهای فتح شده مالیات وضع کرد، سپس نمایندگی را برگزید، و خمس غنائم جنگی را ضمن شرح پیروزیها و فتوح خویش به خدمت خلیفه عمر به مدینه فرستاد.
«اسود بن سریع» که یکی از اصحاب رسول خدا بوده است در این باره چنین سروده: بجان تو سوگند، که خویشان ما آنچه را که به ایشان سپرده شده بود، پذیرفته، امانت بجای آوردند. اینان پروردگار خود را فرمان بردند در حالیکه دیگران نافرمانی کرده، اوامر را به چیزی نگرفتند. مجوس که کتاب یا فرمان ایشان را از بدی ها دور نمی کرد، به گروهی از سواران ما برخوردند، که ایشان را خوار و زبون کرد. هرمزان در جنگ با ما، با اسب راهور خود فرار کرد، و رزمندگان ما او را تعقیب کردند. او مرکز فعالیتش اهواز را رها کرد و گریخت، در وقتیکه تازه بهار به آنجا پتی نهاده بود. و «حرقوص بن زهیر سعدی» نیز در همین مورد گفته است. ما به سرزمینهائی که پر از ذخائر بود دست یافتیم، و بر هرمزان پیرز گشتیم. زمین و دریای ایشان را بدست آوردیم، و دارائیها، ومیوه های نایاب ایشان را، نیز. ایشان دریای وسیعی داشتند که در دو سوی آن، رود های پر خروشی در جریان بود.
همین سخنان سیف باعث آن شده است که «حرقوص» نامی را که او در خیال خود آفریده است، چون دیگر صحابیان زاده خیالات سیف، در ردیف اصحاب حقیقی رسول خدا قرار گیرد، و علما و دانشمندان برایش شرح حال بنویسند! به نوشته ابن اثیر متوجه کنید، او چنین می نویسد: طبری از او- حرقوص – یاد کرده و گفته است: هرمزان فرمانروای خوزستان شانه از زیر بار تعهدات خود خالی کرده، و راه سرپیچی و عصیان پیش گرفت و از کردها برای جنگ با مسلمین یاری جست و آلت و عدتی بهم رسانید. سلمی و حرمله مراتب را به عتبه گزارش دادند و.... تا آنجا که می نویسد: و او از جمله اصحاب رسول خدا بوده است. ذهبی در «کتاب تجرید» و ابن حجر در «کتاب اصابه» از ابن اثیر پیروی کرده، حرقوص را از جمله اصحاب رسول خدا معرفی کرده اند. بار دیگر پای سخن طبری می نشینیم، و پیگپر سرنوشت حرمله و سلمی دو صحابی دروغین و ساختگی سیف می شویم. طبری از قول سیف در فتح «رامهرمز» و «تستر» ضمن حوادث سال هفدهم از هجرت چنین می نویسد: یزدگرد پادشاه ساسانی به تحریک احساسات میهنی و ملی مردم پارس پرداخت و با ارسال نامه هایی مردم آن سامان را برانگیخت تا به یاری او بشتابند. سلمی و حرمله اقدامات یزدگرد را به خلیفه و مسلمانان بصره گزارش دادند. خلیفه عمر، «سعد بن ابی وقاص» فرماندار کوفه را دستور داد تا سپاهی عظیم به سرکردگی «نعمان» به یاری مسلمانان اعزام دارد. سعد فرمان برد و نعمان با چنان سپاهی عظیم بجانب پارس حرکت کرد تا به «سوق اهواز» رسید. پس در آنجا، حرقوص و سلمی و حرمله را بجای گذاشت و خود در «اربک» با هرمزان روبرو شد، و جنگ سخت و بی امانی را با او آغاز نهاد. عاقبت هرمزان در این جنگ شکست خورد و «رامهرمز» را رها کرد و به تستر عقب نشست. نعمان به همراهی حرقوص و حرمله و سلمی به تعقیب او پرداختند، و در اطراف «تستر= شوشتر» به او رسیدند و... و باز طبری در ضمن حوادث سال بیست و یک هجری از قول سیف می نویسد: زمانیکه خلیفه عمر فرمان داد تا نعمان سپاه بجانب پارس بکشد، طی نامه ای به سلمی بن قین، و حرمله بن مریطه و دیگر سرهنگهائی که بین پارس و اهواز اردو بودند دستور داد تا مردم و سرزمینهای زیر فرمان و حکومت خود را پاس دارند و مانع شوند که ایرانیان بر مسلمانان بتازند، و موکدا مقرر داشت تا رسیدن دستور تازه من، همچنان مرزهای منطقه پارس و اهواز را پاس دارید و به نگهبانی آنها بپردازید. این دستور باعث آن گردید تا از رسیدن قوای کمکی پارس برای جنگجویانی که در نهاوند با قوای مسلمین پیکار می کردند بطور جدی جلوگیری بعمل آید. این موضوع را طبری از قول سیف بن عمر در تاریخ خود ثبت کرده، و دیگر تاریخ نویسان، چون ابن اثیر و ابن خلدون آن را از وی گرفته در تاریخهای خود نقل کرده اند.