وحی و تجربه دینی از نظر استاد مطهری
فارسی 4438 نمایش |سرشت وحی
در باب سرشت وحی، دو دیدگاه زمینی و آسمانی وجود دارد: دیدگاه زمینی که محصول دوره جدید (مدرنیته) است، در صدد بیعی، زمینی، این جهانی و غیر ماورایی کردن همه پدیده ها و از جمله وحی است و با نگاهی طبیعت باورانه، به تحلیل و تبیین پدیده ها می پردازد. اما بر اساس دیدگاه آسمانی، همه چیز آسمانی، آن جهانی و فوق طبیعی است و باید پدیده ها را با نگرش مافوق طبیعی مورد تحلیل و بررسی قرار داد. تبیین پدیده ها در پرتو قوانین فوق طبیعی صورت می پذیرد و کوششی در جهت رویه طبیعی حوادث انجام نمی شود. بر اساس دیدگاه زمینی، دین و وحی، تجربه درونی و اجتماعی پیامبر است و به تدریج، به تبع پیامبر بسط پذیر است. بنابراین، «وحی» نوعی تجربه دینی است که برای پیامبر حاصل می شود. اما وحی در نگرش آسمانی، پیامی است که پیامبر از جانب خدا دریافت می کند. خداوند حقایقی را به پیامبر منتقل می کند که مجموعه این حقایق، اصل و اساس وحی را تشکیل می دهند. این تلقی از وحی «دیدگاه گزاره ای» نام گرفته است; زیرا «خداوند حقایقی را در قالب گزاره به پیامبر ابلاغ می کند.»
همسان انگاری وحی و تجربه دینی
نظریه «تجربه دینی» درباره وحی یا دیدگاه غیر زبانی، دیدگاه غالب بین متکلمان مسیحی است که در اندیشه مصلحان دینی قرن شانزدهم (لوتر و کالون) ریشه دارد و امروزه در مسیحیت پروتستان به طور گسترده رایج گردیده است. این نوع نگرش نسبت به وحی، در پرتو علل و عوامل خاصی (مانند شکست الهیات طبیعی- عقلی، نقادی کتاب مقدس، تعارض علم و دین و ...) و به منظور رهایی از تنگناهای معرفتی و چالش هایی که گریبانگیر دین تحریف شده مسیحیت شده بود، به صورت مدون و منسجم در «الهیات لیبرال» شکل گرفت. در عالم تفکرات اسلامی نیز برخی از نواندیشان دینی معاصر از این رویکرد جانبداری کرده، می کوشند وحی اسلامی را به «تجربه دینی» ارجاع دهند. نخستین کسی که در حوزه اندیشه اسلامی از تحویل و ارجاع وحی به تجربه دینی سخن گفته اقبال لاهوری (1289ـ1357) است. اقبال در کتاب احیای فکر دینی در اسلام درباره تجربه دینی بحث کرده است.
وی در بحث تفاوت «پیامبر» و «عارف» به تجربه دینی پیامبر نیز اشاره نموده و معتقد است که مرد باطنی (عارف) وقتی تجربه اتحادی می یابد، نمی خواهد به زندگی این جهانی بازگردد و هنگامی که بنا به ضرورت بازمی گردد، بازگشت او برای تمام بشر سود چندانی ندارد، اما بازگشت پیامبر جنبه خلاقیت و ثمربخشی دارد. برای پیامبر، بیدار شدن نیروهای روان شناختی او جهان را تکان می دهد و این نیروها چنان حساب شده اند که به طور کامل جهان بشری را تغییر می دهند; بدین سبب، وقتی وحی تجربه دینی شد، آشکار است که آن را نمی توان به دیگری انتقال داد. حالت های باطنی، بیش از آنکه به اندیشه شباهت داشته باشند به احساس شباهت دارند. تفسیر و تعبیری که مرد باطنی یا پیغمبر به محتوای خود آگاهی دینی خویش می دهد، ممکن است به صورت جمله هایی به دیگران انتقال داده شود، ولی خود محتوا قابل انتقال نیست. برخی از نویسندگان معاصر نیز بر این باورند که باید الگوهای سنتی را کنار گذاشت و به پدیده هایی همچون وحی از چشم انداز تجربه دینی نگاه کرد: «در طول تاریخ ادیان وحیانی، پیروان این ادیان وقتی می خواستند بفهمند وحی چیست، آن را با پارادایم های معرفتی که در دست داشتند، مورد تفسیر قرار دادند. امروز اگر مدل معرفتی دیگری پذیرفته شود، مثل مدل تجربه دینی، در این صورت، با این پارادایم باید به وحی نزدیک شد و تمام مسائل را از این زاویه دید.»
استاد مطهری این دیدگاه را تحت عنوان «نظریه روشن فکرانه» چنین تقریر می کند: «بعضی از افراد خواسته اند که تمام این تعبیرات وحی از جانب خدا و نزول فرشته و سخن خدا و کانون آسمانی و همه این ها را یک نوع تعبیرات بدانند; تعبیرات مجازی که با مردم عوام جز با این تعبیرات نمی شد صحبت کرد; می گویند: پیغمبر یک نابغه اجتماعی است، ولی یک نابغه خیرخواه. یک نابغه اجتماعی که این نبوغ را خداوند به او داده است، در جامعه ای پیدا می شود، اوضاع جامعه خویش را می بیند، بدبختی های مردم را می بیند، فسادها را می بیند، همه این ها را درک می کند و متأثر می شود و بعد فکر می کند که اوضاع این مردم را تغییر بدهد، با نبوغی که دارد یک راه صحیح جدیدی برای مردم بیان می کند. می گویی: پس وحی یعنی چه؟ روح الامین و روح القدس یعنی چه؟ می گوید: روح القدس همان روح باطن خودش است، عمق روح خودش است که به او الهام می کند، از باطن خود الهام می گیرد، نه از جای دیگر.»
نکته قابل توجهی در نظریه های برخی عارفان آمده است و آن اینکه وحی و تجربه هایی از این قبیل، اموری صرفا نفسانی هستند که از درون نفس تجربه گر می جوشند. البته مسئله به وضوحی که اینک دارد، برای عارفان هفت یا هشت قرن پیش مطرح نبوده است، اما در کلمات آن ها چیزهایی یافت می شوند که به این نظریه نزدیکند; مثلا، به این اشعار مولوی توجه کنید:
چیز دیگر ماند، اما گفتنش *** با تو روح القدس گوید نی منش
همچون آن وقتی که خواب اندر روی *** تو ز پیش خود به پیش خود روی
بشنوی از خویش و پنداری فلان *** با تو اندر خواب گفت است آن نهان
مهمترین چالشی که تجربه گرایان دینی در باب ماهیت و سرشت وحی با آن گرفتارند، یکسان انگاری وحی و تجربه دینی و نادیده انگاشتن تفاوت های اساسی میان وحی و تجربه دینی و امتیازاتی است که پیامبر را از غیر (عرفا، نوابغ و...) جدا می سازد، که استاد مطهری در کتاب وحی و نبوت به این امتیازات و اختصاصات اشاره می کند. بر این اساس، این گونه نظریات در باب وحی، دارای اشکالات فراوانی هستند و تبعات زیان باری به همراه دارند.
سرشت تجربه دینی
به طور کلی، درباره چیستی و ماهیت تجربه دینی، سه دیدگاه مطرح شده است:
1- «تجربه دینی، نوعی احساس است.» این نظریه را برای اولین بار، فردریک شلایرماخر در کتاب ایمان مسیحی ذکر کرد و کسانی مانند رودلف اتو از وی پیروی کردند. شلایرماخر ادعا کرد: «تجربه دینی، تجربه ای عقلی یا معرفتی نیست، بلکه از مقوله احساسات است. این تجربه، تجربه ای شهودی است که اعتبارش را از جای دیگر نمی گیرد و اعتبار قائم به ذات دارد. از آن رو که این تجربه نوعی احساس یا عاطفه است و از حد تمایزات مفهومی فراتر می رود، از این رو، نمی توانیم آن را توصیف کنیم.»
2- «تجربه دینی، نوعی ادراک حسی است.» برای نمونه، ویلیام آلستون معتقد است: همان گونه که ادراک حسی از سه رکن «مدرک» (شخصی که مثلا کتابی را می بیند)، «مدرک» (کتاب) و «پدیدار» (جلوه و ظاهری که کتاب برای شخص دارد) تشکیل می شود، در تجربه دینی هم سه جزء وجود دارند: «شخصی که تجربه را از سر می گذراند»، «خداوند که به تجربه درمی آید» و «ظهور و تجلی خداوند بر آن شخص تجربه گر.»
3- «تجربه دینی، ارائه نوعی تبیین مافوق طبیعی است.» وین پراودفوت چنین رویکردی به تجربه دینی دارد. به نظر او، تجربه دینی تجربه ای است که صاحبش آن را دینی تلقی کند; چرا که این تجربه بر اساس امور طبیعی برای او تبیین پذیر نیست.
تفاوت وحی و تجربه دینی از دیدگاه استاد مطهری
تفاوت هایی اساسی میان وحی و تجربه دینی وجود دارند که این تفاوت ها توهم یکسان انگاری وحی و تجربه دینی را به کلی طرد می نمایند. این تمایزها را می توان (از نگاه استاد مطهری) چنین برشمرد:
1- وحیی که از جانب خداوند بر پیامبر نازل می شود، از قدرت و نیروی خارق العاده برخوردار است که با آن قدرت خارق العاده یک یا چند اثر مافوق قدرت بشر را ابراز می دارد که نشان دهنده بهره مندی پیامبر از نیروی خارق العاده الهی است و گواه راستین بودن دعوت والهی و آسمانی بودن وحی است. قرآن کریم چنین آثار خارق العاده ای را که پیامبران به اذن خداوند برای گواهی بر صدق وحی خود ارائه می کردند «آیه» یعنی نشانه و علامت نبوت نبی می خواند و متکلمان اسلامی از آن حیث که علایم، عجز و ناتوانی سایر افراد را آشکار می سازند، آن ها را «معجزه» می نامند. بنابراین، از ویژگی های اساسی وحی، اعجاز آن است که آن را از تجربه دینی متمایز می کند. با اندک تأملی می توان فهمید که تجربه دینی نمی تواند معجزه باشد.
2- نکته دیگر در باب تفاوت تجربه دینی و عرفانی این است که تجربه صاحب تجربه، از فرهنگ و باورهای پیشین او متأثر می باشد. وقتی تجربه گر به سیر و سلوک و تجربه عرفانی مشغول است، محصولات حال یا گذشته خود را در خواب یا بیداری می یابد و از این رو، فرهنگ و اعتقادات شخص تجربه گر به تجربه او تعین و تشخص خاصی می بخشند. اما وحی پیامبران بر عکس تجارب دینی است; وحیی که پیامبر اخذ و تلقی می کرد، علیه افکار و عقاید زمان خود و کاملا دگرگون کننده اوضاع و احوال حاکم بر فرهنگ و زمانه اش بوده است و نه تنها افکار، عقاید و بینش های حاکم بر جامعه را دگرگون می کرد، بلکه ارزش های اخلاقی و اجتماعی را نیز متحول می ساخته است. بنابراین، وحی پیامبران، برخلاف تجارب دینی و عرفانی، که متأثر از فرهنگ و زمانه خود بوده، بر فرهنگ و زمانه تأثیرگذار بوده است.
در واقع، این تأثیر ناپذیری از فرهنگ زمانه به ویژگی دیگر پیامبران یعنی «عصمت» بازمی گردد. «عصمت» (همچنان که شهید مطهری می فرماید) یعنی مصونیت از گناه و اشتباه; یعنی پیامبران نه تحت تأثیر هواهای نفسانی قرار می گیرند و نه مرتکب گناه می شوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه می شوند و از این رو، در اعمال و افکارشان تحت تأثیر عادات اجتماعی و فرهنگ زمانشان نیستند. بنابراین، وقتی وحی را از جانب خداوند تلقی می کنند، بدون کوچکترین دخل و تصرفی آن را به مردم ابلاغ می کنند. «از همین جا می توان به تفاوت پیامبر و نوابغ پی برد. نوابغ افرادی هستند که نیروی فکر و تعقل و حسابگری قوی دارند; یعنی از راه حواس خود با اشیا تماس می گیرند و با نیروی حسابگر عقل خود بر روی فراورده های ذهنی خود کار می کنند و به نتیجه می رسند و احیانا خطا می کنند. پیامبران الهی علاوه بر برخورداری از نیروی خرد و اندیشه و حسابگری های ذهنی، به نیروی دیگری به نام «وحی» مجهزند و نوابغ از این نیرو بی بهره اند و به همین جهت به هیچ وجه نتوان پیامبران را با نوابغ مقایسه کرد; زیرا مقایسه هنگامی صحیح است که کار هر دو گروه از یک نوع و از یک سنخ باشد، اما از آنجا که از دو نوع و دو سنخ است، مقایسه غلط است.»
3- تفاوت دیگری که در میان وحی و تجربه دینی وجود دارد، این است که لازمه وحی پیامبر، رهبری است و پیامبری با آنکه از مسیر معنوی به سوی خدا و تقرب به ذات او و بریدن از خلق (سیر من الخلق الی الحق) آغاز می شود که مستلزم انصراف از برون و توجه به درون است، ولی سرانجام، یا بازگشت به خلق و برون، به منظور اصلاح و سامان بخشیدن به زندگی انسان و هدایت آن در یک مسیر صحیح (سیر بالحق فی الخلق) پایان می یابد. استاد مطهری پس از ذکر سخن اقبال و تأیید این تفاوت بین وحی و تجربه عرفانی (که اقبال ذکر می کند) می نویسد: «بنابراین، رهبری خلق و سامان بخشیدن و به حرکت آوردن نیروهای انسانی در جهت رضای خدا و صلاح بشریت، لازمه لاینفک پیامبری است.»
4- پیامبران به طور کلی دو دسته اند: یک دسته پیامبرانی هستند که مستقلا به خود آن ها یک سلسله قوانین و دستورات وحی شده است و مأموریت یافته اند آن قوانین را به مردم ابلاغ و مردم را بر اساس آن قوانین و دستورات هدایت نمایند. این گروه از پیامبران، در اصطلاح قرآن، به نام «پیامبران اولی العزم» خوانده می شوند. دسته دوم پیامبرانی هستند که از خود شریعت و قوانینی نداشته اند، بلکه مأمور تبلیغ و ترویج شریعت و قوانینی بوده اند که در آن زمان وجود داشته است. بنابراین، دست کم برخی از اقسام وحی، شریعت آفرین و برخی از پیامبران، صاحب شریعت بوده اند، در حالی که در تجارب دینی و عرفانی چنین چیزی مشاهده نمی شود و هیچ یک از صاحبان تجربه دینی چنین ادعایی در سر نداشته، بلکه معمولا تابع شریعت پیامبر خویش بوده اند.
5- در وحی پیامبران، شاهد اخبار عینی و نیز خبرهایی از گذشتگان هستیم; مثلا، پیامبر اکرم (ص)، که به اعتراف مورخان،درس ناخوانده و مکتب ندیده و به تعبیر استاد مطهری «پیامبر امی» بوده است، چطور می توانست جزئیات احوال حضرت موسی (ع) و فرعون و نجات بنی اسرائیل از چنگال فرعون و احوالات سایر گذشتگان و پیامبران را به خوبی بداند و آن ها را برای مردم بگوید؟
و یا شریعت و احکام گسترده ای مطرح کند، به طوری که بیش از 1400 سال است که ثابت بوده و تا قیام قیامت ادامه خواهد داشت و تمامی جزئیات امور زندگی بشری را در برمی گیرد. در کدام یک از کشف و شهودها و تجارب دینی و عرفانی، چنین چیزی یافت می شود؟ با توجه به مطالب مزبور، روشن شد که تفاوت های وحی و تجربه دینی بیش از این هستند که بتوان به همسان بودن آن حکم کرد. همسان انگاران از فرط علاقه شان به ارائه تبیین های طبیعت گرایانه و زمینی، از دیدن تمایزات بین وحی و تجربه دینی غفلت ورزیده اند. اگر هم بتوانند برخی تفاوت ها را به خوبی توجیه کنند، از پذیرش «تحدی قرآن»، «تأثیرناپذیری وحی از فرهنگ عصر نزول» و «اطمینان بخشی و مصونیت وحی از خط» چاره ای ندارند.
دیدگاه گزاره ای- زبانی در باب وحی
برداشت دیگر از وحی را، که در واقع، قدیمی ترین دیدگاه در باب سرشت وحی است، می توان «دیدگاه گزاره ای» یا زبانی نامید. بر اساس این نظر، وحی مجموعه ای از حقایق است که در احکام و یا قضایا بیان گردیده است. وحی حقایق اصیل و معتبر الهی را به بشر انتقال می دهد. به گفته دائرة المعارف کاتولیک «وحی را می توان به عنوان "انتقال برخی حقایق از جانب خداوند به موجودات عاقل از طریق وسایطی که ورای جریان معمول طبیعت است"، تعریف نمود.»
میان تجارب وحیانی و تجارب نبوی و وحی گزاره ای باید فرق بگذاریم. تجارب وحیانی تجاربی هستند که پیامبر همراه با دریافت وحی دارد. مجموع تجارب دینی، که پیامبر در طول زندگانی خود داشته است، غیر از تجارب وحیانی، تجارب نبویند. وحی گزاره ای با تجارب وحیانی و تجارب نبوی تفاوت دارد. تجارب وحیانی خود وحی نیستند، بلکه همراه با وحی تحقق می یابند. «وحی» حقایقی است که به صورت گزاره القا می شوند و همراه با این القای حقایق، پیامبر مواجهه ای دارد که تجربه وحیانی است. حقایقی هم که به صورت گزاره ای وحی می شوند، همان پیام وحی هستند. حقایق وحیانی، که پیامبر از خدا دریافت کرده، حقایق ویژه ای هستند که هر کس توانایی اخذ آن ها را از خدا ندارد.
پیامبر در عملیات اخذ وحی، صعود دارد و نزول. او برای اینکه حقایق گزاره ای را دریافت کند، عروجی روحی انجام می دهد و سپس این حقایق را می گیرد و به زندگی روزمره تنزل می کند و آن ها را در قالب زبان خاصی به دیگران انتقال می دهد. فلاسفه اسلامی از فارابی و ابن سینا گرفته تا بسیاری از متکلمان از قبیل غزالی، چنین نظریه ای در باب سرشت وحی دارند. شهید مطهری هم نظریه حکمای اسلامی در باب وحی را بهترین نظریه دانسته است. از نظر آن ها، انسان از جنبه استعداد روحی، حکم یک موجود دو صفحه ای را دارد. ما روح داریم و تنها این بدن مادی نیستیم. روح ما دو وجهه دارد: یک وجه اش همین وجهه طبیعت است. علوم معمولی را که بشر به دست می آورد، از راه حواس خود می گیرد و حواس ما وسیله ارتباط با طبیعتند. آنچه را انسان از طریق حواس اخذ می کند، در خزانه خیال و حافظه جمع آوری کرده، به مرحله عالی تری می برد و به آن کلیت و تجرید می دهد. اما روح انسان وجهه دیگری نیز دارد که با جهان طبیعت سنخیت ندارد. به هر نسبت که در آن وجهه ترقی کند، می تواند تماس های بیشتری داشته باشد.
فلاسفه گفته اند: موجودات آن جهان با موجودات این جهان متفاوتند، جهان طبیعت (این جهان) مادی است و تغییر و تبدل دارد، اما آن جهان چنین نیست. جهان ها با همدیگر تطابق دارند; یعنی آن جهان قاهر بر این جهان است و در واقع، آنچه براین جهان است، سایه آن جهان می باشد; به تعبیر فلسفی، معلول آن جهان است. می گویند: روح انسان صعود می کند. در باب وحی، اول صعود است، بعد نزول. ما فقط نزول وحی را، که با ما در ارتباط است، می شناسیم، نه صعودش را. ابتدا روح پیامبر صعود می کند و میان او و حقایقی که در جهان دیگر هست، تلاقی صورت می گیرد، که ما آن کیفیت تلاقی را نمی توانیم توضیح بدهیم.
ولی همان گونه از طبیعت، یک صورت حسی می گیریم، سپس در روحمان درجاتش بالا می رود و حالت عقلانیت و کلیت به خود می گیرد، روح پیامبر نیز با استعداد خاصی، حقایق را در عالم معقول و کلیتش می گیرد، ولی چون به طرف پایین نزول می کند، لباس محسوس به خود می گیرد، و معنای اینکه «وحی نازل شد» همین است; حقایقی را که او با یک صورت معقول و مجرد در آنجا ملاقات کرده، در مراتب وجود پیامبر تنزل می کنند تا به صورت یک امر حسی برای خود پیامبر درمی آیند، یا امر حسی مبصر و یا امر حسی مسموع. بنابراین، تقریری که شهید مطهری از وحی ارائه می کند، بر دیدگاه گزاره ای وحی تکیه زده است. پیامبر در حالت صعود روح، حقایق و پیام هایی از جانب خدا دریافت می کند. آن گاه این حقایق را در مراتب وجود پیامبر تنزل کرده و به صورت امری حسی درمی آیند.
مشخصات وحی انبیا از دیدگاه استاد مطهری
استاد مطهری در کتاب نبوت، مشخصات چهارگانه ای به شرح ذیل برای وحی انبیا بیان می کند:
الف. درونی بودن
آنان وحی را از طریق باطن و درون تلقی می کردند، نه از راه حواس ظاهری. از این رو، پیامبر اکرم (ص) در اغلب موارد، که وحی برایشان نازل می گردید، حواسش تعطیل می شدند; حالتی غش مانند به ایشان دست می داد، به طوری که در ظاهر، به خود نبود و سنگین می شد، بعد عرق می کرد. قرآن هم می فرماید: «نزل به الروح الامین علی قلبک؛ روح الامين آن را بر دلت نازل كرد.» (شعراء/ 193)
ب. معلم داشتن
پیامبر از قوه ای، از چیزی تعلیم می گرفت. پس وقتی گفته می شود: «بیرونی نیست» یعنی از راه حواس نیست، از موجودی که در طبیعت به آن «معلم بشری» می گویند، نیست، یا از تجربه و آزمایش نیست; نه اینکه اساسا هیچ معلمی ندارد، معلم آن خداست: «الم یجدک یتیما فآوی* و وجدک ضالا فهدی* و وجدک عائلا فاغنی؛ مگر نه تو را يتيم يافت پس پناه داد. و تو را سرگشته يافت پس هدايت كرد. و تو را تنگدست يافت و بى نياز گردانيد.» (ضحی/ 6- 8) «ما کنت تعلمها انت و لا قومک؛ پيش از اين نه تو آن را مى دانستى و نه قوم تو.» (هود/ 49) «و علمک مالم تکن تعلم؛ آنچه را نمى دانستى به تو آموخت.» (نساء/ 113)
ج. استشعار
مشخصه سوم، استشعار انبیا به حالت خودشان بود. پیامبر در حالی که وحی را از خداوند اخذ می کند، مستشعر است که از جایی دیگر، دریافت می کند و از این رو، پیامبر اکرم (ص) همیشه بیم داشت که آنچه می گیرد از ذهنش محو شود و به همین خاطر مرتب آن را تکرار می کرد، که آیه نازل شد: چنین کاری نکن «ولا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی الیک وحیه؛ در [خواندن] قرآن پيش از آنكه وحى آن بر تو پايان يابد شتاب مكن.» (طه/ 114) در آیه دیگر آمده است: «سنقرئک فلا تنسی؛ ما به زودى [آيات خود را به وسيله سروش غيبى] بر تو خواهيم خواند تا فراموش نكنى.» (اعلی/ 6) و تضمین شد که پیامبر مبتلا به فراموشی نخواهد شد.
د. ادراک واسطه وحی
پیامبران معمولا وحی را با واسطه دریافت می کردند، نه مستقیم از خدا: (نزل به الروح الامین؛ روح الامين آن را بر دلت نازل كرد.» (شعرا/ 193) که منظور حضرت جبرئیل است. ولی در غرایز و الهامات فردی، این طور نیست و کسی او را احساس نمی کند. وقتی پیامبر وحی را از طریق واسطه تلقی می کند، مستشعر به آن وسیله هم هست.
دلایل قرآنی وحی گزاره ای
طرفداران دیدگاه تجربه دینی درباره وحی، بر خلاف دیدگاه گزاره ای (زبانی) بر اخذ پیام و گزاره در وحی، وحی را فقط مواجهه با خدا تلقی کرده، سرشت آن را همین «مواجهه» می دانند. بنابراین، وحی در این نگرش، با تجربه پیامبر و حالات درونی او یکی است. وحی اخذ حقایق و گزاره ها نیست، بلکه همان مواجهه است. نکته مهمی که باید به آن توجه کرد، این است که تحلیلی از وحی (تحویل آن به تجربه دینی)، در واقع، به «نفی وحی» می انجامد. به تعبیر بهتر، در این تصویر از وحی، «تجارب پیامبر» به صحنه آمده، خود «متن وحی» به حاشیه می رود و از صحنه خارج می شود. کالبد شکافی این نگرش نشان می دهد که در آن، وحی الهی و قرآن کریم به صورت پدیده ای صرفا تاریخی، حاصل تجربه های دینی مواجهه شخصی انسان هایی است که واجد آن احساس های قدسی شده اند و دیگران نیز همانند آنان می توانند مشابه تجربه های آنان را در خود بیافرینند. ریشه این تحلیل به جایگزین کردن انسان محوری (اومانیسم) به جای خدامحوری باز می گردد و در هرگونه نقشی برای خدا خدشه شده است.
بنابراین، لازمه تجربه دینی بودن وحی، نفی وحیانی بودن الفاظ و کلمات قرآن است; بدین معنا که الفاظی که پیامبر تحت عنوان «وحی» بیان می کند، منشأ الهی و آسمانی ندارد; یعنی این الفاظ از طرف خدا نازل نشده اند، بلکه ساخته و پرداخته ذهن و زبان پیامبر (به عنوان فاعل تجربه دینی) هستند، در حالی که به اجماع مسلمان و ادله ای که در خود قرآن آمده اند، تمامی الفاظ و کلمات قرآن کریم از ناحیه خداوند متعال نازل شده اند و پیامبر اکرم (ص) بدون هیچ گونه تغییر و تصرفی در وحی، آنان را به مردم ابلاغ می کردند. برخی از این ادله عبارتند از:
1- از نخستین دلایل بر وحیانی بودن الفاظ قرآن کریم، معجزه خالده بودن آن است. قرآن یگانه کتاب آسمانی است که با قاطعیت تمام، اعلام داشته هیچ کس توان آوردن مانند آن را ندارد و حتی اگر همه آدمیان و جنیان با یکدیگر همکاری کنند، قدرت چنین کاری نخواهند داشت: «قل لئن اجتمعت الجن و الانس علی ان یأتوا بمثل هذا القرآن لا یأتون بمثله؛ نه تنها قدرت آوردن کتابی مثل قرآن را ندارند، بلکه توانایی برآوردن ده سوره و حتی یک سوره یک سطری را هم نخواهند داشت.» (اسراء/ 88)
«ام یقولون افتراه قل فأتوا بعشر سور مثله مفتریات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین؛ يا مى گويند اين [قرآن] را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مى گوييد ده سوره برساخته شده مانند آن بياوريد و غير از خدا هر كه را مى توانيد فرا خوانيد.» (هود/ 13)
«ام یقولون افتراه قل فأتوا بسورة مثله وادعوا من استطعتم من دون الله ان کنتم صادقین؛ يا مى گويند آن را به دروغ ساخته است بگو اگر راست مى گوييد سوره اى مانند آن بياوريد و هر كه را جز خدا مى توانيد فرا خوانيد.» (یونس/ 38) سپس با بیشترین تأکیدها، همگان را به «تحدی» فراخوانده و به معارضه طلبیده و عدم قدرت ایشان را بر چنین کاری دلیل بر خدایی بودن این کتاب و رسالت پیامبر گرامی (ص) دانسته است: «و ان کنتم فی ریب مما نزلنا عبدنا فأتوا بسورة من مثله وادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین؛ اگر در آنچه بر بنده خود نازل كرده ايم شك داريد پس اگر راست مى گوييد سوره اى مانند آن بياوريد و گواهان خود را غير خدا فرا خوانيد.» (بقره/ 23)
با این بیان، دامنه این تحدی نه تنها کافران و منکران کتاب الهی، بلکه تمام انسان ها و حتی پیامبران را نیز شامل می شود و گستره تعجیز، خود پیامبر را هم در برمی گیرد؟ خود پیامبر هم در جایگاه انسان و بدون وحی الهی، قدرت آوردن چنین کتابی ندارد.
2- دلیل دوم، تعبیر «قول» و «قرائت» درباره وحی است. در چندین آیه از قرآن کریم از آن به قول یاد شده است که بر الهی بودن ساختار جمله های قرآن دلالت دارد: «انه لقول فصل؛ در حقيقت قرآن گفتارى قاطع و روشنگر است.» (طارق/ 13) «انا سنلقی علیک قولا ثقیلا؛ در حقيقت ما به زودى بر تو گفتارى گرانبار القا مى كنيم.» (مزمل/ 5) همچنین در آیه دیگری، تعبیرهای «قرائت»، «تلاوت» و «ترتیل» به کار رفته اند: «فاذا قرأناه فاتبع قرآنه؛ پس هر گاه آن را خوانديم از خواندن آن پيروى كن.» (قیامت/ 18) «و رتل القرآن ترتیلا؛ قرآن را با ترتیل بخوانید.» (زمر/ 4) «فاذا قرأت القرآن؛ قرآن بخوانید.» (نحل/ 98) «ذلک نتلوه علیک من الآیات و الذکر الحکیم؛ اينهاست كه ما آن را از آيات و قرآن حكمت آميز بر تو مى خوانيم.» (آل عمران/ 58) «و اتل ما اوحی الیک من کتاب ربک لا مبدل کلماته؛ آنچه را كه از كتاب پروردگارت به تو وحى شده است بخوان كلمات او را تغييردهنده اى نيست.» (کهف/ 27) با توجه به اینکه «قول» بر مجموع دال و مدلول و نه مدلول تنها اطلاق می شود، و همچنین «قرائت» باز گفتن عبارات و الفاظی است که دیگری تنظیم کرده در برابر تکلم که انشای معنا با الفاظ و عباراتی است که خود انسان تنظیم می کند، نتیجه این می شود که الفاظ و عبارات قرآن از پیامبر نیستند. از این رو، نمی گوییم: پیامبر، قرآن را تکلم کرد، بلکه می گوییم: قرآن را قرائت یا تلاوت نمود.
3- پیامبر اکرم هنگام نزول وحی به سبب ترس از فراموشی آیات، می کوشید آیات وحی شده را حفظ کند. بدین روی، در آغاز نبوت، آیات را مرتب در حال وحی تکرار می نمود تا اینکه خداوند او را از این کار نهی کرد و به او اطمینان داد که حفظ و نگهداری قرآن به عهده خداوند است و هیچ گاه از دل پیامبر محو یا فراموش نخواهد شد: «لا تحرک به لسانک لتعجل به* ان علینا جمعه و قرآنه؛ زبانت را به خاطر عجله براى خواندن آن [قرآن] حركت مده. چرا كه جمع كردن و خواندن آن بر عهده ماست.» (قیامت/ 16ـ 17) پس از وحی نیز پیامبر اکرم (ص) دستور می فرمود که آیات را بنویسند و ضبط کنند. این حرص و تلاش در حفظ وحی، هنگام نزول وحی و پس از آن به خوبی نشان می دهد که الفاظ و کلمات قرآن در اختیار پیامبر نبوده اند، بلکه الفاظ و جملات قرآن همچون محتوای آن، از سوی خداوند متعال القا می شده و پیامبر در مقام مخاطب امین، آن ها را اخذ و دریافت می کرده است.
4- در قرآن کریم آمده است که پیامبر، اختیار تبدیل و تغییر در قرآن را ندارد: «قل ما یکون لی ان ابدله من تلقاء نفسی ان اتبع الا ما یوحی الی؛ بگو مرا نرسد كه آن را از پيش خود عوض كنم جز آنچه را كه به من وحى مى شود پيروى نمى كنم اگر پروردگارم را نافرمانى كنم.» (یونس/ 15) این سلب اختیار نشان دهنده آن است که الفاظ و عبارات قرآن از پیامبر نیست، وگرنه هر انسانی می تواند آنچه را گفته است، به تعبیر و بیان دیگری بگوید.
5- قرآن در آیات متعددی تصریح می کند که خداوند کتابش را به زبان عربی بر پیامبر نازل کرده است: «انا انزلناه قرآنا عربیا لعلکم تعقلون؛ ما آن را قرآنى عربى نازل كرديم باشد كه بينديشيد.» (یوسف/ 2) «و انه لتنزیل رب العالمین؛ و راستى كه اين [قرآن] وحى پروردگار جهانيان است.» (شعراء/ 192) «بلسان عربی مبین؛ به زبان عربى روشن.» (شعرا/ 195) «انا جعلناه قرآنا عربیا لعلکم تعلقون؛ ما آن را قرآنى عربى قرار داديم باشد كه بينديشيد.» (زخرف/ 3) «و کذلک اوحینا الیک قرآنا عربیا لتنذر ام القری و من حولها؛ بدين گونه قرآن عربى به سوى تو وحى كرديم تا [مردم] مكه و كسانى را كه پيرامون آنند هشدار دهى.» (شوری/ 7)
6- نکته دیگری که وحیانی بودن الفاظ و عبارات قرآن کریم را به قوت تأیید می کند، تفاوت قرآن و حدیث از لحاظ سبک بیان و شیوه ترکیب کلمات و جملات است. این تفاوت و دوگانگی، که واقعیتی انکار ناپذیر است و با اندک تأملی آشکار می شود، بهترین گواه بر عدم دخالت پیامبر در فرایند وحی و شکل گیری ساختار لفظی و بیانی قرآن است و نشان می دهد که آنچه را پیامبر به صورت قرآن قرائت می کند، غیر از تعبیر شخصی از اندیشه او است و قرآن لفظا و معنا حقیقتی الهی و آسمانی دارد. این آیات و آیات فراوان دیگر به صراحت و روشنی تمام، بر این نکته دلالت دارند که آنچه بر قلب مبارک پیامبر اکرم (ص) القا می شد، سرشت زبانی داشت; یعنی متن لفظی قرآن، همان گزاره هایی است که بی کم و کاست بر پیامبر نازل شده و قرآن با همین عبارات و الفاظ و عینا وحی الهی و سخن خداست، نه سخن و تفسیر پیامبر از تجربه درونی خود. به بیان دیگر، وحی، نه امری «نفسی»، که واقعیتی «قدسی» است.
وحی و خطاناپذیری از دیدگاه استاد مطهری
خطاپذیری وحی از نتایج مهم تجربه گرایی وحی است; چرا که (بر اساس اصول پذیرفته شده در بحث تجربه دینی) شخص تجربه گر، باورها و عقاید خویش را در تجربه خود و تفسیر آن دخالت می دهد. در مقابل، وحی گزاره ای (که طبق آن پیامبر، حقایق و پیام هایی را عینا از جانب خداوند اخذ می کند) خطاناپذیری وحی را در ضمن خود به اثبات می رساند. یکی از اصول مشترک بین همه انبیا، عصمت آنان در تلقی، نگه داری و تبلیغ وحی است. این امور از اوصاف کمالیه و ثبوتیه همه پیامبران هستند. خداوند هرگونه نقص و عیبی را از انبیا سلب کرده و به صورت اصلی کلی، در قرآن می فرماید: «و ما کان لنبی أن یغل؛ هیچ پیامبری اهل خیانت نیست و نمی تواند خیانت کند.» (آل عمران/ 161) نه تنها در مسائل مادی و مالی، بلکه در وحی هم نباید خیانت کند و آنچه را اخذ کرده است، باید بدون کم و زیاد بازگو کند.
وحی نبوی در سه مقطع از هر اشتباهی مصون است:
1. در مرحله دریافت و اخذ کلام خدا;
2. در مقطع حفظ و نگه داری کلام خدا;
3. در مرحله املا و ابلاغ پیام الهی و معارف وحیانی به دیگران.
آیات متعددی در قرآن کریم درباره هر سه محور مصونیت وحی نبوی وجود دارند که به برخی از آن ها اشاره می شود:
الف. «و إنک لتلقی القرآن من لدن حکیم علیم؛ همانا تو [ای پیامبر!] قرآن را از نزد [پروردگار] حکیم و علیم اخذ می کنی.» (نمل/ 6) این آیه شریفه به عصمت پیامبر در تلقی وحی (مرحله اول) اشاره دارد. پیامبر در منطقه «لدن» که وحی را تلقی می کند، معصوم است; زیرا موطن لدن، جای شک و اشتباه نیست. شک و اشتباه در جایی برای انسان حاصل می شود که حق و باطلی باشند و انسان نداند یافته او از انواع حق است یا از نوع باطل. ولی در جایی که هرگز باطل وجود ندارد، شک هم فرض ندارد; چنان که در منطقه لدن، که خاستگاه و نشئه وحی است، باطل وجود ندارد. از این رو، خطا و اشتباه نیز نیست.
ب. «سنقرئک فلا تنسی؛ وحی را بر تو می خوانیم و تو آن را فراموش نمی کنی.» (اعلی/ 6) این آیه مبارکه بیانگر این نکته است که پیامبر اکرم(ص) در مرحله حفظ و نگه داری وحی (مرحله دوم) نیز معصوم است و به فرمایش مرحوم علامه طباطبائی، این جمله وعده ای است از خدای تعالی به پیامبرش، به اینکه علم به قرآن و حفظ قرآن را در اختیارش بگذارد، به طوری که قرآن را آن طور که نازل شد، همواره حافظ باشد و هرگز دچار نسیان نشود و همان گونه که نازل شد، قرائتش کند.
ج. «و ما ینطق عن الهوی* إن هو الا وحی یوحی؛ و [پیامبر] از روی هوا و هوس نمی گوید; آنچه می گوید، به جز وحی ای که به وی می شود، نیست.» (نجم/ 3- 4) عبارت «ما ینطق» مطلق است و مقتضای اطلاق آن است که هوای نفس از مطلق سخنان پیامبر نفی شده باشد (حتی در سخنان عادی و روزمره اش). اما چون خطاب در این آیات به مشرکان است (مشرکانی که دعوت پیامبر و قرآنی را که برایشان می خواند، دروغ و افترا بر خدا می پنداشتند) باید به سبب این قرینه مقامی گفته شود: منظور آیه شریفه این است که پیامبر در آنچه شما را به سوی آن (قرآن) دعوت می کند، پیرو از هوای نفس نیست، بلکه آنچه می گوید وحی ای است که از سوی خداوند به او شده است. خلاصه آنکه این آیه به مقام سوم عصمت یعنی عصمت در مرحله تبلیغ وحی ناظر است. آیه دیگری که در قرآن مجید بر عصمت پیامبر درباره وحی و درون پیکره آن به طور مطلق (هم در مرحله اخذ و هم در مرحله حفظ و هم ابلاغ آن) دلالت می کند، آیات 26 تا 28 سوره مبارکه جن است: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه احدا* الا من ارتضی من رسول فانه یسلک من بین یدیه و من خلفه رصدا* لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم و احاط بما لدیهم و احصی کل شیء عددا؛ داناى نهان است و كسى را بر غيب خود آگاه نمى كند جز پيامبرى را كه از او خشنود باشد كه [در اين صورت] براى او از پيش رو و از پشتسرش نگاهبانانى بر خواهد گماشت. تا معلوم بدارد كه پيامهاى پروردگار خود را رسانيده اند و [خدا] بدانچه نزد ايشان است احاطه دارد و هر چيزى را به عدد شماره كرده است.» این آیه دلالت می کند بر اینکه وحی الهی از مصدر وحی (مرسل) گرفته تا رسول و از رسول گرفته تا مردم (مرسل الیهم)، از هر تغییر و تبدیلی محفوظند.
الف. اما مصونیت آن از حین صدور تا وقتی که به رسول می رسد، اگر هیچ دلیلی به جز جمله «من خلفه» بر آن نباشد، همین جمله کافی است، البته در صورتی که ضمیر در آن به «رسول» برگردد. ولی بنابر احتمالی که مرجع ضمیر «غیب» باشد، دلیل بر مدعای مزبور مجموع دو جمله «من یدیه و من خلفه» خواهد بود، ولی به فرمایش علامه طباطبائی این احتمال که مرجع ضمیر غیب باشد ضعیف است.
ب. اما مصونیت وحی در آن حال که رسول آن را دریافت می کند، دلیلش جمله «لیعلم ان قد ابلغوا رسالات ربهم» است که رسول، وحی الهی را به گونه ای دریافت می کند که در گرفتنش اشتباهی رخ نمی دهد و ذهنش آن را فراموش نمی کند.
ج. اما مصونیت وحی در مسیرش از ناحیه رسول تا رسیدنش به مردم، اگر دلیلی به جز جمله «من بین یدیه» نباشد، همین جمله کافی است، البته به شرطی که ضمیر را به «رسول» برگردانیم. بنابراین، پیامبران نه تنها در اخذ و تلقی وحی، بلکه در حفظ و ابلاغ آن، از تأیید الهی برخوردارند و آموزه های وحیانی را بی آنکه با کاهش یا افزایشی همراه شوند، به مردم انتقال می دهند. استاد مطهری در مورد عصمت و خطاناپذیری وحی می نویسد: «از جمله مختصات پیامبران "عصمت" است، عصمت نیز مصونیت از گناه و اشتباه; یعنی پیامبران نه تحت تأثیر هواهای نفسانی قرار می گیرند و مرتکب گناه می شوند و نه در کار خود دچار خطا و اشتباه می شوند. برکناری آن ها از گناه و از اشتباه حد اعلای قابلیت اعتماد را به آن ها می دهد.»
منـابـع
ابوالحسن حسنى- مقاله وحى و تجربه دينى از ديدگاه استاد مطهّرى- قبسات- شماره 26
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها