عوامل ورود در جهنم (حق و باطل)
فارسی 2733 نمایش |حق و باطل در آیات
از آنجا که روش قرآن، به عنوان یک کتاب تعلیم و تربیت، متکى به مسائل عینى است، براى نزدیک ساختن مفاهیم پیچیده به ذهن انگشت روى مثلهاى حسى جالب و زیبا در زندگى روزمره مردم مى گذارد، در اینجا نیز براى مجسم ساختن پیرامون توحید و شرک، ایمان و کفر و حق و باطل گذشت، مثل بسیار رسایى بیان مى کند.
نخست مى گوید: «أنزل من السماء ماء؛ خداوند از آسمان آبى را فرو فرستاده است.» (رعد/ 17) آبى حیاتبخش و زندگى آفرین، و سرچشمه نمو و حرکت: «فسالت أودیة بقدرها؛ و در این هنگام دره ها و گودالها و نهرهاى روى زمین هر کدام به اندازه گنجایش و وسعت خود بخشى از این آب را پذیرا مى شوند.»
جویبارهاى کوچک دست به دست هم مى دهند و نهرهایى به وجود مى آورند، نهرها به هم مى پیوندند و سیلاب عظیمى از دامنه کوهسار سرازیر مى گردد، آبها از سر و دوش هم بالا مى روند و هر چه را بر سر راه خود ببینند برمى دارند و مرتبا بر یکدیگر کوبیده مى شوند، در این هنگام کفها از لا به لاى امواج ظاهر مى شوند، آن چنان که قرآن مى گوید «فاحتمل السیل زبدا رابیا؛ سیلاب، کفهایى را بر بالاى خود حمل مى کند.» "رابى" از ماده "ربو" (بر وزن غلو) به معنى بلندى و برترى است و ربا که به معنى سود یا پول اضافى یا جنس دیگر است نیز از همین ماده و به همین معنى است، چون اضافه و زیادى را مى رساند.
پیدایش کفها منحصر به نزول باران نیست بلکه «و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة أو متاع زبد مثله؛ در فلزاتى که به وسیله آتش ذوب مى شوند تا از آن زینت آلات یا وسائل زندگى بسازند آنها نیز کفهایى همانند کفهاى آب دارند.» بعد از بیان این مثال که به صورت وسیع و گسترده، نه تنها در مورد آب، که در مورد همه فلزات، چه آنها که زینتى هستند و چه آنها که وسائل زندگى را از آن مى سازند، بیان مى کند به سراغ نتیجه گیرى مى رود، و چنین مى فرماید: «کذلک یضرب الله الحق و الباطل؛ اینگونه خداوند براى حق و باطل، مثال مى زند.»
سپس به شرح آن مى پردازد و مى گوید: «فأما الزبد فیذهب جفاء و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض؛ اما کفها به کنار مى روند و اما آبى که براى مردم مفید و سودمند است در زمین مى ماند.» کلمه ی "زبد" به معناى کف جوشان و کثافتى است که روى مایع جوشیده مى نشیند، و از همین باب است کف دیک و کف سیل، و کلمه ی "جفاء" که با مد خوانده مى شود بر وزن "غثاء" و معناى اصلى آن "همز" است و به معناى انداختن است، مثلا مى گویند: "جفا الوادى، جفاء" معنایش این است که مسیل کف انداخت، و یا مى گویند "جفأت الرجل" معنایش این است که من آن مرد را در کشتى به زمین افکندم، و یا مى گویند: "اجفات القدر بزبدها" معنایش این است که کف را از دیک گرفتم.
کفهاى بیهوده و بلند آواز و میان تهى که همیشه بالانشین هستند اما هنرى ندارند باید به کنارى ریخته شوند و اما آب خاموش و بى سر و صداى متواضع و مفید و سودمند مى ماند و اگر روى زمین هم نماند در اعماق زمین نفوذ مى کند و چیزى نمى گذرد که به صورت چشمه سارها و قناتها و چاهها سر از زمین برمى دارد، تشنه کامان را سیراب مى کند، درختان را بارور، و گلها را شکفته و میوه ها را رسیده، و به همه چیز سر و سامان مى دهد. و در پایان آیه براى تاکید بیشتر و دعوت به مطالعه دقیقتر روى این مثال مى فرماید: «کذلک یضرب الله الأمثال؛ این چنین خداوند مثالهایى مى زند.»
معناى حق و باطل بودن موجودات و افعال
راغب گفته است: «"باطل" نقیض حق و به معناى چیزی است که پس از وارسى کردن معلوم مى شود ثبات نداشته، و بدین معنا است در آیه ی «ذلک بأن الله هو الحق و أن ما یدعون من دونه هو الباطل؛ اينها همه دليل آن است كه خدا خود حق است و غير از او هر چه را كه مى خوانند باطل است.» (لقمان/ 30) گاهى هم نسبت به عمل و گفتار به کار برده مى شود، چنانچه خداوند فرموده: «و بطل ما کانوا یعملون؛ و كارهايى كه مى كردند باطل شد.» (اعراف/ 118) و نیز فرموده: «لم تلبسون الحق بالباطل؛ چرا حق را به باطل درمى آميزيد.» (آل عمران/ 71) و مصدر آن "بطول"، "بطل" و "بطلان" مى آید.» این بود آنچه که از گفتار راغب مورد احتیاج بود.
بنابراین بطلان هر چیزى بدین معنا است که انسان براى آن چیز یک نوع وجود و واقعیت فرض بکند، ولى وقتى با خارج تطبیقش مى کند آن طور که فرض شده بود مطابق با خارج نباشد. و حق بر خلاف آن است و عبارت است از چیزى که فرضش با خارج تطبیق کند. بنابراین صفت حق و باطل دو صفتى است که در اصل مختص به اعتقاد بوده، و اگر غیر اعتقاد را هم حق و یا باطل خوانده عنایتى به کار مى برند.
بنابراین، گفتن اینکه آسمان بالاى سر ما و زمین زیر پاى ما است گفتارى است حق، چون واقع و خارج با آن تطبیق مى کند، به خلاف اینکه بگوییم آسمان زیر پاى ما، و زمین بالاى سر ما است، که چون در واقع آن ثباتى که فرض مى شدند ندارند و باطل است. و یک فعل وقتى حق است که بر طبق آن غایت و نتیجه اى که برایش تقدیر و فرض شده صورت گیرد، مانند خوردن براى سیر شدن کسب و کار براى به دست آوردن روزى و خوردن دواء براى صحت، و اما اگر آن نتیجه و غرض که برایش در نظر گرفته شده به دست نیاید آن فعل باطل است.
همچنین موجودات خارجى وقتى حقند که در خارج وجود داشته باشند، مانند وجود حق تعالى، و اما اگر چیزى وجود ندارد، و مع ذلک معتقد به وجودش باشیم آن شىء باطل است، و همچنین اگر موجود باشد ولیکن آن خواص وجودى که برایش فرض شده نداشته باشد، آن نیز باطل است، مثل اینکه ما معتقد به استقلال و بقاى موجودى ممکن الوجود باشیم، زیرا هیچ موجودى غیر خداى تعالى این خاصیت را واجد نیست، و استقلال و بقاء ندارد، پس از این جهت باطل است، هر چند از جهت اصل وجودش حق بوده باشد. شاعر مى گوید:
الا کل شى ء ما خلا الله باطل *** و کل نعیم لا محالة زائل
آیه کریمه مورد بحث از آیات برجسته قرآنى است که درباره ی طبیعت حق و باطل بحث نموده، و به دو تکون و کیفیت ظهور و آثار خاصه هر یک از آن دو را خاطرنشان مى سازد و سنت خداى سبحان را که در وصفش فرموده: «و لن تجد لسنت الله تحویلا؛ و هرگز براى سنت خدا دگرگونى نخواهى یافت.» (فاطر/ 43) و «و لن تجد لسنة الله تبدیلا؛ در سنت خدا هرگز تغييرى نخواهى يافت.» (احزاب/ 62) در خصوص حق و باطل بیان مى کند. خداى تعالى این بیان را در ضمن مثلى مى آورد و البته مثل مزبور یک مثل است نه دو مثل که بعضى گمان کرده اند، و نه سه مثل که بعضى دیگر پنداشته اند، آرى یک مثل است که به چند مثل منحل مى شود، و آن این است که فرموده: «أنزل من السماء ماء فسالت أودیة بقدرها فاحتمل السیل زبدا رابیا»
وصف طریق حق و باطل و بیان حال اهل حق و باطل
اینکه فرموده "انزل" فعلى است که فاعلش خداى سبحان است، و به خاطر وضوح، اسم نبرده. و کلمه ی "ماء؛ آبى" اگر به طور نکره و بدون الف و لام آمده، براى این است که بر نوع دلالت کند، که عبارت است از آبى خالص و صاف، یعنى خود آب، بدون اینکه با چیزى مخلوط و یا دچار دگرگونى شده باشد. و اگر "اودیة" را هم نکره آورده براى این است که بر اختلاف آن وادى ها، از نظر بزرگى و کوچکى، بلندى و کوتاهى، و کمى و زیادى ظرفیت آنها دلالت کند. و اگر جریان را به خود وادیها نسبت داده با اینکه آب جارى مى شود نه وادى، از باب مجاز در اسناد است، نظیر اینکه مى گوییم ناودان جارى شد. و اگر "زبد" را به کلمه ی "رابى" توصیف نموده، بدین جهت است که "رابى" به معناى گردنده است، و کف همواره بر روى سیل مى چرخد و بالا مى آید، و همه اینها که گفتیم سیاق دلالت بر آن دارد. و اگر به سیل مثل زده بدین جهت است که کف انداختن، در سیل روشن تر است از آبهاى معمولى.
معناى آیه این است که خداى سبحان از آسمان که در جهت بالا قرار دارد به وسیله بارانها آبى را فرود آورد و در مسیل هایى که در محل باران ها قرار دارند و از نظر وسعت و بزرگى با هم مختلفند هر کدام به قدر مخصوص خود یعنى در مسیل بزرگ به قدر ظرفیت آن و در مسیل کوچک به قدر ظرفیتش آب جارى گردید و سیل به راه افتاد، پس سیل هاى جارى در هر مسیل، کفى گردنده به روى خود انداخت، به طورى که روى آب را پوشانید.
«و مما یوقدون علیه فی النار ابتغاء حلیة أو متاع زبد مثله» کلمه ی "من" در "مما" نشویه است، و مقصود از "مما یوقدون علیه" انواع فلزات و مواد ارضى قابل ذوب و ریخته گرى است، که از آنها زینت آلات و اثاث زندگى مى سازند. و معنایش این است که تنها کف از سیل ناشى نمى شود، بلکه از آنچه هم که آتش بر آن مى دمند تا از آن (طلا و نقره) زینت و یا از آن (آهن و مس و غیره) اثاث زندگى درست کنند، کفى پدید مى آید مانند کف سیل، و همچون آن بر روى ماده مذاب مى چرخد و بالا مى آید.
«کذلک یضرب الله الحق و الباطل؛ خدا این چنین حق و باطل را اثبات و مشخص مى کند.» همانطور که کف را از سیل و از طلا و نقره و مس جدا مى سازد. بنابراین مقصود از زدن حق و باطل به همدیگر یک نوع تثبیت است (و خدا داناتر است) و از قبیل این است که مى گوییم: "من خیمه زدم"، یعنى خیمه را برافراشتم. و یا اینکه قرآن مى فرماید: «ضربت علیهم الذلة و المسکنة؛ خداوند ذلت و مسکنت را بر ایشان واقع ساخته و ثابت کرد.» (بقره/ 61)
نیز مى فرماید: «فضرب بینهم بسور؛ بین ایشان دیوارى بنا و ایجاد شد.» (حدید/ 13) و نیز مى فرماید: «فاضرب لهم طریقا فی البحر؛ بر ایشان راهى در دریا باز و اثبات کن.» (طه/ 77) "ضرب المثل" را هم که ضرب المثل مى گویند از همین باب است، زیرا در ضرب المثل نیز ممثل به وسیله مثل تثبیت و نصب العین مى شود، و وضعش روشن مى گردد، و در تمام این موارد در حقیقت ملزوم اطلاق شده و از آن لازم اراده شده است، زیرا ضرب (زدن) که عبارت از گذاشتن چیزى روى چیزى دیگرى است به فشار و قوت، عادتا خالى از تثبیت آن در آن دیگرى نیست، مثلا وقتى چکش را به روى میخ مى کوبیم، میخ را در محل تثبیت و پابرجا مى کنیم، و وقتى حیوانى را مى زنیم درد و ناراحتى را در جسم او وارد مى سازیم و در همه این موارد ملزوم که همان ضرب است اطلاق شده، و لازم که تثبیت است، اراده شده.
از اینجا معلوم مى شود اینکه مفسرین گفته اند در جمله ی "کذلک یضرب الله الحق و الباطل" حذف و تقدیر به کار رفته، و تقدیر آن "کذلک یضرب الله مثل الحق و الباطل"، و یا "مثل الحق و مثل الباطل" است (بر حسب اختلافى که دارند) صحیح نیست، و بى جهت خود را به زحمت بى ثمر انداخته اند، و دلیلى هم که بر آن دلالت کند در دست ندارند. علاوه بر این، اگر آن معنایى که مفسرین گفته اند منظور بود، جا داشت جمله مزبور در آخر کلام واقع شود. هم چنان که در آخر کلام خداى تعالى جمله "کذلک یضرب الله الأمثال" واقع شده و با بودن این جمله دیگر چه حاجت به تقدیر گرفتن است؟
از این هم که بگذریم تازه برگشت معنایى که آقایان کرده اند بالأخره به همان معنایى است که ما کردیم، زیرا مثل بودن داستان سیل و کف، و فلزات مذاب، و کف آنها براى حق و باطل، باعث مى شود که حق مانند آب و فلزات ثابت گشته، و ثبوت باطل مانند ثبوت کف سیل و کف فلزات خیالى باشد، پس باز هم احتیاج به تقدیر مذکور نیست و بدون آن معنا تمام است.
"فأما الزبد فیذهب جفاء و أما ما ینفع الناس فیمکث فی الأرض" در این جمله میان دو نوع کف، یعنى کف سیل و کف فلزات جمع نموده، با اینکه قبلا هر یک را جدا جدا آورده بود، و این بدان جهت است که در خصوصیتى که براى آنها ذکر مى کند هر دو مشترکند، و آن خصوصیت این است که هر دو به خشک شدن سیل و سرد شدن فلز از بین مى روند، و به همین جهت قبلا خاطرنشان ساختیم که آیه شریفه متضمن یک مثل است، هر چند که به چند مثل منحل گردد.
و اگر در این جمله اسمى از "ماء؛ آب" نیاورده و به جاى آن فرموده "آنچه براى مردم سودمند است" بدان جهت است که دلالت کند بر اثر مختص به حق، و آن این است که مردم از آن منتفع گشته، و آن همان غایت و هدفى است که همه در پى آنند.
و معنایش این است که: اما کفى که بر بالاى سیل مى نشیند، و یا از فلزاتى که آتش بر آن می دمند بیرون مى شود، متلاشى و باطل مى گردد، و اما آب خالص و یا فلز که مردم از آن بهره مند مى شوند در زمین باقى مى مانند و مورد استفاده قرار مى گیرند.
"کذلک یضرب الله الأمثال" با این جمله گفتار ختم مى شود، و معنایش این است که مثلهایى که خداوند در کلام خود براى مردم مى آورد مانند همین مثلى است که در این آیه در تمیز حق از باطل آورده، آنچه را که به درد مردم در معاش و معادشان مى خورد بیان نموده است.
چشم حقیقت بین
حوادث خارجى در عالم شهادت، خود مثل هایى هستند که ارباب بصیرت را به حقایق عالم غیب رهنمون مى سازند. و بعید هم نیست که کلمه ی "کذلک" اشاره باشد به خود آمدن باران و به راه افتادن سیل و به ذوب کردن فلزات و کف آن دو، و خلاصه اشاره به خود این حوادث خارجى باشد، نه به گفتن آنها، و در نتیجه دلالت کند بر اینکه این گونه وقایع و حوادثى که در عالم شهادت رخ مى دهد مثلهائیست که صاحبان خرد و بصیرت را به حقایق عالم غیب رهنمون مى کند، همانطور که خود موجودات، این عالم آیاتی است که به آنچه در عالم غیب است دلالت مى کند، و ذکرش مکرر در قرآن کریم آمده. و این خود روشن است که میان مثل بودن این مشهودات و یا آیت بودن آنها فرق بسیارى نیست.
منـابـع
ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد 10 صفحه 164
سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد 11 صفحه 457
سيد محمدحسين حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 9 صفحه 200
حاج ميرزا محمد ثقفى- تفسیر روان جاوید- جلد 3 صفحه 199
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها
بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد
-
عوامل ورود در جهنم (پیروی از راههای انحراف)
-
عوامل ورود در جهنم (منصرف کردن از راه خدا)
-
عوامل ورود در جهنم (خاموشی در برابر ظلم)
-
عوامل ورود در جهنم (گرایش به باطل)
-
عوامل ورود در جهنم (حب دنیا)
-
عوامل ورود در جهنم (بررسی نظریه دنیاطلبی)
-
عوامل ورود در جهنم (ظلم و ستم)
-
عوامل ورود در جهنم (منافقین و تخلف از جهاد)
-
عوامل ورود در جهنم (باطل گرایی)
-
عوامل ورود در جهنم (گمراهی از دین)
-
عوامل ورود در جهنم (مال اندوزی)