آزادی حقیقی و حقیقت آزادی

فارسی 3779 نمایش |

انسان آزاد

بر اساس اندیشه اسلامی، انسان از ابتدای پیدایش آزاد است و با توجه به این سخن امیر مؤمنان (ع) می توان گفت که آدمی و آزادی، همزادند و یک جا متولد شده اند: «و لاتکن عبد غیرک وقد جعلک الله حرا؛ با اینکه خداوند آزادت آفریده است، هرگز بنده دیگری مباش.» این آزادی پایه، هم قابل ترقی است و هم تنزل پذیر است. اگر انسان بر دانش صائب و گرایش فطری و صالح خویش بیفزاید، به اوج بیشتری نائل شده و آزادی خود را شکوفاتر می کند؛ اما اگر از نظر گزارش های علمی دچار جهل و از حیث گرایش های عملی گرفتار جهالت شود، با آزادی حقیقی خویش فاصله پیدا می کند و بر قید و بندهای خود می افزاید و چون عبودیت او، نه به سوی خدا بلکه به سوی دنیاست، آزادی پایه او یک جا به اسارت می انجامد و دنیایش این گونه تباه می شود.
در قیامت نیز مأموران دوزخ، از این فرو افتادگان به جهنم می پرسند؛ «کلما ألقی فیها فوج سألهم خزنتها ألم یأتکم نذیر* قالوا بلی قد جاءنا نذیر فکذبنا؛ آیا بیم دهنده ای به سوی شما فرستاده نشد و آنان با حسرت پاسخ می گویند: آری، اما به تکذیب فرستادگان الهی پرداختیم.» (ملک/ 8- 9) این قید و بند و اسارت راستین، نمود همان آزادی دروغین است که شخص فریب خورده جهل و مغرور جهالت در دنیا بدان، دلخوش بود؛ اما از این نکته غافل ماند که انسان، پیش از ارتکاب هر کار خطایی صاحب اختیار آن کار بوده و نسبت به آن واقعا آزاد است؛ زیرا اگر آن کار خطا از سنخ گفتار است، زمام گفتن و خاموش ماندن، هر دو به دست اوست و اگر آن خطا از قبیل رفتن و خوردن و دیدن و شنیدن و... است، عنان انجام دادن و رها نمودن هر دو تحت اراده اوست و در این آزادی پیش از عمل، تردیدی نیست؛ اما پس از هر کار ناروا زمام اختیار از کف او بیرون است و از آن پس، خود انسان در گرو آن کار قرار می گیرد و برده و اسیر آن خواهد بود. بنابراین، ابتدا انسان آزاد است؛ زیرا: «إنا هدینه السبیل إما شاکرا و إما کفورا؛ ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس.» (انسان/ 3) «و قل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر؛ و بگو حق از پروردگارتان [رسيده] است پس هر كه بخواهد بگرود و هر كه بخواهد انكار كند كه ما براى ستمگران آتشى آماده كرده ‏ايم.» (کهف/ 29)
«لا إکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ در دين هيچ اجبارى نيست و راه از بيراهه به خوبى آشكار شده است.» (بقره/ 256) اما کیفیت بهره برداری از این آزادی، آینده انسان را رقم می زند. اگر به راه صدق و حق و عدل گام نهاد، اصل آزادی خود را شکوفاتر می کند و بر دامنه حریت خویش می افزاید؛ چونان پرنده ای که از فضای کوچک یک باغ به گلستانی وسیع پرمی کشد و از این پرواز لذت بیشتری می برد. چنین کسی دنیای ظاهرا زیبا را از سر عبرت می بیند و دست به دست شدن آن را از گذشته های دور تاکنون، با دیده تحقیق می نگرد وآن را تنها به صورت بازمانده غذای میان دهان و دندان دیگران می یابد که چنین طعمه ای، نه تنها شوق را در او بر نمی انگیزد، که با تنفر و تحقیر، از آن می گذرد. از این روست که امیر مؤمنان (ع) گذشتن از دنیای به ظاهر شیرین و رنگین را نیازمند آزادگی می خواند؛ «ألا حر یدع هذه اللماظة لأهلها إنه لیس لانفسکم ثمن إلا الجنة فلاتبیعوها إلا بها؛ آیا آزاده ای یافت می شود که از این پس مانده دهان و دندان گذشتگان چشم پوشد؟! همانا جان های شما را جز بهشت، بهایی نیست؛ مبادا به غیر این بهای ملکوتی، خود را بفروشید!»

نتیجه اعمال

آری، چنین است که قرآن کریم هر انسانی را در گرو اعمال خویش می داند و او را گرفتار آن می شمارد؛ «کل امرء بما کسب رهین؛ هر كسى در گرو دستاورد خويش است.» (طور/ 21) و در جای دیگر، پس از تصریح بر این گرفتاری می فرماید: همگان چنین هستند، مگر آنان که از میمنت و برکت الهی بهره برده و به آزادی حقیقی بار یافته اند؛ «کل نفس بما کسبت رهینة* إلا أصحب الیمین؛ هر كسى در گرو دستاورد خويش است به جز ياران دست راست.» (مدثر/ 38- 39)
دقت در این آیات، حقیقت آزادی و اسارت را از دیدگاه قرآن کریم نمایان تر می کند؛ زیرا رهن گیری، عین مرهون را از طلق و آزاد بودن باز می دارد و این در اثر بدهکاری راهن است؛ یعنی شخص مدیونی که مورد اطمینان نیست، به طلبکار خود وثیقه می سپارد؛ بر این اساس، کسی که حقوق الهی یا مردمی را ادا نکرده است، چون ترک حق خدا یا خلق خدا جرم محسوب می شود، مجرم است و مجرم در محکمه عدل الهی مدیون است و از او رهن می طلبند؛ اما در این جا فقط جان گنهکار به عنوان رهن پذیرفتنی است و راهن در مدت رهن نمی تواند در عین مرهون تصرف کند؛ زیرا جان او در گرو دیگری است؛ از این رو، حق هرگونه تصرفی در جان خویش از او سلب شده است. کدام بند و بردگی، فراتر از آنکه جان انسان و نه مال و فرزند و...، به گروگان رود و چه آینده ای هولناک تر از آینده این انسان که در پی شقاوت و دوری جستن از هدایت پیامبران به دام آتشی گرفتار می آید که نه در آن می میرد تا راحت شود و نه زنده سالم می ماند تا از حیات طرفی ببندد.
«و یتجنبها الأشقی* الذی یصلی النار الکبری* ثم لایموت فیها و لایحیی؛ و نگون‏بخت‏ خود را از آن دور مى‏ دارد. همان كس كه در آتشى بزرگ در آيد. آنگاه نه در آن مى ‏ميرد و نه زندگانى مى ‏يابد.» (اعلی/ 11- 13) به دیگر بیان، جهل علمی و جهالت عملی، همچون میله های آهنی از طبیعت انسان قفسی می سازد و هر اندازه بر میزان آن افزوده شود، گرفتاری آدمی در این قفس نیز افزایش می یابد تا جایی که خطاهای ناشی از جهل تاریک و جهالت تیره، انسان را کاملا احاطه می کند و در نتیجه، چنین خطا پیشه ای را، نه تنها اهل آتش می سازد، بلکه او را از همراهان همیشگی آتش قرار می دهد؛ «بلی من کسب سیئة و أحطت به خطیئته أولئک أصحب النار هم فیها خلدون؛ آرى كسى كه بدى به دست آورد و گناهش او را در ميان گيرد پس چنين كسانى اهل آتشند و در آن ماندگار خواهند بود.» (بقره/ 81)
پس گناه و فرار از دستورهای خدای سبحان نشانه آزادی یا زمینه ساز آن نیست، بلکه مایه اسارت انسان و زمینه بردگی و حقارت اوست. آنکه می گوید: آزادم تا هر آنچه بخواهم انجام دهم، از آزادی کاذبی سخن می گوید و هر آزادی دروغین، عین بردگی و اسارت راستین است؛ زیرا ممکن نیست که هم آزادی کاذب باشد و هم بردگی و چون اسارت او راست و قیامت نیز ظرف ظهور حق و صدق است، آزادی کاذب او رخت برمی بندد و بردگی صادق او ظهور می کند. چنین اسارتی در معاد از هر نحوه بردگی رسمی در دنیا حقارت بارتر است؛ چون کسی که رسما به بردگی در آمده و مالکیتش در اختیار دیگران است، لا اقل مالک اراده خویش است و هستی خود را عمدا به آتش نمی کشد؛ در حالی که انسان شهوت زده، بی آنکه از آزادی خویش طرفی ببندد، خود را در امواج شهوت نابود می سازد و با انبوه خطاهای علمی و عملی همه روزنه های امید را بر خود می بندد.
از این رو، امیر مؤمنان (ع) شهوترانان را خوارتر و گرفتارتر از بردگان زرخرید می دانند؛ «عبد الشهوة أذل من عبد الرق» زیرا بنده شهوت به احاطه گناهان درمی آید و در قیامت نیز همین امر، به شکل احاطه جهنم ظهور می کند و او را همراه با دیگر کافران به محاصره آتش در می آورد؛ «إن جهنم لمحیطة بالکفرین؛ جهنم کافران را احاطه کرده است.» (توبه/ 49؛ عنکبوت/ 54) و هر گناهی که با توهم آزادی مرتکب شده و بی توبه از آن گذشته است، حلقه ای از زنجیر اسارت حقیقی را تشکیل می دهد و سرانجام نیز او را با فرمان خدای قهار به دوزخ می افکنند و در زنجیرها و سلسله های آتشین به بند می کشند؛ «خذوه فغلوه* ثم الجحیم صلوه* ثم فی سلسلة ذرعها سبعون ذراعا فاسلکوه؛ [گويند] بگيريد او را و در غل كشيد. آنگاه ميان آتشش اندازيد. پس در زنجيرى كه درازى آن هفتاد گز است وى را در بند كشيد.» (حاقه/ 30- 32)

علم و جهل

اما در نقطه مقابل، گزارش های علمی صائب و گرایش های عملی صالح، نه تنها انسان را از احاطه قید و بندهای تیره و تار و جهل و جهالت های زیانبار می رهاند و از محاط بیرون نجات می دهد، بلکه او را در محدوده ای وسیع، «محیط» کمال و جمال می سازد. از این رو، آنچه ولی خدا حضرت خضر نبی (ع) را برجستگی می بخشید و تا آموزگاری ولوی (نه نبوی و رسالتی) برای موسای کلیم ظرفیت می داد، همان احاطه ای است که بر اثر رحمت ویژه خدا و علم لدنی به دست آورده بود؛ چنان که بی صبری و ناهماهنگی موسی (ع) در این مرحله نیز ناشی از فقدان همین احاطه خبیرانه و آن میزان از علم لدنی بود که خضر ولی نسبت بدان چنین گفت: «و کیف تصبر علی ما لم تحط به خبرا؛ و چگونه مى ‏توانى بر چيزى كه به شناخت آن احاطه ندارى صبر كنى.» (کهف/ 68)
همچنین آنجا که قرآن کریم از گزارش علمی هدهد به پیشگاه سلیمان پیامبر (ع) یاد می کند، این یافته علمی او را احاطه ای یقین آور می نامد و از زبان هدهد می فرماید: «أحطت بما لم تحط به و جئتک من سباء بنباء یقین؛ از چيزى آگاهى يافتم كه از آن آگاهى نيافته‏ اى و براى تو از سبا گزارشى درست آورده ‏ام.» (نمل/ 22) از این رو، می توان گفت که عالم، محیط بر علم است و جاهل، محاط به جهل. یکی در احاطه نادانی و جهالت خویش زندانی است و دیگری با احاطه بر حقایق هستی تا بدان جا پیش می رود که امیر کلام و فرمانروای علم گشته، همچون امیر مؤمنان (ع) با اشاره به سینه سینایی خود می فرماید: «ها إن ههنا لعلما جما لو أصبت له حملة» و نیز هموست که خاندان عصمت و طهارت را امیران سخن می خواند؛ «إنا لامراء الکلام» این حقیقت، درباره همه انبیا و وارثان معصوم آنان صادق است و در مرتبه بعد، شاگردان فرزانه و با تقوای آنان نیز از این حقیقت اصیل، طرفی می بندند و بهره ای می برند؛ یعنی عالمان صالح نیز بالتبع، از شمار امیران علم و فرمانروایان سخن هستند.
از این رو، به خوبی می دانند کجا سخن بگویند و کجا خاموش بمانند و در صورت انتخاب صمت و سکوت، تا چه زمانی صامت باشند و درباره چه مطلبی سکوت نمایند و در برابر کدام مخاطبی دم فروبندند و در چه مکانی خموشی گزینند و در صورت نطق و بیان چقدر گویا باشند و راجع به چه مطلبی سخن بگویند و در قبال کدام مستمعی لب گشایند و در چه مکانی گویایی را برگزینند. از این رو امام صادق (ع) درباره حضرت رسول اکرم (ص) که رأس این اسره و سرسلسله خاندان عصمت و طهارت (ع) است، فرمود: «ما کلم رسول الله العباد بکنه عقله قط؛ پیامبر گرامی اسلام (ص) در همه عمر پر برکت با کسی به عمق عقل و به ژرفای علم خویش سخن نگفت؛ بلکه هماره به وسعت فهم مخاطب و به اندازه ظرفیت مستمع گویا می شد.» لیکن اهل بیت معصوم آن حضرت (ص) مستثنا بودند و هر چه آن ذات مقدس می فرمود، می فهمیدند و درست تلقی می کردند؛ زیرا ریشه همه آنان نور واحد بود.
از این رو، برخی از شارحان بزرگوار اصول کافی، خاندان معصوم وحی را استثنا کردند. پس همه این اقتدار برای آن است که علم، در احاطه پیامبر و عترت است و زمام سخن نیز به دست آنان؛ نه اینکه خودشان در اختیار کلام باشند و ناگریز به احاطه جهل درآیند؛ یعنی آنان فرمانروای علمند و نه گرفتار آن؛ همان گونه که امیر بیان هستند؛ نه در اسارت آن. یقینا کسی که امیر نطق است، اسیر صمت نخواهد بود؛ بلکه صمت و بیان، هر دو تحت امارت حکیمانه او اداره می شود و این تحلیل، چنان که در نطق و سکوت کارآمد است، در همه اوصاف کمالی نیز جاری است؛ یعنی هرگونه اندیشه علمی و انگیزه عملی، تحت سلطنت صاحب ملکه علم و عدل است. اگر کمال علمی و عملی برای انسانی ملکه شد و در اختیار او قرار گرفت، هرگونه تصمیم گیری درباره نفی یا اثبات آن در اختیار صاحب ملکه است. پس، از نگاه قرآن کریم آزادی حقیقی، ره آورد احاطه علمی انسان در گزارش های نظری و محصول عدل و صلاح او و در گرایش های عملی است و اگر این دو عنصر حقیقی در میان نباشد، آدمی حقیقتا برده است؛ اگرچه بر اساس جهل علمی و جهالت عملی، خود را آزاد پندارد.

صعود و هبوط انسان

از نمودهای متقابل آزادی و اسارت حقیقی در قرآن کریم، جریان صعود و هبوط انسان است که از یک سو پیرامون بالا و پایین یا اوج و حضیض سخن می گوید و از سوی دیگر، به مسئله عروج و معراج و نقطه مقابل آن می پردازد و مبدأ قیاس را نیز ذات مقدس ربوبی تبارک و تعالی قرار می دهد؛ زیرا هر اوج و حضیضی نیازمند مبدأ قیاس است و در این بحث اساسی، آن کس که حریت محض از آن اوست، بلکه خود او عین حریت و آزادی است، خدای سبحان است؛ پس هر که آزاد شود و پر پرواز به دست آرد، به سوی او اوج می گیرد و بدو نزدیک می شود و هر کس که پر و بالش بسته و شکسته و به اسارت و بردگی درآمده است، از آن فراسو در می غلتد و با خدای سبحان فاصله می گیرد.
برجسته ترین موردی که در قرآن کریم از هبوط و سقوط سخن رفته، پیرامون ابلیس است که به پنداری ناروا دچار آمد و خود را بهتر از آدم (ع) خواند و با منطق «أنا خیر منه؛ من از او برترم.» (اعراف/ 12؛ ص/ 76) از جنبه نظری به گزارش علمی باطل و از حیث عملی به گرایش ناصواب استکباری گرفتار شد و نخستین نتیجه تلخ این سلوک باطل علمی و عملی، سقوط وی از جایگاه ملکوتی و هبوط از مقام والای عنداللهی بود. «فاهبط منها فما یکون لک أن تتکبر فیها؛ از آن [مقام] فرو شو تو را نرسد كه در آن [جايگاه] تكبر نمايى.» (اعراف/ 13) هر کس در قبال نعمت الهی خضوع نکند و او را به جای مستند ساختن به مبدأ فاعلی و ولی نعمت حقیقی، یعنی خدای سبحان، به مبدأ قابلی نسبت دهد و خود را منشأ آن پندارد، خویش را برتر می انگارد و اندیشه خام «أنا خیر منه» را در سر می پروراند و گفتار نابخردانه «خلقتنی من نار؛ من از آتش خلق شده ام.» (اعراف/ 12؛ ص/ 76) بر زبان می راند.
در قبال این هبوط و سقوط، سخن از ترقی، عروج و صعود است که با اشاره به آیاتی چون: «إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصلح یرفعه؛ سخنان پاكيزه به سوى او بالا مى‏ رود و كار شايسته به آن رفعت مى ‏بخشد.» (فاطر/ 10) «یرفع الله الذین ءامنوا منکم و الذین أوتوا العلم درجت؛ خدا [رتبه] كسانى از شما را كه گرويده و كسانى را كه دانشمندند [بر حسب] درجات بلند گرداند.» (مجادله/ 11)  سخن رفته است.
در تاریخ نمونه های فراوانی از آزادگان را می توان یافت که در لذت های دنیا غرق بودند و زمانی بر تخت فرمانروایی نشسته و همه شخصیت خود را در مال و مقام دنیا می دیدند و واقعا در اسارت جهل علمی و جهالت عملی به سر می بردند؛ اما با گوشه چشمی از سوی «ملیک مقتدر»، احساس غربت و حبس در قفس به آنان دست داد و چنین مترنم شدند:
زین جهان همه سراسر غم *** دلم از دل گرفت و از جان هم
از این رو، یکباره بندها را بریدند و آزاد و رها به سوی دوست پرکشیدند و همه غبارهای جهل و جهالت و تیرگی های اسارت را پشت سرانداختند و با اتصال به معدن نور و نیل به خورشید حقیقت، چنان درخشیدند که نه تنها پیرامون خویش، که آفاق تاریخ را نیز نورانی کردند:
بعد از این نور به آفاق دهم از دل خویش *** که به خورشید رسیدیم و غبار آخر شد
آنچه درباره ابراهیم ادهم آمده است، چه داستان باشد یا واقعیت، نمایی از این بیداری و آزادی والای انسانی است که غبار غیریت را می زداید و با برق غیرت، اغیار را از میان برمی دارد و این تحول عظیم می تواند پادشاهی را از تخت فرمانروایی گریزان سازد و بر تخته فرمانبرداری از دستورهای الهی مستقر کند تا لایق حاشیه نشینی حرم یار گردد؛ زیرا تنها آزادگان درخور حرم حر مطلق هستند و هرگونه زندگی بی وصال او را شکنجه می دانند و چون حیات غریبانه را آلایش و وفات مونسانه را آسایش می یابند، چنین می گویند: «ای مرگ اگر نه مرده ای دریابم». گفته اند: ابراهیم ادهم، پس از رها کردن قصر و بارگاه خویش سبکبال به حریم خانه خدا پرگشود و زندگی درویشی خود را با هیزم فروشی گذراند و هرگاه پشته ای هیزم به بازار می آورد، با اشاره به زندگی پاک و جدید خود می گفت: «من یشتری الطیب بالطیب؛ کیست که این هیزم های پاک را با مال پاک خریداری کند؟»
کدامین آزادی، شگفت انگیزتر و شورانگیزتر از این رهایی عارفانه و عاشقانه که انسان را در عین برخورداری، کامرانی و فرمانروایی، از دنیا و همه شیرینی هایش منصرف می کند و او را در پی محبوب راستین به بیابان گردی و درویشی می خواند؟! اگر آدمی معنای «إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصلح یرفعه» (فاطر/ 10) را دریابد، ممکن نیست در آلودگی دنیا و پستی و حقارت آن به سر برد؛ حتی اگر بر سریر پادشاهی تکیه زده باشد؛ زیرا تخت فرمانروایی و تلاش برای به دست آوردن آن، علامتی روشن از عزت خواهی انسان است و آدمی با رهایی از جهل و جهالت، قائمه عزت را می یابد و با شهود معدن عظمت، از هر چه بزرگی و عزت ظاهری است روی برمی تابد؛ بلکه هر عظمت و عزتی را در برابر رب العالمین، عین حقارت و ذلت می یابد؛ «من کان یرید العزة فلله العزة جمیعا» (فاطر/ 10) یعنی اگر همه عزت، بی کم و کاست از آن خدا باشد، کوشیدن در هر چیز دیگری مانند فرمانروایی و پادشاهی، فاصله گرفتن با عزت حقیقی است و فاصله با عزت واقعی، چیزی جز حقارت و ذلت نیست. ازاین سو نیز برای رسیدن به عزت واقعی، باید به سوی خدا رفت و این رفتن و نزدیک شدن هم، جز با کلمه طیب و عمل صالح میسر نیست؛ «إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصلح یرفعه» (فاطر/ 10)
نکته: در ادبیات سیاسی، گاه از آزادی، به نقطه مقابل دیکتاتوری و استبداد یاد می شود که این مطلب، گرچه با تکلف و تقدیر و جابه جایی معادل ها قابل توجیه است، لیکن با صرف نظر از این امور، سخنی به دور از دقت علمی و تحلیل عقلی است؛ زیرا به لحاظ علم لغت، آزادی در برابر بردگی و اسارت است؛ اما دیکتاتوری، نقطه مقابل عدالت تلقی می شود؛ به این بیان که انسان ها در نخستین وهله به دو دسته تقسیم می شوند: حاکم یا محکوم. حاکمان نیز در دو دسته قرار می گیرند: عادل یا ظالم و دیکتاتور. با توجه به این دو دسته بندی، رعایای حکومت، اگر گرفتار حاکم ظالم و دیکتاتور باشند، در بردگی و اسارت به سر می برند و اگر از نعمت فرمانروای عادل بهره مند گردند، شاهد آزادی اند و آزادگی را به آغوش می کشند؛ پس عدالت و دیکتاتوری، در ارتباط با حاکمان و فرمانروایان است؛ اما اسارت و آزادی به قلمرو جامعه بازمی گردد و مربوط به آحاد مردم تحت حکومت است.

منـابـع

عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 15 صفحه 157

کلیــد واژه هــا

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

0 نظر ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها

بـرای اطلاعـات بیشتـر بخوانیـد