رابطه عبث نبودن خلقت با ابدیت و غایتمندی آن
فارسی 3422 نمایش | صرف خلقت یک موجود را در نظر بگیریم، یعنی یک موجودی که استعداد دارد برای مخلوق شدن، امکان موجودیت برایش هست، مثلا اگر یک سنگی امکان موجودیت دارد و آن را عالم خلقت به وجود بیاورد و امکان بقائش هم یک مدت محدود باشد، بعد این سنگ فانی شود و از بین برود، اگر هیچ قیامتی هم نباشد می شود گفت این خلقت عبث است؟ مقصود از عبث چیست؟ مقصود از نقطه مقابلش چیست؟ خلقت چگونه باید باشد که عبث نباشد؟ ما خلقت را چطور باید فرض کنیم که عبث نباشد؟ اینجا به دو نحو می شود مطلب را بیان کرد. اگر شما راه سومی دارید بیان کنید.
بعضی مطلب را این طور بیان می کنند که خلقت آنوقت عبث نیست که منتهی به بقا شود. خلقتی که آخر و نهایتش فناست، این خلقت عبث است. اگر موجودی که آفریده شد برای بقا بود و برای این بود که همیشه می خواهد بماند و همیشه از ناحیه پروردگار فیض بگیرد، این یک هستی است در مقابل نیستی، و دوام است و بنابراین عبث نیست، ولی اگر صرف (این است که) یک موجود خلق می شود، بعید هم نیست می شود، یک هستی ای است، پشت سرش هم نیستی و هیچ ارتباطی هم میان این موجود و یک موجود دیگری نیست که بگوییم این موجود آفریده شده برای موجود دیگری که آن می تواند باقی بماند، این عبث است.
خلقت برای بازگشت به پروردگار است، اشیاء آفریده شده اند و آمده اند در این عالم برای اینکه بازگردند به سوی پروردگار و برای اینکه به ابدیت بپیوندند و برای اینکه هیچ وقت فانی نشوند، منتها باید قائل شویم که تمام عالم به سوی ابدیت می رود و هیچ چیزی فانی نمی شود و همه فناها نسبی است و همه اشیاء و از جمله انسانها همان طور که از بعضی آیات قرآن استنباط می شود به نحوی به سوی پروردگار بازگشت می کنند. اشیاء آفریده شده اند که کمال خودشان را در این عالم طی کنند، و پیمودن راه کمالشان همان و ملحق شدن به خداوند همان و باقی بودن به بقای خداوند همان. پس در آیه «أفحسبتم انما خلقناکم عبثا و انکم الینا لاترجعون؛ پس آیا پنداشته اید که شما را بیهوده آفریده ایم و شما به نزد ما بازگردانده نمی شوید؟» (مؤمنون/ 115) می خواهد نفی نیستی بکند. نفی عبث کردن نفی نیستی است، اشعار به این است که عبث نیست یعنی نیستی نیست، باطل نیست یعنی نیستی نیست، هر چه هست حق است، یعنی هر چه هست هستی است و بقاء و دوام است برای همه ما.
نسبت انسان و عبث نبودن خلقت:
بعضی هم برای موجودات دیگر به این شکل می گویند که لازم نیست ما قائل شویم و حتی از قرآن هم شاید نتوانیم استنباط کنیم که هیچ چیزی نیست نمی شود و همه چیز به سوی پروردگار باز می گردد. مقصود (از موجودی که نیست نمی شود) انسان و احیانا حیوانات است (اگر «و اذا الوحوش حشرت؛ و آنگاه که درندگان گرد آورده شوند.» (تکویر/5) مقصود وحوش و حیوانات باشد)، اینها به سوی پروردگار باز می گردند ولی اینها زبده موجوداتند، یعنی در آن پیوستگی ای که میان نظام کلی عالم هست، حرکات این نظام منتهی می شود به این موجودات و اینها غایت خلقت و برای همیشه باقی هستند.
بنابراین، بقاء و ابدیت انسان توجیه کننده خلقت انسان، و خود انسان توجیه کننده خلقت سایر موجودات عالم است. پس هیچ چیز عبث نیست، چون هر چیزی برای یک حکمتی و فایده ای در نظر گرفته شده است و آخرین فایده ها و اثرها که سر به ابدیت و بقاء و همیشگی می زند انسان است. حالا لازم نیست بگوییم (مقصود) خصوص انسانهایی است که روی این زمین اند، بلکه در کهکشانها هم هر موجودی که استعداد ابدیت و بقای ابدی دارد. ما از آن نظامات خبر نداریم، آن نظامات هم بالاخره برای این است که در طبیعت سیر تکاملی پیش بیاید و بالاخره طبیعت، موجودات ابدی و ابدیت را تحویل دهد. پس وجود خورشید عبث نیست، ماه هم عبث نیست، زمین هم عبث نیست، برای اینکه همه اینها گهواره ای هستند برای این موجودی که باید به ابدیت بپیوندد. این یک بیانی است و بعید هم نیست این بیان درست باشد که قرآن گفته است اگر قیامت و ابدیتی نباشد پس خلقت لعب و عبث و باطل است، از راه مسأله غایت و غائیت است.
منـابـع
مرتضی مطهری- معاد- صفحه 74-72
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها