قوه قضائیه در حکومت پیامبر اکرم
فارسی 4722 نمایش |در زمان پیامبر اکرم (ص) محکمه و دادگاه بصورت کنونى وجود نداشت و قوه قضائیه بصورت یک قوه مستقل از قوه مقننه و قوه مجریه با تشکیلات گسترده امروز سابقه تاریخى اسلامى ندارد. بلکه تفکیک قواى سه گانه در تاریخ اسلام سابقه اى نداشته و تقسیم بندى قواى کشور به قوه مقننه و قوه قضائیه و قوه مجریه بعدها پیدا شده است. تا قبل از هجرت پیامبر اسلام (ص) چیزى به نام دادسرا یا دادگاه وجود نداشت؛ چون تعداد مسلمانان کم بود و طبعا مراجعات بسیار اندک بود و نیازى به تشکیلات قضایى نبود؛ ولى پس از هجرت به مدینه و گسترش اسلام، به تدریج به نیازهاى قضایى جامعه اسلامى افزوده مى شد به گونه اى که کم کم پیامبر اسلام (ص) فرصت قضاوت نمى یافت. ظاهرا نخستین فردى که از طرف پیامبر اسلام مأموریت قضا مى یافت، امام على (ع) بود. او جریان مأموریت قضایى خود را براى یمن چنین تعریف مى کند: پیامبر اسلام به من مأموریت داد که به عنوان قاضى به کشور یمن سفر کنم. گفتم: یا رسول الله: من جوانم و شما مرا به عنوان قاضى در میان جمعى مى فرستى که بزرگسال و با تجربه اند. پیامبر فرمود: خداوند دلت را در رابطه با شناخت حق راهنمایى مى کند و زبانت را براى اداى آن چه حق تشخیص داده اى استوار مى دارد. وقتى دو طرف دعوا در برابرت نشستند، قضاوت نکن مگر پس از این که از دیگرى بشنوى همانطور که از اولى شنیده اى که این گونه برخورد با مسایل قضایى براى تشخیص حکم مناسبت تر است.
بدین ترتیب حضرت على (ع) به سمت قضاوت منصوب شد و این سمت در طول عمر مبارک رسول اکرم (ص) تداوم یافت و حتى با گسترش حوزه حکومتى اسلام، در مواردى ضرورت ایجاد مى کرد که افراد غیرمتخصص که معلومات اندک قضایى داشتند با راهنمایى هاى لازم به قضاوت بپردازند و در این مورد معقل بن یسار مى گوید: پیامبر اسلام (ص) به من مأموریت داد که میان قوم خود قضاوت کنم. گفتم: یا رسول الله من خوب از عهده این کار برنمى آیم. پیامبر فرمود: مانعى ندارد، خداوند به قاضى کمک مى کند تا آن جا که عمدا به حقوق مردم تجاوز نکند (و این جمله را سه بار تکرار کرد). و به تدریج کارها و مراجعات پیامبر اسلام به قدرى زیاد شد که او در مرکز اسلام (مدینه) هم نمى توانست به تمام کارهاى قضایى برسد و گاهى افرادى را مأمور مى کرد که قضاوت کنند.
یکى از این موارد جریانى است که عقبه بن عامر نقل مى کند: او مى گوید که روزى نزد پیامبر اسلام بودم تا این که دو نفر براى قضاوت به پیامبر مراجعه کردند. پیامبر به من فرمود که میان آن ها قضاوت کن. گفتم: یا رسول الله! شما سزاوارتر هستید که قضاوت نمائید. پیامبر دستور داد که میان آن ها قضاوت کنم. گفتم: بر چه اساسى یا رسول الله؟ فرمود: تلاش کن که به آن چه حق و حکم الهى است پس از این تلاش اگر اشتباه نکرده باشى و حکم تو مطابق واقع باشد، ده پاداش نزد خدا دارى و اگر اشتباه کنى یک پاداش. به هر صورت تا زمانى که پیامبر اسلام زنده بود زمینه براى تشکیل یک نظام قضایى منسجم فراهم نشد اما اصول و قواعد قضاوت پایه گذارى شد و این جریان پس از پیامبر در زمان حکومت ابوبکر و تا اواسط حکومت عمر، به همین شکل ادامه داشت...
ابن خلدون در این رابطه مى نویسد: منصب قضاء یکى از جایگاه هایى است که جزء وظایف خلیفه است؛ زیرا جایگاه قضاء و داورى براى بر طرف کردن خصومت هاى مردم لازم است... منتها این داورى باید بر اساس احکام شرعى باشد و از کتاب و سنت اخذ شده باشد و خلفا در صدر اسلام به طور مستقیم عهده دار مقام قضاء مى شدند و هیچ قسمت از امور قضا را به دیگرى واگذار نمى کردند.... تا این که در اواسط حکومت عمر که فتوحات عظیمى نصیب مسلمین شد و زندگى ساده صدر اسلام به اشرافیت و تجاوز به حقوق همدیگر تبدیل شد؛ به همین جهت به این فکر افتاد که یک سیستم قضایى رسمى ایجاد کند و سعیدبن مصیب نقل مى کند که: نه پیامبر و نه ابوبکر به صورت رسمى قاضى انتخاب نکردند و تنها عمر از یزیدبن اخت النمر به صورت رسمى دعوت کرد که قسمتى از امور قضایى را بر عهده بگیرد. و در هر حال منصب قضا مخصوص پیامبر و خلیفه بوده است و قاضى مى بایست که با اجازه آن ها به قضاوت بپردازد.
این خلدون هم در این رابطه مى نویسد: نخستین خلیفه اى که قضاوت را به دیگران تفویض کرد، عمر بود که ابوالدرداء را در مدینه به کمک خواست و شریح قاضى را در بصره و ابوموسى اشعرى را در کوفه به منصب قضا برگماشت و آنان را در این امر شریک خویش شناخت. به این ترتیت اگر چه قضاوت از وظایف مخصوص پیامبر اکرم (ص) بوده است که در جاى خود تبیین شده است؛ ولى سیستم قضایى منظم و منسجمى را تشکیل نداد چون احساس نیاز نمى شد، اما اصول و قواعد اصلى آن را بیان فرمودند و خلفا هم بر اساس آن اصول عمل کردند و به تدریج نهاد و تشکیلات قضا را بنیان نهادند تا آن جا که منصب قضاوت را به غیر خود تفویض مى کردند. پیامبر اسلام و اقدام براى تعیین جانشین تشکیل حکومت براى اجراى احکام و ایجاد زمینه رشد و تعالى انسان ها لازم و حفظ آن واجب است.
پیامبر (ص) بعد از هجرت به مدینه این حکومت را تشکیل داد و حالا بعد از گذشت یک دهه از عمر این حکومت، زمان ارتحال آن وجود مقدس فرا رسید و آن بزرگوار مى دید که حکومت نوپاى اسلامى با چند خطر و مسأله مهم مواجه است: افراد بسیارى بودند که به تبع جو عمومى و مشاهده قدرت و شوکت مسلمان ها به خصوص بعد از فتح مکه در سال هشتم، اسلام ظاهرى آورده بودند؛ ولى ایمان در قلب آن ها نفوذ نکرده بود و آمادگى کامل داشتند که براى خلاصى از نماز و زکات و... با کمترین بهانه اى از اسلام منحرف شوند و راه کفر و ارتداد و الحاد پیش گیرند و تعداد اینان هم کم نبود و در بعضى از مناطق جنوبى حجاز چنین واقعه اى رخ داد و خلیفه اول با مشکلات زیاد توانست که ریشه ارتداد را بخشکاند. گروهى از دشمنان سرسخت نیز با توجه به شرایط، رنگ عوض کرده و با اظهار اسلام مترصد فرصت براى ضربه زدن بودند. این منافقان زیرپوشش اسلام براى رسیدن به آمال دنیاى خودکار مى کردند و براى آیندهء بعد از پیامبر، نقشه ها و برنامه هاى داشتند. پیامبر (ص ) بیشترین خطر را از این ناحیه احساس مى کرد و آیات بسیارى از قرآن نیز در افشاى نقشه ها و دسیسه هاى آنان نازل شده بود; ولى با وجود مبارزهء شدید پیامبر (ص )، این ها در جامعهء اسلامى ریشه دوانده و مایه گرفته بودند.
با توجه به این که تقریبا در سال دهم هجرى، اسلام همه شبه جزیره را فتح کرده بود و به صورت قدرتى در برابر قدرت هاى جهانى آن روز (روم و ایران) نمود یافته بود، طبیعى بود که از جانب آنان مورد هجوم قرار گیرد. با توجه به موارد فوق و موارد مشابه، پیامبر (ص) یقین داشت که واگذاردن امر حکومت و تعیین نکردن جانشین به معناى رها کردن حکومت در لبه پرتگاه است و در آن صورت بعد از وفات وى قطعا حکومت به دست افراد ناشایسته و بى کفایت خواهد افتاد و هر آن ممکن است ساقط گردد و زحمات بیست و سه ساله او به هدر رود. بنابراین چاره اى نبود جز این که شایسته ترین، عالم ترین، مدیرترین و مدبرترین فرد را براى تصدى حکومت بعد از خود تعیین نماید و به امر خدا این کار را سامان دهد و از مردم براى جانشینى خود بیعت بگیرد تا امر حکومت به دست نااهلان نیفتد. رسول خدا (ص) همه علوم خود را به پسر عمش على (ع) آموخت و او و فرزندان معصومش را به عنوان ثقل کبیر و قرین ثقل اکبر؛ یعنى قرآن به جامعه اسلامى معرفى کرد و اعلام نمود: «اى مردم! من در میان شما دو چیز گرانبها و وزین به یادگار مى گذارم که آن دو قرین و همراه یکدیگرند و از هم جدایى نمى پذیرند تا این که در حوض کوثر بر من وارد شوند؛ آن دو، کتاب خدا قرآن و اهل بیتم هستند و تا زمانى که به این دو چنگ زنید، هرگز گمراه نمى شوید». در اقدامى دیگر، بعد از بازگشت از سفر حج، در محلى به نام غدیر خم، به امر خدا همه حاجیان را جمع کرد و بعد از یک خطابه مهم به امر پروردگار، برترین شخصیت جهان اسلام؛ یعنى على بن ابیطالب را به جانشینى منصوب کرد. و از مردم براى ایشان بیعت گرفت و با این اقدام، رهبرى آینده نظام اسلامى را تعیین فرمود و آن را به دست با کفایت ترین فرد بعد از خود سپرد اما با تمام تمهیدات لازم براى تضمین سلامت آینده نظام اسلامى، متأسفانه به وصایاى ایشان عمل نشد و عهد و پیمان ها به فراموشى سپرده شد و خلافت به مسیر دیگرى رفت و کسانى دیگر به عنوان مرجع علمى و مفسر قرآن شهرت یافتند و منشاء اختلاف ها و تفرقه ها گشتند. با این حال حضرت على (ع) و فرزندانش در تبلیغ احکام و تفسیر قرآن و جلوگیرى از تحریف دین سعى و کوشش فراوان کردند و براى به عهده گرفتن زعامت سیاسى نیز اقداماتى را سامان دادند و همگى در راه پیاده کردن احکام قرآن کریم که در سایه تشکیل حکومت عدل اسلامى ممکن است محبوس و یا تبعید گشته و سرانجام به شهادت رسیدند.
منـابـع
مجله انديشه حكومت دينى- مقاله ختم نبوت و گستردگى طرح سياسى اسلام- ج 1 صفحه 439-465
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها