ابوالحسن اشعری (مناظرات و ترک اعتزال)
فارسی 11403 نمایش |مناظرات
در این قسمت به ذکر مناظرات ابوالحسن اشعری و تاثیر آن در ترک مذهب اعتزال و گرایش وی به صفاتیه اشاره می شود. پیروان اشعری او را در فن مناظره قوی و نیرومند شناسانده و بر سایر ارباب این فن، از جمله استادش ابوعلی جبائی، که ابن المرتضی او را مجادلی نیرومند و سرشناس معرفی می کند، ترجیح داده اند.
از جمله، ابن عساکر در تبیین کذب المفتری روایتی آورده که مضمونش قدرت و نیرومندی اشعری در مناظره است، چنانکه از حسن بن محمد عسکری نقل کرده است که، «جبائی اهل تصنیف و قلم بود، ولی در مناظره قوی نبود؛ اما اشعری صاحب نظر و در فن مناظره قوی بود، و چون مناظره ای پیش می آمد جبائی اشعری را به جای خود می فرستاد و می گفت: نب عنی؛ از من نیابت کن.» (ابن عساکر، پیشگفته، ص 91).
سبکی نیز در این باره روایاتی آورده است؛ از جمله:
1- از ابوسهل صعلوکی (محمد بن سلیمان بن هرون اصفهانی، 369- 296/ 980- 908) نقل می کند که: «با شیخ ابوالحسن اشعری در شهر بصره در مجلس یکی از علویان حاضر بودیم. او با معتزله به مناظره پرداخت و با آنکه تعداد آنها بسیار بود بر همه غالب آمد و تک تک آنها را قطع کرد و چون مجلس دوم تشکیل شد و ما حضور یافتیم از آن جماعت احدی برنگشت. او در حضور آن مرد علوی به غلام گفت: روی در بنویس، فرار کردند.»
2- از ابوبکر صیرفی (محمد بن عبدالله بغدادی، متوفی 330)، فقیه شافعی، نقل می کند که «معتزله سرهای خود را بلند کردند تا اینکه خداوند اشعری را ظاهر ساخت و آنها را در قیفهای کنجد قرار داد.» (سبکی، پیشگفته، ص 349).
مقصود ابن عساکر، سبکی و سایر حامیان اشعری از نقل این گونه روایات، نشان دادن قدرت او در فن مناظره و برتری وی در این فن بر مخالفان، به ویژه معتزله و بالاخص ابوعلی جبائی، مرد سرشناس این فرقه، است.
اما در کتب مخالفان وی، از جمله معتزله، از این گونه روایات اثری دیده نمی شود و حتی، به روایت قاضی عبدالجبار معتزلی، او در مناظره ای مغلوب یکی از معتزله به نام ابن سهلویه شده، تب کرده و مرده است.
مناظرات اشعری با جبائی
مسلما میان اشعری و مخالفانش، البته بیشتر معتزله، مناظرات و مجادلاتی رخ داده است و اگر روایات فوق الذکر و نظایر آنها که بیشتر در کتب حامیان اشعری ثبت شده درست باشد او مناظر بلانظیر و قهرمان بلارقیب عصر بوده، بر حریفان و رقیبان برتری داشته، در مناظرات بر آنها چیره می شده و، به اصطلاح، آنها را قطع می کرده است.
اما در کتب تواریخ و تراجم بیشتر از مناظرات وی با ابوعلی جبائی، شیخ معتزله عصر، سخن به میان آمده و در این مناظرات او غالب و ابوعلی مغلوب قلمداد شده، که لازمه آن صحت کلام اشعری و بطلان کلام اعتزال است. بنابر روایتی، تاریخ آغاز مناظرات اشعری با جبائی در رمضان سال 280/912 بوده است (بروکلمن کارل، تاریخ الادب العربی، ج 4، ص 38)، ولی ما برای این روایت مویدی نیافتیم و لذا به نظر ما تاریخ دقیق آغاز این مناظرات معلوم نیست، ولی مسلما پیش از سال 303، که سال مرگ جبائی است، و ظاهرا پیش از ترک اعتزال واقع شده است.
ما در اینج به نقل دو مناظره، که در کتب معتبر اشاعره آمده است، می پردازیم.
1- مناظره در اصلح. این مناظره نخستین و مشهورترین مناظره ای است که میان اشعری و جبائی واقع شده و او جبائی را قطع کرده است. مورد مناظره وجوب اصلح بر خداوند است، که اکثر معتزله طبق اصل «عدل»، که از اصول اعتزال است، بر این باورند، که ذیلا ارائه خواهد شد، بر می آید که ابوعلی قائل به وجوب اصلح (ظاهرا اصلح در دین و آخرت) بوده و اشعری منکر آن است.
حاصل مناظره بنابر روایت سبکی
اشعری از جبائی درباره عاقبت اخروی سه کس، که یکی مومن، دیگری کافر و سومی در کودکی از دنیا رفته اند، سوال می کند. جبائی پاسخ می دهد: «مومن به درجات می رسد، کافر عذاب می شود و کودک نجات می یابد.» اشعری می پرسد: «اگر کودک بخواهد به درجات مومن نائل آید می تواند؟» جبائی جواب می دهد: «نه.» به وی گفته می شود: مومن تنها در اثر طاعت بدین درجات رسیده و تو از آن بی بهره ای.» اشعری می پرسد: «اگر کودک بگوید خدایا تقصیر از من نبود، اگر تو مرا زنده می گذاشتی من هم مثل مومن اطاعتت می کردم.» جبائی می گوید: «خداوند به وی پاسخ می دهد: می دانستم که اگر تو را زنده می گذاشتم گناه می کردی و در نتیجه کیفر می دیدی؛ بنابراین، مصلحتت را رعایت کردم و پیش از رسیدن به سن بلوغ تو را میرانیدم.» اشعری می گوید: «حال اگر کافر بگوید: پروردگارم همچنانکه حال او را می دانستی حال مرا هم می دانستی؛ پس چرا مصلحت من را رعایت نکردی؟» جبائی پاسخ نمی یابد و قطع می شود. (سبکی، طبقات الشافیه الکبری، ص 356)
بحث و تحقیق در خصوص وجوب اصلح و عقیده جبائی در این مسئله و صحت و سقم مناظره و قطع شدن جبائی را از حوصله این مقاله خارج می دانیم و چیزی نمی گوییم، جز اینکه برخی در صحت این مناظره شک کرده، احتمال داده اند ساختگی باشد. به نظر ما، این احتمال قوی می نماید، مخصوصا وقتی که می بینیم تنها در کتب موافقان اشعری ثبت شده و در آثار مخالفان وی اثری دیده نمی شود. خدا داناتر است، خواننده محترم برای اطلاع بیشتر می تواند به مراجعی که در پاورقی آمده اند مراجعه کند (ر. ک: اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، قاهره، 1389/ 1969، چاپ دوم، ج 1، 314؛ شیخ مفید، اوائل المقالات، تبریز 1323، ص 62؛ قاضی عبدالجبار، المغنی، ج 14؛ الکلام فی الاصلح، مصر، 1385/ 1965، ص 7؛ علامه حلی، کشف المراد، قم، 1407، ص 343؛ عبدالرحمن بدوی، پیشگفته، ص 745؛ شیخ محمد عبده، بین الفلاسفه و الکلامیین، مقدمه سلیمان دنیا، قاهره، 1377/ 1958، ص 35 36)
سبکی پس از نقل مناظره مزبور می نویسد: «این مناظره مشهوری است که شیخ ما ذهبی آن را حکایت کرده است و آن روی این اصل معتله که تمام افعال خداوند معلول «حکم باعثه» و «مصالح واقعه» است خط بطلان می کشد. سبکی در پایان اظهارنظر می کند که این جواب شیخ ما ابوالحسن ماخوذ است از قول امام ماشافعی که گفته است: القدریه اذا سلموا العلم خصموا، ای اذا سلموا علم الله بالعواقب.» (همانجا، ص 357)
مقصود اینکه، اگر معتزله علم خداوند به عواقب امور بندگان را قبول کنند دیگر نمی توانند از وجوب اصلح سخن به میان آورند. زیرا در برابر این سوال و اشکال که: در آفرینش کافر، به ویژه کافری که در دنیا هم گرفتار رنج و بدبختی است، برای وی چه مصلحتی متصور است، جوابی ندارند و مغلوب و محکومند. زیرا مسلما اصلح برای اینچنین انسانی این است که پروردگار او را خلق نکند.
اینک صورت مناظره بنابر نقل سبکی:
«سال الشیخ (الاشعری) رضی الله عنه ابا علی، فقال ایها الشیخ ماقولک فی ثلاثه، مومن و کافر و صبی؟ فقال (الجبائی): المومن من اهل الدرجات، و الکافر من اهل الهلکات، و الصبی من اهل النجاه. فقال الشیخ: فان اراد الصبی ان یرقی الی اهل الدرجات هل یمکن؟ قال الجبائی: لا. یقال له: ان المومنم انما نال هذه الدرجاه بالطاعه و لیس لک مثلها. قال الشیخ (الاشعری): فان قال التقصیر لیس منی، فلوا احییتنی کنت عملت من الطاعات کعمل المومن. قال الجبائی: یقول له الله: کنت اعلم انک لوبقیت لعصیت و لعوقبت، فراعیت مصلحتک و امتک قبل ان تنتهی الی سن التکلیف. قال الشیخ (الاشعری): فلو قال الکافر: یا رب علمت حاله کما علمت حالی فهلا راعیت مصلحتی مثله. فانقع الجبائی.» (همانجا، ص 3569 )
مناظره مذکور به نقل از ابن خلکان
گفتنی است ابن خلکان نیز قبل از سبکی مناظره مزبور را روایت کرده و با اینکه در مضمون با روایت سبکی متقارب و در محصول متماثل است در عبارت و صورت با آن فرق دارد، به گونه ای که نقل آن زاید و بیهوده نمی نماید.
روایت ابن خلکان: ابوالحسن اشعری از استادش ابوعلی جبائی سوال می کند: «سه برادر، که یکی مومن نیکوکار پرهیزکار، دومی کافر فاق بدکار، و سومی خردسال بودند، و مردند. عاقبتشان چه خواهد بود؟» جبائی پاسخ می دهد: «زاهد در درجات، کافر در درکات و کودک از اهل سلامت است.» اشعری می گوید: «اگر کودک بخواهد به درجات زاهد برسد، به وی اذن داده می شود؟» جبائی جواب می دهد: «نه. زیرا گفته می شود برادرت فقط در اثر طاعات کثیره است که بدین درجات نائل آمده است و تو را آن طاعت نیست.» اشعری می گوید: «اگر آن کودک بگوید: تقصیر از من نبوده، تو مرا زنده نگذاشتی و بر طاعت توانا نکردی.» جبائی جواب می دهد: «خداوند می فرماید: من می دانستم اگر تو می ماندی معصیت می کردی و مستوجب عذاب الیم می شد، پس مصلحتت را رعایت کردم.» اشعری می گوید: «اگر برادر کافر بگوید: ای خدای عالمیان، همچنانکه حال او را می دانستی حال مرا هم می دانستی، چرا مصلحت وی را رعایت کردی و مصلحت مرا رعایت نکردی؟» در این حال، جبائی جوابی نمی یابد و به اشعری می گوید «تو دیوانه ای.» اشعری می گوید: «نه من دیوانه نیستم، بلکه خر شیخ در گردنه مانده است.»
ابن خلکان پس از نقل مناظره می نویسد: «این مناظره دلالت می کند بر اینکه خدای متعال به اقتضای مشیتش عده ای را مخصوص رحتمش می گرداند و عده ای دیگر را مخصوص عذابش و افعال او معلل به اغراض نیست.»
ابن خلکان می افزاید: «در تفسیر عظیم شیخ فخرالدین رازی در تفسیر سوره انعام چنین یافتم: وقتی که اشعری از مجلس استادش جبائی بیرون رفت و مذهب وی را ترک کرد اعتراضاتش بر مقالات وی فزونی یافت و میان آنها وحشتی عظیمی پیدا شد.» (همانجا)
مناظره در خصوص اطلاق اسم عاقل بر خداوند
مبنای این مناظره توقیفی بودن اسماء الله است. اشعری و پیروانش قائل به توقیفند و می گویند تنها اسمی را می توان بر خداوند اطلاق کرد که در کتاب یا سنت صحیحه وارد شده، یعنی از سوی شارع اذنی رسیده، باشد. اما معتزله اسماءالله را توقیفی نمی دانند و در «جواز اطلاق اسماء» قائل به اذن شرعی نیستند، بلکه هر اسمی که به دلیل عقلی و قیاس لغوی دلالت بر کمال کند و موهم نقص نباشد و خلاصه شایسته مقام خداوندی باشد اطلاقش را بر او جایز می دانند (عضدالدین ایجی، مواقف (با شرح جرجانی)، ج 8، ص 210)
چنانکه ملاحظه خواهد شد، جبائی در این مناظره به دلیل عقلی و قیاس لغوی تمسک می جوید، ولی اشعری سخن از اذن شرعی می گوید.
خلاصه مناظره بنابر نقل سبکی
مردی بر جبائی وارد می شود و سوال می کند: «آیا جایز است خداوند عاقل نامیده شود؟» جبائی پاسخ می دهد: «نه، زیرا عقل مشتق از عقال (زانوبند شتر) است و آن مانع است، و منع درباره خداوند محال است؛ پس اطلاق اسم عاقل بر خداوند ممتنع است.» اشعری می گوید: «بنابر قیاس تو، خداوند نباید حکیم نامیده شود، زیرا آن مشتق از حکمه اللجام (کام لگام) است و آن آهنی است که مانع چهارپا از خروج است.» پس از آن به شعری از حسان بن ثابت ملقب به شاعر النبی استشهاد می کند و نتیجه می گیرد که چون لفظ حکیم مشتق از حکمه اللجام است و آن به معنی منع است و منع بر خداوند محال است، بنابراین بر تو لازم می آید از اطلاق حکیم بر خداوند منع کنی. در این حال، جبائی جوابی نمی یابد جز اینکه از اشعری می پرسد: «تو چرا از اطلاق اسم عاقل بر خداوند منع می کنی ولی اطلاق اسم حکیم را جایز می دانی؟» اشعری جواب می دهد: «روش من در ماخذ اسماءالله اذن شرعی است، نه قیاس لغوی؛ به او حکیم می گویم چون شرع اطلاق کرده، و از اطلاق اسم عاقل منع می کنم زیرا شرع منع کرده است؛ اگر اسم عاقل، در شرع، به خدا اطلاق شده بود من اطلاق می کردم.» (سبکی، پیشگفته، ص 357)
اینک صورت مناظره بنابر نقل سبکی:
«دخل رجل علی الجبائی، فاقل: هلف یجوز ان یسمی الله تعالی عاقلا؟
فقال الجبائی: لا، لان العقل مشتق من العقال، و هو المانع، و المنع فی حق الله محال، فامتنع الاطلاق. قال الشیخ ابوالحسن: فقلت له: فعلی قیاسک لایسمی الله سبحانه حکیما، لان هذه الاسم مشتق من حکمه اللجام، و هی الحدید. المانعه للدابه من الخروج، و یشهد لذالک قول خحسان بن ثابت رضی الله عنه:
فنجکم بالقوافی من هجانا و نضرب حین تختلط الدما
و قول الاخر:
ابنی حنیفه حکموا سفهالکم انی اخاف علیکم ان اغضبا
ای نمنع بالقوافی من هجانا، و امنعو اسفهالکم.
فاذا کان اللفظ مشتقا من المنع، و المنع علی الله محالع لزمک ان تمنع اطلاق حکیم علیه سبحانه و تعالی. قال: فلم یجد جوابا، الا انه قال لی: فلم منعت ان یسمی الله سبحانه عاقلا و اجزت ان یسمی حکیما؟
قال: فقلت له: لان طریقی فی ماخذ اسماء الله الاذن الشرعی دون القیاس اللغوی: فاطلقت حکیما لان الشرع اطلقه، و منعت عاقلا لان الشرع منعه، و لو اطلقه الشرع ناطلقته.» (همانجا، ص 358)
ترک مذهب اعتزال
ظاهرا پس از این مناظرات او مذهب اعتزال را ترک کرده است، اما تاریخ وقوع آن مشخص نیست. طبق برخی از روایات این واقعه در ماه رمضان اتفاق افتاده، اما معلوم نشد که رمضان چه سالی. (بروکلمن، پیشگفته، ص 38).
چنانکه گذشت، او به فحوای بعضی از روایات چهل سال و به فحوای بعضی دیگر سی سال در مذهب اعتزال بوده است، ولی نمی دانیم این روایات مبدا را سن بلوغ گرفته اند یا زمانی دیگر. بنابراین، همچنانکه اشاره شد، زمان دقیق این رویداد تاریخی به درستی معلوم نیست. ولی مسلم است که او پیش از سال 303، که سال مرگ جبائی است، از مذهب اعتزال دست کشیده، کناره گیری و مخالفت با آن را صریحا اعلان کرده است.
روایت ابن ندیم از ترک ابوالحسن اشعری مذهب اعتزال را
درباره کیفیت و نحوه این اعلان روایاتی متعدد با مضامینی مختلف وارد شده است که اقدم و، به نظر ما، اصح آنها روایت ابن الندیم (متوفی 430) است، که در کتاب الفهرست خود به صورت ذیل آورده است:
«و هو ابوالحسن علی بن اسماعیل بن ابی بشر الاشعری من اهل البصره و کان اولا معتلیا ثم تاب من القول بالعدل و خلق القرآن فی المسجد الجامع بالبصره فی یوم الجمعه، رقی کرسیا و نادی باعلی صوته من عرفنی فقد عرفنی و من لم یعرفنی فانا اعرفه نفسی، انا فلان بن فلان، کنت قلت بخلق القرآن و ان الله لایری بالابصار و لان افعال الشر انا افعلها، و انا تائب مقلع معقتد للرد علی المعتزله» (ابن الندیم، محمد بن اسحق، الفهرست، ص 271).
مضمون روایت: ابوالحسن علی بن... از اهل بصره و نخست معتزلی بود، پس از آن در روز جمعه در مسجد جامع بصره از قول به عدل و خلق قرآن توبه کرد، روی چهارپایه ای رفت و فریاد زد، «کسی که مرا می شناسد که می شناسد و کسی که نمی شناسد من خود را به وی می شناسانم، من فلان پسر فلانم، قائل به خلق قرآن بودم و اینکه خدا با دیدگان دیده نمی شود و کارهای بد را من خود انجام می دهم، اکنون تائب تارک و معتقد به رد معتزله هستم.»
ابن خلکان و مقریزی نیز روایت مزبور را به صورت فوق نقل کرده اند. ولی ابن خلکان جمله «مخرج لفضائحهم و معایبهم» و مقریزی جمله «مبین لفضائحهم و معایبهم» را بدان افزوده است.
روایت ابن عساکر از نحوه ترک مذهب اعتزال
اما ابن عساکر در کتاب تبیین کذب المفتری روایاتی نقل کرده که با روایت ابن الندیم فرق دارند و حاوی نکاتی گفتنی و شنیدنی هستند. از جمله:
1- از ابن عزره (ابوبکر اسماعیل بن ابی محمد بن اسحق ازدی قیروانی) نقل می کند: اشعری چهل سال بر مذهب معتزله و امام آنها بود، پانزده روز از مردم پنهان شد، پس از آن به مسجد آمد و به منبر رفت و گفت:
«معاشر الناس انی انما تغیبت عنمک فی هذا المده لانی نرت فتکافات عندی الادله و لم یترجح عندی حق علی باطل و لاباطل علی حق فاستهدیت الله تبارک و تعالی فهدانی الی اعتقاد ما اودعته فی کتبی هذه و انخلعت من جمیع ماکنت اعتقده کما انخلعت من ثوبی هذا و انخلع من ثوب کان علیه ورمی به و دفع الکتب الی الناس فمنها کتاب اللمع و کتاب اظهر فیه غوار المعتزله سماه بکتاب کشف الاسرار و هتک الاستار و غیرهما.»
مضمون روایت: «ای مردم من در این مدت تنها به این جهت از شما پنهان شد که نظر کردم و ادله در نظر من برابر شدند، نه باطلی بر حقی برتری یافت و نه حقی بر باطلی. پس از خداوند تبارک و تعالی هدایت خواستم و او مرا به اعتقاد آنچه در این کتابهایم نوشته ام هدایت فرمود. از جمیع آنچه معتقد بودم کنده شدم، همچنانکه از این جامه ام کنده شدم. در حال، جامه ای که بر تن داشت کند و دور انداخت و کتابها را به مردم داد، که از آن جمله است کتاب اللمع و کتابی که در آن عیب معتزله را آشکار کرده و آن را کتاب کشف الاسرار و هتک الاستار نامیده بود و غیر آنها.»
سبکی هم این روایت را با اندک فرقی در طبقات خود آورده است.
چنانکه اشاره شد، روایت مزبور حاوی نکاتی است از جمله:
الف: رجوع وی از مذهب اعتزال در اثر نظر و به تدریج حاصل شده است.
ب: قائل به «تکافوء الادله» بوده است.
ج: کتاب اللمع را که یکی از کتب معتبر و حاوی اصول اوست و نیز کتاب کشف الاسرار و هتک الاستار را که نمایانگر معایب و ضعف فکری معتزله است پیش از اعلان ترک اعتزال نوشته شده است.
2- از ابوعبدالله حمرانی نقل می کند: «اشعری در روز جمعه بعد از نماز جمعه در مسجد جامع بصره به منبر رفت، در حالیکه شریطی در کمر داشت آن را پاره کرد و گفت: اشهداوا علی انی کنتب علی غیر دین الاسلام و انی قد اسلمت الساعه و انی تالب مماکنت فیه من القول بالاعتزال»، و سپس پایین آمد.
ابن عساکر پس از ایراد این روایت اظهارنظر می کند که حمرانی مجهول و بنابراین روایتش ضعیف است. نظر ما هم بر این است، زیرا اشعری مرد معتدلی بوده و احدی از اهل قبله را تکفیر نکرده است. گذشته از این، اگر معتزله کافر باشند او خود نیز که مدت مدیدی معتزلی بوده، و حتی از ائمه آنها به شمار آمده، کافر بوده است، آن هم مرتد فطری که توبه اش پذیرفته نمی شود.
سبب ترک
عده ای کوشیده اند سبب رجوع و برگشت اشعری را از مذهب اعتزال یک رویداد ناگهانی و یک امر غیرعادی و الهی، یعنی دستور صریح پیامبر اکرم (ص)، قلمداد کنند، که آن حضرت در مناماتی ظاهر شده و به اشعری دستور داده و تاکید فرموده که باید از مذهب اعتزال دوری جوید و به یاری سنت بپردازد، البته با روش کلامی. مقصود اینکه، نباید کلام را به طور کلی کنار بگذارد، بلکه باید فقط از کلام اعتزال دست بردارد، که مخالف سنت است. مسلما نظر این عده مشروع نشان دادن کلام اشعری و نامشروع شناختن کلام اعتزال است. مثلا ابن عساکر از برخی ائمه (ظاهرا ائمه اشاعره چنین نظری را نقل می کند، اما برخی دیگر بر این عقیده اند و من هم بر این باورم که اشعری پیش از آنکه پیامبر (ص) را در خواب ببیند در اثر غور در مسائل عقیدتی برای وی مشکلاتی پیش آمده و شکوکی بر ذهنش وارد شده، که با اصول و قواعد اعتزال از عهده حل و دفع آنها برنیامده و این مشکلات و شکوک به تدریج تزاید یافته تا به مرحله تحیر رسیده و در نهایت، کلام اعتزال را نارسا و ناتوان یافته و برای نجات از این حیرت و سردرگمی به خدای متعال پناه برده و از او استعانت جسته و بالمال پیامبر (ص) را در خواب دیده و آن حضرت هدایتش فرموده تا از کلام اعتزال دست بردارد و به کتاب خدا و سنت پیامبرش دست یازد و او هم اطاعت کرده است.
ابن عساکر از احمد بن حسین متکلم روایتی نقل می کند که مضمونش این است: «هنگامی که شیخ ابوالحسن در کلام اعتزال تبحر یافت و به غایت رسید از استادانش سوالاتی می کرد ولی جواب شافی نمی شنید و متحیر می شد. از وی حکایت شده شبی درباره برخی از عقایدم به اندیشه افتادم، برخاستم دو رکعت نماز گزاردم و از خداوند متعال خواستم تا مرا به راه راست هدایت فرماید، خوابیدم و پیامبر را در خواب دیدم و از آنچه برایم رخ داده بود شکایت کردم. آن حضرت فرمود: علیک بسنتی. از خواب بیدار شدم، مسائل کلام را با آنچه در قرآن و اخبار یافتم مقابله کردم، آنچه را که موافق دیدم پذیرفتم و غیر آن را دور انداختم.»
ملاحظه شد که، طبق وایات مذکور که موافقان اشعری نقل کرده اند، سبب رجوع وی از مذهب اعتزال دستور پیامبر (ص) و ابانه حق بوده است. اما برخی از مخالفانش سبب برگشت وی را از کلام اعتزال مال و مقام دوستی انگاشته و نوشته اند عده ای از خویشان ذکور و اناث وی مردند و او برای اینکه حاکم از میراث منعش نکند اعتزال را ترک کرد یا چون در میان عامه از مقام و منزلتی برخوردار نبود از اعتزال برگشت تا به مقام و منزلتی نائل آید. البته این سخنان به نظر بعید می نماید، ولی ممکن است جوی که در اثر خلافت و به قدرت رسیدن متوکل (247- 232) که ناصبی و ضد کلام و معتزله بود و به اصحاب الحدیث گرایش داشت، در دارالاسلام به وجود آمده بود در رجوع اشعری از اعتزال و تظاهر وی به نصرت و حمایت کتاب و سنت تاثیری داشته باشد. والله اعلم.
طبری آنجا که حوادث سال 279 را گزارش می دهد می نویسد:
«فمن ذالک ماکان من امر السلطان بالنداء فی مدینه السلام بغداد ان لایقعد علی الطریق و لا فی المسجد الجامع قاص و لا صاحب نجوم و لا زاجر و حلف الواراقون ان لایبیعوا کتب الکلام و الجدل و الفلسفه.» (طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج8، ص 163).
حاصل اینکه، خرید و فروش کتب کلام و فلسفه ممنوع اعلام شد.
گرایش اشعری به صفاتیه
پیش از ظهور اشعری جماعت کثیری از سلف، برخلاف معتزله که نفی صفات می کردند، برای خدا صفاتی قائل بودند، از قبیل علم، قدرت، حیات، اراده، سمع، بصر، کلام، جلال، اکرام، جود، انعام، عزت و عظمت، و میان صفات ذات و صفات فعل فرق نمی نهادند و همه را ازلی می دانستند و می گفتند: «صفات خدا نه ذات اوست و نه غیر ذات او.» علاوه بر صفات مزبور، برای خدا صفات دیگری ثابت می کردند به آنها خبر داده است (اشعری، ابوالحسن، مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 290 و 350؛ شهرستانی، محمد، ملل و نحل، ج 1، ص 92 و 93)
این جماعت، در برابر معتزله که نافی صفات بودند و به همین جهت معطله نامیده می شدند، صفاتیه نام گرفتند. زیرا، چنانکه ملاحظه شد، قائل به صفات و مثبت آنها بودند. اما ظاهرا استناد این جماعت در این قول صرفا به کتاب و سنت بوده و به روش متکلمین عمل نمی کردند.
روزها گذشت تا اینکه زمان عبدالله بن سعید، محمد قطان کلابی (متوفی 240)، معروف به ابن کلاب، ابوالعباس احمد بن ابراهیم قلانسی رازی (متوفی قرن سوم) و حارث بن اسد محاسبی (متوفی 243) صوفی، استاد جنید، فرا رسید.
اینها هم از سلف بودند، ولی در عین حال علم کلام نیز می دانستند و با روش متکلمین آشنا بودند و عقاید سلف را با ادله کلامی به ثبوت می رسانیدند. سرشناس ترین و برجسته ترین ایشان ابن کلاب است، که در مناظره بسیار قوی بود و با معتزله که نافیان صفات بودند همواره به مناظره می پرداخت. گویند آنها را در مجلس مامون مذمت کرد و رسوا ساخت. به روایت ابن الندیم کتابی به نام الرد علی المعتزله نگاشت. در حالیکه ابن الندیم او را از بابیه حشویه می انگارد، سبکی در عداد متکلمین به شمار می آورد.
خلاصه، طبق روایاتی، اشعری پس از ترک اعتزال و کناره گیری از معتزله متمایل به عقاید صفاتیه شد و به ویژه به آراء ابن کلاب گرایش یافت. ارتباط اشعری با صفاتیه عموما و با ابن کلاب خصوصا نیازمند تفصیلی است که مقاله ما گنجایش آن را ندارد. اجمالا اینکه: ابن تیمیه اشعری را از شاگردان نخستین ابن کلاب می انگارد. امام الحرمین جوینی (عبدالملک بن ابی محمد، متوفی 478) او را از اشاعره می شمارد. آقای دکتر سامی النشار هم می نویسد: «مدرسه ابن کلاب در عالم اسلامی مدتی از مذهب اهل سنت و جماعت دفاع می کرد تا مندمج در مذهب اشعری شد.»
گذشته از اینها، اشعری در کتاب مقالات خود در موارد متعدد از ابن کلاب نام می برد و عقایدش را در موضوعات مختلف کلامی به گونه ای نقل می کند که گویی با وی اختلاف چندانی ندارد. به علاوه، آنجا که قول اصحاب حدیث و اهل سنت را ذکر می کند و خود را قائل به آن می شناساند، به ذکر قول اصحاب ابن کلاب می پردازد و می نویسد: «فانهم یقولون باکثر ما ذکرناه عن اهل السنه» (اشعری، ابوالحسن مقالات الاسلامیین، ج 1، ص 350).
تصوف و عرفان
سبکی اشعری را صاحب فراست و نظر و از سادات اهل تصوف و اعتبار قلوب شناسانده، شاگرد صوفی بزرگ سید الطایفه ابوالقاسم جنید بن محمد (توفی 298) معرفی کرده و مدعی شده که او همراه و هم رای صوفیان نامی دارالاسلام، امثال ابراهیم بن ادهم (متوفی 166) فضیل بن عیاض (متوفی 196)، معروف کرخی (متوفی 200)، سری سقطی (متوفی 253)، بشر حافی (متوفی 277)، شقیق بلخی (متوفی 274) و بایزید بسطامی (طیفور بن عیسی، متوفی 261) بوده و صوفیان نامداری، همچون شبلی (ابوبکر جعفر بن یونس، متوفی 334)، ابن خفیف (عبدالله بن خفیف، متوفی 297)، ثقفی (ابوعلی محمد بن عبدالوهاب، متوفی 328)، کتانی (محمد بن علی، متوفی 322) و عده ای دیگر نزد وی تلمذ کرده اند.
ادعای سبکی قابل تامل بوده و نیازمند بررسی جداگانه و تحقیق مستقلی است که از حوصله مقاله ما خارج است.
اما یادداشت مطالب ذیل را لازم می دانیم:
اولا: تنی چند از صوفیان نامی مصاحب و ملازم اشعری بوده یا به دیدارش شتافته و از وی کسب علم کرده اند. از آن جمله است:
1- ابوالحسن باهلی بصری، استاد قاضی ابوبکر باقلانی، ابواسحق اسفراینی، و ابن فورک اصفهانی. از ابواسحق نقل شده: «من در برابر شیخ ابوالحسن باهلی همچون قطره ای بودم در برابر دریا و شنیدم شیخ ابوالحسن باهلی می گفت: من در برابر شیخ اشعری همچون قطره ای بودم در برابر دریا.»
2- ابوالحسین بندار بن حسین شیرازی (متوفی 353 یا 359) مصاحب شبلی که در بصره خادم اشعری و مدتها ملازم وی بوده است.
3- ابوعبدالله بن خفیف شیرازی (متوفی 371 یا 297) که شیخ المشایخ عصر و به تعبیر ابن عساکر تاریخ الزمان بوده و با حسین بن منصور حلاج دیدار داشته است. او به قصد دیدار با اشعری و بهره مندی از وی در جوانی به بصره رفته، وی را دیده و از علمش بهره مند شده است. به روایتی هم برای ملاقات با او از شیراز به بغداد رفته است.
خلاصه، ابن خفیف، این عارف نامی، علم و عمل اشعری را ستوده و با عناوین با شکوه «قامع البدعه، لسان الحکمه، امام الامه، قوام المله» به ستایش وی پرداخته است. ثانیا جماعت کثیری از صوفیان اهل سنت و جماعت که پس از وی پیدا شدند اصول کلام اشعری را پذیرفتند و در اصول از وی پیروی کردند. از این جماعت است:
ابوسهل صعلوکی نیشابوری (محمد بن سلیمان، متوفی 369)، ابونعیم اصفهانی (احمد بن عبدالله، متوفی 430)، مولف حلیه الاولیاء، ابوعبدالله قرشی (محد بن ابراهیم، متوفی 599)، شهاب الدین سهروردی (عمر بن عبدالله، متوفی 632)، مولف عوارف المعارف، ابوالحسن شاذلی مغربی (علی بن عبدالله، متوفی 654).
عده ای نیز، علاوه بر این، به حمایت از وی برخاسته به تقریر و تحریر عقایدش پرداخته و در برابر مخالفان جدا از وی دفاع کردند. از این عده است:
1- ابوالقاسم قشیری (عبدالکریم بن هوازن، 465- 376)، صوفی بلندآوازه قرن پنجم و استاد تعدادی از صوفیان معروف.
قشیری در فروع شافعی و در اصول اشعری بود. از اشعری با عنوان با شکوه امام اعظم نام برده و در برابر معتزلیان، کرامیان و حنبلیان، که بر ضد وی برخاسته و عقایدش را ناصواب دانسته و لعنش می کردند، جدا از او دفاع کرد و در پاسخ استفتائی که پیروان اشعری در سال 436 از علمای دارالاسلام درباره صحت عقاید اشعری کرده بودند او را صریحا از ائمه اسلام و پیرو عقاید سلف معرفی کرد و در نتیجه از مخالفان وی آزارها دید، مورد اهانت قرار گرفت و به زندان افتاد.
2- حجه الاسلام ابوحامد غزالی (محمدبن محمد، 505- 450)، که تصوف و عرفان مرحله نهایی سیر فکری و عقیدتی اوست؛ در اصول اشعری بوده است.
3- ابوبکر کلابادی (محدبن ابراهیم، متوفی 380 یا 390)، مولف کتاب التعرف لمذهب اهل التصوف، که از صوفیان سرشناس عصر خود بوده، در اصول اشعری بوده و در کتاب مذکور، که برای ارائه مذهب اهل تصوف نگارش یافته، اصول کلام اشعری رعایت شده است.
4- مستملی بخاری (ابوابراهیم اسماعیل بن محمدع متوفی 4349) شارح کتاب مزبور نیز که از صوفیان مشهور به شمار آمده، در شرح خود از اشعری با عنوان باشکوه شیخ ما ابوالحسن اشعری نام برده و اصول کلام اشعری را کاملا رعایت کرده است، به گونه ای که می توان شرح مذکور را، که به زبان پارسی گویا و رسا نگارش یافته، مرجعی برای پارسی زبانان جهت آشنایی با کلام اشعری به شمار آورد.
گذشته از اینها، یافعی در کتاب مراه الجنان خود، پس از اینکه از مناقب و محاسن اشعری سخن می گوید، علم و عمل و عرفان و زهد و پارسائیش را می ستاید، به مناظرات او با بزرگان و استادان معتزلی و منامات و آثار و اتباعش اشاره می کند، و عده ای از اکابر مشایخ عرفا را از پیروان وی می شمارد.
و بالاخره، خود یافعی، که عبدالرحمن جامی در نفحات الانس او را از کبار مشایخ وقت به شمار آورده، در اصول از اشعری پیروی می کرده و در کتاب مرهم العلل المعظله و دفع الشبه و الرد علی المعتزله به کرات تصریح کرده است: «دین حق کسی دارد که در اصول تابع اشعری و در فروع پیرو شافعی باشد.»
منـابـع
دکتر جهانگیری- مجموعه مقالات- صفحه 102-122
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها