ظهور و افول خوارج در ایران (عهد عباسى)
فارسی 4133 نمایش |در ادامه و در این قسمت به بررسی وضعیت و تاریخ خوارج در ایران عهد عباسى، و حاکمیت آنان در سیستان پرداخته خواهد شد.
خوارج در ایران عهد عباسى
با استقرار و تثبیت خلافت عباسیان، تغییر چندانى در نوع و شیوه برخورد خوارج نسبت به نظام جدید ظاهر نشد و مبارزات این جریان مذهبى، سیاسى با شدت و حدت قبلى ادامه یافت، اما نسبت به دوره بنى امیه از وسعت و گستره قیام هاى آنان تا حدودى کاسته شد، که یکى از دلایل آن کم رنگ شدن مسئله موالى بود، زیرا موالى در تغییرات جدید به بخشى از خواسته هاى خود رسیده بودند و انگیزه و زمینه حضور آن ها در صفوف خوارج کاهش یافته بود. عامل دیگر، اوج گیرى قیام هاى علویان در عصر عباسى بود که قیام هاى خوارج را تحت الشعاع خود قرار مى داد. با وجود این، همزمان با استقرار نظام جدید، تحرکات خوارج ادامه یافت و کانون هاى عمده فعالیت آنان در میان بربرها در شمال آفریقا و جزیره (نواحى شمال عراق) و نیز نواحى شرقى ایران متمرکز شد. پس از آن که خوارج در نقاط دیگر تضعیف شدند و به تدریج از صحنه رقابت هاى نظامى سیاسى خارج گشتند، باز مدت مدیدى توانستند در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران (کرمان، سیستان و هرات)، تشکیلات نظامى سیاسى خود را مستحکم نگاه دارند و از نیروهاى محلى هواداران فراوانى گرد آورند.
به طور کلى حاکمیت هاى گوناگون در نواحى سیستان و مناطق هم جوار آن را در اوایل دوره عباسى، مى توان به صورت ذیل ترسیم کرد:
1- حاکمیت حکام محلى از جمله خاندان رتبیل بر زابلستان و کابلشاهان بر کابل که سدى در مقابل نفوذ و گسترش فتوحات مسلمین بودند.
2- حاکمیت والیان اعزامى از بغداد یا خراسان که قدرت آن ها فقط تا حدود شهرهاى بزرگ و راه هاى تجارى اعمال مى شد و فرمان هایشان به دلیل حضور خوارج به ندرت در خارج از شهرها اجرا مى گشت.
3- به موازات قدرت والیان و قبایل عرب، مطوعه و غازیان نیز در شهرهاى نظامى و سرحدى از جمله «بست » داراى اقتدار بسیار بودند.
4- خوارج که یکى از حاکمیت هاى مهم و مؤثر در سرنوشت سیستان، به شمار مى آمدند.
حاکمیت خوارج در سیستان
اینان خصوصا در نواحى روستایى و مراکز غیر شهرى از قدرت شایان توجهى برخوردار بودند. زیاده ستانى تحصیل داران مالیاتى و تنفر مردم بومى از حکام اعزامى خلیفه، که این منصب را بیشتر به عنوان یک محل کسب درآمد هر چه بیشتر تصور مى کردند، نقش مهمى در رشد و گسترش قیام هاى خارجى داشت. رفتار ناعادلانه حکامى چون «معن بن زائده» و «مصیب بن زهیر» و «على بن عیسى بن ماهان» که ظلم و ستمگرى را همراه با فشار شدید اقتصادى بر مردم نواحى شرقى ایران اعمال مى کردند، علت اصلى رشد قیام هاى اوایل عهد عباسى در سیستان و خراسان بود که در دو جریان بارز خوارج و «غلات» نمود پیدا کرد. از آن جا که سیستان بیشتر ناحیه اى روستایى و غیر شهرى و داراى نواحى جدا افتاده و غیر متصل بود، بیشترین فشار حاصل از تعدیات عمال رسمى بر دوش بخش هاى روستایى قرار داشت و طبیعى بود که در این مرحله حامیان و هواداران خوارج بیشتر از میان این قشرهاى روستایى باشند و به عبارتى بهتر، تکیه گاه عمده و حامى اصلى خوارج در شرق ایران محسوب شوند؛ خصوصا که خوارج ایشان را به عدم پرداخت خراج و مالیات تحریک مى کردند و ظاهرا خود نیز چیز زیادى از آن ها نمى طلبیدند. بنابراین در این مرحله از حرکت خوارج، با توجه به مسائل خاص اجتماعى، سیاسى و اقتصادى که در نخستین دوران خلافت عباسیان در نواحى شرقى و جنوب شرقى ایران حاکم بود، حرکت آن ها بازگو کننده نیازهاى اجتماعى مردم این مناطق بود. در واقع در این زمان براى خوارج نه فقط مسائل ایدئولوژیک که مسائل اجتماعى نیز تا حدودى در سر لوحه امور قرار گرفت. خوارج سیستان همانند خوارج شمال آفریقا، با مسائل مورد ابتلاى آن سامان گره خوردند و بیانگر خواست هاى محلى، خصوصا در برخورد با تحصیل داران مالیاتى شدند. حرارت و شور مذهبى اولین خوارج گرچه به طور کامل ناپدید نشد، اما در این زمان تا حدودى از شدت آن کاسته شد و اعتراض علیه سیاست هاى ظالمانه اقتصادى و تجمع ثروت توسط عمال خلافت جایگزین آن گشت.
ترور «معن بن زائده» (حاکم سیستان)، توسط خوارج در سال 152 ق و سوء قصد نافرجام خوارج سیستانى در بغداد علیه یزید و نیز ترور «حضین بن محمد» عامل خراج سیستان به دست خوارج در محرم سال 156 ق و نمونه هاى دیگر از این قبیل در راستاى همین سیاست به مرحله اجرا در آمد. استفاده خوارج از نارضایتى هاى اجتماعى، خود یکى از دلایلى بود که آنان را قادر ساخت در سیستان حتى دو قرن بعد از سرکوب ازارقه در فارس و کرمان پایدار باقى بمانند و شمار زیادى از بومیان محلى و حتى اعراب ساکن در آن جا را به سوى خود جذب کنند. در شرایطى که خوارج سیستان، روستاها و حومه شهرها را در دست داشتند، شهرهاى بزرگ نظیر «بست» و «زرنگ» به دلیل حضور عمال حکومت و سکونت اعیان و اشراف و فقها و قضات رسمى و طبقاتى که منافع آنان همسو با منافع خلافت بود، در حوزه قدرت والیان خلیفه قرار داشت که مستقیما از بغداد یا از سوى حاکم خراسان به سیستان اعزام مى شدند، هر چند به دلیل تسلط خوارج بر روستاها و سواد شهرها قادر به جمع آورى و ارسال مالیات و خراج به دربار خلافت نبودند و احکامشان به ندرت در خارج از شهرها جارى مى شد؛ تا حدى که یکى از بزرگان سیستان، امارت در آن جا را عبارت از جنگ با خوارج مى دانست نه فقط اداى خطبه و نماز. به طور کلى خوارج، به دلیل انعطاف پذیرى ناچیزشان از اوضاع و احوال فرهنگى، نتوانستند بعدها حضور خود را در ایران و برخى نقاط دیگر پا بر جا سازند، ولى آن چه در مجموع از ماهیت و نوع فرقه هاى خارجى مسلط بر سیستان و شرق ایران در مى یابیم این است که فعالیت و بقاى نسبى آن ها نتیجه همین انطباق نسبى آنان با محیط سیاسى، اجتماعى سیستان بوده است. به هر حال، با وجود قدرت زیاد خوارج در بخش هایى از نواحى شرقى ایران و به رغم تعدیل هاى نسبى که در عقاید خود ظاهر ساخته بودند، به دلیل اعمال خشونت شدیدى که گاه از سوى بعضى فرق خارجى، مثل «حمزیه» (پیروان حمزة بن آذرک)، نسبت به غیر خارجیان و مردم عادى و حتى فرقه هاى رقیب سر مى زد و نیز به دلیل برخورد خوارج با هواداران مذهب رسمى (اهل تسنن)، نتوانستند اکثریت عظیم جماعات محلى را با خود همساز کنند. به علاوه، وجود تفرقه و اختلاف بین شعب گوناگون خوارج مانع از این گشت که ایشان بتوانند زمام امور جامعه سیستان و نواحى اطراف آن را در دست گیرند. بر همین اساس است که پاره اى از محققان در مردمى بودن قیام هاى خوارج تردید کرده اند و پاره اى دیگر معتقدند که عنوان «خارجى» در این دوره نامى بود اندکى مؤدبانه براى عنوان راهزن.
عوامل ضعف و محو تدریجى خوارج در صحنه نظامى سیاسى ایران
به رغم سه قرن فعالیت هاى نظامى، سیاسى و مذهبى خوارج که توانسته بود گروه هایى از ایرانیان را تحت تأثیر تبلیغات خود قرار دهد، بخش بزرگى از مردم ایران با دنیاى نظامى مذهبى خوارج بیگانه ماندند. بدین لحاظ پس از یک دوران فعالیت هاى شدید، سستى و ضعف تار و پود خوارج را تا محو شدن تدریجى شان در صحنه نظامى سیاسى ایران فرا گرفت. در یک تحلیل نهایى مى توان این امر را معلول عوامل زیر دانست:
الف- عدم تقیه و افراط در امر معروف و نهى از منکر و قیام مسلحانه
عدم پذیرش تقیه، اعتقاد افراطى به امر معروف و نهى از منکر، و قیام به سیف در هر شرایطى (بدون توجه به اوضاع زمان و مکان)، مانعى مهم در ساخت قدرت سیاسى براى حرکت خوارج بود. ضمن این که خوارج کمتر اهل مبارزه از مجارى سیاسى بودند و با نگرشى یک سویه و عدم انعطاف عقایدشان در مواجهه با واقعیات و مقتضیات زمان به نوعى مطلق اندیشى روى آورده بودند که حاصل آن شعار «هر که با ما نیست علیه ماست» بود. این نحوه تفکر افراطى، آن ها را بر آن مى داشت که براى جلب هواداران و پیشرفت امر خود از اصول و حتى فروع ایدئولوژیکى مورد قبول خود کمتر تخطى کنند. خوارج حتى اگر با جریان ها و افرادى پیمان اتحاد مى بستند و یا ائتلاف مى کردند، اغلب از موضع قوت و قدرت بود و خود این امر موجب ناپایدارى و شکست این پیمان ها مى شد. در واقع در پى متحدى بودند که تحت تعالیم ایشان عمل کند و این پافشارى در اصول و فروع عقاید، مانع از انعطاف پذیرى آن ها در پیدا کردن متحدى پایدار مى گشت. تار و پود تشکیلات خوارج با محتواى ایدئولوژیک آمیخته شده بود، بنابراین ضوابط و قوانین خاصى براى اعضاى خود در نظر گرفته بودند و ظاهرا ورود به جرگه خوارج چندان هم سهل صورت نمى گرفت.
ب- رویارویى با طبقه اشراف و متمکن جامعه
به جز سخت گیرى هاى شدید و خشونت هاى مفرط خوارج که باعث گریز و به وجود آمدن بیزارى نسبت به آنان در گروه کثیرى از مردم بود، باید از جهت گیرى اجتماعى اقتصادى آن ها در رویارویى با طبقه اشراف و متمکن جامعه نیز یاد کرد. در سراسر دوران حرکت خوارج اغلب هواداران آن ها از روستاییان و قشرهاى فرودست جامعه شهرى بودند و توانگران و افراد بر جسته اجتماع کمتر مى توانستند آمیزشى پایدار با خوارج داشته باشند. همین امر موجب شد تا در بخش هاى وسیعى که دهقانان و اشراف محلى نفوذ داشتند از جاذبه خوارج کاسته شود. افزون بر این ها، یکى دیگر از دلایل ناخشنودى ایرانیان از خوارج را مى توان درگیرى هاى خوارج با نیروهاى خلافت دانست که به هر حال ضرر و زیانش متوجه ساکنان بومى این مناطق مى شد. یکى از نقاط ضعف خوارج به عنوان یک جریان سیاسى، نداشتن پایگاه و کانون مرکزى براى هدایت حرکت و قیام بود. این امر به عدم وحدت و از هم گسیختگى و نیز عدم برقرارى ارتباط بین قیام هاى همزمان خوارج در دو یا چند منطقه متفاوت منجر مى شد؛ علاوه بر این، نقش اختلافات فرقه اى و ناسازگارى دسته هاى مختلف خوارج با یکدیگر را نیز نباید نادیده انگاشت. ظاهرا یکى از دلایل عدم نفوذ گسترده و بقاى دائمى خوارج در میان ایرانیان، به رغم شعارها و اهداف خوارج که در حمایت از غیر عرب مطرح مى شد، همین جایگاه رهبرى در میان ایشان است. در حرکت خوارج، رهبر یک فرد عادى همچون دیگر افراد بود و هیچ امتیاز خاصى بر دیگران نداشت و حتى مى توانست برده یا بنده باشد و این با تصورات ایرانیان از رهبرى، خصوصا حاکمیت هاى محلى که دهقانان آن ها را تشکیل مى دادند و نسبت به رهبران و پادشاهان گذشته خود قداست خاصى قائل بودند، چندان سازگار نبود. از ویژگى هاى دیگر قیام هاى خوارج که از اهمیت بسیار برخوردار است پیشقدم بودن بازوى حرکتى مبارزاتى آن ها از خط فکرى و عقیدتى شان بود؛ به عبارتى در حرکت خوارج، پراتیک (عمل) جلوتر از تئورى حرکت مى کرد و همین امر، خوارج را به نوعى عملگرایى رهنمون کرد. جناح ایدئولوگ چندان متمایز از جناح سیاسى نظامى نبود و نقش اصلى در دست رهبران سیاسى نظامى قرار داشت که اغلب از فقها و علماى خوارج نیز به شمار مى آمدند. به رغم برخى آمیختگى هاى محدود فرهنگ خوارج با فرهنگ ایرانى که به بعضى شعب خوارج نسبت داده شده است، خوارج در انطباق خود با اوضاع و احوال ایران موفقیت چندانى کسب نکردند. در نتیجه گرایش ایرانیان به دو جریان قوى مذهبى سیاسى یعنى تسنن و تشیع امکان بروز بیشترى یافت، و این خود موجبات منزوى شدن خوارج را در بخش هاى محدودى از ایران فراهم آورد؛ تا آن جا که خوارج در مراحلى از زندگى فعال نظامى سیاسى خویش سعى داشتند به جریان هاى دیگر نظیر علویان در مبازره ضد اموى نزدیک شوند. عوامل یاد شده و نیز نبود طرح مشخصى از سوى خوارج براى کسب قدرت، موجب شد تا در دوره عباسى نیز، مانند دوره اموى، نیروهاى دیگر از حاصل کوشش هاى ایشان بهره مند گردند و خوارج آرام آرام از صحنه سیاسى کنار روند.
چنان که گذشت خوارج از همان بدو ظهور، مخالف نظم موجود بودند و بیشتر در نقاطى رشد یافتند که ضعف و عدم تسلط حاکمیت امویان و سپس عباسیان در آن نقاط به چشم مى خورد، چرا که از همین مراکز بود که بعدها نخستین اقدامات سیاسى نظامى موفق، همچون مبارزات صفاریان، در برابر خلافت عباسى رشد و گسترش یافت و نیز سامانیان بر مناطق به چنگ آمده توسط صفاریان مسلط شدند. از این رو هنگامى که یعقوب لیث و بعد از او سامانیان توانستند نواحى شرقى ایران را تا حدودى آرام سازند، از قدرت خوارج کاسته شد. صفاریان، نه تنها فعالیت هاى نظامى خوارج را محدود کردند بلکه پایه هاى قدرت نظامى سیاسى ایشان را تقریبا از میان بردند و این موجب شد تا راه براى تسلط امراى شمال شرق خراسان یعنى سامانیان هموار گردد.
منـابـع
حسین مفتخرى- مجله تاریخ اسلام- شماره 2
نصر بن مزاحم منقرى- پیکار صفین- ترجمه پرویز اتابکى- تهران- سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى- 1366
عبدالحسین زرین کوب- تاریخ مردم ایران- تهران- علمى و فرهنگى- 1365
برتولد اشپولر- تاریخ ایران در قرون نخستین اسلامى جلد 1- ترجمه جواد فلاطورى- تهران- علمى و فرهنگى- 1364
کیت لوینشتاین- ازارقه در ملل و نحل نگارى اسلامى- ترجمه آزرمى دخت مشایخ فریدنى- مجله تحقیقات تاریخى- شماره 6 و 7- پاییز 1371
تصحیح ملک الشعراى بهار- تاریخ سیستان- تهران- پدیده- 1366
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها