غدیریه جعفر بن حسین
فارسی 9600 نمایش |قل للذی بفجوره *** فی شعره ظهرت علامه
و یبیع جهلا دینه *** لمضلل یرجو حطامه
من أین أنت لعنت أو *** من أین أسرار الإمامه
أ ظننتها إرث النب *** ی فما أصبت و لا کرامه
إن الإمامة بالنصو *** ص لمن یقوم بها مقامه
کمقاله فی یوم خم *** لحیدر لما أقامه
من کنت مولاه فذا *** مولاه یسمعهم کلامه
سل عنه ذا خبر به *** فلتذهبن إذا ندامه
فهو الذی بحسامه *** للنقع قد جلى قتامه
فی یوم بدر إذ شکا *** سادات مالککم صدامه
و أنین والدهم و قد *** منع النبی به منامه
إن الإمام لدیننا *** من شاده و بنى دعامه
فی کل معترک إذا *** شب الوغى أطفا ضرامه
فتاح خیبر بعد ما *** فر الذی طلب السلامه
تالله لو وزن الجمی *** ع لما وفوا منه القلامه
«بگوى آن را که پاى از گلیم بیرون نهاده و در سروده اش آثار تجاوز آشکار است. از بیخردى، دین خود را به گمراهى سرگشته فروخته، چشم طمع به حطام دنیویش دوخته: تو را چه رسد- اى ملعون ازل و ابد- که در اسرار امامت سخن ساز کنى؟ پنداشتى، امامت میراث رسول است، نه حق گفتى و نه شایسته تکریم شدى. امامت و پیشوائى با نص رسول است که قائم مقام اوست. چونانکه در غدیر خم با حیدر فرمود، آنگاه که او را به پا داشت: هر که را من سالار و سرورم، این على سرور سالار است. وه چه بلیغ و رسا فرمود. از صاحب خبرى پرس، تا بدانى و سر انگشت ندامت به دندان گیرى. اوست که با شمشیر بران در پهنه پیکار، غبار غم از چهره ها زدود. در روز «بدر» که سرورانت از ضرب بازویش به ستوه آمدند. پدرشان (عباس) در بند اسارت، با ناله و افغان خواب از چشم پیامبر ربود. در آئین ما، پیشوا و سالار، آن کسى است که رسولش علنا نام برد و ارکان امامتش استوار کند. در میدانهاى نبرد که آتش جنگ فروزان شود، شعله هاى آن را حاضرش سازد. اوست قلعه گشاى «خیبر» بعد از آنکه دگران با فرار، راه سلامت جستند. به خدا سوگند! اگر جهانیان را با او مقیاس گیرند، با سر ناخنش برابر نیایند.»
قاضى ابوالمکارم محمد بن عبدالملک بن احمد بن هبة الله بن ابى جراده حلبى، درگذشته سال 565، در شرح قصیده میمیه ابى فراس که به نام «شافیه» شهرت یافته، از مروان بن ابى حفصه شاعر نقل مى کند که: در حضور متوکل قطعه شعرى خواندم که در آن به رافضى ها تاخته ام، متوکل به عنوان صله، فرماندارى بحرین و یمامه را به من عطا کرد و در حضور همگان چهار خلعت بر تنم بیاراست، قطعه شعر این است:
لکم تراث محمد *** و بعدلکم تنفى الظلامه
یرجو التراث بنو البنا *** ت و ما لهم فیه قلامه
و الصهر لیس بوارث *** و البنت لا ترث الإمامه
ما للذین تنحلوا *** میراثکم إلا الندامه
أخذ الوراثة أهلها *** فعلام لومکم علامه
لو کان حقکم لها *** قامت على الناس القیامه
لیس التراث لغیرکم *** لا و الإله و لا کرامه
أصبحت بین محبکم *** و المبغضین لکم علامه
ترجمه: «جانشینى رسول، به میراث، شما راست، با دادگرى شما سیه کارى از میان برخاست. دخترزادگان رسول، چشم طمع به میراث او دوخته اند و کمترین بهره اى ندارند. داماد که ارث نبرد، و دختر را جانشینى نسزد. آنانکه میراث شما را به خود بستند، جز پشیمانى طرفى نبستند. حق وراثت به حقدار رسید. اگر حق جانشینى و خلافت دخت رسول را بود، هنگامه قیامت برپا بود. میراث او جز بهره شما نیست، نه به خدا سوگند، کرامتى هم نیست. اینک منم که با این چکامه ام، میان دوست و دشمن نمایانم.»
مردى که او را جعفر بن حسین خوانند، بر ابن ابى حفصه تاخته و با این شعر: «قل للذى بفجوره» الخ سخن در دهان او شکسته است. امینى گوید: «به گمان اینکه شاعر ما از فرزندان ابوعبدالله حسین بن حجاج بغدادى باشد یا از معاصرین او، در شمار غدیریه سرایان قرن چهارمش یاد کردیم، و بیش از این از شرح حال شاعر اطلاعى به دست نیاوردیم.»
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 239، جلد 7 صفحه 281
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها