غدیریه ابومحمد بن داود حلی
فارسی 8042 نمایش |غدیریه
و إذا نظرت إلی خطاب محمد *** یوم الغدیر إذ استقر المنزل
من کنت مولاه فهذا حیدر *** مولاه لا یرتاب فیه محصل
لعرفت نص المصطفی بخلافة *** من بعده غراء لا یتأول
ترجمه: «هر گاه تأمل کنی به خطابه و سخنرانی پیامبر (حضرت محمد) در روز غدیر وقتی که در آنجا منزل فرمود، هر کس من مولا و ولی اویم پس این (حیدر) ولی اوست تردید نکند در آن جوینده ای. و اگر نظر کنی خواهی دانست تصریح پیامبر را به خلافت علی (ع) از بعد او که آشکار و روشن و تأویل بردار نیست.»
و برای این داود ارجوزه طولانی است درباره امامت و آن منظومه زیر است:
و قد جرت لی قصة غریبه *** قد نتجت قضیة عجیبه
فاعتبروا فیها ففیها معتبر *** یغنی عن الإغراق فی قوس النظر
حضرت فی بغداد دار علم *** فیها رجال نظر و فهم
فی کل یوم لهم مجال *** تدنو به الأوجال و الآجال
لا بد أن یسفر عن جریح *** بصارم الحجة أو طریح
لما اطمأنت بهم المجالس *** و وضعت لاماتها الفوارس
و اجتمع المدرسون الأربعه *** فی خلوة آراؤهم مجتمعه
حضرت فی مجلسهم فقالوا *** أنت فقیه و هنا سؤال
من ذا تری أحق بالتقدم *** بعد رسول الله هادی الأمم
فقلت فیه نظر یحتاج *** أن یترک العناد و اللجاج
و کلنا ذوو عقول و نظر *** و فکر صالحة و معتبر
فلنفرض الآن قضی النبی *** و اجتمع الدنی و القصی
و أنتم مکان أهل العقد *** و الحل بل فوقهم فی النقد
فالتزموا قواعد الإنصاف *** فإنها من شیم الأشراف
لما قضی النبی قال الأکثر *** إن أبا بکر هو المؤمر
و قال قوم ذاک للعباس *** و انقرضوا و قال باقی الناس
ذاک علی و الجمیع مدعی *** أن سواه للمحال یدعی
فهل ترون أنه لما قضی *** نص علی خلیفة أم فوضا
ترتیبه بعد إلی الرعایا *** لیجمعوا علی الإمام رأیا
فقال منهم واحد بل نصا *** علی أبی بکر بها و خصا
قال له الباقون هذا یشکل *** بما عن الفاروق نحن ننقل
من أنه قال إن استخلفت *** فلأبی بکر قد اتبعت
و إن ترکت فالنبی قد ترک *** و الحق بین الرجلین مشترک
و قال کانت فلتة بیعته *** فمن یعد حلت لکم قتلته
و قول سلمان لهم فعلتم *** و ما فعلتم إذ له عزلتم
و قالت الأنصار نستخیر *** منا أمیرا و لکم أمیر
فلو یکون نص فی عتیق *** للزم الطعن علی الفاروق
ثم علی سلمان و الأنصار *** و لیس ذا بالمذهب المختار
مع أنه استقال و استقالته *** دلت علی أن باختیار بیعته
لو أنها نص من الرسول *** لم یک فی العالم من مقیل
فاجتمع القوم علی الإنکار *** للنص و القول بالاختیار
فقلت لما فوضت إلینا *** أ یلزم الأمة أن یکونا
أفضلهم أم ناقصا مفضولا *** لا یستحق الحکم و التأهیلا
فاجتمعوا أن لیس للرعیه *** إلا اختیار أفضل البقیه
قلت لهم یا قوم خبرونی *** أعلی صفات الفضل بالتعیین
فقدموا السبق إلی الإیمان *** و هجرة القوم عن الأوطان
ترجمه
«حکایت شگفت انگیزی برای من اتفاق افتاده که داستان عجیبی ثمره و نتیجه آن بود. پس پند گیرید در آن که در آن پند قابل ملاحظه ایست که بینان می کند از فرو رفتن در دائره دیدگاه. حاضر شدم در بغدادی که خانه دانش و در آن بود مردان اندیشمند و فهمیده. در هر روز برای ایشان میدانی بود از بحث و مذاکره که بزرگان نزدیک به آن می شدند. ناگزیر در آن میدان یا زخمی بود که به شمشیر دلیل مجروح شده و یا کشته افتاده و از بین رفته بود (مقصود این است که افرادی در برابر دلیل مغلوب می شدند). هنگامی که مجلس آرام گرفت به ایشان و سواران لباس جنگ را زمین گذاردند یا دربر نمودند و مدرسین چهارگانه (حنفی؛ شافعی، مالکی، حنبلی) جمع شدند که در خلوت آرائشان یکیست. من در مجلس ایشان حاضر شدم پس گفتند تو دانشمند هستی و اینجا سئوالیست. چه کسی را می بینی که شایسته تر به پیش افتادنست بعد از فرستاده خدا رهنمای امتها. پس گفتم در این مسئله تأمل و دقتیست که محتاج به کنار گذاردن لجاجت و سرسختی است. و تمام ما صاحبان خرد و بینش و اندیشه شایسته و قابل ملاحظه ای هستیم. پس اکنون فرض می کنیم که پیامبر در گذشته و مردم دانا و نادان نزدیک و دور جمع شده اند. و شما در جای اهل حل و عقد گشودن و بستن بلکه بالای آنها در فحص و تحقیق هستید. پس ملتزم شوید قواعد انصاف و عدالت را که آن از اخلاق بزرگان و شریفانست.
چون پیامبر (ص) درگذشت بیشتر مردم گفتند که ابابکر امیر و رهبر مردم است. و بعضی دیگر گفتند که امارت مردم برای عباس (عموی پیامبر) است و آنها شکست خوردند و بقیه مردم گفتند. این علی بن ابیطالب است که شایسته امارت و خلافت است و تمامی مدعی بودند که غیر از او ادعاء محالی می کنند. پس آیا شما می بینید که چون آن حضرت از دنیا رفت برای خلیفه و جانشین بعد از خود وصیتی فرمود یا واگذار کرد. ترتیب آن را بعد از خودش به امتش که بر امامی اجتماع نموده و رأی دهند. پس یکی از ایشان گفت بلکه در این موضوع پیامبر ابی بکر را تعیین کرد و تخصیص به امارت فرمود. دیگران گفتند که این مشکل است به آنچه که ما از عمر نقل می کنیم. چون که او گفت اگر من خلیفه تعیین کنم پس به ابی بکر پیروی کرده و متابعت او را نموده ام. و اگر من ترک کنم وصیت وظیفه بعد از خودم را پس پیامبر عمل وصیت را ترک نمود و حق مشترک میان این دو مرد است و عمر گفت بیعت با ابی بکر اشتباه و لغزش بزرگی بود پس هر کس تکرار کند کشتن او بر شما حلال است. و گفته سلمان به ایشان که کردید و نکردید زیرا که خلیفه پیامبر علی (ع) را کنار زدید. و انصار گفتند ما طلب خیر می کنیم که امیری از ما باشد و امیری از شما. پس اگر برای عتیق (ابوبکر) وصیتی بود از پیامبر هر آینه لازمست که بر فاروق اشکال گرفته و بدگوئی کنید. سپس بر سلمان و انصار اعتراض کنید و حال آنکه اعتراض بر صحابه مورد اختیار شما نیست. یا اینکه اقاله خواستن ابوبکر که می گفت (اقیلونی، اقیلونی) و اشتباه بودن خلافت او به قول عمر دلیل بر اینست که بیعت او به اختیار خودشان بوده. اگر خلافت ابوبکر بنابر تعیین از پیامبر بود نباید در عالم ابوبکر اقاله بخواهد و اقیلونی بگوید. پس ایشان اتفاق بر انکار وصیت کرده و قائل به اختیار امت شدند. پس من گفتم: چون امر خلافت واگذار به ما شد آیا امت ملزم هستند که اختیار کنند. افضل امت را یا برگزیند ناقص و فرومایه را که استحقاق حکومت و اهلیت امارت را ندارد. پس اتفاق کردند که نیست برای رعیت و امت مگر آنکه اختیار نماید فزون تر امت را. به ایشان گفتم ای قوم به من خبر دهید که آیا بر صفات فضیلت و برتری باید تعیین رهبر نمود. پس مقدم دارید کسی را که سبقت در ایمان و مهاجرت از وطن دارد بر مردمی که فاقد این دو فضیلت هستند.»
تا آنجا که گوید:
قلت دعونی من صفات الفضل *** فأنتم من کلها فی حل
نفرضها کأمة بین نفر *** قد أحدقوا من حولها و هم زمر
و افترق الناس فقال الأکثر *** لواحد خذها فأنت أجدر
و قال باقیهم لشخص ثانی *** لیس لها مولی سواک قانی
ثم رأینا الأول المولی *** ینکر فیها الملک مستقلا
یقول لیس لی بها من حق *** و ذا یقول أمتی ورقی
و یستغیث و له تألم *** علی الذی یغصبه و یظلم
و کل شخص منهما صدیق *** لیس إلی تکذیبه طریق
فما یقول الفقهاء فیها *** شرعا أنعطیها لمدعیها
أم من یقول لیس لی بحق *** بالله أفتونا بمحض الحق
بعید هذا قالت الجماعه *** سمعا لما ذکرتم و طاعه
ما عندنا فی فضله تردد *** و أنه المکمل المؤید
لکننا لا نترک الإجماعا *** و لا نری الشقاق و النزاعا
و المسلمون قط لم یجتمعوا *** علی ضلال فلهم نتبع
ثم الأحادیث عن النبی *** ناطقة بنصه الجلی
قلت لهم دعواکم الإجماعا *** ممنوعة إذ ضدها قد شاعا
و أی إجماع هنالک انعقد *** و الصفوة الأبرار ما منهم أحد
مثل علی الصنو و العباس *** ثم الزبیر هم سراة الناس
و لم یکن سعد فتی عباده *** و لا لقیس ابنه إراده
و لا أبو ذر و لا سلمان *** و لا أبو سفیان و النعمان
أعنی ابن زید لا و لا المقداد *** بل نقضوا علیهم ما شادوا
و غیرهم ممن له اعتبار *** لم یقنعوا بها و لم یختاروا
فلا یقال إنه إجماع *** بل أکثر الناس له أطاعوا
لکنما الکثرة لیست حجه *** بل ربما فی العکس کان أوجه
فالله قد أثنی علی القلیل *** فی غیر موضع من التنزیل
فسقط الإجماع بالیقین *** إلا إذا کابرتم فی الدین
و نصکم کیف ادعیتموه *** و عن قلیل قد منعتموه
ألیس قد قررتم أن النبی *** مات بلا نص و لیس مذهبی
لکننی وافقتکم إلزاما *** و لم أقل بذلک التزاما
لأننی أعلم مثل الشمس *** نص الغدیر واضحا عن لبس
و أنتم أیضا نقلتموه *** کنقلنا لکن رفضتموه
ترجمه: «گفتم به ایشان مرا از صفات فضیلت و برتری واگذارید شما از تمام آنها آزاد هستید. فرض می کنیم خلافت را مثل امتی میان جماعتی که اطراف او را احاطه کرده اند و ایشان گروهی هستند. و مردم متفرق و پراکنده شده بودند بیشتر به یک نفر گفتند تو بگیر خلافت را که تو سزاوارتری. و باقی به شخص دومی گفتند غیر از تو کسی شایسته امارت و رهبری نیست:. سپس دیدیم اولی را که ولایت یافته انکار می کند حکومت را به قولش اقیلونی اقیلونی... می گوید مرا حقی در خلافت نیست و این می گوید آی کنیز من آی برده من. و استغاثه می کند و برای او تظلم است بر کسی که غصب کرد حق او را و به او ستم نمود. و هر یک از آن دو نفر راستگو هستند که راهی به تکذیب ایشان نیست. پس دانشمندان درباره آن چه می گویند شرعا آیا ما به مدعی آن بدهیم خلافت را. یا واگذاریم به کسی که خودش می گوید مرا حقی در آن نیست شما را قسم می دهم به خدا که حق محض را به ما بگوئید. اندکی بعد از این آن جماعت گفتند به چشم آنچه را که یادآور شدید اطاعت می کنیم. ما را در برتری و فزونی علی (ع) شکی نیست و اوست که به کمال رسیده و مؤید است. لکن ما اجماع و اتفاق امت را رها نمی کنیم و صلاح نمی دانیم جدل و نزاع در این موضوع را. و مسلمین هرگز اجتماع بر گمراهی نکردند پس مر ایشان را ما پیروی می کنیم.
سپس احادیثی که از پیامبر رسیده گویا و تصریح روشن و آشکاریست. به ایشان گفتم اما دعوای اجماع شما ممنوع است، زیرا که ضد آن شایع و مشهور است. و کدام اجماعی در اینجا منعقد شده و حال آنکه هیچ یک از بزرگان و نیکان در میان آنها نبودند. مانند علی که برادر پیامبر بود و عباس پس از آن ز پیری که ایشان بزرگان مردمند. و در میان ایشان سعد بن عباده نبود و نیز برای قیس پسر سعد هم اراده و نظری نبود. و نه ابوذر بوده نه سلمان و نه ابوسفیان و نه نعمان. یعنی پسر زید و نه مقداد بود در میان آنان بلکه ایشان شکستند و ویران کردند آنچه که ایشان بنا کرده بودند. و غیر ایشان از افرادی که بر ایشان احترام و بزرگی بود قانع به خلافت آنها نشدند و اختیار هم نکردند. پس گفته نشود که آن اجماع است بلکه بیشتر مردم اطاعت و پیروی از او نمودند. لکن کثرت و اکثریت حجت و دلیل نیست بلکه چه بسا در عکسش که اقلیت باشد حجت و دلیل است. پس خداوند تعالی در موارد بسیاری تعریف از اقلیت و مذمت از اکثریت نموده است. پس یقینا که اجماع ساقط است مگر وقتی که در دین مباحثه نموده و اجماع اقامه کنید. و چگونه شما ادعاء نص نمودید و حال آنکه آن را از کمی منع نمودید. آیا نبودید شما که گفتید پیامبر بدون وصیت از دنیا رفت و مذهب من چنین نیست. لکن من برای ملزم کردن شما موافقت کردم و ملتزم باین قول نیستم. برای آنکه من مانند خورشید می دانم نص پیامبر را در غدیر خم که به طور وضوح از هر اشتباهی. و شما هم نیز حدیث غدیر را نقل کرده اید مثل نقل کردن ما لکن آن را ترک کردید.»
تا آخر ارجوزه که قسمت مهم آن را در اعیان الشیعه جلد 22 ص 243 یاد نموده است.
شاعر کیست؟
تقی الدین ابو محمد حسن بن علی بن داود حلی که او برتری و نبوغی در فقه و حدیث و رجال و عربیت و در عدوم متفرقه داشت و دو نفر درباره او اختلاف نداشتند که وی از نوادر و مردان کمیاب و بی نظیر این طایفه رستگار و از دانشمندان معروف ایشان بوده و علماء او را در کتب رجال و اجازات خود بهر نکوئی ستوده اند هر چند که بعضی از دانشمندان در مقدار کتاب رجال او که معروف است به رجال ابن داود سخنی گفته است: پس بعضی (مانند شیخ حسین بن عبدالصمد پدر شیخنا البهائی) که اعتماد کننده بر آن است برای توجیه کردن آن هم حاضر است و بعضی که (مانند شیخ عبدالله شوشتری) نهایت اعراض را آنان کرده اند لکن بهترین کارها میانه رویست و آن نظریه بیشتر علماء ما می باشد که کتاب او هم مانند غیر آن از اصول و ریشه های علم رجال است که بر آن اعتماد شده و گاهی هم انتقاد شده است. و اما شعرا او را پس حقیقتا نظم آن را به نهایت خوبی زمانی بعد ازمان تعریف کرده اند. وی در پنجم جمادی دوم سال 647 در حله به دنیا آمد و دانش را از سید ابوالفضایل احمد بن طاووس حلی متوفی 673 فرا گرفته و از او روایت نموده و از عده ای دیگر از بزرگان امامیه روایت می کند که از ایشان است:
1- محقق نجم الدین جعفر بن حسن حلی متوفی 676 و او یکی از اساتید قرائت اوست.
2- شیخ نجیب الدین ابوزکریا یحی بن سعید حلی پسرعموی محقق یاد شده متوفی 689.
3- فیلسوف بزرگ خواجه نصیرالدین طوسی متوفی 672.
4- سید غیاث الدین عبدالکریم بن سید ابوالفضائل احمد بن طاووس حلی یاد شده متوفی 693.
5- شیخ سدیدالدین یوسف بن علی بن مطهر حلی پدر علامه حلی.
6- شیخ مفیدالدین محمد بن جهیم (جهم) اسدی که او را ابن داود در رجالش از اساتیدش شمرده است.
شاگردان و راویان از او
1- شیخ رضی الدین ابوالحسن احمد مزیدی حلی متوفی 757.
2- سید ابوعبدالله محمد بن قاسم دیباجی حلی مشهور به ابن معیه متوفی 776.
3- شیخ زین الدین علی بن طراد مطار آبادی متوفی در حله در سال 754
تالیفات ارزنده او
نامبرده در کتاب رجالش برای خود تألیفات گرانقدری یاد کرده که ما در زیر یاد می کنیم: (1) تحفه سعد، (2) عده الناسک در قضاء مناسک منظوم، (3) تکلمه المعتبر، (4) المقتصر از مختصر، (5) اللؤلؤ در خلاف اصحاب امامیه، (6) کتاب الدرج، (7) کتاب الرایع، (8) خریدة الزهراء در عقیده غراء، (9) البغیة در قضایا، (10) کتابی در فقه، (11) الدرالثعین در اصول دین، (12) کتاب النکت، (13) مختصر، (14) ایضاح، (15) مختصر الاسرار، (16) الغریبة در نحو، (17) حروف العجم، (18) لمعه در نماز، (19) حل الاشکال در عقدالاشکال، (20) تحصیل المنافع، (21) الاکلیل در عروض، (22) احکام القضیه در احکام القضیه، (23) خلاف المذاهب، (24) الرائض در فرائض، (25) شرح قصیده، (26) الساوی در عروض، (27) اصول دین، (28) قرة عین الخلیل در شرح نظم الجلیل ابن حاجب در عروض و (29) الجوهرة در نظم تبصره.
از وفات صاحب ترجمه (ابن داود) مطلع نشدیم فقط می دانیم که از کتاب رجالش در سال 757 فارغ شده است در حالی که از عمرش شصت سال گذشته بود و صاحب (ریاض العلماء) (مرحوم میرزا عبدالله افندی) نسخه ای از کتاب (الفصیح) به خط شاعر ترجمه شده ما دیده که در آخرش بوده، نوشت آن را مملوک حقیقی او حسن بن علی بن داود که خدا بیامرزد او را در سیزدهم ماه رمضان المبارک سال 741 در حالی که سپاسگذار و صلوات فرستنده و استغفار کننده بود پس در سال 741 زنده و 94 سال از عمرش گذشته بود.
منـابـع
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 11، جلد 11 صفحه 2
سید محمدباقر خوانساری- روضات الجنّات- صفحه 357 [4/ 224 رقم 384]
عبدالله افندی- ریاض العلماء- جلد 4 صفحه 123
شیخ آقابزرگ تهرانی- الذریعة- جلد 17 صفحه 155
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها