خلافت ابوبکر
فارسی 4705 نمایش |در حالی که علی بن ابیطالب و بنی هاشم سرگرم مراسم غسل پیغمبر بودند، بعض سران قوم بی توجه بدان که دو ماه پیش پیغمبر چه گفته است به فکر افتادند که باید تکلیف رئیس امت را تعیین کنند. گروهی از مردم مکه (مهاجران) و مدینه (انصار) در جایی که به نام سقیفه بنی ساعده معروف بود گرد آمدند. آنان می خواستند هر چه زودتر زمامداری برای مسلمانان انتخاب شود. اما چه کسی را برای این کار برگزینند؟ گفتگو و جدال در گرفت. پیغمبر هنگامی که زنده بود در کارهای بزرگ با آنان که در روزهای نخستین دعوت اسلام مسلمان شده و سپس با او مدینه آمدند و نیز با مردمی که او را از مکه به مدینه خواندند (مهاجران و انصار)، مشورت می کرد. پس این دو دسته از مسلمانان می توانند سرنوشت حکومت را معین کنند و خلیفه باید از این دو گروه انتخاب شود.
این پندار حاضران در سقیفه بود. هر یک از دو دسته مهاجران و انصار خود را لایق تر از دیگری می پنداشت. مردم مکه می گفتند: «اسلام در شهر ما و میان ما آشکار شد؛ پیغمبر از مردم ماست؛ ما خویشاوندان او هستیم؛ ما پیش از شما این دین را پذیرفته ایم، پس زمامدار مسلمانان باید از مهاجران باشد.»
انصار می گفتند: «مکه دعوت محمد (ص) را نپذیرفت؛ با او به مقابله و دشمنی برخاست؛ چندان که توانست او را آزار داد تا وی ناگزیر مکه را ترک گفت و نزد ما به یثرب آمد؛ این ما بودیم که او را یاری کردیم و اسلام را رونق دادیم، پس زمامدار مسلمانان باید از انصار برگزیده شود.»
بعضی انصار بدین راضی شدند که کار حکومت با شرکت هر دو دسته مهاجران و انصار انجام شود و گفتند: «از ما امیری و از مهاجران امیری.» لیکن ابوبکر این رأی را نپذیرفت و گفت: «چنین اقدامی وحدت مسلمانان را به هم خواهد زد. امیر از ما و وزیران از انصار انتخاب شود و بدون مشورت آنان کاری صورت نگیرد و روایتی از پیغمبر نقل کرده که فرموده است: الائمه من قریش.» این روایت از حدیث هایی است که هر چند در متن و سند آن (با چنین عبارت) جای مناقشه فراوان است، اما سخنی بود که در چنان مجمع اثری بزرگ به جا گذاشت و به دعوی انصار پایان داد.
گذشته از روایت ابوبکر به نظر می رسد دشمنی دیرینه دو قبیله انصار، اوس و خزرج، نیز در پیشبرد نظر مهاجران بی تأثیر نبوده است، چه بر فرض که امارت به انصار می رسید هیچ یک از این دو قبیله راضی به ریاست قبیله دیگر نبود.
سخن بشیر بن سعد از قبیله خزرج در تأیید گفتار ابوبکر و رضایت به امارت مهاجران نشان دهنده این ناخرسندی است. چون زمامداری مهاجران و قریش مسلم شد، گفتگو بر سر شخص به میان آمد.
دو سه تن که در آن مجلس کار را در درست داشتند هر یک به دیگری حوالت می کرد. سرانجام عمر و ابوعبیده جراح ابوبکر را به ریاست پذیرفتند و با او بیعت کردند. بیشتر حاضران نیز از آنان پیروی نمودند.
فردای آن روز ابوبکر به مسجد پیغمبر آمد. عمر خطبه ای در فضیلت ابوبکر و سبقت او در اسلام و یاری وی از دین و همراهی اش با پیغمبر از مکه به مدینه خواند، و از مردم خواست با او بیعت کنند. مردم نیز، جز عده ای از انصار و خویشاوندان پیغمبر در آن مجلس، بیعت با او را پذیرفتند و ابوبکر رسما به خلافت رسید. و چون در خلافت ابوبکر عده ای از مهاجران و انصار در سقیفه گرد آمده بودند و خلیفه را تعیین کردند، و دیگران نیز به قبول تن در دادند، این کار برای آینده سنتی شد.
ابوبکر در آن مجلس خطبه ای خواند و در ضمن آن گفت: «مرا که برای زمامداری برگزیده اید بهترین شما نیستم، و حاضرم این مسئولیت را از گردن خود بردارم. من در کار خود و اداره امور مسلمانان به کتاب و خدا و سنت پیغمبر کار خواهم کرد.»
با بیعت مردم با ابوبکر کار تعیین زمامدار هم به ظاهر پایان یافت. اما این طرز انتخاب عواقبی را به دنبال داشت که در سال های نخستین پس از مرگ پیغمبر چندان آشکار نبود، ولی هر چه مردم از آن سال ها دور تر شدند آثار نامطلوب آن بیشتر پدیدار شد. سخن شهرستانی در الملل و النحل که گوید: «در اسلام، در هیچ زمان، هیچ شمشیری چون شمشیری که به خاطر امامت کشیده شد بر بنیاد دین آهیخته نگردید.» درست است.
منـابـع
سیدجعفر شهیدی- تاریخ تحلیلی اسلام- صفحه 113-115
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها