معنای خلیفه و خلافت در اسلام (2)
فارسی 1654 نمایش |* خداوند خلفایش را مقام اعجاز می بخشد
گاهی حکمت خداوندی بر آن می شود که خلیفه خود را- که امام مردم و مبلغ شریعتش قرار داده – آیت و نشانی بخشد که دلیل صدق او در تبلیغ الهیش باشد. این آیت و نشان را در عرف اسلامی «معجزه» نامند، زیرا که بشر از آوردن همانندش عاجز است. خداوند متعال در قرآن کریم برخی از معجزاتی را که به رسولان خود موسی و عیسی (ع) بخشیده، یادآور و درباره معجزه موسی (ع) می فرماید:
«فالقی عصاه فاذا هی ثعبان مبین» (سوره اعراف/ آیه 107)، «]موسی[ عصای خویش بیافکند و ناگهان اژدهای آشکاری شد».
«و نزع یده فاذا هی بیضاء للناظرین» (سوره اعراف/ آیه 108)، «و دست خود بیرون آورد، سفید و روشن برای بینندگان».
«و اوحینا الی موسی ان الق عصاک فاذا هی تلقف ما یأفکون» (سوره اعراف/ آیه 117)، «و به موسی وحی کردیم: «عصای خود را بیفکن» که ناگهان هر چه به دروغ آراسته بودند، همه را بر می گرفت».
«و اوصینا الی موسی اذ استسقاه قومه ان اضرب بعصاک الحجر فانبجست منه اثنتا عینا قد علم کل اناس مشربهم» (سوره اعراف/ آیه 160)، «و به موسی، هنگامی که قوم از او آب خواستند وحی کردیم که: «عصای خود را به آن سنگ بزن» ناگهان دوازده چشمه از آن بیرون جست و هر گروهی آبشخور خود را می دانست.» و می فرماید:
«فالقی عصاء فاذا هی ثعبان مبین» (سوره شعرا/ آیه 32)،
«فالقی موسی عصاه فاذا هی تلقف ما یأفکون» (سوره شعرا/ آیه 45)،
«و اوحینا الی موسی ان اضرب بعصاک البحر فانفلق فکان کل فرق کالطود العظیم» (سوره شعرا / آیه 63)، «و به موسی وحی کردیم که: «عصایت را به دریا بزن» ناگهان دریا شکافته شد و هر بخشی همانند کوهی عظیم بود.
و در باره «عیسی بن مریم» می فرماید:
«....اذ ایتک بروح القدس تکلم الناس فی المهد و کهلا و اذ علمتک الکتاب و الحکمه و التوراه و الانجیل و اذ تخلق من الطین کهیئه الطیر باذنی فتنفخ فیها فتکون طیرا و تبریء الأکمه الأبرص باذنی و اذ تخرج الموتی باذنی...» (سوره مائده/ آیه 110)، «... و هنگامی که با «روح القدس» تأییدت نمودم که در گاهواره با مردم سخن می گفتی، و در بزرگی نیز، و هنگامی که کتاب و حکمت و تورات و انجیلت آموختم، و هنگامی که به اذن من از گل چیزی به شکل پرنده می ساختی و در آن می دمیدی و به اذن من پرنده ای می شد، و کور مادرزاد و پیس را به اذن من شفا می دادی، و هنگامی که مردگان را به اذن من زنده کردی...»
و از قول «عیسی (ع)» می فرماید:
«و احی الموتی باذن الله و انبئکم بما تأکلون و ما تدخرون فی بیوتکم...» (سوره عمران/آیه 49)، «.... و مردگان را به اذن خدا زنده می کنم و از آنچه می خورید و آنچه در خانه های خود ذخیره می کنید، به شما خبر می دهم....».
خداوند از معجزاتی که به «داود و سلیمان» -دو وصی بر شریعت خویش- بخشنده نیز خبر می دهد و می فرماید:
«و سخر نامع داود الجبال یسبحن و الطیر...» (سوره انبیا / آیه 79)، «و کوهها و پرندگان را با داود مسخر و هم آوا کردیم که تسبیح ]خدا [می گفتند...».
«و لسلیمان الریح عاصفه تجری بامره.... و من الشیاطین من یغو صون له و یعملون عملا دون ذلک» (سوره انبیا/ آیه 81-82)، «و تندباد را مسخر سلیمان ساختیم که به فرمان او می رفت... و از شیاطین نیز، گروهی که برای غواصی و کارهائی جز آن انجام می دادند...».
ناگفته نماند که اعطای همه معجزات به همه انبیاء و امامان امری لازم و ضروری نیست. چنانکه خداوند سبحان معجزات موسی و عیسی و داود و سلیمان (ع) را برای هود و لوط و شعیب (ع) بیان نکرده است. همچنین بسیاری از مردم پیامبران را برای حکومت و داوری به عدل در بین خود، یاری نکردند. همانگونه که زمینه حکومت و قضاوت در بین مردم، از ابتدای کار برای موسی (ع) و محمد (ص) آماده نبود. در حالی که آنها همگی از ابتدای تکلیفشان به تبلیغ، امام و خلیفه بودند. پس، لازمه خلافت و امامت تعیین و گزینش الهی برای تبلیغ کتاب و شریعت است، و ملازمه ای با حکومت و قضاوت در بین مردم و آوردن معجزات ندارد. بنابراین، «خلیفه خدا» همان کسی است که از سوی خدا تبلیغ می کند. آنچه گذشت، معنای «خلیفه خدا» در کتاب خدا، قرآن بود.
* خلیفه رسول خدا:
معنای «خلیفه رسول خدا (ص)» در حدیث خود پیامبر (ص) – بدین گونه – آمده است:
«اللهم ارحم خلفائی، اللهم ارحم خلفائی، ارحم خلفائی قیل له: یا رسول الله! من خلفاوک؟ قال: الذین یأتون من بعدی و یرون حدیثی و سنتی»، «خداوندا جانشینم را ببخش، خداوندا جانشنانم را ببخش، خداوندا جانشینانم را ببخش. گفته شد: ای رسول خدا! جانشینان شما کیانند؟ فرمود: کسانی که از من می آیند و «حدیث و سنت» مرا روایت می کنند». بنابراین، «خلیفه خدا» کسی است که خداوند او را برای تبلیغ شریعت خویش تعیین کرده است. و «خلیفه رسول خدا» کسی است که داوطلبانه به تبلیغ «حدیث و سنت» پیامبر (ص) می پردازد. این معنای اصطلاحی «خلیفة الله» و «خلیفه الرسول» در کتاب و سنت بود. کاربرد این دو واژه در اصطلاح مسلمانان به گونه ای است که می آید.
2- خلیفه و خلیفة الله در اصطلاح مسلمانان:
در بحث «خلیفه و معنای لغوی آن» یاد آور شدیم که «ابوبکر» خلیفه رسول الله نامیده می شد و عمر ابتدا خلیفه رسول الله، و سپس امیرالمومنین نامیده شد، و این عنوان تا پایان دوره خلفای عثمانی در ترکیه متداول و جاری بود. و از همین رو حاکم بزرگ اسلامی در طی قرون متمادی به گونه زیر نامیده میشد:
الف- در عصر اموی و عباسی:
پیروان مکتب خلفا از ابتدای عصر اموی تا عصر عباسی حاکم بزرگ را «خلیفة الله» می نامیدند. حجاج بن یوسف در خطبه نماز جمعه گفت: «گوش من فرمان خلیفه خدا و برگزیده او «عبدالملک مروان» باشد». هنگامی که در مجلس مهدی عباسی گفته شد: «ولید خلیفه اموی زندیق بود» مهدی گفت: «خلافت خدا نزد او برتر از آن است که در اختیار زندیقی قرارش دهد». این عنوان در عصر اموی و عباسی شهرت یافت و به شعر شاعران نیز وارد شد. چنانکه «جریر» در قصیده ای که خلیفه اموی «عمر بن عبدالعزیز» را ستوده گوید:
خــلیفه الله مـــاذا تأمرون بنا لسنا الیکم ولا فی دار منتظر
«او «خلیفه خدا»ست! این چه دستوری است که به ما می دهید؟! اما نه به شما می پیوندیم و نه چشم به راه شما می مانیم.»
و عمر بن عبدالعزیز با همه شهرتی که به تدین داشت، این سخن جریر را رد نکرد. و نیز، مروان بن ابی حفصه (ت: 182 هـ) در قصیده ای که با آن «معن بن زائده شیبانی» را ستوده، درباره منصور خلیفه عباسی گوید:
ما زلت یـــوم الــهاشمیه مـــعلنا بالسیف دون خلیفه الرحمان
فمنعت حوزته و کنــــت وقـــاه مـــن وقــع کـــل مـــهند و سنان
«تو پیوسته و مداوم در آوردگاه هاشمیان فراروی «خلیفه رحمان» شمشیر آخته داشتی و حریمش را پاس می داشتی و سپر بلایش، از هر گونه تیغ و تیز ستیز بودی».
ب- در عصر عثمانی:
واژه «خلیفه» در عصر عثمانیان بدون اضافه به «الله» یا «رسول» عنوان سلطان و پادشاه اعظم مسلمانان شد.
ج- در عصر ما:
در عصر ما چنین شهرت یافته که مقصود از آیه کریمه: «انی جاعل فی الارض خلیفه» این است که خداوند متعال نوع انسان را در زمین «خلیفه خود» قرار داده است. و بنابر آن، نوع انسان ها خلیفه خدا در زمین اند و معانی مشتقات ماده «خلف» مانند: استخلف و یستخلف» یعنی جانشین قرار داد و جانشین قرار می دهد، جانشین قرار دادن نوع انسان است. و نیز چنین شهرت یافته که مقصود از اینکه سلطان اعظم مسلمانان تا اواخر خلافت عثمانی خلیفه نامیده می شد آن بود که او در حکومت خلیفه و جانشین رسول خدا (ص) است. و بنابر آن، معنای «خلیفه مطلق، خلیفه رسول خداست.» پیروان مکتب خلفا همچنین خلفای چهارگانه پس از رسول خدا (ص) را خلفای راشدین لقب داده اند و این عنوان را درباره دیگر خلفا تا آخر دوره عثمانیان به کار نبرده اند. این نامگذاری تا به امروز در میان مسلمانان شهرت دارد.
3- انتقال مصطلح خلیفه از مکتب خلفا به پیروان مکتب اهل البیت (ع):
این دگرگونی ها که در معنای لفظ «خلیفه» و «خلیفة الله در زمین» پدید آمد همگی پس از رسول خدا (ص) و در مکتب خلفا بود. اما در مکتب اهل البیت و در روایات امامان اهل البیت (ع) واژه «خلیفة الله در زمین» به همان معنای مصطلح اسلامی - که بدان اشاره کردیم- آمده است. مصطلح «خلیفه» به معنای «خلیفه رسول خدا (ص)» از قرن پنجم تا به امروز از مکتب خلفا به فرهنگ پیروان مکتب اهل البیت منتقل گردید و مکتب خلفا به عدم لفظ «خلیفه« در حدیث پیامبر (ص) – بدان معنا که خود بر آن نهاده بودند استناد کرده و گفتند: «پیامبر (ص) امت خود را بدون رهبر رها کرد و مرجع بعد از خود تعیین نفرمود!» و پیروان مکتب اهل البیت در مقام رد بر آنان به روایت رسیده از رسول خدا (ص) در باره تعیین امام علی (ع) به وصایت بعد از خود استناد جسته و گفتند: «پیامبر (ص) او را خلیفه بعد از خود قرار داده است- به همان معنای حادث خلیفه – و امت را بدون رهبر رها نکرده است.»
همه این استدلالها از سوی پیروان دو مکتب در حالی ادامه می یافت که آنها از این نکته مهم غافل بودند که این «اصطلاح ابتکاری» مکتب خلفا که پس از رسول خدا (ص) پدید آمده، پیش از آن نبوده تا درحدیث پیامبر (ص) بیاید!
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد اول) – از صفحه 228 تا 235
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها