معنای خلیفه و خلافت در اسلام (1)
فارسی 2114 نمایش |خلافت در زبان عرب به معانی نیابت از دیگری است و «خلیفه» کسی است که در پی دیگری می آید و جانشین او می شود و جای او را پر می کند. این واژه با همین معنا در آیات بسیاری از قرآن کریم نیز آمده است. چنانکه می فرماید:
«و اذکروا اذجعلکم خلفاء من بعد قوم نوح...» ( سوره اعراف / آیه 69)، «به یاد آورید هنگامی که شما را جانشین قوم نوح قرار داد....»
«و اذکروا اذجعلکم خلفاء من بعد عاد....» (سوره اعراف / آیه 74)، «به یاد آورید هنگامی که شما را جانشین قوم عاد قرار داد...».
«مخلف من بعد هم خلف ورئوا الکتاب...» (سوره اعراف/ آیه 169)، «پس جانشینانی جای آنها را گرفتند که وارث کتاب شدند...» و می فرماید:
«فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه...» ( سوره مریم / آیه 59)، «پس جانشینانی جای آنها را گرفتند که نماز را تباه کردند....» و می فرماید:
«ان یشاء یذهبکم و یستخلف من بعدکم ما یشاء...» ( سوره انعام / آیه 133)، «اگر بخواهد، شما را می برد و بعد از شما هر که را بخواهد جانشین می کند...»، و همانند آن که در دیگر آیات و سوره قرآن کریم آمده است.
«خلیفه» به همین معنا در حدیث رسول خدا (ص) نیز آمده است. چنانکه فرمود: «اللهم ارحم خلفائی، اللهم ارحم خلفائی، اللهم ارحم خلفائی، قیل له: یا رسول الله! من خلفاوک؟ قال: الذین یأتون من بعدی یروون حدیثی و سنتی» یعنی: «خداوندا جانشینانم را ببخش، خداوندا جانشینانم را ببخش، خداوندا جانشینانم را ببخش، گفته شد: ای رسول خدا ! جانشینان شما کیانند؟ فرمود: کسانی که بعد از من می آیند و «حدیث و سنت» مرا روایت می کنند.» واژه «خلیفه» در دوران «صحابه» نیز به همین معنای لغوی به کار رفته است.
الف- در زمان خلیفه اول:
ابن اثیر در کتاب «نهایه اللغه» گوید: «مردی اعرابی نزد ابوبکر آمد و گفت: «تو خلیفه رسول خدائی؟» ابوبکر گفت: «نه». او گفت: «تو که هستی؟» گفت: «من خالفه بازمانده پس از او هستم». ابن اثیر گوید: «خالفه» کسی است که از بی نیازی و خیر تهی است، و ابوبکر تنها به خاطر تواضع این پاسخ را داد.»
ب- در زمان خلیفه دوم:
سیوطی (ت: 911 هـ ) در تاریخ خود گوید: «عسکری در اوایل، طبرائی در معجم کبیر و حاکم در مستدرک روایت کنند که: «عمر بن عبدالعزیز از ابوبکر بن سلیمان پرسید: برای چه در نامه های زمان ابوبکر نوشته می شد از خلیفه رسول الله؟ و در زمان عمر ابتدا نوشته می شد: از خلیفه ابوبکر» ] و پس از آن نوشته شد: از امیرالمومنین؟ بگو بدانم:[ اولین کسی که نوشت: «از امیرالمومنین» که بود؟» او گفت: «شفا که از زنان مهاجر بود برای من روایت کرد که ابوبکر می نوشت: «از خلیفه رسول الله» و عمر می نوشت: «از خلیفه رسول الله» تا آنگاه که عمر به استاندار عراق نوشت دو نفر از مردان توانمند را نزد او بفرستد تا وضع عراق و مردمش را از آنها جویا شود، و او «لبید بن ربیعه و عدی بن حاتم» را نزد وی فرستاد و آنها به مدینه آمدند و وارد مسجد شدند و عمرو عاص را یافتند و گفتند: «از امیرالمومنین برای ما اجازه ورود بگیر». عمرو عاص گفت: «به خدا سوگند که شما نامش را به درستی بردید» و بعد نزد عمر رفت و گفت: «السلام علیلک یا امیرالمومنین». عمر گفت: «برای چه این نام را به کار بردی؟ باید دلیل آن را بگوئی». عمرو ماجرا را بیان داشت و گفت: «تو امیری و ما مومنان هستیم»، و نامه ها و احکام حکومتی از آن روز به بعد اینگونه نوشته شد. و نیز از «نووی» روایت کند و گوید: «عمر به مردم گفت: «شما مومنانید و من امیر شمایم»، و بعد «امیرالمومنین» نامیده شد. و پیش از آن او را «خلیفه رسول الله» می گفتند، و این عبارت را به خاطر طول آن رها کردند.»
دوم- خلیفه خدا در زمین
* خلیفه خدا در اصطلاح اسلامی:
«خلیفه خدا در زمین» در اصطلاح اسلامی کسی است که خداوند او را برگزیده و امام و حاکم مردمش قرار داده است. این معنا در قرآن کریم چنین است:
«و اذ قال ربک الملائکه انی جاعل فی الارض خلیفه.....» (سوره بقره/ آیه30)، «و هنگامی که پروردگارت به فرشتگان گفت: من در زمین خلیفه ای قرار می دهم...».
برخی این آیه را بدینگونه تفسیر کرده اند که: «خداوند متعال شخص آدم (ع) را خلیفه خود در زمین قرار داد.» و برخی چنین تفسیر کرده اند که: «خداوند متعال نوع انسان را خلیفه خود در زمین قرار داده است»، که تفسیر اول با دیگر سخن خدای متعال تأیید می گردد:
«یا داود انا جعلناک خلیفه فی الارض فاحکم بین الناس بالحق»، «ای داود! ما تو را خلیفه ]خود [ در زمین قرار دادیم. پس در میان مردم به حق داوری کن.»
حال، اگر معنای آیه اول این بشود که خداوند نوع انسان را خلیفه خود در زمین قرار داده است، اختصاص آن به داود (ع) از میان نوع بشر- که خداوند پیش از داود (ع) و با داود و بعد از داود، آنها را خلیفه خود قرار داده است-بی معنی می شود. و خلیفه خدا در روایات امامان اهل بیت (ع) به همین معنای دوم آمده است.
* خلفای خدا پـیشوایان مردمند:
خداوند متعال خلفای خود در زمین را پیشوایان مردم قرار داده و به آنها کتاب و نبوت بخشیده است. چنانکه درباره ابراهیم و لوط و اسحاق و یعقوب می فرماید:
«و....و کلا جعلنا صالحین. و جعلنا هم ائمه یهدون بامرنا و اوحینا الیهم فعل الخیرات و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة و کانوا لنا عابدین» (سوره انبیاء / آیات 71-72)، «.... و همه را شایستگان قرار دادیم. و آنان را پیشوایان ساختیم که به فرمان ما هدایت می کردند. و انجام کارهای نیک و برپا داشتن نماز و دادن زکات را به آنها وحی کردیم. و تنها ما را عبادت می کردند.» و می فرماید:
«و تلک حجتنا آتیناها ابراهیم علی قومه.... و وهبنا له اسحاق و یعقوب کلا هدینا و نوحا هدینا من قبل و من ذریته داود و سلیمان و یوسف و موسی و هارون... و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس.... و اسماعیل و الیسع و یونس و لوطا وکلا فضلنا علی العالمین.... و اجتبیناهم و هدیناهم الی صراط مستقیم... اولئک الذین اتینا هم الکتاب و الحکم و النبوه...»، «و آن برهانهای ما بود که به ابراهیم در برابر قومش دادیم.....و اسحاق و یعقوب را بدو بخشیدیم و همه را هدایت کردیم. و نوح را پیش از آن هدایت نمودیم. و از نسل او، داود و سلیمان و یوسف و موسی و هارون... و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس... و اسماعیل و یسع و یونس و لوط، همگی را بر جهانیان برتری دادیم... و آنها را برگزیدیم و به راه راست هدایت کردیم....آنها کسانی هستند که کتاب و حکم و نبوت به آنان دادیم...».
پس، کسی را که خداوند خلیفه خود در زمین قرار داده تا میان مردم داوری کند، او را امام و پیشوای آنها نیز قرار داده تا با کتاب خدا هدایتشان کرده و شریعت او را به آنها ابلاغ نماید. بنابراین، مهمترین وظیفه خلفای خدا تبلیغ وحی خداوندی است. چنانکه با صراحت می فرماید:
«و فهل علی الرسل الا البلاغ المبین» (سوره نحل / آیه 35)، «آیا پیامبران وظیفه ای جز ابلاغ آشکار دارند؟» و می فرماید:
«و ما علی الرسول الا البلاغ المبین» (سوره نور/ آیه 54- سوره عنکبوت /آیه 18)، «و این پیامبر را وظیفه ای جز ابلاغ آشکار نباشد.»
و همانند این آیات در سوره های آل عمران (20)، مائده (92و99)، رعد(40)، ابراهیم (52)، نحل (35)، شوری (48)، احقاف( 35) و تغابن ( 12). و نیز دانسته می شود که هیچکس از سوی خدا تبلیغ نمی کند مگر پیامبری که به او وحی می شود، یا وصی پیامبری که خدا تعیین کرده باشد. چنانکه نمونه آن را در داستان تبلیغ آیات دهگانه اول سوره برائت –به گونه زیر – می یابیم:
در مسند احمد و غیر آن از امام علی (ع) روایت کنند که فرمود: «هنگامی که ده آیه اول سوره برائت بر پیامبر (ص) نازل گردید، رسول خدا (ص) ابوبکر را خواست و او را روانه مکه کرد تا آن آیات را برای اهل مکه قرائت نماید. سپس پیامبر (ص) مرا خواست و به من فرمود: «ابوبکر را دریاب، و چون به او رسیدی نوشته را از او بگیر و با آن به سوی مکیان برو و آن را بر آنها قرائت کن. من در «جحفه» به او رسیدم و نوشته را از او گرفتم. ابوبکر نزد رسول خدا (ص) بازگشت و گفت: «یا رسول الله ! درباره من چیزی نازل شده؟» فرمود: «نه. ولی جبرئیل نزد من آمد و گفت: «وظیفه تو را هیچکس جز خودت یا مردی از خودت به انجام نرساند.»
و در تفسیر سیوطی از ابورافع گوید: «رسول خدا (ص) ابوبکر را با آیات برائت به مراسم حج فرستاد که جبرئیل (ع) آمد و گفت: «وظیفه تو را هیچکس جز خودت یا مردی از خودت به انجام نرساند»، و آن حضرت علی (ع) را در پی او فرستاد تا بین مکه و مدینه به او رسید و آیات را گرفت و آنها را در حج بر مردم قرائت کرد.»
و از سعد بن ابی وقاص گوید: «رسول خدا (ص) ابوبکر را با آیات سوره برائت به سوی مکیان فرستاد. سپس علی (ع) را به دنبال او روانه کرد تا آیات را از وی گرفت. پیامبر (ص) به ابوبکر که گویا منفعل شده بود فرمود: «ابوبکر! وظیفه مرا هیچکس جز خودم یا مردی از خودم، به انجام نرساند»
در این داستان دیدیم که رسول خدا (ص) صحابی خود ابوبکر را فرستاد تا ده آیه اول سوره برائت را در مراسم عمومی حج در سال نهم هجری به مشرکان ابلاغ نماید که امین وحی الهی جبرئیل نزد او آمد و گفت: «این وظیفه را هیچکس جز خودت یا مردی از خودت به انجام نرساند» یعنی «تبلیغ مستقیم ده آیه اول سوره برائت به مخاطبان آن، وظیفه تبلیغی خاص پیامبر است و این وظیفه را هیچکس جز خود پیامبر یا مردی از او به انجام نرساند، که آن مرد نیز علی بن ابیطالب «وصی پیامبر» بر شریعت او بود.
منـابـع
علامه سیدمرتضی عسکری- بازشناسی دو مکتب (جلد اول) – از صفحه 221 تا 228
کلیــد واژه هــا
0 نظر اشتراک گذاری ارسال چاپ پرسش در مورد این مطلب افزودن به علاقه مندی ها