دو اهرم دیگر که پیامبران در تبلیغ رسالت خویش از آن بهره گرفته اند امید و بیم های اخروی است. آنان پیوسته در دعوت به آئین خود به مردم بشارت می دادند که افراد مؤمن و نیکوکار در آخرت وارد بهشت می شوند و در آنجا از نعمت های الهی بهره می گیرند، همچنان که آنان را بیم می دادند که مخالفان آیین خداوندی سرنوشت ناگواری که همان زندگی در آتش دوزخ است دارند بنابراین مجموع آیات مربوط به بهشت و دوزخ، بلکه آیات مربوط به زندگی شهیدان در برزخ و معذب بودن گنهکاران در آن، یکی از اهرم های تبشیر و انذار بوده است.
نعمت ها و عذاب های اخروی تنها نعمت ها و عذاب های جسمانی نیستند بلکه علاوه بر آن نعمت ها و عذاب های معنوی نیز هستند.
به طور کلى بشر را یکى از دو چیز به شرک وا داشته یا خوف از غضب آلهه و بیم از سلطنتى که براى آن الهه نسبت به حوادث زمینى قائل بوده یا امید به برکت و سعادتى بوده که براى بت هاى خود مى پنداشته و از این دو امر بیشتر همان خوف در نفوس آنان تأثیر داشته براى اینکه طبعا اعتماد و امید مردم به خودشان است و کمتر به دیگران امیدوار مى شوند و هر نعمت و سعادتى که کسب کرده و به دست مى آورند همه را از ناحیه خود و مرهون جد و جهد خود مى دانند و اگر هم همه را مستند به کوشش خود ندانند و غنیمت حاصله از قبیل ارث و یا گنج و یا ریاستى باشد، آن را از ناحیه جد اعلا و یا بخت نیک مى دانند.
پس مسئله امیدوارى آن قدرها در نفوس تأثیر ندارد که بتوان بت پرستى را مستند به آن نمود، حتى مسلمین هم با آن همه معارف الهیى که در اختیارشان است از تهدید و انذار بیشتر متأثر مى شوند تا از وعده و بشارت و لذا اگر چه پیامبران الهی برای ابلاغ رسالت خویش از دو اهرم تبشیر و انذار بهره جسته اند، ولی اهرم انذار نقش اساسی تری را ایفا نموده است. این حقیقت را با مراجعه به آیات قرآن به روشنی می توان به دست آورد، زیرا علاوه بر اینکه در همه موارد، در کنار عنصر تبشیر از انذار نیز یاد شده است، در موارد بسیاری تنها عنصر انذار مطرح گردیده است، تا آنجا که در بخشی از آیات قرآن عموم پیامبران الهی به عنوان منذر و نذیر توصیف گردیده اند.
و اینک نمونه هایی از این آیات:
1- «و إن من أمة إلا خلا فیها نذیر؛ و هیچ امتى نبوده مگر این که در میان آنها هشدار دهنده اى گذشته است.» (فاطر/ 24)
2- «و ما أهلکنا من قریة إلا لها منذرون؛ و (اهل) هیچ شهرى را هلاک نکردیم مگر این که براى آنها هشدار دهندگانى بود.» (شعراء/ 208)
اهمیت انذار از دیدگاه قرآن به پایه ای است که در آیات متعدد، وظیفه و مأموریت آخرین پیامبر الهی را فقط انذار دانسته است چنان که می فرماید: «انما انت منذر؛ تو فقط بیم دهنده ای» (رعد/ 7) و باز می فرماید: «قل إنما العلم عند الله و إنما أنا نذیر مبین؛ بگو: علم آن فقط نزد خداست و من صرفا هشدار دهنده اى آشکارم.» (ملک/ 26)
البته این حصر: (پیامبر تو بیم دهنده ای پیش نیستی) مسلمأ حصر اضافی است، یعنی در مقابل اجبار، تو فقط نقش بیم دهنده ای داری نه اینکه کار پیامبر منحصر به بیم دادن باشد، زیرا پیامبران، بیم دهندگان و نوید دهندگانند ، اگر چه تأکید آیات بر انذار بیش از تأکید آنها بر تبشیر است.
و شاید علت آن این است که تأثیر انذار در انسان های معمولی بیش از تأثیر تبشیر است.
و نیز در مورد حضرت نوح (ع) که اولین پیامبر صاحب شریعت است می فرماید: «قال الملأ من قومه إنا لنرئک فى ضلال مبین * قال یاقوم لیس بى ضلالة و لاکنى رسول من رب العلمین * أبلغکم رسالات ربى و أنصح لکم و أعلم من الله ما لا تعلمون؛ سران قومش گفتند: به راستى ما تو را در ضلالتى آشکار مى بینیم. گفت: اى قوم من! هیچ گونه گمراهى در من نیست، بلکه من فرستاده اى از جانب پروردگار عالمیانم. پیام هاى پروردگار خویش را به شما مى رسانم و اندرزتان مى دهم و از خدا چیزها مى دانم که شما نمى دانید.» (اعراف/ 60-62)
نوح (ع) در جواب اشراف و بزرگان قوم گمراهى را از خود نفى نموده و در جمله «و لکنی رسول من رب العالمین» خود را پیغمبرى مبعوث از طرف خداى سبحان معرفى مى کند و اگر خدا را به وصف «رب العالمین» ستوده، براى این است که نزاع بر سر ربوبیت بوده، آنان به غیر از خدا براى هر شأنى از شئون عالم مانند آسمان و زمین و انسان و غیر آن ارباب دیگرى داشتند و آن جناب با ذکر این وصف ربوبیت را منحصر به خداى تعالى نمود و در این جواب هیچ گونه تأکیدى به کار نبرد، تا بفهماند مطلب یعنى رسالت وى و گمراه نبودنش آن قدر روشن است که هیچ احتیاجى به قسم یا تأکید دیگرى ندارد.
«أبلغکم رسالات ربی و أنصح لکم و أعلم من الله ما لا تعلمون» در این چند جمله اوصاف خود را مى شمارد، نخست مى فرماید: من از آنجایى که رسولى از ناحیه پروردگار هستم، به مقتضاى رسالتم پیام هایى را به شما مى رسانم و رسالت و پیغام را به صیغه جمع ذکر کرد تا بفهماند که او تنها مبعوث به توحید و معاد نشده، بلکه احکام بسیار دیگرى نیز آورده، چون نوح (ع) از پیغمبران اولى العزم و صاحب کتاب و شریعت بوده است. سپس مى فرماید: من خیرخواه شمایم و با شما نصیحت هایى دارم که شما را به خداوند و اطاعت او نزدیک و از استنکاف از پرستش او دور مى سازد. آن گاه مى فرماید: و من چیزهایى مى دانم که شما نمى دانید و مقصودش از آن چیزها معارفى است که خداوند از سنن جارى در عالم و از آغاز و انجام عالم به وى آموخته است، مانند وقایع قیامت، جزئیات مسئله ثواب و عقاب، اطاعت و معصیت بندگان، رضا و غضب و نعمت و عذابش.
پس اینکه بعضى گفته اند: دو جمله "أبلغکم..." و "أنصح لکم" دو صفت و جمله "اعلم..." حال از فاعل "أنصح لکم" است، صحیح نیست، بلکه همانطورى که گفتیم این سه جمله هر کدام براى غرض خاصى ذکر شده اند.
«أو عجبتم أن جاءکم ذکر من ربکم...»
این جمله استفهامى است انکارى که مى فهماند تعجب آنان از ادعاى رسالت و دعوت به دین حق بى جا و بى مورد بوده و مقصود از "ذکر" همان معارف حق او است که بشر را به یاد خدا مى اندازد و کلمه "من ربکم" متعلق است به "کائن" تقدیرى.
«لینذرکم و لتتقوا و لعلکم ترحمون»؛ این سه جمله متعلق است به جمله "جاءکم" و معناى آن این است که: این ذکر (دین) به این جهت براى شما فرستاده شده تا رسول، شما را انذار نموده، به این وسیله وظیفه خود را ادا نماید و شما نیز از خدا بترسید، تا در نتیجه رحمت الهى شامل حالتان شود، چون تنها تقوا و ترس از خدا آدمى را نجات نمى دهد، بلکه باید رحمت الهى هم دستگیر بشود.