عوامل انحراف و انحطاط مسلمین

تمدن اسلامی

برخی سؤالات برای هر اندیشمندی ارزش دارد از جمله مگر تمدن ها، پیشرفت ها و ترقی ها از جهان اسلام به دنیای مسیحیت وارد نشده است؟ مگر صنعت، علم، توسعه و فرهنگ از جامعه ی مسلمین به اروپاییان انتقال پیدا نکرد؟ آیا علمای مسلمان علومی چون ریاضیات، طبیعیات، شیمی، هیئت و طب یونان را کمال نبخشیدند؟ آیا فلسفه به وسیله ی بزرگانی چون ابن رشد از مشرق زمین به سرزمین مغرب هجرت نکرد؟ جواب همه ی این سوال ها مثبت است؛ آری پدیده های درخشان و حقایق نورافشان تمدن، علم و صنعت اسلامی، چراغ خاموش ملل اروپایی را برافروخت، لکن پرسش دردناک این است که چرا مسلمانان از پیشروی و ترقی باز ماندند؟ چه عواملی باعث این همه انحرافات، عقب ماندگی ها و انحطاطهای جوامع اسلامی شد؟ مسئولیت این خطاها با کیست؟
قبل از بیان این عوامل باید توجه داشت که گرچه غرب از نظر فنی و تکنولوژی، رشد بسیار کرده، ولی از نظر ارزش های اخلاقی، معنوی و انسانی سیر نزولی داشته است. پس غربی ها باید عوامل انحطاط خود را دریابند و در جهت رفع آنها چاره جویی نمایند. مارکسیست ها معتقدند که انحطاط، پیری و فرسودگی جوامع، ذاتی و جبری آنهاست. به عبارت دیگر، هر جامعه ای بعد از رشد و پیشرفت، جهت خود را جبرا تغییر داده، سیر معکوس پیدا می کند و اراده انسان در پیدایش آن هیچ نقشی ندارد؛ لکن این سخن از جهت فلسفی و تاریخی باطل است؛ زیرا اولا انسان موجودی مختار است و حیات اجتماعی، عزت و ذلتش در اختیار خودش است. ثانیا، نمونه های تاریخی به روشنی گواه بر این است که اگر مسلمین روش دیگری را انتخاب می کردند به انحطاط کشیده نمی شدند. مجموع عوامل انحراف و انحطاط مسلمین را می توان به دو دسته درونی و بیرونی تقسیم کرد: مراد از عوامل درونی، عواملی است که از ناحیه مسلمین صادر شده است و عوامل بیرونی، عواملی هستند که از ناحیه بیگانگان به مسلمین رسیده است. این عوامل در زیر می آید.

عامل تفرقه و تجزیه گرایی

یکی از مهمترین اختلاف ها و انحراف هایی که در میان مسلمین پدید آمد، مسئله ی جانشینی پیامبر اسلام (ص) بود. عده ای آن را انتخابی و گروهی انتصابی می دانستند. این اختلاف، که اولین اختلاف بعد از حیات پیامبر بود، باعث پیدایش دو فرقه ی شیعه و سنی گشت. منشأ آن، اختلافات قومی و قبیله ای بود. در شبه جزیره ی عربستان دو دسته از اعراب زندگی می کردند: 1. عرب عاربه (عرب خالص)؛ 2. عرب مستعربه (عرب ناخالص). عرب خالص، همان قحطانیان بودند که نژاد خود را به یعرب بن قحطان می رساندند و قحطان را فرزند پنجم نوح می دانستند، و در منطقه ی جنوبی عربستان سکونت داشتند. عرب ناخالص، عدنانیانی بودند که نسب خود را به عدنان که از نوادگان حضرت اسماعیل بود، می رساندند، و در قسمت شمالی و ناحیه ی مرکزی عربستان زندگی می کردند.
قحطانیان و عدنانیان از دیر زمان با یکدیگر تنازع و دشمنی داشتند و به تحقیر و خونریزی همدیگر مشغول بودند، با ظهور اسلام خصومت آنان به برادری تبدیل شد. اختلاف دیگر، میان قبیله ی اوس و خزرج بود. این دو قبیله در مدینه به سر می بردند و پیوسته با یکدیگر در زد و خورد بودند. در سال های نزدیک به هجرت، بین آنها نزاعی سخت در گرفت. و افراد زیادی از هر دو طرف کشته شدند؛ هر دو قبیله از جنگ به ستوه آمده، خواهان آشتی شدند که به دست پیامبر اسلام (ص) آشتی صورت گرفت و نزاع دیرینه آنها به اتمام رسید. این دو نزاع (قحطانیان و عدنانیان و نیز اوس و خزرج) به شکل دیگری در جریان سقیفه ی بنی ساعده، ظهور پیدا کرد و آن منیت های جاهلیت دوباره آشکار شد. این واقعه چنین اتفاق افتاد که جمعی از مسلمانان انصار (یعنی عرب های قحطان) در سقیفه جمع شدند و تصمیم گرفتند زمامدار مسلمین را تعیین نمایند، خبر به گوش مهاجران (یعنی عرب های عدنانی) رسید و ابوبکر، عمر، ابوعبیده جراح، سالم مولای ابوحذیفه و جمعی دیگر از مهاجران سقیفه آمدند. هر کدام از عدنانیان و قحطانیان خود را برای این زعامت لایق تر می دانستند. مردم مکه ادعا می کردند که اسلام در میان ما آشکار شد، پیامبر (ص) از خویشان ماست و ما زودتر از دیگران به دین او پیوستیم، پس زمامدار مسلمانان باید از مهاجران باشد.
انصار نیز استدلال می آوردند که انصار به وسیله ما رونق یافت؛ اهل مکه نه تنها دعوت پیامبر را نپذیرفتند، بلکه به مخالفت و آزار او پرداختند، تا این که حضرت ناگزیر شد مکه را ترک نماید و به سوی یثرب هجرت کند. پس زمامدار مسلمانان باید از انصار باشد. نزاع و کشمکش بالا گرفت، تا این که بعضی از انصار به شرکت در امر حکومت فتوا دادند و گفتند: «از ما امیری و از مهاجران نیز امیری» در این هنگام ابوبکر برخاست و به ستایش انصار پرداخت و پیشنهاد آنها را مخالف وحدت مسلمانان دانست. سپس گفت: «امیر از ما، وزیر از شما» زیرا پیامبر (ص) فرمود: «الائمة من القریش». در این جریان، سعد بن عباده، رییس قبیله خزرج نامزد خلافت بود، ولی چون از یک طرف، قبیله اوس تمایل نداشتند زعامت به قبیله خزرج برسد و، از طرفی، بشیر بن سعد پسر عموی سعد بن عباده با او دشمنی داشت، بعد از سخنرانی ابوبکر و عمر، بشیر بن سعد گوی سبقت را گرفت و با ابوبکر بیعت کرد و اسید بن حضیر، بزرگ قبیله ی اوس و سایر مهاجران نیز با او بیعت نمودند و قضیه ی حکومت مسلمین به ظاهر پایان پذیرفت.
بعد از نقل این وقایع تاریخی این سؤال مطرح است که مگر آنها، احادیث ثقلین، غدیر، منزلت، سفینه، انذار و ده ها حدیث دیگر را از پیامبر (ص) نشنیدند؟ مگر نه این است که حدود دویست نفر از علمای اهل تسنن از پیامبر (ص) نقل می کنند که حضرت فرمود: «انی تارک فیکم الثقلین: کتاب الله و عترتی اهل بیتی». و مگر اکثر محدثان از پیامبر (ص) نقل نکرده اند که حضرت رسول (ص) خطاب به حضرت علی (ع) فرمود: «انت منی بمنزلة هارون من موسی الا انه لا نبی بعدی». اگر چنین است، پس چرا در جریان سقیفه، هیچ کس به گفتار پیامبر (ص) استناد نکرد؟! تنها عامل این انحراف که موجب انحطاط و سقوط تمدن دینی مسلمین شد، حس ملیت گرایی و قبیله گرایی بود؛ یعنی گاهی مردم آن قدر به حجاب قومی گری خود محجوب می شوند که حتی اندیشمندان آنان از دام انحراف در امان نمی مانند. در این زمان نیز شاهدیم که چگونه استعمارگران به نام فرقه گرایی به اختلافات مسلمانان دامن می زنند و یا در هنگام انتخابات مجلس به حدی بین اقوام مختلف نزاع قومی پدید می آید که قوم گرایی بر سایر ارزش ها و ملاک های مثبت غلبه پیدا می کند.

ضعف ریشه های اعتقادی و دین داری

دومین عامل انحراف و انحطاط مسلمین، ضعف شناخت اعتقادی مسلمانان بود. عقاید، در طول زندگی بشر نقشی بی همتا داشته است و در واقع جامعه ای که در آن عقاید نباشد واقعیت ندارد. آنچه مورد بحث است بی توجهی مسلمانان نسبت به عقاید حقه اسلامی و در مقابل، توجه دشمنان نسبت به آن است. آیا تا به حال از خود سؤال کرده اید که چرا حسین بن علی (ع) این گونه دوستان وفادار و آن گونه دشمنان سخت دل داشت؟ چرا با این که مردم آن روزگار احترام های وافر پیامبر (ص) نسبت به امام حسین (ع) را می دیدند، ولی باز برای قتل آن حضرت، مهیا شدند؟ قاضیان و راویان، بر قتلش فتوا دادند و به جعل حدیث پرداختند. شامیان بر مرگش نذر کردند و تابعین برای شهادتش شمشیر کشیدند؟ دلیل این همه رذالت و خباثت، ضعف ریشه های اعتقادی بود؛ گواه بر آن، خطبه ها و نامه های خود حضرت است؛ چنان که در هنگام ورود به کربلا فرمود: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرت معایشهم فاذا محصوا بالبلاء قل الدیانون؛ این مردم برده های دنیا هستند و دین لقلقه زبانشان است و تا زمانی که زندگیشان در رفاه باشد از دین پشتیبانی می کنند، پس وقتی که در امتحان قرار گرفتند دینداران کم خواهند بود.»
در آن زمان اعتقادات باطل عبارت بود از: اعتقاد به جبر، تشبیه گرایی، عدم اعتقاد به امامت، کمرنگ شدن مسئله معاد و... به همین جهت حضرت (ع) مسائل مهم اعتقادی را برای مردم روشن می کرد و آنان را در مقابل انحرافات و مفاسد اعتقادی آگاه می ساخت. تشبیه گرایان را باطل می ساخت و معرفت به امام را مقدمه شناخت خدا و مرگ را، پلی برای عبور از سختی ها و رنج ها به بهشت پهناور معرفی می کرد.
البته ابوهلال عسکری در باب اعتقاد به جبر می گوید: «نخستین کسی که اندیشید اراده خدا در افعال انسان در خیر و شر و زشت و زیبا تعلق گرفته است، معاویه بود. در تاریخ نقل شده است هنگامی که معاویه، یزید را به عنوان جانشین خود معرفی کرد، در پاسخ به اعتراض برخی صحابه، از جمله عایشه گفت: خلافت یزید تقدیر الهی است و بندگان در امور خود اختیاری ندارند.» شایان ذکر است در تاریخ، نمونه هایی وجود دارند که ثابت می کند این عقیده در زمان قبل از خلافت معاویه نیز وجود داشته است، از جمله:
1- عبدالله بن عمر می گوید مردی بر ابوبکر وارد شد، از وی پرسید: «آیا عمل زشتی چون زنا به تقدیر الهی انجام می گیرد؟» خلیفه ی مسلمین پاسخ مثبت داد. مرد دوباره پرسید: «اگر چنین است، پس چرا او را مجازات می کنی؟» خلیفه گفت: «آری ای فرزند انسان کثیف، اگر کسی همراهم بود دستور می دادم که بینی تو را نرم کند.»
2- ام حارث انصاری می گوید: «عمر بن خطاب را در حال شکست دیدم از او علت آن را پرسیدم، وی گفت: فرمان خدا چنین است.»
نمونه های دیگر تاریخی که اعتقاد به جبر را موجب انحراف مسلمین دانسته است:
1. ابن زیاد بعد از واقعه ی کربلا به ام کلثوم گفت: «مفتضح شدید و خداوند دستم را به شما رساند.» و نیز به حضرت زینب (ع) گفت: «چگونه دیدی کار خدا را با برادرت که می خواست خلافت را از یزید بگیرد... و خدا ما را به او پیروز گرداند.»
2. یزید علیه اللعنه در شام به امام سجاد گفت: «تو همان کسی هستی که پدرت می خواست خلیفه شود. خدا را شکر که مرا تمکن داد و شما را زیر دست من، اسیر کرد.» قابل توجه است که چگونه این انسان های پلید، به راحتی خطا و جرم سنگین خود را به خداوند استناد می دهند.
در مقابل این منحرفان، گروهی مؤمن و معتقد به مبدأ و معاد، شاگردان ممتاز و پرورش یافته مکتب حسین (ع) که با جزم و یقین و اعتقادی پایدار و ایمانی مایه دار، داشتند و امام را جان جانان و اطاعت و شهادت در رکاب او را راه رسیدن به حق می شمردند، نیز حضور داشتند؛ چنان که امام سجاد (ع) می فرماید: «حضرت امام حسین (ع) در شب، یاران خود را جمع کرد و بعد از حمد و ثنا به آنان فرمود: من دیگر گمان یاری از این مردم ندارم، و به همه شما اجازه رفتن می دهم. همه اصحاب یکصدا به حضرت عرض کردند؛ سبحان الله، جان و مال و زن و فرزندمان را در راه تو فدا می سازیم و در رکاب تو می جنگیم.» این کلام، چیزی نیست جز اعتقاد راسخ به مقام امامت. جوانی که پدرش در معرکه جنگ شهید شد، همراه مادرش وارد صحنه کارزار شد و چنین گفت:
امیری حسین و نعم الامیر *** سرور فؤاد البشیر النذیر
علی و فاطمه والداه *** فهل تعلمون له من نظیر
یعنی امیر من حسین است و چه خوب امیری است... آیا همانندی برای او می شناسید؟!
شایان ذکر است که متکلمان، باید به جای غوطه ور شدن در عقاید جهمیه، اهل حدیث، خوارج و معتزله و... که حتی یک نفر معتقد هم ندارند، به بحث های جدید کلامی بپردازند. استاد شهید مرتضی مطهری می فرماید: «خیلی روشن است که بعضی از جهان بینی ها الهام بخش، سکون و رکود و جمود و بعضی مایه ی ترقی و رشد هستند.» حل مسائلی چون رابطه دین و حکومت، دین و دنیا، ارزش های دینی و تکنولوژی، نیازهای انسان به دین، عقلانیت گزاره های دینی، اثبات پذیری معتقدات دینی و ده ها مسئله دیگر. اگر به این مسائل نپردازیم گرفتار انحطاط و انحراف جدیدی خواهیم شد که جبران آن نیروی شگفتی می طلبد.

ورود فرهنگ بیگانگان

سومین عامل انحراف و انحطاط، ورود اندیشه ها و فرهنگ های بیگانه به اجتماع مسلمین و متأثر شدن آنها از این فرهنگ ها است. صرف ورود اندیشه، از باب آزادی اندیشه و تفکر، هیچ ممانعتی با موازین شرعی و عقلایی ندارد. آنچه در این باب، مورد سخن است جنبه ی تأثیری آن بر مسلمانان است. در صدر اسلام بعد از وفات پیامبر (ص)، مسلمانان پیشرفت های نظامی وسیعی در مناطق ایران و روم به دست آوردند؛ مثلا در پایان سال دوازدهم هجری جنگ با مشرکان و مخالفان تقریبا تمام شد، لذا ابوبکر، لشکر خود را به سمت دره اردن و فلسطین روانه کرد و در سال هفدهم هجری فلسطین را تسخیر نمود. در سال نوزدهم با فرماندهی عمرو بن عاص، مصر فتح شد. این توسعه طلبی باعث قرابت میان مسیحیان، یهودیان و مشرکان با مسلمانان شد و بدین گونه فرهنگ و عقاید مسیحیان و ادیان و دیگر مذاهب وارد قلمرو مسلمین شد. و از طرف دیگر اکثر مسلمانان، ضعف اعتقادی قابل توجهی داشتند و در رأس آنان شخصیت علمی و فرهنگی ای نبود تا با این گونه شبهات و انحرافات مقابله کند؛ زیرا تنها کسی که توان این مقابله را داشت حضرت علی (ع) بود. که او را نیز از جامعه ی اسلامی طرد کرده بودند، و زعیم مسلمین قلمداد کردند؛ هر چند گرچه خود حضرت در مواقع ضروری وارد صحنه می شد، ولی کمبود فرهنگی آن حضرت به روشنی نمایان و آشکار بود.
آنچه عامل سوم را تقویت می کرد ورود احبار و رهبان مسیحی و یهودی به ظاهر مسلمان شده در جمع مسلمانان بود. کسانی چون کعب الاحبار، تمیم داری و وهب بن منبه یمانی با تظاهر، خود را در قلوب مردم جا دادند؛ سپس نزد خلفا قرب و منزلت پیدا کردند، به طوری که عثمان، کعب الاحبار را به عنوان قاضی القضاة مسلمانان نصب کرد. بسیاری از عقاید انحرافی که در میان مسلمین پیدا شد، معلول وجود همین احبار و رهبان به ظاهر مسلمان بوده است. عقایدی چون: عدم عصمت انبیا و نسبت دادن معاصی متعدد به انبیا، مسئله رؤیت الهی، جسمیت خداوند، مسئله جبر، مسئله آدم و حوا، داستان غرانیق و دهها عقیده انحرافی دیگر که در کتاب های ابن تیمیه، تاریخ طبری و تفسیر کشاف وجود دارد.
شهرستانی در این باره می گوید: «وضع کثیر من الیهود الذین اعتنقوا الاسلام احادیث متعدده فی مسائل التجسیم و التشبیه و هی کلها مستمدة من التوراة؛ بسیاری از یهودیانی که معتقد به اسلام بودند احادیث متعددی را در زمینه های تجسیم و تشبیه وضع نمودند و تمام آنها را از تورات گرفته بودند.» ابوریه نیز می گوید: «وقتی دعوت اسلام شوکت و اعتبار یافت و قدرت فوق العاده ای پیدا کرد، مخالفان دیدند با قدرت و جنگ نمی شود با مسلمانان جنگید، به فکر و حیله و چاره دیگری افتادند و آن مکر یهودیانی بود که تظاهر به اسلام می کردند و از این طریق مسلمانان را فریب می دادند.»
متأسفانه این عامل در برخی تفاسیر شیعه از جمله تفسیر مجمع البیان نیز نفوذ کرده است. در این تفسیر گفتارهای عکرمه، مجاهد و ضحاک که متأثر از احبار و رهبان بوده، آمده است. این عامل (ورود فرهنگ بیگانه) در عصر ما به دو صورت دیگر ظهور می کند: 1. صورت علمی؛ 2. صورت عملی. به این طریق که برخی اندیشه های فلسفی، کلامی و... با ورود به کشور، ترجمه می شوند و اندیشمندان ما را به خود مشغول می نمایند. اگرچه اصل ورود این اندیشه ها، مخصوصا در مجامعی که ظرفیت درک و رد آنها را دارند مفید است، ولی گاهی این اندیشه ها آن قدر جوانان متدین را به خود مشغول می کند که شاید کمتر توجه به رد این اندیشه ها بکنند. و به همین جهت بیشتر وقتشان را به فهم و پذیرش آنها صرف می کنند و حتی برخی افراد عمر خود را با مطالعه آن آثار سپری کرده اند، در حالی که حتی یک بار به منابع روایی، که محصول علمی ائمه اطهار (ع) است، مراجعه نمی کنند. اما صورت عملی؛ جدیدترین مد لباس، مد آرایش، فیلمهای مبتذل و... در غرب، بعد از زمان کوتاهی وارد کشور ما می شوند و جوانان جاهل را به تباهی می کشانند. آیا جوانان ما می دانند که با گرایش به چنین مفاسدی، اهداف دشمنان انقلاب و اسلام و ایران به فعلیت کشیده می شود.

بی اعتنایی به منابع دینی

از دیگر عوامل انحراف مسلمین، بی اعتنایی به منابع دینی است. هر گاه جای دوستان در محافل خالی شود، بیگانگان و دشمنان جای گزین آنها می شوند. وقتی معارف اصیل دینی در دانشگاه ها، صدا و سیما و سایر محافل جایی نداشته باشد و در معرفی شخصیت های دینی، چون سلمان، ابوذر و... کوتاهی بشود، مردم، افراد ناپاک و بی لیاقت را الگو قرار می دهند. در صدر اسلام سران اسلامی با جلوگیری از کتابت و تدوین احادیث، به بهانه ی توسعه ی قرآن، مانع از پخش احادیث و سیره نبوی می شدند و قایل بودند چون سخنان پیامبر (ص) گاهی از روی رضا و گاهی از روی غضب بیان می شود، استناد به کلام نبی (ص) ناتمام است؛ غافل از این که کلام پیامبر نه تنها مانع توسعه قرآن نمی شود، بلکه به تعبیر قرآن، مفسر آن خواهد بود؛ «و أنزلنا إلیک الذکر لتبین للناس؛ و این قرآن را به سوی تو فرستادیم تا برای مردم آنچه را که به سویشان نازل شده است بیان کنی و امید که بیندیشند.» (نحل/ 44)
چنان که خداوند سبحان می فرماید آنچه پیامبر اسلام می گوید وحی است و به هیچ وجه از روی هوی و هوس نیست؛ «و ما ینطق عن الهوی؛ و از روی هوس سخن نمی گوید.» (نجم/ 3) «إن هو إلا وحی یوحی؛ نیست این سخن جز وحیی که نازل می شود.» (نجم/ 4) به دنبال ممانعت از کتابت حدیث و سخنان گهربار پیامبر اسلام (ص)، افرادی که کین دیرینه از اسلام داشتند، احادیثی را به نفع خودشان جعل کردند و به پیامبر اسلام نسبت دادند؛ برای نمونه، عبدالکریم ابن ابی العوجاء یکی از همین دروغ گویان است. وی که از معروف ترین زنادقه بصره است، در ابتدا مدتی شاگرد حسن بصری بود، ولی بعد از توحید برگشت و با همکاری ابوشاکر، عبدالله بن مقفع و عبدالملک بصری در مسجدالحرام در صدد معارضه با قرآن برآمد. محمد بن سلیمان فرماندار کوفه وی را دستگیر و دستور قتلش را صادر کرد.
هنگامی که ابن ابی العوجاء مرگ را رویاروی خود دید و به کشتن خود یقین پیدا کرد، به مخاطبان خود گفت: «به خدا سوگند، مرا می کشید، ولی این را بدانید که من چهار هزار حدیث جعل و در میان شما پراکنده کرده ام و با آنها حلال خدا را حرام و حرام را حلال جلوه دادم. به خدا سوگند، وادارتان کرده ام تا آن روز را که باید روزه بدارید افطار کنید و آن روز را که باید افطار کنید روزه بدارید.» شایان ذکر است که قدرت های اموی و عباسی نیز نقش مؤثری در پیدایش و توسعه این عوامل داشته اند؛ مثلا اگر حاکمان، عقاید معتزله را به سود اهداف خود می دانستند، به ترویج مکتب اعتزال می پرداختند و اگر مکتب اشاعره با مقاصدشان هماهنگی داشت، به رونق آن می پرداختند؛ گاهی جبر و زمانی اندیشه و مذهب اختیار را توسعه می دادند. یکی دیگر از آن دروغ گویان بی دین که با کمک حکام بنی امیه به اهداف پلید خود تحقق بخشید «سمرة بن جندب» است.
وی هشت هزار دینار از معاویه گرفت تا بگوید که من از پیامبر شنیدم که آیه «و من الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضات الله و الله رؤف بالعباد؛ و از مردم کسی است که در طلب رضای خدا از سر جان می گذرد، [چون علی در بستر پیامبر] و خدا به بندگان مهربان است.» (بقره/ 207) در شأن عبدالرحمن بن ملجم نازل شده است؛ در حالی که هر دو فرقه شیعه و سنی اتفاق نظر دارند که این آیه در شأن حضرت امیر (ع) آمده است. همچنین نقل شده است یکی از محدثان دروغگو، در زمان مهدی خلیفه سوم عباسی که کبوترباز بود، نزد وی آمد و برای رضای خاطر وی گفت: من از پیامبر شنیدم که فرمود: «لا سبق الافی حفد او حافر او طائر.» یعنی کلمه ی طائر را اضافه کرد تا عمل مهدی عباسی را توجیه کند. مهدی عباسی خوشحال شد و مبلغ قابل توجهی به او داد.
عامه و خاصه نقل کرده اند که پیامبر (ص) در شأن امام علی (ع) گفته است: «انا مدینة العلم و علی بابها» از جمله آنها ابوهریره ی کذاب ناصبی است که «بازرگان حدیث» لقب دارد و در تمام عمر پول می گرفته و حدیث جعل می کرده. در مقابل فضایلی که از رسول خدا درباره ی حضرت علی (ع) نقل شده است احادیثی را جعل کرده اند، مثلا در مقابل حدیث فوق گفته است: «ابوبکر و العمر و العثمان جدرانها؛ ابوبکر، عمر و عثمان خلفای سه گانه، دیوارهای شهر علمند.»

افراط و تفریط مسلمین
این عامل از مهمترین عوامل است. در طول تاریخ مسلمین، گروهی پدید آمدند که با اکتفا به قرآن، از سنت و احادیث پیامبر و ائمه اطهار (ع) اعراض کردند، و با دلایل بسیار ضعیف، عملکرد غلط خود را توجیه نمودند؛ در حالی که منابع مورد پذیرش آنها مانند: الکشاف زمخشری، شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، تفسیر الکبیر فخر رازی، صحاح سته و احادیثی چون حدیث ثقلین، حدیث منزلت، حدیث یوم الانذار، حدیث معروف جابر،حدیث سفینه و... به تواتر لفظی یا معنوی این موارد را ذکر نموده اند. گروه دیگری نیز به تبعیض قرآن پرداختند و بعضی از آیات قرآن را اخذ کرده و بعضی را رها نمودند؛ مثلا به «جاء ربک»، «یدالله فوق ایدیهم»، «وجوه یومئذ ناضره الی ربها ناظرة» تمسک جستند و در نتیجه پا، دست و رؤیت را به حق تعالی نسبت دادند؛ ولی به آیه ی محکم «لیس کمثله شی ء» توجهی نکردند. این ظاهرگرایی افراطی، مکتب «اهل حدیث» را به وجود آورد. آنها تا جایی پیش رفتند که حتی «العیاذ بالله» خدا را مخلوق شمردند و حدیثی از ابوهریره نقل می کنند که «خداوند از آب است لکن نه آب زمین و نه آب آسمان، بلکه اسبی بیافرید و او را بدوانید تا عرق کرد و خود را از آن عرق بیافرید. تعالی الله عن ذلک» و یا از عبدالله بن عمرو بن العاص نقل می کنند که «خدای تعالی، ملائکه را از موی سینه و دست های خود بیافرید.»
فرقه ی دیگر این گروه تبعیض گرا، «مجبره» نام دارند. آنها آیاتی چون «و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمی؛ چون [ريگ به سوى آنان] افكندى تو نيفكندى بلكه خدا افكند.» (انفال/ 17) را گرفتند و آیاتی مثل «انا هدیناه السبیل اما شاکرا اما کفورا؛ ما راه را به او نشان داديم خواه شاكر باشد و پذيرا گردد يا ناسپاس.» (انسان/ 3) را نادیده گرفتند. گروه دیگری به نام «مفوضه» عکس «مجبره» عمل کردند. فضل بن شاذان می گوید: «اهل جبر کسانی هستند که می گویند خداوند آدمیان را به تکلیف مالایطاق مکلف می کند و انسان ها مانند سنگند و حرکت و سکونشان به عامل خارجی بستگی دارد. با این حال اگر معصیت کند، خداوند او را عذاب خواهد کرد.» معتزله نیز می گویند: «خداوند بر ما هیچ قضا و قدری معین نکرده است و ما مختار محضیم و اراده ی خداوند هیچ گونه نقشی در افعال ما انسان ها ندارد.» اگر این فرقه ها از مکتب اهل بیت (ع) مدد می جستند قاعده «و لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین» را می فهمیدند، بین اراده خداوند و اراده انسان سیر طولی برقرار می کردند و از افراط و تفریط و انحراف فکری و عملی نجات می یافتند.
گروه سومی که گرفتار این عامل شدند و به اخباریان معروفند، کسانی هستند که با اخذ احادیث و سنت پیامبر و عترت نبی اکرم (ص) قرآن و عقل را کنار گذاشتند. و قایلند که قرآن برای «من خوطب به» نازل شده است و ما مخاطبان قرآن نیستیم و آن را نمی فهمیم، در نتیجه ظهور قرآن برای غیر معصومین حجیت ندارد. این عامل (یعنی افراط و تفریط، که به صورت انفکاک و جدایی قرآن از قرآن، قرآن از سنت و عترت پیامبر، و سنت و عترت پیامبر از قرآن ظهور یافت) مانند سایر عوامل انحراف، اختصاص به زمان های گذشته ندارد، بلکه اکنون نیز اگر قاریان قرآن به صوت، لحن، تجوید، ترتیل و زیبایی ظاهر قرآن اکتفا کنند و از مفاهیم و معارف آن لذت و بهره ای نبرند، و یا طلاب علوم دینی یک دوره ی تفسیر قرآن را فرا نگیرند، آنها نیز گرفتار انفکاک معارف بشری از معارف الهی شده اند. اگر دانشجویان به علوم تجربی، ریاضی و انسانی بپردازند و از معارف الهی بیگانه شوند، گرفتار فرهنگ بیگانگان می گردند. پس باید راه اعتدالی قرآنی را طی نمود و از افراط و تفریط پرهیز کرد.
گروه دیگری که با عامل افراط و تفریط به انحراف کشیده شدند، جمود گرایانی هستند که با «خشک مقدسی» خود به لفظ و کتابت و جلد قرآن تمسک جسته و به محتوای آن توجهی نکردند. بهترین نمونه ی تاریخی جمودگرایی فکری و عملی، خوارجند. آنها از صحابه حضرت علی (ع) در جنگ صفین بودند. معاویه وقتی دید حضرت در شرف پیروزی است، با نیرنگ به عمرو بن عاص دستور داد که قرآن ها را بر سر نیزه ها قرار دهند، تا به اصحاب حضرت، نشان دهند که مسلمان و اهل قرآنند. حضرت علی (ع) به حیله و مکر آنها اعتنا نکرد و فرمود: «این ها بهانه می آورند.» ولی عده ای از نادانان و مقدس نماها با حضرت مخالفت نمودند و گفتند ما با قرآن نمی جنگیم. حضرت به آنها فرمود: «من هم با قرآن نمی جنگم.» از روز اول نیز، دشمن را به قرآن دعوت کرد و فرمود: «الا و انی ادعوکم الی کتاب الله و سنة نبیة و حقن دماء هذه الامة؛ آگاه باشید که من شما را به کتاب خدا و سنت رسول او و حفظ خون این امت دعوت می کنم.» اما معاویه نه تنها به درخواست امام توجهی نکرد، بلکه به گرفتن انتقام خون عثمان نیز اصرار ورزید. با ظاهر قرآن، در مقابل لشکر علی (ع) حاضر شد و موجب فریب عده ای از اصحاب حضرت گردید. امام علی (ع) فرمود: «معاویه، عمرو بن عاص، ولید بن عتبه بن ابی معیط، حبیب بن مسلمه، ضحاک بن قیس و ابن ابی سرح و... نه یاران دینند نه قرآن؛ من بیشتر از شما آنان را می شناسم، آنها را در کودکی دیده ام و با آنها بزرگ شده ام، اینان در آن روزها بدترین کودکان و بعدها بدترین مردمان بودند، قرآن را زیر پا نهاده و آن را کنار انداختند.»
متأسفانه آنها به سخنان امام زیاد توجه نکردند و حتی امام را به پذیرش حکمیت مجبور کردند و ابوموسی اشعری را به عنوان نماینده خود در حکمیت برگزیدند؛ در نتیجه با نیرنگ و فریب عمرو عاص، نماینده لشکر معاویه، ابوموسی اشعری حضرت علی (ع) را از خلافت عزل کرد و عمرو عاص، معاویه را برای خلافت برگزید. خوارج وقتی متوجه مکر و نیرنگ معاویه شدند، در توجیه عمل خود گفتند: «از اول، حکمیت ما اشتباه بود حکمیت تنها از آن خداوند است. زیرا: «لا حکم الا لله» و علی (ع) با این کارش کافر شده است.» این افراد شورشی، نه تنها گرفتار این اندیشه انحرافی شدند، بلکه از علی (ع) روی برگردانده، دوستدارانش را به قتل رساندند. بعد از مدتی، حضرت علی (ع) ابن عباس را برای پند دادن، به سمت اصحاب نهروان فرستاد، آنها که حدود دوازده هزار نفر بودند پیشانیهایشان از کثرت عبادت پینه بسته و دست هایشان مانند پاهای شتر سفت شده بود، پیراهن های کهنه و مندرس به تن داشتند، اما مردمی مصمم و قاطع بودند.
سپس خود حضرت امیر (ع)، به نهروان رفت و با آنها به گفتگو و نصیحت پرداخت. آنها را از انحرافات اعتقادی و عملیشان آگاه ساخت.
ایشان فرمود: «کلمه حق یراد بها الباطل نعم انه لاحکم الا لله و لکن هؤلاء یقولون لا امرة الالله و انه لابد للناس من امیر بر او فاجر یعمل فی امرته المؤمن و یستمع فیها الکافر و یبلغ الله فیها الاجل و یجمع به الفیی ء و یقاتل به العدو و تأمن به السبل و یؤخذ للضعیف من القوی حتی سیتریح بر و یسترح به فاجر؛ آیه ی لاحکم الا لله سخن حقی است، اما از آن باطل اراده می کنند، بله قانونگذاری از آن خداست، اما این ها می گویند غیر از خدا نباید کسی امیر باشد، مردم احتیاج به حاکم دارند، خواه نیکوکار باشد یا بدکار. در پرتو حکومت او، مؤمن کار خود را انجام دهد و کافر از زندگی خویش بهره مند گردد و خداوند مدت را به پایان رساند و به وسیله حکومت مالیات جمع شود تا با دشمن پیکار شود. راه ها امن می شود، حق ضعیف از قوی گرفته می شود تا نیکوکار آسایش یابد و از شر بدکار آسایش به دست آید.»
پس از سخنان حضرت (ع)، عده زیادی به ایشان ملحق شدند، ولی عده ای ماندند و جنگ با علی (ع) را انتخاب کردند و بعد از جنگی دلخراش، اکثر آنها کشته شدند. جمود فکری و خشک مغزی خوارج، که در عمل آن گونه خدا را عبادت می کردند اما در اندیشه منحرف بودند، بسیاری از مردم را از راه حق منحرف ساخت؛ لذا حضرت، بعد از فراغت از جنگ فرمود: «من بودم که چشم فتنه را از سرش در آوردم و غیر از من احدی جرأت این کار را نداشت.»
در عصر حاضر نیز این جمود فکری و مقدس مآبی، در میان مسلمین وجود دارد. خطر وجود درویش مسلکان و خانقاه نشینان کمتر از خطر خوارج نیست؛ زیرا برخی از آنها نه تنها از واقع دین دست کشیدند، بلکه ظواهر و شریعت را، به بهانه رسیدن به طریقت و حقیقت، کنار گذاشتند، بدعت های غیر مشروع چون رقص و سماع را وارد دین کردند و از سراب افکار قدیم یونانیان مانند عقاید کلبیون و بعضی رواقیین و نیز عقاید رهبانیت مسیح و هندوئیسم، خود را سیراب کردند. فرقه بابیت که سید علی محمد باب مؤسس آن بود و با ادعای بابیت به ادعای الوهیت سردرآوردند، نیز معلول همین جمود فکری و خشک مغزی است.

دنیازدگی

یکی از مهمترین و برجسته ترین عوامل مؤثر در انحراف و انحطاط مسلمین، دنیازدگی آنهاست. در مورد معرفی دنیا و مذمت دنیازدگی مطالب فراوانی از پیشوایان دین به ما رسیده است. حضرت علی (ع) در کلمات قصار نهج البلاغه دنیا را چنین معرفی می کند: «الدنیا تغر و تضر و تمر؛ دنیا در ابتدا انسان را فریب می دهد، بعد به او ضرر می رساند و سپس او را رها می کند.» همان گونه که عده ای به دور بچه یتیمی که سرمایه ای از پدرش به او رسیده است، بچرخند و فریبش بدهند و بعد از ربودن اموالش او را رها کنند، دنیا نیز سرمایه ی بزرگ ایمانی آدمیان را می رباید و آنان را در گمراهی رها می سازد.
در حدیث دیگری می فرماید: «حب الدنیا رأس کل خطیئة؛ اصل و اساس هر گونه بدی و زشتی، حب دنیاست.» خدای سبحان در آیات متعدد از متاع اندک دنیا سخن می گوید، آنجا که می فرماید: آیا به زندگانی دنیا به جای حیات آخرت رضایت دادید؟ متاع و کالای دنیا در مقابل عالم آخرت بسیار اندک و ناچیز است. «أ رضیتم بالحیاة الدنیا من الآخرة فما متاع الحیاة الدنیا فی الآخرة إلا قلیل» (توبه/ 38) خداوند روزی را برای هر که بخواهد فراخ یا تنگ می گرداند و (کافران) به زندگانی دنیا خشنود و دلشادند و حال آن که زندگانی دنیا در قبال آخرت، متاع ناقابلی است. «الله یبسط الرزق لمن یشاء و یقدر و فرحوا بالحیاة الدنیا و ما الحیاة الدنیا فی الآخرة إلا متاع» (رعد/ 26) و نیز حق تعالی می فرماید: «و ما الحیاة الدنیا إلا متاع الغرور» (آل عمران/ 185) و (به هر حال) زندگی دنیا چیزی جز متاع فریب نیست. «فلا تغرنکم الحیاة الدنیا و لا یغرنکم بالله الغرور؛ پس مبادا زندگانی دنیا شما را فریب دهد، و مبادا (شیطان) فریب کار، شما را به (کرم) خداوند مغرور سازد.» (لقمان/ 33)
از آیات و روایات یاد شده، روشن گشت که دنیا در متون دینی ما به شدت مذمت شده است؛ ولی مطلب مهمتر آن است که ببینیم دنیا چیست؟ آیا کار و تلاش، چنان که بعضی از متصوفه پنداشته اند، دنیا محسوب می شود؟ آیا زهد و اعراض از دنیا، به معنای کناره گیری از مسئولیت های اجتماعی و اجتناب از تشکیل خانواده است؟ بی گمان هیچ کدام از تعاریف فوق، دنیای مذموم معرفی نمی کند. دنیایی که پیشوایان دین از آن نهی می کنند، چیزی جز محبت و دل بستن به غیر خدا نیست؛ چیزی که انسان را از خداوند دور می کند. پس انسانی که در جامعه زندگی می کند، خانواده تشکیل می دهد، مسئولیت می پذیرد، ثروت گرد می آورد، ولی ذره ای از محبت خدا اعراض نمی کند و روز به روز انس بیشتری به خدای سبحان پیدا می کند، اهل دنیا نیست و، در مقابل، اگر کسی اهل علم و عبادت باشد، اما دلش سرشار از آرزوهای نفسانی و محبت غیرخدا باشد، بی گمان، دنیازده ای بیش نیست. به تعبیر زیبای قرآن، دنیا چیزی جز لهو و لعب نیست.
خدای سبحان می فرماید: «و ما الحیاة الدنیا إلا لعب و لهو و للدار الآخرة خیر للذین یتقون أ فلا تعقلون؛ زندگانی دنیا جز بازیچه و هوسرانی نیست و همانا خانه ی آخرت برای آنان که پرهیزکاری کنند بهتر است، آیا به خود نمی آیید.» (انعام/ 32) «و ما هذه الحیاة الدنیا إلا لهو و لعب و إن الدار الآخرة لهی الحیوان لو کانوا یعلمون؛ این زندگی دنیا جز هوسرانی و بازی چیزی نیست و همانا خانه ی بازپسین زندگانی (جاویدان) است اگر بدانید.» (عنکبوت/ 64) «اعلموا أنما الحیاة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد؛ بدانید که حیات دنیا بازی و هوسرانی و خودآرایی و فخر کردن به همدیگر و افزون طلبی در اموال و اولاد است.» (حدید/ 20) بنابراین دنیا یعنی هر چیزی که بازیچه و سرگرم کننده انسان و وسیله غفلت انسان از خداوند باشد.
نمونه هایی تاریخی که دنیازدگی را عامل انحراف مسلمین معرفی می کند، عبارتند از:
یکی از آن نمونه ها، اصحاب جمل، به سرکردگی عایشه، طلحة بن عبیدالله و زبیر بن عوام بودند که با حضرت علی (ع) وارد جنگ شدند. طلحه و زبیر به پیشنهاد خلیفه ی دوم، عضو شورای خلافت شدند. پس از آن اعتبار اجتماعی پیدا کردند و در دوران خلافت عثمان، ثروت فراوانی اندوختند و املاک و برده های زیادی در عراق برای خود مهیا کردند. با وجود این، به امید رسیدن به مقام خلافت، مردم را بر ضد عثمان تحریک کردند، ولی نتوانستند از این دسیسه های خود بهره مند شوند؛ زیرا مردم بعد از قتل خلیفه ی سوم به علی (ع) روی آوردند. این افراد دنیازده، برای نزدیک شدن به آن حضرت زودتر از دیگران با او بیعت کردند. آنها پس از استقرار حکومت نزد حضرت آمدند تا مزد بیعت سریع تر را از وی بگیرند و تقاضای ولایت بصره یا کوفه و یا شام را از آن حضرت نمودند، ولی امام با نهایت تیزهوشی به آنها گفت که در مدینه به آنان بیشتر نیاز دارد. آنان که از پیشنهاد خود ناامید شدند، به بهانه عمره راهی مکه شدند تا راه رسیدن به خلافت و مخالفت با علی (ع) را هموار کنند. عایشه نیز که کینه دیرینه از بنی هاشم داشت و می خواست طلحه که از طایفه بنی تمیم بود (طایفه ای که ابوبکر هم از آن بود) به خلافت برسد، با آن دو همراه شد و جنگ جمل را ترتیب داد. پس انگیزه اصحاب جنگ جمل فقط رسیدن به ریاست و خلافت و حفظ اموال خود بود و این همان دنیازدگی است که در منابع دینی ما مورد مذمت قرار گرفته است.
نمونه ی دیگر، عمر سعد برای رسیدن به خلافت ری فرماندهی لشکر ابن زیاد را پذیرفت و حاضر به قتل حسین بن علی (ع) شد. گرچه وی در ابتدا مردد بود و از سوی بستگانش مورد سرزنش قرار گرفت، ولی در نهایت حب به ریاست وی را فریب داد و در کربلا حاضر شد و گفت: «به خدا قسم، جنگی برپا می کنم که دست ها و سرها به آسمان پرتاب شوند.» و به همین جهت اولین تیر در واقعه ی کربلا به دست وی پرتاب شد. به همین دلیل امام حسین (ع) فرمود: «الناس عبید الدنیا و الدین لعق علی السنتهم؛ دنیا بسیار فریبکار است و فقط کسانی که آن را سه طلاقه کرده اند می توانند از آن جان سالم به در برند.» اگر انسان به موقعیت اجتماعی خوبی برسد خطر دنیازدگی بیشتر به سراغ او می آید، ولی حضرت علی (ع) اولین امام و پیشوای شیعیان، هنگام خلافت، کفش پاره اش را وصله می کرد، از شمع بیت المال برای امور شخصی استفاده نمی کرد عثمان بن حنیف را به دلیل حضور در سفر پر زرق و برق سرمایه داران بی درد، مورد عتاب و سرزنش قرار می دهد.

شناخت ناصحیح دین

یکی دیگر از عوامل انحراف و انحطاط مسلمین، درک نادرست دینداران و عالمان دین از معارف و مفاهیم دینی است. در قلمرو دین، اصطلاحاتی وجود دارد که اندیشمندان اسلامی در تفسیر آن دچار اختلاف شدند، برخی درک ناقص و نادرست و گروهی درک صحیح و کامل از دین به دست آوردند. بعضی از آن مفاهیم عبارتند از: مفهوم قضا، قدر، شفاعت، تقیه، انتظار فرج، صبر، زهد و حکومت. اگر آنها مبانی و مقدمات معرفت دینی را به طور صحیح طی می کردند و از پیش فرض های ذوقی و سلیقه ای بهره نمی بردند و در تفسیر آنها از اهل ذکر و معصومان در اندیشه، استفاده می کردند، به چنین خطاهای بزرگی گرفتار نمی شدند و از مفاهیم قضا و قدر، جبر و از شفاعت، تقیه و صبر و سستی و کسالت و فشالت و از زهد، تصوف و از انتظار فرج، نفی حکومت و مبارزه با ظلم را استنباط نمی کردند. یکی از اندیشمندان می گوید: «آیا مسلمین از وقتی که دین را بد فهمیدند، دچار انحطاط شدند، یا از وقتی که دچار انحطاط شدند دین را بد فهمیدند؟» در جواب می گوید: «بسیاری از مصلحان دینی، بدفهمی دین را علت انحطاط دانسته اند، ولی به نظر می رسد، موضوع کاملا به عکس است و مسلمین از وقتی که دچار انحطاط شدند، دین را بد فهمیدند، یعنی از وقتی که «سودای سربالا» را از دست دادند دین را ذلیلانه فهمیدند.»
این اندیشمند، دلیل مدعای خود را دو وصف صامت و رسن بودن دین معرفی می کند و در توضیح آن می گوید: «دین در مقام عمل همانند ریسمان، بی جهت است. یعنی فی نفسه و در عمل، هیچ کس رابه هیچ جهت معینی نمی کشاند، بلکه آدمی است که به آن جهت می دهد. تعبیر صراط و سبیل نیز که در باب شریعت به کار رفته اند، همین وصف را دارند، زیرا جاده دو سویه است. چراغ روشن یا «سراج منیر». درباره ی دین نیز چنین است، برای این که نور چراغ جهت دار نیست، چراغ هم بدی ها را روشن می کند و هم خوبی ها را. ترازو و میزان بودن دین نیز بر این قیاس است، ترازو هم کالای پلید را می تواند وزن کند هم پاک کالای را، هم برای دشمن، و هم برای دوست. با ترازو، هم می توان عدالت ورزید و هم کم فروشی و اجحاف کرد و اما دین در مقام نظر، امری صامت و خاموش است، به این معنا که آنچه را در دل دارد به آسانی در اختیار کسی قرار نمی دهد، چنان نیست که هر کس به قرآن و احادیث پیامبر (ص) و ائمه هدی (ع) مراجعه نمود، معارف نهفته در دل آن متون را بتواند استخراج و فهم کند؛ برای این منظور باید چشم و ذهنی مسلح به مبانی و سؤالات مناسب داشت. پس مطابق این تحلیل می توان دریافت که چرا این دین عزت آفرین از زمانی به بعد، انحطاط مسلمین شد؟ علتش به طور خلاصه این بود که مسلمین ابتدا سودای دیگر یافتند و سپس دین را دستمایه توجیه وضع خود و ابزاری برای رسیدن به هواهای تازه خود کردند و همین سبب شد تا فهم عزیزانه دین، بدل به فهم ذلیلانه شود.»
اشکالات فراوانی بر این نظریه وارد است از جمله:
1. دین در مقام ریسمان بی جهت، جاده دوسویه و میزان هر نوع کالا نیست، بلکه دین دقیقا به همه آدمیان جهت می دهد. خدای سبحان در آیه 103 سوره آل عمران ریسمان را به خدای سبحان استناد می دهد و در آیات متعددی صراط را به واژه های مستقیم، سوی، ربی، رکب، عزیز و حمید اضافه می کند و چراغ و سراج بودن را به واژه ی منیر متصف می کند. میزان دانستن دین نیز، برای اقامه ی عدل و قسط است چنان که خدای سبحان می فرماید: «و أنزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم الناس بالقسط؛ و با آنها (رسولان) کتاب (آسمانی) و میزان (شناسایی حق از باطل و قوانین عادلانه) نازل کردیم، تا مردم قیام به عدالت کنند.» (حدید/ 25)
2. از نظر قرآن، به هیچ وجه متون دینی ساکت و خاموش نمی باشند، بلکه روشن کننده حقایقند؛ همان گونه که خدای سبحان نیز می فرماید: «هذا بیان للناس و نزلنا علیک الکتاب؛ این بیانی برای مردم، و هدایت و پندی برای پرهیزکاران است.» (آل عمران/ 138) «تبیانا لکل شی؛ و این کتاب را که بیانگر همه چیز و برای مسلمانان رهنمود و رحمت و بشارتی است بر تو نازل کردیم.» (نحل/ 89) «و تلک حدود الله یبینها لقوم یعلمون؛ و اینها احکام الهی است که خدا برای مردم دانا بیان می دارد.» (بقره/ 230) «لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی؛ در دین اجباری نیست چرا که راه از بیراهه آشکار شده است.» (بقره/ 256)
3. بین ریسمان بی جهت دانستن دین در مقام عمل و صامت و خاموش بودن شریعت در مقام نظر و بین علیت انحطاط مسلمین نسبت به بد فهمی دین، هیچ گونه ملازمه ای وجود ندارد؛ چه بسا شخصی آن دو اصل را بپذیرد، یعنی شریعت را در مقام عمل، ریسمان بی جهت و در مقام نظر، خاموش بپندارد؛ ولی به این علیت و ملازمه اعتقاد نداشته باشد و یا منکر آن دو اصل باشد و در عین حال بد فهمی را علت انحطاط مسلمین معرفی کند.
4. در بعضی مقاطع تاریخی، مسلمانان مشکل بدفهمی نداشتند و به همین جهت عامل معرفتی در انحطاط آنان نقشی نداشت، ولی عامل روانشناختی مانند سودای غیر الهی در سر داشتن و یا عامل جامعه شناسی مثل رخوت و سستی و بی درد بودن؛ در گمراهی مسلمانان موثر بود؛ لکن در بعضی زمان ها، مشکل بدفهمی نسبت به معارف متشابه در دین، باعث انحطاط و عقب ماندگی آنها شد. به خصوص در صدر اسلام، بدفهمی آنان نسبت به قضا و قدر الهی و اعتقاد به جبر، مایه ی عقب ماندگی آنها گردید، که در عامل دوم به بعضی از نمونه های تاریخی آن اشاره شد.
5. این سخنان با اهداف بعثت انبیا، منافات دارد. انبیا برانگیخته شدند تا مردم را از ضلالت و گمراهی نجات دهند، یا آنها را با دین خدا به گمراهی بکشانند؟ آیا ترازوی انبیا برای تشکیل عدالت اجتماعی پدید آمد، یا برای کم فروشی و احجاف؛ بدون شک به تعبیر قرآن انبیا برای تزکیه و تعلیم آدمیان مبعوث شده اند.

حکومت ها و کارگزاران فاسد

یکی دیگر از مهمترین عوامل سقوط و بدبختی مسلمین، وجود حکومت های باطل و کارگزاران فاسد و دنیاطلب بوده است. آنان برای تحقق اهداف و آرزوهای نفسانی شان، مردم را به خود نزدیک می کردند و به عیاشی و جمع آوری اموال دنیاگرایی می پرداختند و متأسفانه خود را خلیفه مسلمین می نامیدند. آنها مناطقی را که با خون شهیدان به دست آمده بود به راحتی از دست می دادند؛ سقوط حکومت مسلمین در اسپانیا این سرزمین زیبا و خرم که در قاره اروپا واقع شده به تصرف مسلمانان درآمد و در پرتو نفوذ اسلام، به تمدن عظیم اسلامی دست یافت؛ از این رو مورد خشم مسیحیان واقع گردید. کلیسا برای حل این مشکل شارلمانی را برای سلطنت تعیین کرد، تا با مسلمانان به مقابله و مبارزه برخیزد، لکن در این مبارزه، به جز مقداری عقب نشینی، چیزی نصیب مسیحیان نشد؛ لذا زمامداران مسیحی برای اخراج کامل مسلمانان از خاک اندلس دست به دامن «براق بن عمار» افسر خائن مسلمین شدند. به آنها گفت:
شما ابتدا با مسلمانان پیمان صلح ببندید، سه کار را انجام دهید:
1. دین مسیح را آزادانه در میان مسلمین انتشار دهید تا به تزلزل اعتقادی گرفتار شوند.
2. برای خضوع جوانان نسبت به شما، در کشور مسلمین مدارس مجانی تأسیس نمایید.
3. روابط تجاری خود را با مسلمین توسعه داده مشروبات الکلی را در بین آنها رواج، دهید تا بدین وسیله روحیه دینی آنها تضعیف گردد.
استانداران تن پرور و عیاش و نیز مالک بن عباد، فرمانروای کل اندلس به صلح، رضایت دادند، «مقیس بن مصعب» یکی از استانداران زیرک و باهوش، با آنان مخالفت نمود. زمامداران مسیحی در اندلس برای نابودی مسلمین، مشروبات الکلی را به طور رایگان در دسترس جوانان مسلمان، قرار می دادند. یکی از کشیشان مسیحی در یک سال، تمام انگورهای قرطبه را پیش خرید کرد و به شراب تبدیل کرد و با خداوند عهد بست که آنها را جز به جوانان مسلمان ندهد. میگساری جوانان مسلمان با بهره بری جنسی آنها از دختران زیبای اروپایی که در مهمان خانه ها به سر می بردند و تا نیمه های شب جوانان را مشغول خود می کردند، و تجمل گرایی، سستی و ترک مساجد و معابد مذهبی، باعث زوال و انحطاط مسلمین گشت.
شهوترانی و پرده دری، خصوصا در طبقه ی استانداران مسلمان بالا گرفت؛ به طوری که «معتصم بن صمادح» استاندار المریه عاشق دخترکی نصرانی شد و با تهدید قصد ربودنش را داشت که او به جندل بن جمود استاندار اشبیلیه پناهنده شد؛ جندل هم برای سرکوبی معتصم به المریه لشکر فرستاد و در نتیجه، جنگ عظیمی بین دو استاندار اسلامی در گرفت و فرمانروایان مسیحی با بهره گیری از این فرصت، به کمک جندل رفتند و معتصم را به هلاکت رساندند. در روز چهارم جمادی الثانی سال 486 هجری، «عدی بن عبدالعزیز» مشهور به «نبی ذوالنون» نخست وزیر مسلمین با مسیحیان قرارداد محرمانه ای بست و قلعه های والانس را تسلیم آنان نمود و سربازان مسیحی با ورود به شهرهای اطراف شدیدترین جنایات را مرتکب شدند و حتی بنی ذوالنون خائن را نیز در آتش سوزاندند و به این ترتیب تمام سرزمین اندلس از اختیار مسلمین خارج گشت و به تصرف مسیحیان درآمد.
عصر ما نیز از وجود چنین کارگزارانی خالی نبود؛ چنان که از برکت امام زمان و به دست پرتوان امام راحل، حکومت های فاسد هزار ساله سرنگون شدند و پرچم حکومت اسلامی برافراشته شد؛ هر چند هنوز هم مثل زمان پیامبر (ص) و حضرت علی (ع) احتمال وجود کارگزاران فاسد می رود، کسانی که با ظاهر اسلامی، به اختلاس، رشوه خواری، ترورهای اقتصادی و امثال آن دست می زنند و خون شهیدان را پایمال می کنند، مخصوصا آن غرب زدگان فرنگ رفته ای که ذره ای درد و مشکلات انقلاب و جنگ را نچشیده اند و امروز میراث خوار شهیدان شده اند.

ضعف مراکز دینی
عامل دیگری که موجب انحراف مسلمین گردید، محدود شمردن وظایف عالمان دینی به برپاداشتن مراسم احکام عبادی، و بیان احکامی، مانند طهارت و نجاست است. اندیشمندان دینی، باید به تمام ابعاد دین توجه نمایند و اسلام را به تمام و کمال درک نمایند؛ همان گونه که فقه و احکام فقهی جزو دین است، عقاید و اخلاق نیز در قلمرو دین اند. در فقه اهل بیت (ع) درباره مکتب اقتصادی، سیاسی، مدیریت فقهی و... وجود دارد که فقط محققان اندکی به آن توجه کرده اند. آیا احیای این ارزش ها، از وظایف عالمان دین و مراکز دینی نیست؟! بارها درباره مشکلات و کمبودهای حوزه های علمیه سخن به میان رفته و عوامل آن مورد بحث و بررسی قرار گرفته است. و نگارنده مهمترین مشکل را وجود پیش فرض های غلط در ذهن ها و اندیشه های پیش کسوتان حوزه دانسته است؛ زیرا این عزیزان وظیفه حوزه را، یا شناخت و معرفی دین می دانستند، یا دین را محدود به بخش های خاصی می کردند و یا اگر به وسعت قلمرو آن اعتراف می کردند، درباره آموزش و تعلیم بحث های تفسیری، اعتقادی، اخلاقی و... اعتقاد داشتند که طلبه ها بدون کلاس و استاد می توانند به آنها دست یابند. چرا طلبه ها نباید از تجارب محققان موفق استفاده کنند؟ آیا مگر هر طلبه ای می تواند راهنما و مرشد خود باشد؟ و از همه مهم تر این که امروز غیر از دیروز است.

بی توجهی مسلمین به عوامل انحراف و انحطاط
شاید مهمترین عامل انحراف مسلمین، بی توجهی آنان به عوامل انحراف و انحطاط است؛ چون متاسفانه عامه مسلمانان به کار و کسب و تجارت و تحصیل مشغولند و کمتر به دردهای خود و جامعه دینیشان توجه می کنند. در حالی که پیشوایان معصوم (ع) ما فرموده اند: «من اصبح ولم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم». مگر این عزیزان به خاطر همین توجهات و مبارزات به شهادت نرسیدند. البته انقلابات مردمی، در جامعه مسلمین کم نبوده است، ولی بعد از هر انقلابی تا مدت های طولانی مردم به فکر مسائل شخصی خود هستند و کمتر دردهای اجتماع را درمان یابی می کنند.


منابع :

  1. عبدالحسين خسروپناه دزفولى- آسيب شناسى جامعه دينى- صفحه 38-7

https://tahoor.com/_me/Article/PrintView/111736