شرق شناسی و فلسفه اسلامی

شرق شناسی (orientalism) مفهومی است که نشان می دهد چیزی خیلی خاص و متفاوت درباره تفکر کسانی که در شرق زندگی می کنند وجود دارد، که می تواند از طریق روشهای تحقیق علمی رایج در غرب کشف شود. انعکاس رابطه سلطه امپراطوری و فکری غربی است که احساس می کند به یک شرقی «پست تر»، برتری دارد. این مفهوم اغلب به درک و شناختی از فلسفه اسلامی می انجامد که آن را اساساً غیراصیل، اقتباسی و فقط از لحاظ تاریخی جالب می بیند. در حالی که شرق شناسان آثار مهم و جالبی تألیف کرده اند، اکثراً از درک جایگاه مستقل مطالبی که به تحلیل آنها می پردازند ناتوانند.

الف) مفهوم شرق شناسی
شرق شناسی شاخه ای از پژوهش علمی است که روشهای سنتی غربی را به عنوان ابزار شناخت و گردآوری دانش مربوط به شرق، به کار می گیرد. این واژه همچنین به وسیله ادوارد سعید برای توضیح مخالفت خود او با درستی و اعتبار چنین روشهایی به کار گرفته شد. از طرفی، شرق شناسی بسیاری از آنچه را که ما عمدتاً راجع به دنیای شرقی می دانیم به ما داده است. مؤلفین اواخر قرن نوزدهم خصوصاً به خاطر سهم خود در درک فرهنگها و اقوام خارجی، شایسته بررسی اند. از طرف دیگر، چندین مسأله از گرایشها و روشهای به کار گرفته شده در گفتمان سنتی شرق شناسی به وجود می آید، که تأثیری – اغلب منفی – بر ذهن غربی داشته است. این امر چهارچوبی را که از طریق آن غرب به شرق، عموماً و به اسلام، خصوصاً نزدیک می شود تحت تأثیر قرار می دهد و آن را تحریف می کند. شرق حوزه ای بسیار بزرگتر از صرفاً جامعه اعراب و مسلمین را در بر می گیرد. تصورات عجیب و غریب از هند، چین، ژاپن و کره در اذهان مردم غربی وقتی که درباره شرق تفکر می کنند زنده می شود. با این وجود، شرق شناسی تأثیری ویژه بر مطالعه و درک فلسفه اسلامی داشته است. برداشت بسیاری از محققین از فلسفه اسلامی این است که «تمدن اسلامی آن طور که ما آن را می شناسیم به وضوح بدون میراث یونانی نمی تواند وجود داشته باشد».

ب) شرق شناسی به عنوان نظریه سیاسی
شرق شناسی چندین معنی متفاوت اما مرتبط با هم دارد. در معنی کلی آن، شرق شناسی شیوه ای را توصیف می کند که در آن غرب به منظور درک و شناخت شرق در بافت تجزیه غربی به آن نظر می کند. شرق شناسی به طور خاصتر رویکردی روشن از طرف محققین غربی است، به عنوان تلاشی در جهت شکل دادن به مجموعه ای از معارف درباره شرق. این علم مطالعه فلسفه های شرقی، تاریخ، مذهب، فرهنگ، زبان و ساختارهای اجتماعی را شامل می شود. با این وجود، برای درک تأثیر شرق شناسی بر فلسفه اسلامی، لازم است ما نخست آن را به عنوان نظریه ای سیاسی بفهمیم؛ شرق شناسی از ابتدا در درجه اول، سیاسی و در درجه دوم، فرهنگی و سیاسی بود.
شرق شناسی به عنوان نظامی علمی در اواخر قرن هفدهم شروع شد، و در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم به اوج خود رسید. در طی این دوران انگلیس و فرانسه و بعداً آمریکا، درگیر مبارزه برای سلطه غربی بودند. این تجربه انگلیسی – فرانسوی – آمریکایی اساساً امپریالیستی بود. بنابراین، در نگرش شرق شناسی این باور نهفته بود که شرق دوران طلایی خود را پشت سر گذاشته و رو به زوال گذاشته بود، در حالی که غرب تولد می یافت. این دیدگاه درباره شرق به عنوان تمدنی عقب مانده و خشن به تفاسیری منجر شد که نزدیکتر به چیزی است که محققین دوست داشتند باور کنند، نه اینکه حقیقتاً چنین باشد. در فلسفه، این نگرش به این باور منجر شد که کل نظام فلسفه اسلامی بر اساس میراث یونانی استوار بود، و این به نوبه خود به این باور راه برد که فیلسوفان اسلامی مسلمانان خوبی نبودند، چون فلسفه و دین ظاهراً نمی توانستند با هم سازگار باشند. در کنار این نگرش، شرق شناسی نقش فعالی در پیشبرد منافع غربی در شرق بازی کرد. جستجو برای آشنایی با علم شرق اغلب هدف خود آن نبود. مطالعه فلسفه اسلامی صرفاً بر باور بسیاری از دانشمندان غربی نسبت به برتری فرهنگ خودشان صحه گذاشت.

ج) رویکرد شرق شناسی به اسلام
از آغاز، شرق شناسان به دو طریق به اسلام می نگریسته اند. نخست، چون اسلام به وفور از سنن ابراهیمی (یهودیمسیحی) وام گرفته بود، تقلیدی ناقص و خام از مسیحیت شناخته می شد. دوم، به اسلام به عنوان تهدیدی بیگانه نگریسته می شد که از لحاظ تاریخی موفقیت نظامی و سیاسی زیادی در جهان داشت، و نتیجتاً تهدیدی برای تمدن غربی به شمار می آمد. در شرق شناسی، اسلام اول باید با توجه به مفاهیم مسیحی در قلمرو فهم غربی قرار داده می شد، به جای اینکه بر اساس ملاکهای خاص خودش مورد مطالعه قرار گیرد. یک راه اجرای این امر بررسیهای مقایسه ای بین ادیان مسیحی و اسلام بود. یک تشابه آشکار چیزی است که برخی مستشرقین بین حضرت محمد (ص) و مسیح (ع) ترسیم می کنند. از آنجا که مسیح (ع) برای ایمان مسیحی نقشی محوری دارد، غربی ها می پنداشتند که محمد (ص) همان جایگاه را در اسلام دارد.
این تصور غلط باعث شد تا کاربرد نام «دین محمد» (Mohammedanism) متداول شود، اصطلاحی که برای مسلمانان زننده است. مقایسه با مسیح (ع) همچنین به تقویت این تصور کمک کرد که محمد (ص) چیزی بیش از برداشتی ضعیف از عیسی مسیح (messiah) در مسیحیت نبود. همچنین اسلام از جهت دیگر اسباب تحریک غرب را فراهم ساخت. از زمان فتوحات اعراب در قرن هفتم تا تفوق امپراطوری عثمانی، اسلام خود چالشی سهمگین برای دنیای مسیحی به وجود آورد. امپراطوریهای اسلامی – عرب، عثمانی یا امپراطوریهایی که در اسپانیا و شمال آفریقا غالب بودند – به صورت کاملاً مؤثر اروپای مسیحی را به چالش طلبیده و حداقل برای دورانی کوتاه بر آن چیره شده بودند.

د) شرق شناسی و فلسفه اسلامی
اولین موج فتوحات مسلمانان در سالهای 632-634 میلادی مناطق کاملاً یونانی شده سوریه و مصر را به همراه بخش غربی امپراطوری ساسانی ایران برای اعراب مسلمان بی خطر ساخت. در ابتدا فاتحین جدید احتمالاً نسبت به فرهنگ دوره باستان با سوء ظن نگاه می کرده اند، زیرا هم مذهب و هم زبان، اعراب مسلمان را از ملل مغلوب جدا می کرد. با این وجود، اعراب مسلمان سریعاً به طور قابل توجهی بر نگرانی خود چیره شدند و در عوض به تدریج به غلبه فرهنگی دست یافته و به جذب علوم و معارف ملل باستان پرداختند.
فیلسوفانی نظیر ابن سینا، کندی، فارابی و ابن رشد جملگی میراث اسلامی فلسفه سنتی را تفسیر کردند و برای جذب آن در جریان اصلی اسلام در آثار خود تلاش کردند.
طبقه بندی علوم، در ابعاد دائرةالمعارفی، به وسیله امثال خوارزمی در مفاتیح العلوم او و به وسیله گروهی از دانشمندان قرون نهم و دهم که خودشان را اخوان الصفا می نامیدند، انجام شد. نگرش این فیلسوفان و فیلسوفان دیگر پذیرش و انتقال معرفت عقلانی بود نه اقتباس از اندیشه های به اصطلاح خارجی. بسیاری از این آراء در واقع خارجی بودند، چون ما هیچ ذکری از آنها در قرآن و آثار سنتی اولیه نمی بینیم، اما موضوع اصلی کسب علم و گسترش آن بود. کسب علم طبق سنت محمد (ص)، پیامبر اسلام، واجب است، که فرمود: «طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان واجب است.» این نگرش در رسائل اخوان الصفا به وضوح دیده می شود. در طی بحث طولانی در این رسائل، بین انسانها و حیوانات در پیشگاه سلطان جن، مثالهایی از تاریخ آورده می شود که در آنها ملل غالب، علم ملل مغلوب را اخذ کردند، آنها را به زبان خود ترجمه نمودند و آن را از آن خود ساختند. حضرت سلیمان، به عنوان یک نمونه ذکر می شود: «علوم ما و علوم همه ملل یکی از دیگری به دست آمده است. اگر این طور نبود، از کجا ایرانیان به ستاره شناسی، علم هیأت و رصدخانه ها دست یافتند؟ آیا آنها آن را از هندیها اخذ نکردند؟ اگر به خاطر سلیمان نبود، قوم بنی اسرائیل از کجا به علوم می رسیدند ... او آن را از پادشاهان همه ملل وقتی که وی بر سرزمینهای آنها استیلا یافت اخذ نمود و آنها را به عبری ترجمه کرد .... (رسائل اخوان الصفا، 288: 2)».
این سعه صدر فوق العاده بسیاری از اوقات توسط محققین غربی – که بیشتر به یافتن چیزهای نو در علوم اسلامی علاقه مند هستند تا سعی در درک انتقال مجموعه دانش بشر از یک ملت به ملتی دیگر – غلط جلوه داده شده است. نگرش شرق شناسانه ای که در بالا ذکر شد به وضوح روشن می شود وقتی که پژوهشگرانی چون والزر و روزنتال سعی زیادی در یافتن کاستیهایی در درون نظام فلسفی اسلامی دارند، به جای اینکه استعدادهای شگفت انگیز خود را در گسترش درکی بهتر از آمیزه و میراثی که از فیلسوفان اسلامی به جای مانده است به کار برند. در اثر مهم والزر، یونانی به عربی، این نگرش وجود دارد که هر آنچه فیلسوفان عرب می گویند از یونانیها اقتباس شده است. حتی وقتی که ما قادر نیستیم منبع آن را پیدا کنیم، طبق نظر والزر، مطمئناً می توان فرض کرد که منبع یونانی اصلی، دیگر موجود نیست.
این دوگانگی غیرواقعی بین فلسفه و کلام، آن گونه که مستشرقین فرض کرده اند، موجب ناتوانی شدید در درک دست آوردهای فیلسوفان اسلامی شده است. خود این نگرش در واکنش اولیه به تأثیر فلسفه یونانی بر مسیحیت ریشه دارد. محققین مستشرق تصور می کنند که مسلمین دقیقاً همان احساسی که مسیحیان راجع به تضاد فلسفه و الهیات داشتند از خود بروز دادند. البته بحثهایی بین فیلسوفان و متکلمان اسلامی وجود داشت، اما در محیط عربی و اسلامی شیوه نگرش تقریباً از طرز تلقی حاکم بر دنیای مسیحی متفاوت بود؛ در اولی، فیلسوفان به سادگی آنچه را که میراث مشروع خود از مجموعه علم و معرفت بشری می دانستند، اخذ می کردند. در نتیجه، این تصورات درباره مفاهیم شرق نهایتاً شرق را «خلق نمود». شرق در واقع از دیدگاه اروپایی فقط شرق است: این یک واژه نسبی است نه مطلق. «شرق» هر چیزی است که مستشرقین می گویند شرق است؛ آن مجموعه برداشتهایی است که براساس آراء تولید شده غربی است نه حقایق و واقعیتهای شرقی. ضرورت دارد فلسفه اسلامی به عنوان چیزی بیشتر از انعکاس آراء یونانی مطالعه شود و باید به عنوان حوزه ای از تفکر لحاظ شود که در تماس با طیف گوناگونی از فرهنگهای متفاوت قرار گرفته و از درون این فرهنگها و تأمل در باب علوم اسلامی به شکلی مستقل و اصیل از تفکر اسلامی توسعه یافته است.


Sources :

  1. ترجمه محمود زارعی بلشتی- دائرةالمعارف فلسفه راتلج، امیرکبیر، 1385- صفحه 121-117

https://tahoor.com/en/Article/PrintView/19166