شبهه منافات عصمت آدم علیه السلام با عصیان و فراموشی (اصل شبهه)

English 3520 Views |

اصل شبهه

برخی بر اساس مبانی نقلی شبهه ای را در مورد عصمت حضرت آدم (ع) ذکر نموده اند که در قرآن کریم، نسبت فراموشی و عصیان به حضرت آدم داده شده است و از جمله در آیه 115 سوره طه مى فرماید: «و لقد عهدنا إلى ءادم من قبل فنسى و لم نجد له عزما؛ و ما از پیش با آدم پیمان بستیم، ولى فراموش کرد و ما براى او عزمى [راسخ] نیافتیم.» و در آیه 121 همین سوره مى فرماید: «فأکلا منها فبدت لهما سوءاتهما و طفقا یخصفان علیهما من ورق الجنة و عصى ءادم ربه فغوى؛ آن گاه از آن درخت خوردند و برهنگى آنان برایشان نمایان شد و چسبانیدن برگ هاى بهشت را بر خود آغاز کردند، و [این گونه] آدم پروردگار خود را عصیان کرد و بیراهه رفت.»
خداوند در ماجرای آدم و ابلیس و فریبکاری شیطان می فرماید: «و عصی آدم ربه فغوی؛ آدم از امر پروردگارش سرپیچی کرد و گمراه شد.» (طه/ 121) سؤالی که در اینجا پیش می آید این است که اگر پیامبران، معصوم از هر گونه گناه (چه کبیره و چه صغیره) می باشند، پس نافرمانی و عصیان حضرت آدم چگونه توجیه می شود؟ آیا گناه آدم و عصمت او در تناقض و تنافی با هم نیستند؟ اگر معتقد به عدم ارتکاب گناه و اشتباه از سوی پیامبران هستیم، پس چرا حضرت آدم عصیان کرد، آن هم عصیانی که نتیجه اش گمراهی بود؟ به همی خاطر شبهه کنندگان می گویند که این آیات ظهور در امکان فراموشی و عصیان آدم (ع) دارد. به همین جهت نتیجه می گیرند که با توجه به این آیات آدم (ع) مرتکب فراموشی و عصیان شده است و این با عصمت ایشان ناسازگار است.

عناصر منطقی شبهه

1- طبق اعتقاد مسلمانان حضرت آدم (ع) معصوم بوده است.
2- ولی طبق آیات 115 و 121 سوره طه حضرت آدم (ع) مرتکب عصیان و فراموشی شده است.
3- این موضوع با عصمت ایشان سازگاری ندارد.

پاسخ شبهه

این عصیان و نسیان، مربوط به تکلیف الزامى نبوده است. خداوند در آیه 115 سوره طه می فرماید: «و لقد عهدنا إلى ءادم من قبل فنسى و لم نجد له عزما؛ و ما از پیش با آدم پیمان بستیم، ولى فراموش کرد و ما براى او عزمى [راسخ] نیافتیم.» در این آیه نخست از پیمان آدم با خدا سخن مى گوید، مى فرماید: «ما از آدم قبلا عهد و پیمان گرفته بودیم ولى او فراموش کرد و بر سر پیمانش محکم نایستاد.» در اینکه منظور از این عهد، کدام عهد است، بعضى گفته اند فرمان خدا دائر به نزدیک نشدن به درخت ممنوع است، روایات متعددى نیز این تفسیر را تایید مى کند. در حالى که بعضى از مفسران احتمالات دیگرى داده اند که آنها را نیز شاخ و برگ این معنى مى توان شمرد، مانند اخطار خداوند به آدم که شیطان دشمن سرسخت او است و از او نباید پیروى کند.
اما "نسیان" در اینجا مسلما به معنى فراموشى مطلق نیست، زیرا در فراموشى مطلق عتاب و ملامتى وجود ندارد، بلکه یا به معنى ترک کردن است همانگونه که در تعبیرات روزمره به کسى که به عهد خودش وفا نکرده مى گوئیم گویا عهد خود را فراموش کردى، یعنى درک کردن تو همانند یک فرد فراموش کار است، و یا به معنى فراموشکاریهایى است که به خاطر کم توجهى و به اصطلاح "ترک تحفظ" پیدا مى شود و منظور از "عزم" در اینجا تصمیم و اراده محکمى است که انسان را در برابر وسوسه هاى نیرومند شیطان حفظ کند. به هر حال بدون شک آدم، مرتکب گناهى نشد بلکه تنها ترک اولایى از او سر زد، یا به تعبیر دیگر دوران سکونت آدم در بهشت دوران تکلیف نبود، بلکه یک دوران آزمایشى براى آماده شدن جهت زندگى در دنیا و پذیرش مسئولیت تکالیف بود، بخصوص اینکه نهى خداوند در اینجا جنبه ارشادى داشته، زیرا به او فرموده بود که اگر از درخت ممنوع بخورى حتما گرفتار زحمت فراوان خواهى شد.
علامه طباطبایی در تفسیر آین آیه می فرماید: «نهى در این آیه نهى دینى و مولوى نبوده، بلکه نهى ارشادى بوده، که مخالفتش کار و سرنوشت او را به امرى قهرى کشانیده است. و مراد از "عهد" وصیت و سفارش است، و فرمانها و دستورات را نیز از این روى عهد و عهدنامه مى گویند. و کلمه "نسیان"، معروف است، ولى گاهى از آن کنایه مى آورند از ترک وظیفه چون ترک، لازمه فراموشى است. زیرا وقتى چیزى فراموش شد ترک هم مى شود و کلمه "عزم" به معناى قصد جزمى چیزى است، هم چنان که خداى تعالى هم فرموده: «فإذا عزمت فتوکل على الله؛ چون به امرى تصمیم گرفتى بر خدا توکل کن.» (آل عمران/ 159) و چه بسا این کلمه اطلاق بر صبر مى شود و شاید از این جهت باشد که صبر امرى دشوار بر نفس است و کسى مى تواند صبر داشته باشد که داراى عزمى راسخ باشد و به همین مناسبت نام لازمه صبر را بر خود آن گذاشته اند، هم چنان که در قرآن به کار رفته آنجا که فرموده: «إن ذلک لمن عزم الأمور؛ مسلما اين [خويشتن دارى حاكى] از اراده قوى [در] كارهاست.» (شوری/ 43) بنابراین معناى آیه مورد بحث چنین مى شود: سوگند مى خورم که به تحقیق آدم را در زمانهاى پیش وصیتى کردیم، ولى وصیت را ترک کرد و ما او را نیافتیم که در حفظ آن عزم جازمى داشته باشد یا بر آن وصیت صبر کند و اما اینکه مقصود از آن عهد چه بوده به طورى که از داستان آن جناب در چند جاى قرآن بر مى آید، عبارت بوده از نهى از خوردن درخت که در سوره اعراف چنین آمده: «لا تقربا هذه الشجرة؛ به این درخت نزدیک نشوید.» (اعراف/ 19

عصمت حضرت آدم (ع) و الفاظ: عصی، غوی

برخی فریب معنای متبادر امروزی این الفاظ را خورده و تصور کرده اند که آدم، کاری بر خلاف عصمت انجام داده است. در حالی که هیچ یک از این الفاظ (با توجه به معنای ریشه ای آنها نه متبادر امروزی) گواه بر معصیت او نیست. عصیان، در لغت عربی، به معنی مخالفت است. شتربچه ای که از مادر خود جدا شود در لغت عرب، «عاصی» می نامند و این نشان می دهد که هر مخالفت، در اصطلاح گناه نیست؛ زیرا آنجا که انسان سخن ناصح خود را نشنود، می گویند: با گفتار او مخالفت کرد، در حالی که او گنهکار خوانده نمی شود. «عصی» و «عصیان» در اصطلاح امروز، در مورد «جرم» و «گناه» به کار می رود. آیا در لغت عرب و یا عصر نزول قرآن نیز چنین بوده است یا اینکه این لفظ در آن ایام، دارای معنای گسترده ای بوده که یکی از موارد و مصادیق آن، «گناه» و «جرم» است، نه مصداق منحصر آن.
«ابن منظور» در «لسان العرب» می گوید: «عصیان به معنای خلاف اطاعت است، اگر کسی از سخن کسی پیروی کرد می گویند: "اطاع" و اگر مخالفت کند، می گویند: عصی.» باید توجه نمود که هر نوع مخالفت و پیروی نکردن عصیان اصطلاحی نیست، بلکه آنگاه به اصطلاح جرم و گناه حساب می شود که با امر مولوی مخالفت ورزد نه با امر ارشادی نه با امر استحبابی و نه با نهی به اصطلاح کراهتی؛ بنابراین تنها جمله «عصی» گواه بر عصیان اصطلاحی نیست. لفظ «غوی» در لغت عربی در معانی مختلفی از قبیل: «خسارت و زیانکاری»، «فساد و تباهی» و «ضلالت» و «گمراهی» به کار می رود و ابن منظور در لغت خود بر هر سه معنی تصریح کرده است و شما هر کدام از این معانی را بگیرید ملازم با گناه نیست؛ زیرا شکی نیست که آدم با مخالفت خود از یک زندگی بی درد سر که قرآن آن را در سوره «طه» توصیف کرده است، محروم گردیده و دچار زیان شد (معنی نخست) همچنانکه زندگی او به فساد گرائید و نظام آن از هم گسست (معنی دوم) و در نتیجه، راه صحیح سعادت را گم کرد و سرانجام در پیمودن راه زندگی گمراه شد (معنی سوم) شما هر کدام از این سه معنی را برگزینید، جمله مزبور گواه بر گناهکاری او نیست خواه به معنی خسارت و زیانکاری باشد یا به معنی به هم خوردن نظام زندگی، یا ضلالت و گمراهی.
شما فرض کنید که «غوی» در آیه به معنی «ضل» (گمراه شد) است، ولی باید توجه نمود که هر گمراهی دلیل بر گناهکاری نیست، گمراهی به خاطر الحاد و شرک و یا مخالفت با دستورهای مؤکد و لازم الاطاعه خداوند موجب کفر و عصیان و در نتیجه به معنای ضلالت اصطلاحی است ولی گمراهی انسان در طول زندگی منحصر به این دو نوع گمراهی نیست. فرض کنید «غوی» از «غی» به معنی ضلالت، مقابل «رشد» گرفته شده است، چنانکه می فرماید: «قد تبین الرشد من الغی؛ راه از بیراهه آشکار شده است.» (بقره/ 256) ولی کار بر خلاف رشد، اعم از گناه است.
فردی که سخن ناصح را در مسیر زندگی، چه از نظر تحصیل و آموزش و یا از نظر کار و کسب و یا ازدواج و تشکیل خانواده گوش نکند و سرانجام با مشکلات سردرگمی روبرو گردد، ضال و گمراه شمرده می شود، ولی هرگز در این موارد مسأله معصیت خدا مطرح نیست و گناهکار خوانده نمی شود. آدم در یک محیط آرام و دور از هر نوع سختی و دشواری زندگی می کرد، ولی به خاطر بی توجهی به ارشادات الهی، از آن زندگی سعادتمندانه، به زندگی سخت و شقاوتمندانه دنیوی فرود آمد و در مسیر زندگی گم و گمراه شد.
هرکس داستان آدم را با دقت مطالعه کند، که خدا او را به عنوان «خلیفه» در روی زمین آفرید و اسماء را به او آموخت و او را معلم فرشتگان قرار داد و به همگان گفت تا بر او سجده کنند و شیطان را به خاطر سرپیچی از تکریم او طرد کرد، آنگاه در یک محیط سرشار از نعمت سکنی داد و تذکراتی درباره عداوت شیطان به او داد، سپس متوجه شود که او فریب شیطان را خورد و از میوه آن درخت تناول کرد، می گوید او به خاطر از دست دادن این همه مواهب، خاسر و زیانکار گردید و سرمایه خود را تباه ساخت و در مسیر رشد گام برنداشت.

دیدگاه علامه طباطبایی در مورد عصیان آدم

علامه می گوید: «کلمه عصیان، در لغت به معناى تحت تأثیر قرار نگرفتن، و یا به سختى قرار گرفتن است، مثلا وقتى گفته می شود: (کسرته فانکسر، و کسرته فعصى) معنایش این است که من آن چیز را شکستم، و آن شکست، و من آن را شکستم، ولى نشکست، یعنى از عمل من متأثر نشد، پس عصیان بمعناى متاثر نشدن است، و عصیان امر و نهى هم به همین معنا است، و این هم در مخالفت تکالیف مولوى صادق است، و هم در مورد خطابهاى ارشادى. چیزى که هست، در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معناى مخالفت اوامر مولوى، از قبیل (نماز بخوان، و روزه بگیر، و حج به جاى آر) و نیز مخالفت نواهى مولوى، مانند (شراب مخور، و زنا مکن)، و امثال آن شده است، پس تعیین کلمه مورد بحث در معناى نامبرده، تعیین لغوى نیست، بلکه یا شرعى است، و یا تعیین در عرف متدینین است، و این جور تعین، ضررى به عمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام و جهانى نمى زند. اما کلمه غوایت به معناى این است که کسى قدرت بر حفظ مقصد خود، و تدبیر نفس خود، در زندگیش نداشته باشد، و نتواند خود را با هدفش، آن طور که مناسب با هدف و سازگار با آن باشد، وفق دهد و معلوم است که این معنا در موارد مختلف اختلاف پیدا مى کند، در مورد ارشاد، معنایى به خود مى گیرد، و در مورد مولویت معنایى دیگر.»

دیدگاه مفسران در مورد عصیان حضرت آدم

1. کلمه «غوی» که در آیه بالا آمده است، به معنای ایستادگی نداشتن و کاری است که از روی جهل و نادانی ناشی از غفلت انجام می شود و چون آدم به دلیل گمانی که از گفته شیطان برای او پیدا شده بود، ناآگاهانه از درخت ممنوع خورد، از آن تعبیر به «غوی» شده است. از آنجا که آدم ذاتا پاک و مؤمن بود و در طریق رضای خدا گام برمی داشت و این خطا که بر اثر وسوسه شیطان دامن او را گرفت یک استثنا بود، خداوند او را از رحمت خود برای همیشه دور نساخت، بلکه او را برگزید و توبه اش را پذیرا شد و هدایتش کرد. «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدی؛ سپس پروردگارش او را برگزيد و بر او ببخشود و [وى را] هدايت كرد.» (طه/ 122) به عبارت دیگر حضرت آدم به علت اینکه از شجره ممنوعه خورده بود از جاودانگی و خلود در بهشت محروم گردید و به همین علت آن ثوابها و پاداشهای بزرگی که خدا برایش در بهشت آماده کرده بود از بین رفت، اما دچار عذاب ابدی نگردید.
2. اگرچه عصیان در گفتمان امروز به معنای گناه می آید، ولی در لغت به معنای خارج شدن از اطاعت و فرمان است، خواه این فرمان یک فرمان واجب باشد یا مستحب. بنابراین به کار رفتن کلمه عصیان، لزوما به معنای ترک واجب یا ارتکاب حرام نیست، بلکه می تواند ترک یک مستحب یا ارتکاب مکروه باشد. مخالفت با یک واجب عصمت را نفی می کند، ولی مخالفت با امر مستحب، هیچ گونه منافاتی با عصمت پیامبر ندارد. بدیهی است که ترک یک امر مستحب خود یک نوع خسران و زیان می باشد.
3. عصیان و گناه گاهی برای همه افراد بدون اینکه فردی از آن قانون کلی خارج باشد، گناه محسوب می شود مانند ظلم کردن، دروغ گفتن و مال حرام خوردن، اما گاهی جنبه نسبی دارد یعنی اگر از یک نفر سر بزند نه تنها گناه نیست، اما در مقایسه با مقام و جایگاه او کار ناشایستی است. این که گفته اند: «حسنات الابرار سیئات المقربین» اشاره به همین مطلب دارد. به عبارت دیگر این همان چیزی است که به عنوان «ترک اولی» معروف شده است که نه گناه است و نه مخالف مقام عصمت.
4. «اوامر» و «نواهی» دو جنبه دارند: مولوی و ارشادی. یکى از نکات کلیدى براى چاره جویى اعمال به ظاهر گناه معصومان، تمایز نهادن میان امر و نهى «مولوى» و «ارشادى» است. در امر و نهى مولوى، خود سرپیچى از فرمان، زیانبار است; چرا که حرمت و منزلت کسى که پیروى از او لازم بوده، نادیده گرفته شده است. به عنوان مثال، نهى از خوردن شراب، نهى مولوى است که سرپیچى از آن، خواه ناخواه، عقوبت زا است، چه به مستى و عواقب ناشى از آن بینجامد و چه این پیامدهاى ناگوار را به دنبال نیاورد. اما امر و نهى ارشادى، به منزله ارشاد و راهنمایى به حکم عقل است و صرف سرپیچى از آن، ضرر و زیانى در پى ندارد.
امر و نهى پزشکان، نمونه روشنى از این دست است. وقتى که پزشک به خوردن دارویى فرمان مى دهد و یا بیمار را از انجام عملى بر حذر مى دارد، نه از آن رو است که خود را مولا و صاحب اختیار و بیمار را عبد و بنده خود بداند، بلکه فرمان وى بیانگر وجود رابطه اى مثبت بین خوردن دارو و درمان بیمارى است. بدیهى است که اطاعت و سرپیچى از این فرمان، به خودى خود، سود و زیانى ندارد; بلکه، تنها، پیامدهاى واقعى مربوط به متعلق آن، دامنگیر بیمار مى گردد.
نکته درخور توجه این است که امر و نهى خداوند و اولیاى دین گاه جنبه ارشادى به خود مى گیرد و در این صورت، تخلف از آن، گناه و حرام شرعى به شمار نمى آید. براى مثال، اگر پیامبر خدا (ص) شخص بیمارى را از خوردن یک نوع غذا بر حذر دارد و دلیل آن را شدت یافتن بیمارى وى بشمارد، سرپیچى از این فرمان، غیر از شدت یافتن بیمارى، عقوبت دیگرى در پى نخواهد داشت.

 

Sources

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏13 صفحه 318

عبدالمهدی شریف‌رازی- مقاله عصیان آدم- مجله بشارت- خرداد و تیر 1379- شماره 17

محمد تقی مصباح یزدی- آموزش عقاید- صفحه 209

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 5 صفحه 70- 85، جلد 11 صفحه 90-91

واحد پاسخ به سوالات دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم- پرسمان عصمت- ویراست اول- تابستان 1386

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه تفسیر المیزان- جلد 1 ص 137ـ 136 و 208-210 و جلد ‏14 ص 307 و 222 ـ 219

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information