نگاهی به زندگی و تعالیم منسیوس در سنت کنفوسیوسی (زندگینامه)
English 7124 Views |زندگینامه
پیش از پایان یافتن سلسله ی جو، چند مکتب اندیشه در دوران سنت کنفوسیوسی شکفت. اما تا پیدا شدن منسیوس مردی نیامد که استعدادی برتر از او داشته باشد و پیروزی مکتب کنفوسیوس را تضمین کند، منسیوس با شیوایی فریبنده، جرأت اخلاقی و اعتقاد عمیقی که داشت تعالیم کنفوسیوس را عمومیت بخشید، و در همان حال با سری پرشور به تعالیم مکتب های دیگر می تاخت. منسیوس را هم برای یاری هایی که به مکتب کنفوسیوس کرد، و هم به خاطر دفاعش از این سنت بزرگ عموما بزرگ ترین فیلسوف بعد از کنفوسیوس دانسته و «فرزانه ی دوم» به شمار آورده اند.
زندگی و نوشته ها
منسیوس (منگ کو) شکل لاتینی شده ی منگ زه (استاد منگ) است. منسیوس کمی بیش از صد سال بعد از درگذشت کنفوسیوس به جهان آمد. تارخی تقریبی تولد و مرگش را از 372 تا 289 ق م دانسته اند. با تولد منسیوس هم مثل تولد کنفوسیوس افسانه های بسیاری همراه کرده اند. می گویند فرشته ای بر مادرش ظاهر شد و در لحظه ی تولدش نور درخشان و رنگارنگی تمامی آن ناحیه را روشن کرد. همان گونه که درباره ی فرزانه (کنفوسیوس) هم گفته شد، درست تر آن است که چنین داستان ها را نشانه ی ایمان و احترام بدانیم تا نشانه ی حقیقت.
دوران رشد و تربیت خانوادگی
منسیوس از مردم امیرنشین زو (زو سیان جدید در استان شان دونگ) بود و گفته اند که از دودمان حکومتگر منگ سون در امیرنشنی لو برخاست. چون منسیوس هم مثل کنفوسیوس در کودکی، یعنی سه سالگی، پدرش را از دست داد. پس مادر منگ، که نامش حتی تا امروز هم واژه ی رایجی است، خود را وقف مراقبت و تربیت او کرد. در حکایتی آمده که مادر منگ به جستجوی محیط دلخواهی برای تربیت پسرش سه بار به سه محل اسباب کشی کرد. نزدیک گورستانی زندگی می کردند که مادر دریافت بازی دلخواه پسرش دفن مردگان و سوگواری بر آنها است. بی درنگ از آن جا رفتند و در کنار بازاری منزل گرفتند. دیری نگذشت که پسر به بازی داد و ستد پرداخت. مادر این را هم نپسندید، پس دوباره اسباب کشی کردند. این بار در همسایگی دبستانی منزل گرفتند. این جا مادر از این شاد شد. این داستان و بسیاری از داستان های مشابه از دیرباز الهام بخش بسیاری از مادران چینی بوده است.
منسیوس و کنفوسیوس
منسیوس در آغاز زندگی، کنفوسیوس را بزرگترین مایه ی الهام خود می دانست. زمانی گفت: «از دیرباز که زندگی انسان روی زمین پیدا شده هرگز کنفوسیوس دیگری نبوده است.... آرزوی دلم این است که بیاموزم و چون او شوم... گرچه نتوانستم شاگرد خود کنفوسیوس باشم کوشیده ام از طریق شاگردانش فضیلت را در خود بپرورم.»
اما جنم این دو فرزانه کاملا با همدیگر فرق داشت. کنفوسیوس درون گرا و آزاده ای با فرهنگ و در گفتار دوراندیش و سنجیده بود؛ منسیوس بیرون گرا و دلیل راه بزرگ زمانه خود و به تیزهوشی شهره بود. هروقت از کنفوسیوس سؤال مشکلی می کردند یا او را به باد حمله ی لفظی می گرفتند، اغلب در می ماند و آسمان را گواه می گرفت، منسیوس اما چنین نبود. چه منش او چنان بود که بر مخالفان می تاخت و آنها را به مواضع دفاعی می راند.
دوران بی ثباتی و سرگردانی
گویا بیشتر زندگی فعالش در نیمه ی دوم قرن چهارم ق م گذشته باشد، که در این دوره چین کهنه کم کم از میان می رفت و دیگرگونی های بزرگ در پیش بود. این ایام دوره ی آشفتگی اجتماعی و بی ثباتی سیاسی و هرج و مرج اندیشه بود، با این نتیجه که کوشش های منسیوس از نظر تأثیر سیاسی موفق تر از تأثیر سیاسی سرمشقش (کنفوسیوس) نبود. در گزارش های تاریخی (شی جی) سیماچیان می خوانیم:
«او چون به فهم آموزه کامل کنفوسیوس رسید به خدمت سیوان شاه چی درآمد. شاه اما اصول او را به کار نبست. پس به امیرنشین لیانگ رفت، اما هویی شاه به اندرزش گوش فرا نداد. سخنش به گوش این امیران ورد جاودان بود و پایه ای در واقعیت نداشت.»
در دربار امیر لیانگ
از گزارش های اقامت در لیانگ روشن می شود که با چه مشکلات ناگزیری دست به گریبان بود. ناگزیر از این نظر که دیدارهایش با امیران فئودال واقعا برخورد میان عوالم معنوی و مادی بود. در آن ایام، که زمانه ی دیگرگونی ناگاهی بود، هویی شاه امیر لیانگ بر آن شد که بهترین استعدادهایی را که در دسترس بودند پیرامونش گردآورد تا قلمرو ناتوانش را توانایی بخشد. منسیوس که به حکومت دلبستگی داشت به دربار لیانگ رفت، چون پرآوازه بود بی درنگ مقدمش را گرامی داشتند. اما چون هویی شاه از او راهنمایی خواست که چطور به قلمرو خود سود برساند معلوم بود که منسیوس در این ستیزه ی قدرت طلبی چندان به کار نمی آید. منسیوس با اندیشه های سودجویی بیگانه بود و در جواب گفت: «چرا آن والاجاه از سود سخن می گویند؟ کافی است که اصول انسان دلی و درستکاری رواج یابد.»
سپس دلیل آورد که شاه اگر تنها سود ملک خویش را بخواهد و وزیران بزرگ هم سود دودمان های خود را و دولتیان کهتر و توده ی مردم هم سود خود را، آن گاه مهان و کهان به خاطر سود با همدیگر خواهند جنگید و ملک شاهی به خطری بزرگ خواهد افتاد. «مردم اگر سود را برتر از درستکاری بدانند، آن گاه خشنودیشان در این خواهد بود که دیگران را از دارایی محروم کنند. هرگز مردی نبوده که درستکاری در او پرورش یافته باشد و او، از پادشاه غافل مانده باشد. باشد که آن والاجاه از انسان دلی و درستکاری سخن بگوید نه از چیزی دیگر. چرا باید از سود سخن بگویید؟»
ناامیدی از شاهان و گوشه نشینی
در فرصت دیگری، هویی شاه نزد منسیوس درد دل می کرد که از شکست نظامی و ننگ از دست دادن سرزمینش و هم از مرگ بزرگترین پسرش رنج بسیار کشیده است. سپس پرسید حالا چه باید بکند که کین خواهی کرده باشد. جواب منسیوس به گوش شاه به تنگ آمده چندان خوشایند نبود: به شاه اندرز داد که به نیروی ستم تکیه نکند، بلکه با کاستن از مجازات ها، لغو مالیات های کمرشکن، و با پروردن فضائل شخصی خود حکومت خوبی بنیاد نهد. منسیوس چنین ادامه داد: «در چنین اوضاعی مردمت با چوبدست در برابر زره محکم و سلاح های تیز سپاه (دشمن) به جنگ برخواهند خاست.»
پیداست که سخن منسیوس به گوشهای کر فرو نرفت، و دریافت که چندان مجالی برای به کار بستن نفوذش در حکومت ندارد. اگر زمان زمانه ی صلح بود جای آن دشت که او به کامگاریش امید ببندد لیکن اقتضای روزگار کوشش هایش را به باد داد. او تا پایان سال 319 ق. م که هویی شاه درگذشت و پسرش سیانگ شاه به جایش نشست در لیانگ ماند. منسیوس بعد از اولین نشستن با شاه جوان چنین گفت: «چون از دور در او نگریستم به شاه نمی مانست. چون نزدیک شدم احترامی برایش حس نکردم.» در واقع منسیوس چنان بیزار شد که بی درنگ راه چی در پیش گرفت.
منسیوس هم مثل کنفوسیوس هیچ گاه نومید نومید نبود، خود اگر چه سرانجام به ناگزیر به این تن داد که کوشش هایش همه گره بر باد بوده است. 61 ساله بود که در سال 312 ق م چی را به قصد جستجوی شهریاری روشن ترک گفت. بار دیگر در درگاهی دیگر، در تنگ که شاهزاده نشین کوچکی میان دو امیر نشین قدرتمند چو و چی بود فرصتی باری منسیوس پیش آمد. ون، امیر تنگ، که در دفاع از خود در مقابل همسایگان جنگ طلبش به زحمت افتاده بود از منسیوس یاری خواست. منسیوس منصب بلند پیشنهادی او را نپذیرفت چون به صداقت آن شک داشت، اما امیر را در زمینه های گوناگون راهنمایی کرد، بیشتر در زمینه ی روش اصلاحات ارضی معروف به جینگ- تیان یا روش «چاه- مزرعه» اما اقامتش در تنگ کوتاه بود و در 307 ق م به لو رفت و به زندگی خصوصی رو آورد و خود را وقف تربیت جوانان و فراهم آوردن گزارش فلسفیش معروف به منگ زه کرد. منسیوس مثل کنفوسیوس مربی بزرگ موفقی بود که شاگردانش دوستش می داشتند. منگ زه ی او در میان کتاب های مکتب کنفوسیوس مقام بسیار بلندی دارد. منسیوس در 289 ق م در هشتاد و چهار سالگی در زادگاهش روی در نقاب خاک کشید.
منسیوس و زمانه اش
آوردن شرحی درباره ی عصری که منسیوس در آن می زیست ضروری است. این عصر نزد مورخان به حق به جن گوو یا دولت های جنگنده معروف است. این عصر زمانه ی آشوب بود تا جای که سرانجام سررشته ی کارها از دست دربار جو در رفت و دولت های فئودال گوناگون بر قدرت به ستیزه برخاستند.
مختصات عصر دولت های جنگنده
مختصات عصر دولت های جنگنده چنین است: اول آن که جنگ در چندین سطح سیمای نمایان این دوره بود. از یک سو دولت های بزرگ (در اصل هفت دولت) برای آبرو و قدرتی که در نهاد تخت شاهی بود می جنگیدند. از سوی دیگر، که خود زاییده همین وضع بود، دولت های کوچک و ضعیف تر ناگزیر از دفاع شدند و به تنازع بقا برخاستند. ون امیر تنگ که برای راهنمایی به منسیوس شکایت برده بود، این وضع را چنین خلاصه می کند:
تنگ دولت کوچکی است. من اگرچه بسیار می کوشم که به دولت های بزرگ خدمت کنم باز ما را از رنجی که آن ها که می رسانند رهایی نیست. چه راهی باید در پیش گرفت که از این رنج رهایی یابیم؟
دوم، این جنگ ها با خود نه تنها بار خدمت نظام بلکه به ناگزیر مالیات های کمرشکن را هم به همراه داشت. حاصلش فقر خانمانسوز بود در سال های پرمحصول، و گرسنگی و مرگ بود در خشکسالی.
سوم، این ایام عصر آوارگی دیپلمات ها و سیاست پیشگان بود که در واقع چیزی جز نسلی از مزدوران فرصت طلب سطح بالا نبودند. هویی، شاه لیانگ، تنها کسی نبود که بهترین دانایان زمان را پیرامون خود گرد آورده بود. کمابیش همه ی فرمانروایان نامطمئن فئودال چون به توفیق نیازی عاجل داشتند هرجا که استعدادی می یافتند می ربودند، و این استعدادها هم به نوبه ی خود به هر فرصتی که دست می داد چنگ می انداختند تا قدرتی به سود خود به کف آوردند. امیران اغلب مهره هایی بودند در دست رایزنان چیره دست خود.
چهارم، این دوره، همچنان که در تاریخ جهان درباره ی بسیاری از دوره های جنگ صادق است، نه یک دوره ی جنگ جسمی که یک عصر فعالیت پر تب و تاب عقلی هم بود که در آن بسیاری از مکاتب اندیشه در یک دگراندیشی شگفتی شکفتند و دیری نپایید که بنیاد مکتب درست اندیش کنفوسیوس را به نابودی تهدید کردند. این جنبه ی این عصر بسیار مهم است چون انگیزه یی بود برای دفاع درخشان و سراسر عمری منسیوس از مکتب کنفوسیوس، این به خوبی در جواب او به شاگردی تصویر شده است که از منسیوس پرسیده بود چرا این همه میل به مباحثه دارد: «راستی چرا باید اهل مباحثه باشم؟ اما چطور می توانم نباشم؟»
در زمان های کهن، یوی بزرگ آب های آشفته را آرام کرد و جهان به نظم برگشت. امیر جو (قبائل بربر) یی و دی را به فرمان درآورد و ددان را دور راند و مردم از آسایش برخوردار شدند. کنفوسیوس (سالنامه ی) بهار و پاییز را کامل کرد و بیم به دل های وزیران آشوبگر انداخت... «من این سه فرزانه را پیروی خواهم کرد تا دل های مردمان را راست کنم، تصورات دگراندیشانه را بزدایم، کردارهای نادرست شان را محدود کنم و مانع سخنان هرزه شان شوم. آیا من از آن رو چنین می کنم که منظره را دوست دارم؟ مرا جز این راهی نیست.»
با چنین اوضاعی در زمانه منسیوس آسان می توان دریافت که چرا وی ناگزیر بوده است به جستجوی شهریاری روشن برآید تا بتواند آن نظم ثباتی را که عصر دولت های جنگنده مشتاق آن بود به وجود آورد. اما منسیوس سرانجام می بایست چنین نتیجه ای بگیرد: «رسم این است که پانصد سال یک بار پادشاه خوبی برخیزد.... بنابر شمار سالیان، این زمان پیش از این سپری شده است. بنابر موقعیت زمان باید چشم به راه برخاستن چنین کسانی باشیم لیکن آسمان نمی خواهد که صلح و حکومت خوب در جهان برقرار باشد. اگر آسمان چنین می خواست جز من که می تواند آن را به وجود آورد؟»
Sources
فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 77- 88
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites