نگاهی به زندگی و تعالیم منسیوس در سنت کنفوسیوسی (انسان شناسی)

English 4074 Views |

در قسمت دوم برای زندگی و تعالیم منسیوس به وجوه سیاسی و انسانی فلسفه او اشاره خواهد شد.

نظریه ی سرشت انسانی

منسیوس در مقام رهبر مکتب کنفوسیوس، به تبع استاد خود کنفوسیوس اندیشه «ژن» (انسان دلی) را هسته ی اندیشه اش ساخت. اما تغییری در آن داد با این ادعا که می گفت برای پرورش فضائل، «ژن» را باید با «یی» یا درستکاری همراه کرد: «آن چه انسان در دل نگاه می دارد انسان دلی است؛ و در آن چه در رفتار دارد درستکاری است.» منسیوس در تلاش شکوفاندن این اندیشه های اخلاقی مهمترین خدمت را به اندیشه ی چینی کرد و آن عقیده ی او به نیکی نهادی سرشت انسان است.
در میان پیروان کنفوسیوس در باب چگونگی اخلاقی سرشت یا گوهر آدمی گفتگوهای بسیاری درگرفته بود، و منسیوس اولین کسی بود که به طور روشن و متمایز آموزه ای آورد که بنابر آن سرشت انسان گرایش به نیکی و مهر دارد. در زمان کنفوسیوس سه نظریه ی متفاوت در این زمینه یافت می شد. یکی گائوزه بود که منسیوس با او گفتگو داشت. بنابه نظر گائوزه سرشت انسان نه خوب است و نه بد. نظر دیگر بر آن بود که سرشت انسان می تواند بد یا خوب باشد و این بستگی دارد به اوضاع. نظر سوم این بود که سرشت بعضی از انسان ها خیر است و بعضی شر.
سخنی در منگ زه هست که بیان کلی آموزه ی خیر بودن سرشت انسان است: «از احساس های فطری انسان است که سرشت انسان نیک شمرده می شود. انسان اگر کارهایی بکند که خیر نباشد، غرایزیش را نباید ملامت کرد. احساس همدلی (یا، دل همدردی) مشترک میان همه ی انسان ها است؛ چنین است (احساس های) شرم و بیزاری، فروتنی و رضا، نیکرفتاری است، و (احساس) حق و باطل، فرزانگی. بدین سان انسان دلی، درستکاری، نیکرفتاری و فرزانگی از بیرون با ما نمی آمیزد، بل که نهادی سرشت ما است. گاهی آن ها را فراموش می کنیم چون تفکر نمی کنیم. همچنان که در ای سخن آمده است بجوی، خواهی یافت؛ غافل باشی از کف خواهی داد.»
و در سرودنامه آمده است:
آسمان این توده های مردم را می آفریند؛
بر همه چیز قوانین خاصی فرمانروا است؛
به سرشت انسان ایمان داشته باشید؛
و همگان فضیلت نیکی را دوست خواهند داشت.
سخن کوتاه، از این سخن سه نکته آشکار می شود: نخست آن که سرشت انسان نیک است و به طبع کاری خواهد کرد که نیک باشد؛ دوم آن که انسان چهار هنر یا فضیلت دارد: انسان دلی، درستکاری، نیکرفتاری و فرزانگی، سوم آن که آسمان خالق انسان احساس های فطری او است.

گفتگوی منسیوس و گائوزه درباره سرشت انسانی و شکوفایی آن

گفتگوی خاصی میان منسیوس و گائوزه نظرهایی را که طرحش پیش از این آورده شد روشن می کند.
گائوزه گفت: «سرشت انسان به بیدبن ماند و درستکاری به کاسه ای چوبین. شکوفاندن انسان دلی و درستکاری به ساختن کاسه از بید ماند.»
منسیوس جواب داد: «آیا شما می توانید به پیروی از سرشت بید از آن کاسه بسازی؟ و اگر بید را به هنگام کاسه سازی از سرشتی باز بداری، پس انسان را هم به هنگام شکوفاندن انسان دلی و درستکاری از سرشتش محروم خواهی کرد. حال که چنین است سخنان شما مردمان همه را به این جا می کشاند که انسان دلی و درستکاری را چیزهای بدی بدانند.» سخن کوتاه، تمثیل گائوزه درست نیست چون برای ساختن کاسه از بید باید آن را از رشد طبیعی باز داشت، حال آن که انسان دلی و درستکاری حاصل شکفتن طبیعی انسان است.
باز گائوزه گفت: «سرشت انسان گرداب است راهی به سوی شرق بگشا و او به سوی شرق جریان می یابد؛ راهی به غرب بگشا و او به سوی غرب به راه خواهد افتاد. زیرا که سرشت انسان به خوب و بد برتری نمی دهد، درست چون آب که برایش شرق یا غرب یکسان است.» منسیوس گفت: «لبه راستی، برای آب جاری شرق و غرب یکی است، اما به شیب و بالا هم یکسان جاری خواهد شد؟ سرشت انسان مایل به نیکی است درست همان گونه که آب به جاری شدن در سرازیری گرایش دارد. آبی نیست که به سرازیری جاری نشود و انسانی نیست که از خود کششی به نیک بودن نشان ندهد. حالا، تو با پاشیدن آب آن را بالای سرت خواهی ریخت؛ و با سد بستن آن را بالای تپه خواهی برد. اما آیا طبع آب چنین است؟ فقط یک نیروی بیرونی آب را به چنین کاری وامی دارد. اگر انسان را هم همین گونه بر آن داریم که دست به کاری بزند که نیک نیست، طبیعتش را به دور شدن از انگیزه های حقیقی را داشته ایم.»

تأثیر محیط بر شک انسانی
از این گذشته، منسیوس می دید که سرشت انسان را چیزهای بیرونی زندگی پیچیده و پریشان کرده است. به همین دلیل منسیوس از اظهار می دارد که؛ اصل انسان مثل کوه، زیبا است. لیکن انسان از تأثیر نیروهای بیرونی که خواه تبر باشد و خواه جانوران و خواه زندگی روزمره ی، سرانجام از زیبایی آغازینش محروم می ماند. اما این به ما حق نمی دهد که بگوییم سرشت انسان خوب و زیبا نیست. منسیوس این اندیشه را گسترش داد تا این نظر را نگاه دارد که گوهر (سرشت) آدمیان یکی است و اختلافشان در محیط آنها است. انسان ها را به دانه های جو مانند می کند که به هم می مانند، البته تا زمانی که در شرایط یکسان کاشته شوند.
تنها استثنایی که منسیوس برای نیکی سرشت انسان می پذیرفت حوزه ی تعریف ناپذیر درون انسان بود که آن را از هرگونه کشش اخلاقی برکنار و یکسره پذیرای شکل گیری در محیط می دانست. همین استثنا به منسیوس توانایی می بخشید این نکته را توضیح دهد که انسان ها با آن که نهادشان نیک است؛ چرا در پیشرفت اخلاقی یکسان نیستند. زیرا هر وقت محیط بیرونی انسان خصوصا آزار رساننده باشد این حوزه ی خنثای شکل پذیر را به چنان راه هایی تحول می بخشد که مانع به کمال رسیدن نیکی انسان است.

احساس های فطری ریشه فضایل انسانی

به نظر منسیوس انسان احساس های فطری خاصی دارد همراه با فضائلی که در این ها هست و همین او را نیک بار می آورد. به یاد داریم که او این احساس ها را در همدلی، شرم و بیزاری، فروتنی و رضا، حق و باطل خلاصه می کرد. در این باره این مثال را می آورد: «اگر چند تنی ناگهان ببینند چیزی نمانده کودکی به چاه بیافتد، در همه بی هیچ استثنا احساس هراس و اندوه پیدا خواهد شد. این احساسشان نه از این جاست که امید به سپاسگزاری والدان کودک دارند یا می خواهند ستایش همسایگان را بشنوند، و هم نه بدین سبب که از فریاد کودک غمگین می شوند. از این مثال می توان دریافت هر که او احساس های همدلی، شرم و بیزاری، فروتنی و رضا، یا حق و باطل ندارد انسان نیست. همدلی آغاز انسان دلی است، شرم و بیزاری آغاز درستکاری، فروتنی و رضا آغاز نیکرفتاری، و حق و باطل آغاز فرزانگی، انسان چهار آغاز دارد همان گونه که چهار اندام دارد.»
منسیوس از این سخن چنین نتیجه می گیرد: «چون همه ی انسان ها این چهار آغاز را دارند بگذار بدانند چطور آن ها را به تحول کامل و به کمال برسانند. نتیجه به آتشی خواهد مانست که به سوزاندن آغاز کرده یا به چشمه ای که راه بر جوشیدن را یافته باشد.»

وظیفه انسان در پرورش فضائل اساسی
منسیوس پروردن این فضائل اساسی را وظیفه ی انسان می دانست خصوصا از آن رو که به انسان دلی و درستکاری برسد. «انسان دلی، دل انسان است و درستکاری راه انسان. دریغا آن ها که این راه را وانهاده نپیمایند. افسوسا آن ها که دل از دست بدهند و آن را نجویند! مردم هر وقت ماکیان و سگشان را گم کنند می دانند که باید پی آن بگردند. اما آن ها دلشان را از دست می دهند و به جستجوی آن برنمی آیند. مراد از آموختن چیست؟ جستجوی دل از دست شده.»
جستجوی دل از دست شده یعنی به بازیافت نیکی سرشت خود کوشیدن. منسیوس این بار بالاترین وظیفه انسان می دانست. بدین سان، بازیافت نیکی سرشتمان کافی نخواهد بود؛ مسئولیم که آن را شکوفا کنیم و گسترش دهیم تا همه را برکتی باشد. «با سالخوردگان خانواده ات چنان رفتار کن که باید کرد، و این رفتار را به سالخوردگان خانواده های دیگر هم گسترش ده. با جوانان خانواده ات چنان رفتار کن که باید کرد، و این رفتار را به جوانان خانوده های دیگر هم گسترش ده.»

علم سیاست

حکومت انسانی
منسیوس مثل کنفوسیوس بسیار دلبسته ی حصول به حکومت خوب بود که آن را حکومت «انسانی» می خواند. او که پایبند سنت های مکتب کنفوسیوس بود معتقد بود حکومت خوب متکی به نیروی ستمگرانه نیست بلکه بسته به سرمشقی است که فرمانروا از خود به جا می گذارد. بنابر منسیوس، دوگونه حکومت امکان پذیر است.
«آن که متکی به قدرت است و انسان دلی را معتبر نمی شناسد «حکومت ظالم» (با) است... آن که به فضیلت وفادار است و به انسان دلی عمل می کند «راه خسروانی» (وانگ) است... اما هر وقت کسی مردم را به عنف به فرمان بردن از خود وادارد، آن ها تسلیم او می شوند چون تاب مقاومت شان نیست ما در دل بدو گردن نمی نهند. هر وقت یکی از مردن را با فضیلت به فرمانبرداری از خود وادارد آن ها در دل خشنودند و به رضا بدو گردن می نهند.»
باید انتظار داشت منسیوس چنین نتایجی بگیرد، نه از آن رو که وارث کنفوسیوس بود بلکه به اعتبار جهان پرآشوبی که می شناخت. واکنشی که به محیطش نشان می دهد این است که نظریه اش را در باب حکومت از آموزه ی کلیش در زمینه ی نیکی سرشت آدمی استنتاج می کند.
«انسان ها همه دلی دارند که نمی تواند رنج های دیگران را ببیند و برتابد. شاهان باستانی این دل پر از مهر و همدردی را داشتند، و حکومتشان هم همین گونه با همدردی همراه بود. آن گاه، فرمانروایی جهان چندان ساده بود که گرداندند چیزها در کف دست.»

نقش مردم در حکومت انسانی
منسیوس از این مفهوم حکومت «انسانی» به اهمیت نقش مردم در حکومت پی می برد.
«در هر کشوری مردم بالاترینند؛ بعد از آن ارواح غلاتند.» (مراد از «ارواح غلات» خدایان زمین و غلاتند) و فرمانروا پایین ترین مقام را دارد. کار حکومت خوب باید از مردم آغاز شود و بالا برود نه آن که از طبقه ی فرمانروا آغاز شود و پایین بیاید. مردم نه تنها ریشه که آخرین داور حکومتند. منسیوس آموزه ی «قضای آسمان» را که در تاریخ نامه آمده مسلم می دانست. این فرمان، خاقان را به صورت «پسر آسمان» و اولین خدمتگزار کشور تصویر می کند. باز از تاریخ نامه سخنی در یادآوری این نکته می آورد که آسمان از خود «اختیار ثابتی ندارد بلکه با چشم مردم می بیند و با گوش مردم می شود.» به این ترتیب، عقیده ی مردم بالاترین ارزش را دارد و مردم حق دارند که فرمانروای بدنهاد را براندازند. به جاست یادآوری کنیم که این سخن در حدود دوه هزار سال پیش از نظریه های جان لاک درباره ی رضایت فرمانبرداران حق انقلاب گفته شده است.

وظایف فرمانروا در حکومت انسانی
اما مسئولیت های فرمانروا. منسیوس طرح کلی آن ها را در این گفتگوی با هویی شاه، امیر لیانگ، به دست داده است: «اگر آن والاجاه به حکومت «انسانی» بپردازد، از کیفرهای سخت بکاهد، مالیات ها و باج ها را کمتر کند، سبب شود که به کشتزارها با دقت و صنعت توجه شود، قوی بنیگان را توانا کند که در ایام فراغت وظیفه ی فرزندی، مهر برادرانه، وفاداری و شرافت را در خود بپرورند... مردمش خواهند توانست با چوبدست در باربر زره محکم و سلاح های تیز سپاه (دشمن) به جنگ بعضی زند.»
کارهای مهم اختصاصی تر فرمانروا را می توان به این شکل تقسیم کرد: نخست توانگر کردن عموم مردم است و بهبود بخشیدن به بهرورزی عمومی آن ها؛ دوم، کار تربیت مردم است در آیین های تشریفاتی، در نظم اجتماعی و در وفاداری ملی.
منسیوس می گفت فرمانروا نخست باید غنی کردن مردم را دنبال کند، چون تا زمانی که گرسنگی و سرما نظم روز باشد فضیلت و صلح پیدا نخوهد شد. «مردم نمی توانند بی آب و آتش سر کنند. با این همه اگر شامگاهی بر در خانه ی مردم بکوبی و آب و آتش بخواهی آن را از تو دریغ نخواهد داشت. از این جاست فراوانی این چیزها... چون خوراک هم مثل آب و آتش فراوان باشد، مردم جز آن که با فضیلت باشند چه می توانند بود؟»
معیارهایی که منسیوس برای رسیدن به این آرمان در اندیشه داشت چندان ناواقعی نبود که در نگاه نخست چنین می نماید: «فصل های کشت اگر دهم نشود بیش از مصرف غله یافت خواهد شد. اگر دام های ریز بافت در آبگیرها و دریاچه ها مجاز نباشد ماهی و سنگپشت بیش از آن چه باید یافت خواهد شد. اگر تبرها را فقط در زمان مناسب به جنگل برند بیش از آن چه باید الوار یافت خواهد شد. مردم چون بتوانند غله و ماهی و الوار بیش از نیاز خود داشته باشند می توانند بی هیچ دغدغه و دلواپسی نابجا زندگان را قوت دهند و مردگان را به خاک بسپارند. اولین وظیفه ی حکومت خوب تأمین اینها برای مردم است.»
منسیوس می خواست در کشاورزی، جینگ- تیان یا روش «چاه- مزرعه» را تجدید کند. در این روش زمین قابل کشت را به مربع های نهصد «مو» یی تقسیم می کردند و هر مربعی را به کلی همانند واژه ی نگاره ی چینی «جینگ» یا «چاه» قطعه بندی کرده به هشت خانوار واگذار می کردند. هشت قطعه ی بیرونی را هر یک از هشت خانواده به تنهایی می کاشت و قطعه ی میانی را با هم، و محصول آن را به جای مالیات دولت کنار می گذاشتند. این شیوه با پایان یافتن دوره ی جو برافتاده بود و مالکیت خصوصی زمین جای آن را گرفته بود و این هم در واقع قرن ها تا روی کار آمدن کمونیست ها دوام داشت.

روش مطلوب اخذ مالیات در حکومت

منسیوس که هدف نیکبختی فرد را در سر داشت، با مالیات بندی ظالمانه ی آن زمان هم مخالف بود، خصوصا با مالیات سنگین، آن هم به علت نیاز به فراهم آوردن پول برای جنگ های متوالی. لزوم وضع مالیات را تصدیق می کرد اما انتقادش از میزان و شکل های مالیات گرفتن بود. او سه روش می آورد که به هر سه عمل کرده بودند یا می کردند: یکی مالیات در دوره ی سلسله ی باستانی سیا، که در واقع نوعی باج بود؛ دیگری کمک سلسله ی یین که به شکل یاری متقابل انجام می گرفت؛ و سوم تعیین مالیات سلسله ی جو برای حکومت. از این سه گویا منسیوس روش مالیاتی یین را می پسندید و روش جو را نفی می کرد.
«روشی بهتر از یاری متقابل و بدتر از مالیات بندی یافت نمی شود. مراد از این دومی مقدار معین ثابتی است که میانگین چند سال است. در نتیجه، در سال های خوب که محصول فراوان است اگر مالیات زادی گرفته شود شاید توانفرسا نباشد، و مقدار واقعی کم است. اما در سال های بد که محصول حتی برای پرداخت بهای کودزنی کافی نیست، این روش باز همچنان مقدار کامل را می طلبد. بدین سان فرمانروا سبب می شود که مردمش سراسر سال را در رنج باشند. بی آن که حتی غذای مناسبی پاداششان باشد.»
منسیوس همچنین پارچه کنفی و ابریشم و غله و خدمت شخصی چیزهای مناسبی برای اخذ مالیات می دانست اما تأکید می کرد که فرمانروا «باید یکی از این ها را در سال بالا ببرد، و آن دوتای دیگر را به تعویق اندازد.»

اهمیت تعلیم و تربیت در حکومت
در باب تعلیم و تربیت، منسیوس فقط یادآور می شود که تربیت مناسب و حکومت خوب دوش به دوش هم می روند. «سخنان مهرآمیز در مردم آن اثر عمیق را ندارد که کردارهای مهرآمیز. همین گونه، حکومت خوب مردم را چندان محکم نگاه نمی دارد که تربیت خوب. چه حکومت خوب فقط در دل های مردم ترس می اندازد اما تربیت خوب الهام بخش محبت است. حال آن که تربیت خوب دل هاشان را به خود می کشد.»
منسیوس تربیت خوب را هدف حکومت خوب می داند، همان گونه که ثروت خاستگاه حکومت است. او بر آن است که از فرزانگی می توان سودی سرشار برد و رفاه اقتصادی محکم به تنهایی کافی نیست، به مردم چیزهایی دیگری هم باید آموخت: «مردم را سرشتی اخلاقی است. اگر خوب بخورند و جامه های گرم بپوشند و خانه ی راحت داشته باشند اما درست تربیت نداشته باشند، چون چارپایان می شوند.»

تفاوت های منسیوس و کنفوسیوس در سیاست
بسیاری از آن چه را که در «برآورد» کنفوسیوس گفته شد این جا هم می توان گفت، البته با چند استثنای چشمگیر. نخست آن که هر دو هر چند بیش از هر چیز به حکومت خوب علاقه دارند اما منسیوس می گفت چنین حکومتی باید برای مردم و با رضای مردم کار کند: زیرا که «در یک کشور، مردم بالاترین مقام و فرمانروا کمترین ارزش را دارا است.» کنفوسیوس از فرمانروا فرمانروایی با اقتدار تمام ساخته بود و فقط می پذیرفت که اعتماد مردم به فرمانروا مهم است. سرانجام منسیوس موضع کاملا مخالفی به خود گرفت: «تنها یک راه برای نگهداشتن حکومت پادشاهی هست: نگهداشتن مردم. تنها یک راه برای نگهداشتن دلهایشان هست فراهم آوردن چیزهایی که دوست دارند و تحمیل نکردن چیرهایی که دوست ندارند.»
دوم (چون گام منطقی بعدی) منسیوس به مردم و هم به وزیران حق می داد فرمانروای بداندیش را براندازند. کنفوسیوس تنها یک رابطه ی ایستا و بی تغییر را (در این زمینه) تعریف کرده بود: «بگذار شاه، شاه باشد و وزیر، وزیر؛ بگذار پدر، پدر باشد و پسر، پسر.» منسیوس را برای دفاعی که از این مفهوم انقلابی می کرد می توان کمابیش دمکرات به معنای امروزی آن به شمار آورد.
سوم، هرچند هر دو این نظر را پذیرفته بودند که حکومت خوب وابسته به رفاه مادی و معنوی است اما منسیوس چنان که دیده ایم از استادش بسیار دقیق تر بود. به این ترتیب او تنها به این سخن خشنود نبود که مردم را اول باید کامیاب کرد و آن گاه تربیت آموخت. سرانجام آن که منسیوس نظریه ی نیکی سرشت انسان را هسته ی اصلی نظامش کرد اما برای کنفوسیوس انسان دلی از همه چیز مهمتر بود. منسیوس در این نظریه که نیکی انسان را تأکید می کند چندان برجستگی می یابد که شخصیتی عظیم و جانشینی شایسته برای فرزانه ی جاوید می شود.

Sources

فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم فريد جواهر كلام- صفحه 88- 91 و 93- 102

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information