تعالیم بنیادین مکتب مو (انسان دوستی)
English 3129 Views |در ادامه بررسی زمینه و آراء مکتب مو، تعالیم بنیادین این مکتب در دو قسمت بررسی خواهد شد، که در قسمت نخست به دو عنصر بنیادین تفکر وی یعنی انسان و مسئله سودگرایی پرداخته خواهد شد و در قسمت دوم به وجوه سیاسی و دینی اندیشه وی پرداخه خواهد شد.
انسان دوستی
مهم ترین دلبستگی موزه و مکتب وی ایجاد جامعه ای آرمانی بود. در نظر او این جامعه بر اصل «همدیگر را دوست داشتن» و «بهرورزی دیگری را جستن» نهاده شده است. «همدیگر را دوست داشتن» بنیاد نظری و «بهروزی دیگری را جستن» بنیاد عملی اندیشه ی او است. موزه انسان دوستی را ریشه ی همه ی هنرها یا فضائل می دانست و مهر یکسان و همگانی را وظیفه به شمار می آورد. این هسته فلسفه اوست.
مهری که چنین فهمیده شود، در حوزه و کاربرد پهناورتر از مهری است که از «انسان دلی» کنفوسیوس پیدا می شود. در نظر کنفوسیوس، مهر از نظر شدت به درجات گوناگون آکشار می شود، تا آن جا که درجات گوناگون مهر را همچون وظیفه ی فرزندی و مهر برادرانه و محبت همسر می توان یافت. لیکن موزه اصرار می ورزید که مهر باید به همه و یکسان باشد. او این مفهوم همه فراگیر را تنها داروی جهان جنگزده ی زمان خود می دانست.
در موزه سه فصل اختصاص به مهر برای همه دارد. او بحث را با برشمردن ستم های بزرگ جهان آغاز می کند: «... هجوم دولت های بزرگ به دولت های کوچک، دستبرد خانواده های بزگر به خانواده های کوچک، غارت ناتوانان به دست توانایان، ستم [مردم] بسیار بر [مردم] اندک، بازی خوردن سادگان از زیرکان و خوار شمردن بزرگان بیچارگان را، این ها ستم های جهان است.» (نقل قول های این فصل از موزه است، اگر از جای دیگری باشد گفته خواهد شد)
تقابل اصل تبعیض و همه فراگیری
موزه سپس اشاره می کند به تفاوت میان اصولی که آن ها را «تبعیض» و «همه فراگیری» می خواند. درباره ی اصل تبعیض می گوید: «... فرزند، خود را دوست می دارد نه پدرش را؛ و از این رو بای سود خود امیر را می آزارد... پس، نه پدر مهر پدرانه به پسر درد، و نه برادر بزرگ تر مهر برادرانه به برادر کوچکتر؛ امیر احساس مهرآمیزی به وزیرش ندارد... این ها همه از اصل تبعیض پیدا می شود.»
لیکن درباره ی این اصل «همه فراگیرندگی» می گوید: «هرکس همان اندازه برا امیرنشین های دیگر خوب است که برای امیرنشین خود؛ هر کس همان اندازه باری خانواده های دیگر خوب است که برای خانواده خود؛ هرکس همان اندازه برای دیگران خوب است که برای خود. پس اگر امیران همدیگر رادوست بدارند جنگی در کار نخواهد بود. اگر مدیران همدیگر را دوست بدارند شورشی در کار نخواهد بود. اگر مردان همدیگر را دوست بدارند غارتی در کار نخواهد بود.... در نتیجه ستمی در جهان نخواهد بود، زیرا تمام انسان ها همدیگر را دوست خواهند داشت.»
جهانی بودن اصل مهر همه فراگیر
موزه سپس به این نتیجه می رسد که اصل مهر همه فراگیر یا مهر برای همه باید معیار جهانی عمل باشد. اگر هر کسی در جهان بر طبق این معیار رفتار می کرد: «.... گوش های شنوا و چشم های بینا به یاری همدیگر جواب می دادند، اندام ها نیرومند می شدند تا برای همدیگر کار کنند و آن ها که اصل های درست را می دانند بی آن که خسته شوند آن ها را به دیگران می آموختند. بدین سان از سالخوردان و بیوگان گهداری و به آن ها غذا داده می شد تا به آن سالیان [عمر] خود را به خوشی بگذرانند، و کودکان و ناتوانان و یتیمان جایی داشتند که از آن ها نگهداری شود ودر آن بزرگ شوند.» سخن کوتاه، این جامعه ی انسانی آرمانی موزه است که تنها با تمرین «مهر برای همه» به وجود می آید.
پیوند اصل بی آزاری و مهر برای همه
اصل ناستیزه گری یا بی آزاری از اصل مهر برای همه تحول یافت. بنابر نظر موزه این دو سخت به همدیگر وابسته اند. آن که دیگران را دوست می دارد باید هواخواه ناستیزه گری باشد. و برعکس، آن که دوستدار ناستیزه گری است باید دیگران را دوست بدارد. موزه سه فصل از کتابش را به پروراندن و روشن کردن این اصل اختصاص داده است. او در اولین فصل از این سه فصل تمثیل خوبی به دست می دهد:
«فرض کنید که مردی هلو و گوجه ی باغ دیگری را بدزدد. مسلم است که مردم او را محکوم خواهند کرد و مراجع قانونی او را به کیفر خواهند رساند. چون او برای سود خود به دیگران آسیب رسانده است. بعد فرض کنید که مردی مرغ و خوک دیگران را بدزدد؛ او نادرستکارتر از هلو دزد و گوجه دزد است، زیرا که دیگران را بیشتر می آزارد. چون نادرستکارتر است جنایتش هم سخت تر است. باز، فرض کنید که مردی دزدانه به طویله ی دیگری برود و اسب و گاوش را بزدد؛ او همچنان نادرستکارتر از مرغ دزد و خوک دزدد است... باز مردی را فرض کنید که دست به خون بیگناهی بیالاید، جامه اش را پاره کند و شمشیرش را بردارد؛ او حتی نادرستکارتر از کسی است که اسب و گاو دیگری را می دزدد.... جوانمرد این ها را دور از درستکاری دانسته سخت محکوم می کند. حالا امیران به امیرنشین های دیگر می تازند، و نه تنها محکوم نمی شوند بلکه برای آن که هماهنگ با درستکاری رفتار کرده اند ستایش هم می بینند. پس، چه طور می توان گفت که میان درستکاری و نادرستکاری فرقی هست؟
بدین ترتیب، مردی را فرض کنید که گاهی رنگ سیاه می بیند و خوب می داند که سیاه است. اما اگر او به دیدن سیاهی خوگرفته باشد آن را سفید خواهد خواند. باز، مردی را فرض کنید که گاهی چیزی تلخ بچشد؛ خوب می داند که تلخ است. اما مردی که به چشیدن تلخی خو گرفته آن را یرن خواهد خواند. و به همین دلیل، ما خطاهای کوچک مردم را محکوم می کنیم ولی جنگ های تهاجمی دولت ها را کاری هماهنگ با درستکاری دانسته می ستاییم. چه طور می توان گفت که ما میان درستکاری و نادرستکاری فرق می گذاریم؟ لیکن جوانمرد باید فرق بگذارد.»
تلاش موزه برای براندازی جنگ
موزه در این آرزو که جنگ را براندازد تنها نبود. در یک عصر ستیزه ی درونی، و هم بیرونی، جان های بی شماری به این مشکل پرداخته اند. برای نمونه، در سال 551 ق م مجلسی برای محکوم کردن جنگ برپا شده بود. بعدها پیشنهاد کردند که جهان به دو «حوزه ی نفوذ» تقسیم شود یکی در شرق به سرکردگی چی، و دیگری در غرب، به سرکردگی چین. اما این ها تا حد زیادی تاکتیک های سیاسی بود. برای موزه این ماند که گام های قطعی و مثبت بردارد. او به کارهایی بیش از وعظ و نظریه پردازی پرداخت، چرا که او و پیروانش به دفاع از قربانیان جنگ برخاستند. در داستانی آمده است که موزه چون شنید امیرنشین بزرگ چو می خواهد به سونگ بتازد ده شبانه روز راه رفت که به چو برسد و امیر را از قصد جنگ باز دارد. در همان زمان هم سیصد تن از شاگردان کارآموزده اش را مسلح به ابزارهای دفاعی که خود او ساخته بود، بر با روی شهر سونگ گماشت تا چشم به راه سپاه مهاجم باشند.
سودگرایی
تمام راه تفکر موزه بر بنیاد مفهوم سودمندی نهاده شده است، و همین مفهوم او را به دفاع از سود و زیان واداشت چون این دو را معیارهای قضاوت حق و باطل و خیر و شر می دانست. می گوید: «سود چیزی است که ما از داشتنش خشنود می شویم. زبان چیزی است که از داشتنش بیزاریم.»
این دو واژه نیاز به تعریف بیشتری دارد. موزه می گوید؛ چیزی که خیرش بیش از شر باشد سود است و چیزی که شرش بیش از خیر باشد زیان است. می گفت: «بریدن انگشت برای نجات بازو، بزرگ ترین سودها را بردن است و کمترین زیان ها را دیدن. کمترین زیان ها را دیدن نه زیان دیدن که سود بردن است.»
نکته این است که ما باید اغلب از سودی که سرانجام به زیان بزرگ ترین می انجامد چشم بپوشیم و آماده باشیم که به زیانی تن دهیم که به سود بزرگتری می انجامد. و باز، به نظر موزه آن چه برای بیش ترین مردم مفید است سود به شمار آید و آن چه کمترین مردم مفید است زیان شمرده شود. برای نمونه: «... دارویی را که چهار یا پنج تن از ده هزار تن را شفا بخشد نمی توان داروی عملی نامید.»
همین گونه: «شاید چهار یا پنج ملت از جنگ سود ببرند، با این همه جنگ را نمی توان یک سیاست عملی دانست.»
از سوی دیگر: «اگر مردی خود را در راه جهانیان بکشد، خودکشیش سودمند است.»
این در واقع همان است که دیری بعد از این جری بنتام آن را «بزرگترین خیر برای بزرگترین تعداد» [از مردم] خواند. برای حل تضادهای ناسازگار میان سود و زیان، نظر موزه این بود: «ما بیشترین سود را می بریم... و کمترین زیان را.»
سه معیار برای سودمندی امور
برای آنکه چنین کنیم، باید معیارهای بیرونی و عینی در کار باشند تا درباره ی سود و زیان بیرون از آن چه اندکی پیش از این گفتیم قضاوت کند.
پس می گفت: «برای آزمودن یک استدلال سه معیار در دست است:... نشان کردن آن، بررسی آن و به کار بستن آن. آن را کجا نشان می کنید؟ در مرجعیت فرزانه شاهان باستان. آن را کجا بررسی می کنید؟ در واقعیت هایی که توده ی مردم بتوانند ببینند و بشنوند. آن را کجا به کار برید؟ به آن عمل کنید و ببینید آیا برای کشور و مردم سودمند است یا نه.»
در واقع این سه معیار سه روش تاریخی و آزمایشی و عملی پژوهش را نشان می دهد. در روش تاریخی مرجعیت گذشتگان بنیاد یک اصل گرفته می شود؛ روش آزمایشی پژوهش و تصدیق واقعیت های حال است، و روش عملی پیش بینی پیامدهای آینده است.
عمل؛ معیار اصلی سودمندی امور
ولی از این سه، روش عملی مهمترین است. بنابر موزه، چیزی که به کاربردنی و سودمند است درست و با ارزش است؛ به عبارت دیگر، چیزی که به کار نمی آید و زیان آور است نادرست و بی ارزش است. بدین ترتیب، موزه هر چیزی را بر بنیاد سودمندی آن به نفع کشور و مردم ارزیابی می کرد.
«من از کنفوسیوسی ها پرسیدم که چرا آن ها باید موسیقی بدانند. در جواب گفتند: "موسیقی سرگرمی است." به آن ها گفتم: شما به سوال من جواب نداده اید. اگر از شما پرسیده بودم چرا خانه می سازید، و شما می گفتید خانه را برای آن می سازند که مانع سرمای زمستان و گرمای تابستان شود، و نیز برای مسکن جداگانه ی اشخاص از جنس های متفاوت، آن گاه مقصود از خانه ساختن را به من گفته بودید. حالا که از شما می پرسم چرا باید موسیقی بدانید، می گویید موسیقی سرگرمی است. این به آن می ماند که بگویید خانه باید خانه باشد.»
به سخن کوتاه: «آموزه ای را باید ستود که عملی باشد. آن چه نتوان عمل کرد تنها مشتی حرف است.»
افزایش ثروت و جمعیت عوامل سودمندی حکومت
ولی سؤال همچنان به جاست: چیست که برای کشور و مردم سودمند است؟ جواب موزه این است: ثروت و جمعیت، و افزایش این دو هسته ی حکومت خوب است. موزه درباره ی افزایش ثروت می گوید:
«چون فرزانه شاهی بر کشوری فرمان براند، ثروت آن کشور می تواند دو چندان شود. دو چندان می شود اما نه به زیان دیگران، بل که با استفاده از کشور و زدن از خرج های بی حاصل.» «استفاده از کشور» یعنی تولید؛ «زدن از خرج هایی بی حاصل» یعنی صرفه جویی».
بدین ترتیب، تولید و صرفه جویی لازمه ی افزایش ثروت است. موزه درباره ی افزایش جمعیت می گوید:
«دو برابر کردن جمعیت آسان نیست. اما یک راه برای انجام آن هست. فرزانه شاه قانونی آورده بود که بنابر آن «پسر که بیست ساله شد باید خانه داشته باشد. دختر که پانزده ساله شد باید شوهر داشته باشد»..... اگر قانونی داشته باشیم که بنابر آن همه باید در جوانی ازدواج کنند، چه طور جمعیت نمی تواند دو برابر شود؟»
بنابر معیارهای کنفوسیوسی، سن متوسط ازدواج پسران سی و دختران بیست سالگی بود. موزه بر آن بود اگر مردم ده سال زودتر از سنی که کنفوسیوس تعیین کرده ازدواج کنند آن گاه؛ به طور متوسط، هر زوجی هر سه سال یک فرزند به وجود می آورد، و در یک دوره ی ده ساله دارای سه فرزند می شد.
مبارزه با عوامل سودمندی
بدین ترتیب، موزه افزایش ثروت و جمعیت را با بیشترین سود برای کشور و مردم یکی می دانست و به ستیزه اش با تجملات، مراسم گزاف تشییع جنازه، دوره های طولانی سوگواری و همه آیین های فئودالی و موسیقی ادامه داد، چه این ها به بهای از دست رفتن ثروتی تمام می شد که بایست برای خوراک و پوشاک مردم مصرف شود. موزه به کفن ودفن های گزاف آن زمان می تازد و چنین می گوید:
«حتی موقعی که یک آدم معمولی می میرد، هزینه ی تشییع جنازه چنان زیاد است که تقریبا آن خانواده را به گدایی می کشاند. اما آن گاه که فرمانروایی می میرد، تا آن زمان به قدر کافی زر و یشم، مروارید و سنگ های گرانمایه یافته اند که در کنار جنازه بگذارند، پوشش های از جنس عالی که آن را در آن ها ببندند، آرایه ها و اسب ها تا با آن ها جنازه را به خاک بسپارند و مقدار عظیمی سه پایه و طبل، کاسه و کوزه، تبرزین و شمشیر، پرده و پرچم، عاجکاری و چرمساخته ها که در گور کنند، [با این کارها] خزانه ی دولت یکسره خالی می شود.»
به نظر موزه، بدترین همه بدی ها به جا آوردن آیین و سنت بود که با فدا کردن رفاه کشوری تمام می شود.
Sources
فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم: فريد جواهر كلام- صفحه 175- 184
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites