بنیانگذار و زمینه های ظهور مکتب مو
English 6426 Views |موزه
در زمان های کهن، آوازه ی موزه یا مو دی، (Mo Di «دی» شاید نام کوچک و شاید لقب او باشد) بنیادگذار مکتب معروف به مو به همان عظمت آوازه ی کنفوسیوس بود و تأثیر آموزش های او هم کمتر از آن کنفوسیوس نبود.
موزه به خلاف بیشتر فیلسوفان چینی از پایین ترین طبقه ی اجتماع برخاسته است. اندیشه ای که از او به یادگار مانده یک اصل انتزاعی درباره ی سودمندی یا سودگرایی (utilitarianism) است، که او اندیشه هایش را برای یک ساختار کامل جامعه و دولت و دین بر آن می نهاد. او آیین های پرریزه کاری دوره ی فئودالیسم (ملوک الطوایفی) را رد می کرد و یک آموزه ی مهر برای همه یا مهر همه فراگیر را تعلیم می داد. هر یک از این اندیشه ها خشم فراوان دو مکتب موجود آن زمان را برانگیخته است.
زندگی
زندگی موزه چون زندگی بسیاری از مردمان باستان پوشیده در ابهام است. حتی بر سر نام او هم یقینی در میان نیست. این نظریه را همگان پذیرفته اند که مو نام خانوادگی نیست، نامی است که به یک مکتب اندیشه داده اند، همان طور که اصطلاح «کلبی» را درباره ی آن مکتب فلسفی به کار می بریم که آنتیستن آن را بنیاد نهاد. معنای اصلی واژه ی «مو» «خال سوزنی» یا خال کوبی بود که نوعی کیفر بردگان بود. در ایام کهن بردگان یا جانی بودند یا اسیر جنگی و بیشتر در شهرها و محله های خاصی می زیستند؛ بعدها به آن ها کار و پیشه ای آموختند. از این رو بسیاری برآنند که مویی های قدیمی اعضای یک طبقه ی صنعتگر بودند و خود موزه هم صنعتگری خال کوفته بود. بدین سان، دی نام کوچک او نبود چه واژه ی دی شاید به معنای «پر پرنده» باشد که فیلسوف خال کوفته خود را به شیوه ی روستاییان به آن می آراست. باری بگذاریم. بنابر همه ی منابعی که در دسترس ما است موزه از یک قشر پایین جامعه برخاسته است. این مهم ترین واقعیتی است که باید در بررسی فلسفه ی او در نظر داشت. آگاهی ما درباره ی تاریخ تولد و مرگ او بهتر از این نیست. تنها می دانیم که در سال های میان 480 و 465 ق م به جهان آمد و میان 390 و 375 ق م از جهان رفت.
یک گواهی محکم و عموما مقبولی درباره زادگاه او در دست است که بنابر آن موزه را مثل کنفوسیوس و منسیوس از مردم امیرنشین لو دانسته اند. باز می دانیم که در امیرنشین سونگ منصب دولتی کوچکی داشت و سراسر امیرنشین های چی و چو را گشته بود و شاید در چو درگذشته باشد.
از کودکی و آموزش او چندان چیزی نمی دانیم. فقط می دانیم که نزد یک دانشمند کنفوسیوسی به نام شی جیو تحصیل می کرده بدین سان، می توان فرض کرد که با آموزه های کنفوسیوس و با پیروان او، که معاصر او بودند، آشنایی داشت. که با این فرض، پیداست که موزه به موقع از مکتب کنفوسیوس نومید شد تا آن جا که مکتبی از خود بنیاد نهاد. در هو ای نن زه، کتابی از قرن دوم ق م، می خوانیم:
«موزه نزد کنفوسیوسی ها مطالعه کرده و از آن ها آموزه های کنفوسیوسی را آموخته بود. اما دیری نگذشت که دریافت همه ی آیین های فئودالی وسواسی و نگران کننده اند و مراسم باشکوه تشییع جنازه کاری گزاف و برای اقتصاد مردم زیان آور است، و دوره های دراز سوگواری از بهروزی مردم می کاهد. پس، موزه راه جو را رها کرد و راه سیا را پذیرفت.» (هو آی نن زه، فصل 20)
دلبستگی موزه به امیر «یو»
هرچند تعالیم کنفوسیوس و موزه بسی با همدیگر تفاوت داشت اما هر دو مرد از فرزانه شاهان باستان الهام گرفتند. همان گونه که کنفوسیوس امیر جو را بت خود کرده بود، موزه هم به یوی بزرگ، بنیادگذار افسانه ای دودمان سیا (در حدود ل 220- 766 ق م) احترام می گذاشت. یو بود که از پس سیلی خانمان برانداز چون توفان نوح برآمده بود.
«چه بزرگ است کار یو! چه دور از دسترس است نیروی شکوهمند او. لیکن ما همه نزد یو به ماهیان مانیم؛ (زو جوان یا شرح زو بر بهار و پاییز)»
یو، به جز این که رهاننده ی مردم بود، برای از خودگذشتگی و عشق به وظیفه اش هم نام آور بود. آن گاه که با سیل پنجه در پنجه افکنده بود، چندان گرم کار بود که کمترین اعتنایی به خوراک یا پوشاک خود نداشت و حتی سه بار از در خانه اش گذشت و با آن که به هنگام گذشتن از آن جا صدای گریه ی پسر نوازدش را شنید، باز نگاهی به درون خانه نیفکند. می گویند که یو «خیس از یاران، مویش را با باد شانه می کرد و تنش در کارهای پررنج و بی توشگی های سفر صاف [بی مو] شد.»
روح یوی بزرگ کاملا روح موزه بود اما موزه از سطوح پایین تر جامعه آمده بود، وی که فلسفه ی زندگی را می آموخت که خصلتی مرتاضانه داشت و نمودگار طبقه ی او بود. در واقع، او نه تنها چنین تعلیم می داد بلکه خود هم بسیار منظم بود و با خودآزاری زندگی می کرد. او و شاگردانش برای خیر پیروانش آماده ی تحمل هر درد و رنجی بودند برای همین روح جوانمردانه ی از خودگذشتگی موزه است که او همچون بتش یو نزد آیندگانش به این معروف شده بود که تنش را یکپارچه از سر تا پا به خاطر انسان ها صاف [بی مو] کرده بود.
آموزه «مهر برای همه»
دلبستگی موزه، مثل کنفوسیوس، رسیدن به یک جامعه ی آرمانی بود و بیشتر زندگیش به آوارگی گذشت تا بر اصول بزرگش، یعنی مهر برای همه و ناستیزه یا بی آزاری را رواج دهد. همچنین، با آن که او تنها کسی نبود که آسیب جنگ را به چشم می دید، اما به تنهایی گام های قاطعی برداشت تا به آن پایان دهد. موزه جنبه ی تجاوزی جنگ را نکوهش می کرد؛ اثرات زیانبار آن را می شد با یک دفاع بسیار مؤثر از میان برد. از این نظر، او ایده آلیستی نبود که صرفا از اراده ی نیک یا مقاومت انفعالی و نامسلح دفاع کند؛ تنها امید او به نیروها و شگردهای دفاعی تخصصی بود. از آن جا که مووی ها یا موئیست ها از طبقه ی صنعتگر بودند، نه تنها همه ی هنرهای فنی خاص را می دانستند بل که در دانش عملی نظامی هم سرآمد بودند. مثلا خود موزه تدابیر دفاعی استادانه یی علیه نردبان اختراعی گونگ شوبن، اولین معمار و مهندس چینی، در حمله ی اجتمالی به شهر طرح کرد.
تشکیل انجمن برای عملی ساختن اصل، «مهر برای هم»
اما مهم ترین جنبه ی آموزش هایی موزه همان تأکید بر اصل سودمندی و کشش دینی آن برای آموزه مهر برای همه یا عشق همه فراگیر است. موزه در انجام کارهای روزانه اش بی شک خود را در کار رسالتی می پنداشت که به طریقی فراطبیعی از یک جان آسمانی به او واگذر شده بود و بدین سان انجمن مویی ها را بنیاد نهاد و تا هنگام مرگ سر آن انجمن بود. در حدود سیصد تن به این انجمن پیوسته بودند، که از میان آن ها یکصد و هشتاد تن شاگرد وفادار او بودند که به آن ها «می توانست فرمان دهد که در آتش بروند یا بر تیغه های شمشیر گام بردارند، و حتی مرگ هم موجب نمی شد که برگردند.» (هوآی نن زه، فصل 20) این انجمن تا حدی به یک انجمن دینی و سازمانی با انضباط سخت می مانست. اخلاق بنیادی آن این بود که تمام اعضا باید «بهره ی یکسان و رنج یکسان ببرند». موزه این مفهوم را بنیاد به شمار می آورد و آن را به صورت تعلیم این آموزه درآورد که «در جهان هر کسی باید دیگری را یکسان و بی هیچ تبعیض دوست بدارد.»
انشعابات مکتب مو
همین روح و انضباط بعد از مرگ موزه هم به رهبری یک استاد برگ، که سراسر عصر دولت های جنگنده (480- 222ق م) نمو کرد و در واقع تا اولین قرن ق م دستخوش زوال نشد. اما مویی ها ظاهرا سه شاخه شدند. در جوانگ زه آمده است: «شاگردان سیانگ لی چین، پیروان وو هو، و مویی های جنوبی بودند، به اضافه ی گو هائو، جی چی و دنگ لینگ. آنها همه آیین مو را فرا می گرفتند، اما نظرهای مختلفی داشتند. هر یک از رقبا مدعی بود که آموزش های او آیین حقیقی مو است و دیگران را به کفر و بدعت متهم می کرد... هر یک از رقبا استاد بزرگ خود را فرزانه می شمرد و آموزش های خود را به او نسبت می داد... مشکل بتوان با یقین به یکی اشاره کرد و گفت این به راستی آیین راستین مو است.» (جوانگ زه، فصل 33)
مکتوبات
تفکرات فلسفی موزه در کتابی همنام او باقی مانده است. بی شک بخش بزرگی از این کتاب به شاگردان و پیروان او منسوب است. این کتاب در اصل مرکب از هفتاد و دو فصل بود اما ویرایش جدید آن فقط پنجاه و سه فصل دارد که از این میان بی شک سه فصل آن جعلی است. سبک او به خاطر ایجاز و سادگی و کاربرد اصطلاحات روزمره، که تا حد زیادی فهمیدنی نیست، معروف است. اما ابهامی که در سخن موزه هست عمدی است. در هن فی زه آمده است: امیر چو، به دیان جیو [شاگرد موزه] گفت: «نظام مو دانشی معروف است.... چرا بخش بزرگی از سخنانش این همه نامفهوم است؟»
دیان جیو جواب داد: «... استاد اندیشه اش را در بحث می پرورد و روشن می کند مبادا که خواننده شیفته ی سبک ادبی آن شود و از کاربرد عملی آن آن غافل بماند....»
زمنیه های ظهور آیین مو
تمام موزه با رویدادهای سیاسی و اجتماعی و اخلاقی زمان بستگی نزدیک دارد. این فیلسوف در خون و آشوب عصر دولت های جنگنده می زیست. شاهان دربار جو همه سران اسمی بودند و اقتدار واقعیشان تنها در بخش کوچکی از امپراتوری تسری داشت. هر امیرنشینی خود امیری یا پادشاهی از خود داشت که نشان انقیاد را دور افکنده بود و هدف های جاه طلبانه ی خود را دنبال می کرد. با زوال اقتدار مرکزی و با تجزیه ی فئودالیسم نه قانونی در کار بود، نه تعهدات اخلاقی و نه نظم اجتماعی. در حالی که امیرنشین های بزرگ بر سراعتبار و قدرت می جنگیدند، امیرنشین های کوچک تر برای امنیت و بقا می جنگیدند. لزوم دفاع از ناتوان در برابر زورمندان موجب شد که موزه و پیروانش تاکتیک های جنگ دفاعی و فنونی برای ساختن ابزارهایی در دفاع از باروری شهر به وجود آوردند. موزه همچنین برای اصلاح این اوضاع آشوب زده دو اصل مهر برای همه و ناستیزه گری را بیان کرد. برنامه ی او چنان که انتظار می رفت برای مردم جنگ فرسوده چشمگیر بود. زیرا که آنها خواهان این همه دستاویزهای آسایش اجتماعی، همچون آیین ها و موسیقی، نبودند بلکه غذا و پوشاک و صلح می خواستند. این رویکرد ملموس و عملی ذات اندیشه ی اجتماعی و سیاسی موزه است، و این هسته ی اختلاف های او با کنفوسیوس و لائوزه است.
انتقاد موزه از تبعیض طبقاتی
برای روشن کردن این رویکرد و دلائل این اختلاف ها، آگاهی به زمینه ی طبقه ی پایین روزگار مو لازم است. تحت فئودالیسم جو، میان اشراف و توده ی مردم شکافی بزرگ به وجود آمده بود. اشراف و اریستوکرات ها یا بورژوازی تحصیل کرده، رأس مخروط را و توده ی مردم قاعده ی آن دانشمند، دولتمرد، و دیپلمات بودند، حال آن که توده ی مردم چیزی نبودند الا برزگرانی که برای کار در زمین یده شده بودند، و بی هیچ امید پیشرفت در آن کار می کردند. طرح این ساختار اجتماعی به روشنی در منگ زه کشیده شده است.
سخنی هست که می گوید «بعضی با اندیشه هاشان کار می کنند و بعضی با زورشان. آن ها که با اندیشه هاشان کار می کنند بر دیگران فرمان می رانند؛ آن ها که با زورشان کار می کنند از دیگران فرمان می برند. فرمانبردان از فرمانروایان نگهداری می کنند؛ آن ها را که بر دیگران فرمان می رانند آن ها [فرمانبرداران] نگهداری می کنند. این اصلی است که همگان پذیرفته اند.» (منگ زه، 3، بخش 1، 4)
موزه که فطرتا یک عضو هوشمند و با عزم طبقه ی ستمدیده بود، با هواخواهی از برابری اجتماعی و نفع اجتماعی در برابر یک چنین اختلاف طبقاتی فریاد سر داد.
از این گذشته، او مثل لائوزه، البته به دلایل دیگری، مخالف همه ی آیین های فئودالی و ظرافت های زندگی بود که برای کنفوسیوس آن همه عزیز بود. لائوزه از نهادهای سنتی و مراسم تشریفاتی که برای تجلی آزاد خود حقیقی انسان زیان آور بود انتقاد می کرد. اما برای این فیلسوف پرولتر دستاویزهای آسایش اجتماعی، همچون آیین ها و موسیقی، تجملاتی بود که هیچ سود عملی نداشت و برای اقتصاد مردم زین آور بود، همان مردمی که با عرق و خون خود اشراف سرسپرده به تجمل و خوشگذرانی را تأمین می کردند. موزه علاقه ای به «حالت طبیعت» دائویی نداشت، چه در نظر او در آن حالت چیزی نبود الا بی نظمی و آشوب. موزه نهادهای اجتماعی را کاملا تصدیق می کرد.
همان گونه که می توان انتظار داشت، همه ی این نظرهای انقلابی که پیش از این آورده شد خشم مکاتب سنتی را بر موزه فرو بارید. او را متهم کردند که فرهنگ و چیزهایی را که زندگی را دلپذیر می کند فدای نفع اقتصادی محض می کند. اما موزه بر این انتقادها پیشدستی می کرد و برای آموزه هایش در احکام آسمانی تایید می یافت. سخن کوتاه، در آموزه ی اساسا سودگرای او دین نیرویی بود برانگیزاننده.
Sources
فانگ يو لان- تاریخ فلسفه چین- مترجم: فريد جواهر كلام- صفحه 167 - 175
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites