تفکر و مکاتب فلسفی چین در دوره میانه
English 6933 Views |در قسمت دوم بررسی فلسفه چین در دوران میانه به بررسی مختصر مکتب بودا و چین و شاخه ها و گرایش های متنوع آن پرداخته می شود.
مکتب بودا
در چند قرن اول در چین مکتب بودایی بیش تر به صورت یک دین همگانی حضور داشت، تا به نام یک فلسفه. هنگامی که بودایی ها با تحصیل کردگان چینی و به ویژه نودائویی ها در قرن سوم تماس گرفتند، مفاهیم بودایی را بر اندیشه های دائویی ، منطبق ساختند؛ برای مثال، تتهه تا (این چینی (Thusness) – نیروانا) را با لاوجود اولیه دائو یکی دانستند. مکاتب اولیه بودایی در چین تحت تاثیر نودائویی، همگی به مباحث وجود و لاوجود، اشتغال داشتند.
1- آموزه میانه و خصیصه درمه
موضوعات وجود و لاوجود به نحو گسترده، شاخصه مکتب بودایی عمده ای است که در قرن ششم در چین پیشرفت کرده بود، یکی مکتب آموزه میانه (جانگ- لان) و یا سه رساله (سان- لون) و دیگر مکتب خصیصه درمه (فازیانگ) و یا آگاهی تنها (وی- ش). مکتب آموزه میانه که به وسیله جی- تسانگ (549-623) تنظیم شد، مبتنی بر سه متن مقدس هندی بود: یکی مادیمیکه شاستره (رساله هایی درباره آموزه میانه) اثر ناگارجونه (100-200)؛ دوم دوازده شمیکایه (دوزاده رساله مدخل) اثر ناگارجونه و سوم شاته شاستره (رساله صد آیه) اثر آریه دوه (که تاریخ دقیق آن مشخص نیست) یکی از مریدان ناگارجونه. این مکتب، وجود و لاوجود را به مثابه دو حد نهایی در نظر می گرفت که تضاد آن ها بایستی از طریق یک سنتز، مرتفع شود. خود این سنتز نیز حد جدیدی است که به همراه ضد خود، نیازمند سنتز دیگری است. سرانجام همه ضدها در میانه اصلی و یا خلا منحل می شوند. این مکتب اساسا نیهیلیستی بود و غالبا به نام مکتب لاوجود، خوانده می شد.
در نقطه مقابل این مکتب، مکتب آگاهی تنها که به وسیله سیوان- زانگ (549-664) بنیاد نهاده شد، تمامی درمه ها (اجزای وجود) و خصوصیات آن ها -یعنی جهان پدیدارها- را واقعی تلقی کرد، البته تا حدودی و نه کاملا؛ زیرا آن ها خیالی، ظاهری و وابسته هستند. این مکتب ذهن را به هشت آگاهی تقسیم کرد که آخرین آن ها مشتمل بر هسته ها یا نتایج اعمال یا افکار قبلی است، که اعمال و افکار آینده را تحت تاثیر قرار می دهد. اعمال و افکار آیننده، تحولات اعمال و افکار امروز و اعمال و افکار امروز، تحول اعمال و افکار گذشته هستند.
هنگامی که یک فرد به کمال عقلانی نایل می شود، همه تحولات اوج می گیرند. در این دگرگونی ها است که درمه ها به وجود می آیند. فراورده های پنداری، تقریبا فقط وجود خیالی دارند، بقیه وجوداتی وابسته اند؛ زیرا برای به وجود آمدن نیازمند علت هستند، اما محصولات «ذات واقعیت کالم» (Nature of Perfect Reality) وجود حقیقی دارند. نظر به این که این مکتب، درمه ها و خصوصیات آن را واقعی تلقی کرد، غالبا مکتب وجود خوانده شده است. با این که مسائل اساسی این دو مکتب، یعنی وجود و لاوجود، چینی بود، اما این دو مکتب چیزی نبودند جز همان مکتب های هندی که به سرزمین چین انتقال یافته بودند. از آنجا که این مکاتب روح تلفیق پذیری نداشتند تحمل آن برای چینی ها بسیار دشوار بود و پس از چند قرن -که در قیاس به با سایر مکاتب مدت نسبتا کمی است- افول کردند. در این فاصله روحیه چینی تلفیق، خودش را به نحو قابل ملاحظه ای در مکاتب دیان- دای (T’ien- T’ai) (نردبان آسمان) و هوا- ین (Hua- yen) (شکوه گل) نشان داد.
2- مکتب دیان- دای
بر اساس مکتب دیان- دای که به وسیله جی- آی (538-597) در کوه های دیان- دای بنیان گذاری شد، درمه ها تهی هستند؛ زیرا هیچ طبیعت بالذات [یا مستقل] نداشته و برای به وجود آمدن نیازمند علت اند. این امر، حقیقت تهی بودن است، اما نظر به این که درمه ها ایجاد شده اند، از وجودی وابسته و موقت برخوردار گشته اند. این امر حقیقت واقعیت موقتی (Temporary Truth) است. بنابراین، درمه ها هم تهی هستند و هم موقتی. این امر، حقیقت میانه است. هر حقیقتی متضمن دو حقیقت دیگر است. بنابراین، هر سه، یک و هر یک، سه است. این همسانی متقابل، وضعیت حقیقی همه درمه ها است.
در قلمرو حقایق موقتی -یعنی در جهان پدیداری- همه حوزه های وجود اعم از بوداها، انسان و یا حیوانات و همه خصوصیات وجود مثل علت، معلول و جواهر، متضمن یکدیگر هستند. بنابراین، هر عنصر و حتی یک لحظه تفکر، متضمن همه جهان است. این فلسفه «همه یکی است و یکی همه» در این گفته مشهور که «هر رنگ و یا بویی، چیزی جز راه میانه نیست» بیان شده است.
3- مکتب هویی- یوان (Hua- yan)
مکتب هویی- یوان که به وسیله فا- زانگ (596-664) تاسیس شده باشد با همان روحیه تلفیق چینی، آموزه علیت عامه قلمرو و درمه ها را مطرح ساخت. این قلمرو، چهار بخش و مشتمل بر قلمرو واقعیات، قلمرو اصل، قلمرو اصل و واقعیاتی که هماهنگ شده اند و قلمرو همه واقعیاتی است که در هم تنیده و به نحو دو جانبه همسان شده اند. اصل خلا، ایستاو بودا (noumenon) است و حال آن که واقعیات، خصوصیات خاص و پویایند و جهان پدیداری را تشکیل می دهند. آن ها در هم تاثیر گذارده و در یکدیگر نفوذ کرده و از این طریق یک هماهنگی کامل را به وجود می آوردند. این آموزه مبتنی بر نظریه شش خصلت است که اظهار می دارد، هر درمه واجد شش ویژگی عمومیت، خصوصیت، تشابه، تفاوت، ترکیب و عدم ترکیب است. بنابراین، هر درمه هم یکی و هم همه است و جهان واقع، یک هماهنگی کامل است با همه جلال و شکوهش.
4- مکتب چان (Ch’an)
در حالی که فلسفه بودایی در قرن ششم و هفتم با مکاتب دیان- دای و هویی- یوان، بیش از پیش چینی شد، فلسفه کنفوسیوسی، غیرفعال باقی ماند و در قرون هشتم و نهم، اصل حیات آن به وسیله مکتب چان یا تامل (به ژاپنی ذن) تهدید شد. آموزه تامل (Meditation) که در هند به وسیله بودهی درمه (حدود 460-534) به وجود آمد، در پی آن بود تا از طریق به تامل نشستن؛ واقعیت غایی را ادراک کند. تاکید این مکتب بر آن بود تا از طریق تمرکز حواس تا مرحله غیبت اندیشه، از علایق و دل بستگی ها، رهایی یابد. مکتب تامل در مرحله بسط خود، ذهن را دو قسم پنداشت: یکی ذهن حقیقی که توجه و دلبستگی به خصوصیات درمه ها ندارد و دیگر ذهن کاذب که دارای چنین علایقی است. به تامل نشستن، تلاشی بود برای رهایی از این علایق.
هویی- ننگ (638-713) یک بومی اهل جنوب، علیه این سنت شورید. او و پیروانش از تقسیم ذهن امتناع کردند و در عوض معتقد شدند که ذهن، واحد و اصالتا پاک و خالص است. اندیشه ها و علایق نادرست، همچون ابرهای هستند که خورشید را می پوشانند. هنگامی که آن ها کنار روند، سرشت نخستین آشکار می شود و حکمت بزرگ حاصل می کرد. راه کشف سرشت نخستین، آرامش و حکمت است. آرامش به معنای فکر نکردن و یا کاری نداشتن با خصوصیات درمه ها نیست؛ بلکه به این معنا است که شخص هنگام فکر کردن دچار هیجان ناشی از اندیشه نشود، و هنامی که در کانون خصوصیات قرار دارد، از آن ها آزاد باشد. به تامل نشستن، بی فایده است و تلاش های ظاهری از قبیل: تلاوت کتب مقدس و پرستش بوداها، سودی ندارد. هنگامی که ذهن به علت خودخواهی و تلاش عمدی، اضطرابی نداشته باشد و به حال خود رها شده تا جریان خود را طی کند، سرشت نخستین خویش را آشکار خواهد ساخت و روشن بینی فرا خواهد رسید. مکتب تامل چینی در مقابل مکتب تامل هندی، به جای دوگانه انگاشتن ذهن و نادیده گرفتن جهان خارج و به جای آن که وحدت با نامتناهی را هدف خود قرار دهد، نیکویی آغازین سرشت را مدنظر گرفته و در متن وقایع روزمره، قرار گرفت و تحقق ذات را هدف خویش قرار داد.
تاثیر تفکر چینی بر مکتب چان واضح و آشکار است، مخصوصا مکتب بودا، رنگ چینی به خود گرفت و به مسائل اینجا و اکنون اهتمام خاطرنشان داد، و راه کنفوسیوس در معرض خطر انهدام قریب الوقوع قرار گفت. هان یو (768-824) بزرگ ترین شخصیت کنفوسیوسی سلسله تانگ (618-907) موظف شد تا از راه کنفوسیوس دفاع کند و امر کرد تا کتب بودایی و دائویی سوزانده شود کمک او به فلسفه کنفوسیوسی اندک بود، ولی راه را برای خیزش کنفوسیوسی هموار کرد.
Sources
نینیان اسمارت- سه سنت فلسفی- ترجمه ابوالفضل محمدی- صفحه 166-173
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites