شخصیت و اندیشه های الهیاتی توماس آکوئیناس (جهان بینی)

English 5393 Views |

اتکای سؤال برانگیز توماس بر آگوستین

توماس بر خلاف آگوستین نتوانست پارادایم نوینی ایجاد کند، یعنی منظومه کاملا جدیدی به وجود آورد. و توماس آغازگر نوعی تغییر پارادایم در الاهیات و تاریخ کلیسا نشد و حال آنکه لوتر بعدها شد. اگرچه توماس از لحاظ وجود محیط اجتماعی جدید (دانشگاه)، دانش، فراست و شجاعت چیزی کم نداشت. اگرچه نظام الاهیاتی- فلسفی توماس، پارادایم لاتینی آگوستین را اساسا دگرگون ساخت، اما جایگزین آن نشد. در واقع، الاهیات توماس به رغم عظمت دانش نامه ایش (اما از هم گسیخته)، محدودیت ها و نواقص تردید ناپذیر خود را دارد. هرچند توماس، آگوستین را در برخی جزئیات تصحیح و تعدیل کرد و حتی گاهی نادیده انگاشت، اما اساسا در سطح حقایق ایمانی به الاهیات متداول آگوستین پایبند ماند.
مسلما توماس به عنوان یک فیلسوف، پیرو آگوستین نبود، اما به عنوان یک الاهیدان پیرو مکتب آگوستین بود، این همان تمایز الاهیات و فلسفه است که وی در نظام خود پذیرفت. توماس در کل آن «طبقه» دوم، روساخت الاهیاتی، قلمرو ماورای طبیعی و اسرار نجات را در سنت آگوستینی نوافلاطونی باقی گذاشت. بی تردید او خاطرنشان کرد که در الاهیات آگوستین و آبای کلیسا از اصطلاحات افلاطونی استفاده شده است. اما وی در هیچ یک از آموزه های تثلیث، مسیح شناسی، نجات شناسی، آموزه کلیسا و آیین های مقدس، به طور اساسی به کاوش در ماورای عقاید آبای کلیسا نپرداخته است. وی این آموزه ها را با اصطلاحات ارسطوییش به قصد نو کردن آنها منعکس ساخت و آنها را تنقیح و تأیید کرد; اما به ندرت، و در این موارد نادر نیز گاه به نحو پوشیده تری، به تصحیح بنیادی آموزه ها پرداخت، کما اینکه در مورد آموزه تقدیر نیز چنین کرد. اما توماس با این کار، در نقطه ضعف های اساسی الاهیات آگوستین سهیم است; زیرا او نه از زاویه یکسونگری ها و نقایص آموزه «روان شناختی» تثلیث آگوستین (که از یک ذات الاهی نشئت می گیرد) می نگرد و نه از زاویه محدود آموزه فدیه پذیری که با آموزه جبران گناه آنسلم اهل کانتربری مورد تأکید واقع شده است.
وی دیدگاه آگوستین در باب گناه اولیه را، که از آدم ابوالبشر از طریق عمل جنسی به تمام انسان ها به ارث رسیده است، مورد انتقاد قرار نداد. او در مقابل یونانیان، از آموزه برزخ، که آگوستین به طریقی مشابه به بسط آن پرداخته است، جانبداری کرد. او تلقی ماده انگارانه از فیض (نوعی تمرکز بر «فیض مخلوق») را بسیار به پیش برد، اگرچه در عین حال در چارچوب آموزه فیض خود، به شایستگی، پرسش خود در باب «آمرزیدگی گناهکاران» را بسط و تفصیل داد. البته او نیز همچون استاد خویش، آلبرت کبیر، «فیض» را تدبیر، لطف و رحمت خداوند تلقی نکرد و به جای آن، با استفاده از فیزیولوژی و روان شناسی ارسطویی، به تحلیل انواع مختلف فیض مخلوق (که در عهد جدید یافت نمی شود)، یا «نعمت فیض» (که می توان آن را چیزی شبیه مایعی سیال یا سوخت ماورای طبیعی فهم کرد) و تأثیرات آن بر جوهر روح، عقل و اراده، پیش و در حین و بعد از عمل شناخت و اراده پرداخت. بدین سان تمایزات متعارف مدرسی در باب فیض پدیدار شد: فیض فعال و فیض مددکار، فیض سابق و فیض لاحق، فیض بالملکه و فیض بالفعل. این فیوضات بسیار مجهول و پیچیده بودند و در عصر لوتر نادیده گرفته شدند. عامل دیگری نیز وجود داشت و آن وابستگی توماس به جهان بینی باستان بود.

توماس و پذیرش جهان بینی یونان باستان

اکثر نوتومیست ها از این امر غافلند که اگرچه توماس در آن روزگار جسورانه با انبوه قابل توجهی از معارف نوین و خصوصا علمی مواجه بود که از فلسفه عربی و ارسطویی به دست می آمد، اما نظام نوین فلسفی- الاهیاتی وی ریشه ای عمیق در جهان بینی یونان باستان داشت. این مطلب یک ادعا نیست، بلکه نوعی گزارش است; زیرا درک حقیقی الاهیات توماس بدون فهم مابعدالطبیعه وی امکان پذیر نیست و فهم مابعدالطبیعه او بدون درک فیزیک، شیمی و زیست شناسی وی امکان پذیر نیست. هر فردی که این دو جامع را بخواند، به کشفی نایل می شود که در ابتدا حیرت انگیز است و آن اینکه توماس در ترسیم الگوهای الاهیاتی خویش، نه از ما بعدالطبیعه، که از علم ارسطویی بهره جسته است. از جمله: گرانش، نور، گرما، فرآیند شیمیایی و خواص مواد، تولیدمثل زیستی و رشد، فیزیولوژی، احساسات و عواطف. حتی وی مهمترین مفاهیم مابعدالطبیعی از جمله وجود بما هو وجود، قوه و فعل، اضافه و فعلیت محض را بر پایه دیدگاه های علمی و فلسفه طبیعی قرار داده است.
بنابراین نمی توان انکار کرد که توماس تقریبا جهان بینی یونان باستان را بدون هیچ تغییری پذیرفت. از جمله اعتقاد به تولید مثل بشر در طی کنش و واکنش میان انسان و خورشید. او بی درنگ کل این مطالب را تأیید می کند که تمام اجسام مرکب، متشکل از چهار عنصر هستند; افلاک هفت گانه را هفت روح مجرد (فرشتگان) به حرکت در می آورند و هدایت می کنند; سه آسمان وجود دارد. از نظر او، این جهان نظامی کامل است و از ازل تا ابد لایتغیر است; عالمی کیهانی که در آن، وجود در مراحل سیر صعودی خود شدیدتر می شود; عالمی کاملا سلسله مراتبی، زمین مرکز و انسان محور.

تفسیر فراگیر جهان از منظر ایمان مسیحی
در واقع، توماس به کمک تلقی افلاطونی از نظام نامتغیر و ایستا، به ابداع نوعی تفسیر فراگیر جهان از منظر ایمان مسیحی می پردازد که در عین حال، تفسیری دینی تمام عیار بر حسب جهان بینی زمین مرکزی ارائه می کند. این امر بدین معناست که کتاب مقدس بر اساس کیهان شناسی، و عالم کیهانی بر اساس کتاب مقدس، فهمیده می شود. ایمان مسیحی این جهان بینی را مدلل می سازد و متقابلا این جهان بینی، ایمان مسیحی را; و این امر هماهنگی کامل میان الاهیات و کیهان شناسی، یعنی هماهنگی میان نظام رستگاری و نظام جهان است. نه تنها شناخت خدا از طریق نظام خلقت امکان پذیر است، بلکه علم احکام نجوم نیز تا حدود زیادی قابل قبول است; وهمین طور نوعی سلسله مراتب فرشتگان متناظر با سپهرهای سماوی، و حتی متناظر با شمار برگزیدگان.
اما علاوه بر این، توماس از منظر کتاب مقدس و عقل منشأ انسان و ترکیب او از نفس و بدن، وضع اولیه بهشت و گناه اولیه، نزول مسیح از آسمان به زمین و عالم مردگان و عروج بعدی وی از عالم مردگان، سپس فیض الاهی و هفت آیین مقدس، نظام سلسله مراتبی کلیسا و دولت، اخلاق نظم و اطاعت و در نهایت، مفاهیم دقیق در باب غایت جهان و جسم آدمیان در روز رستاخیز را توجیه می کند. بی تردید این نوع الاهیات قرون وسطایی حتی در کوچک ترین جزئیات نیز به جهان بینی یونان باستان وابسته است و در واقع تلفیقی از جهان بینی قرون وسطا و عهد باستان است. اکنون می توان حدس زد که به دنبال انقلاب کپرنیک و پیروزی ریاضیات و تجربه علمی، دو چیزی که ارسطو و البته توماس حق آنها را ادا نکرده بودند، و با فروریختن پیش فرض های مربوط به فیزیک، شیمی، زیست شناسی، پزشکی و کیهان شناسی این الاهیات، چه اتفاقی برای محتوای این الاهیات افتاد. یک نمونه آن جایگاه زنان است.

جایگاه زنان در نظر آکوئیناس

می گویند که وی، به رغم جامعیتش، سه چیز را درک نکرد: هنر، کودکان و زنان. وی به علت حیات رهبانیش صرفا با مردان سر و کار داشت. مدافعان توماس خاطرنشان می کنند که وی کم و بیش در خلال کار و بر حسب اتفاق، با زنان سر و کار داشت. او در جامع الاهیات، در دو مورد حیاتی، اظهارات کاملا اساسی درباره زنان بیان کرده است: اول، در آموزه خلقت یک مسئله کلی به همراه چهار مقاله در مورد «آفرینش زن (از آدم ابوالبشر)» وجود دارد; دوم، آنچه در قالب آموزه فیض مطرح شده که شامل مقاله مهمی در باب حقوق زنان برای سخن گفتن در کلیساست. توماس تردیدی نداشت که:
1ــ زن همچون مرد به صورت خدا آفریده شده است.
2ــ بنابراین زن، اصولا به خاطر روحش، همانند مرد دارای همان شأن و تقدیر جاودانه است.
3ــ خدا زن را نه تنها برای تولید مثل، بلکه برای حیات مشترک خلق کرد.
توماس در مسائل مربوط به الاهیات زنان، بسیاری از گفته های آگوستین را تأیید و اصلاح کرده است و در نتیجه، تحقیر زنان را تعدیل نکرده، بلکه تشدید کرده است وی قاطعانه می گوید که:
ــ مرد مبدأ و مقصد زن است.
ــ زن از سر مرد آفریده نشده (بنابراین زن نباید بر مرد حاکم باشد) و از پای مرد هم آفریده نشده (بنابراین زن نباید تحقیر شود)، بلکه زن از دنده مرد آفریده شده است. بنابراین زن و مرد در تمام طول حیاتشان باید با یکدیگر به صورت لاینفک باقی بمانند.
ــ زن «طبیعتا» تابع مرد است; زیرا در مرد قوه تمییز و تشخیص عقلانی بسیار بیشتری وجود دارد. در نتیجه، زن در مقایسه با مرد، از لحاظ نیرو و شأن، کاستی دارد.
ــ زن اگرچه در ارتباط با کل خلقت، در زمره موجودات نیک و پسندیده است، اما از حیث فردی و در قیاس با مرد، «موجودی ناقص و ناموفق» است.
در نظر توماس، با بررسی دقیق تر می توان دریافت که زن مردی است که بر حسب اتفاق، معیوب و ناموفق است. حاصل بررسی آموزه خلقت نشان می دهد که چرا زن در کلیسای قرون وسطا مطلقا حرفی برای گفتن نداشته است. با اینکه می پذیریم که با توجه به عهد عتیق نمی توان منکر موهبت پیشگویی زنان شد، اما موضوع در مورد انتصاب زنان به مقام کشیشی چگونه است؟ هرچند توماس نتوانست در جامع از این مسئله به تفصیل بحث کند، زیرا وی در ایام جوانی تألیف آن را متوقف ساخت، اما در تفسیر کتاب احکام پیتر لومبارد به نتیجه ای دست یافت. وی در آنجا نه تنها عدم مشروعیت، بلکه بی اعتباری انتصاب زنان به کشیشی را نیز تأیید کرده است. به علاوه، این دیدگاه به سرعت، به بخش ضمیمه جامع وی به عنوان دیدگاه معتبر توماس الحاق شده است.

موعظه زنان
همین امر در مورد موعظه زنان نیز صدق می کند. در دیدگاه جنبش های بدعت گذار، موعظه غیر روحانیون در آن زمان، موضوعی هیجانی و تحریک آمیز بود. درباره مقام موعظه و تعلیم زنان، یعنی «فیض نطق حکمت و معرفت» که علنا انجام می شد، نیز، توماس این مسئله را با براهین خاص نفی می کند:
1ــ بیش از همه به خاطر آنکه شرایط جنس مؤنث ایجاب می کند که تابع جنس مذکر باشد. تعلیم به عنوان منصبی رسمی در کلیسا موضوعی است مربوط به کسانی که بر دیگران برتری دارند نه افراد زیردست، که ذاتا شامل زنان نیز به خاطر جنسیتشان می شود (و نه به نحو عارضی و اتفاقی همچون کشیش ساده که، به هر تقدیر، مرد است).
2ــ موعظه زنان نباید حواس مردان را به سمت شهوت معطوف کند. (بعد از آگوستین، شهوت مفهومی متداول بود)
3ــ زنان، به طور کلی، در مسائل عقلانی آن قدر برجسته نیستند که بتوان به نحو شایسته ای، مقام تعلیم عمومی را به آنان واگذار کرد.
اما آن کس که بر اساس این نظریات منفی، بی درنگ می خواهد درباره توماس حکمی قطعی (منفی) صادر کند، باید سه مطلب را به خاطر بسپارد: اول اینکه توماس در بسیاری از گفته های خویش اصیل و نوآور نیست، بلکه در بسیاری موارد، فقط بیانگر تفکر مردم (مردان) عصر خویش است. دوم اینکه توماس صرفا بر کتاب مقدس متکی است; یعنی بر عهد قدیم (که زنان فقط هنگامی ارث می برند که هیچ فرزند ذکوری وجود نداشته باشد; مردان نباید لباس زنان را بپوشند) و یا عهد جدید (که برای مثال، زن به خاطر مرد آفریده شده است; زنان باید در کلیسا ساکت بمانند). توماس در مورد شناخت خویش از زنان صرفا از بزرگ ترین مرجع علمی و فلسفی عصر خویش، یعنی ارسطو، پیروی کرد.
این ارسطو بود که در رساله خویش تحت عنوان «در باب تولید مثل جانداران» با نسبت دادن هر فعالیتی در عمل تولید مثل به اسپرم مرد، برای نوعی «مابعدالطبیعه جنسی» و «الاهیات جنسی» مبنایی زیستی فراهم کرد (تخمک زن در سال 1827 کشف شد!). گرچه هیچ یک از این امور وی را معذور نمی دارد (جالینوس، مشهورترین پزشک روم باستان، مشارکت فعالانه زیستی زن را در تشکیل جنین پذیرفته بود)، اما پاره ای امور را تبیین می کند. با این حال، هنوز هم نقطه ضعف دیگری در الاهیات توماس نهفته است.

خلقت از نظر توماس

توماس همراه با سنت کلامی مسیحی وجود یافتن موجودات این جهان را که همگی ممکن الوجود و در نتیجه معلول خدا هستند خلقت از عدم نامید یعنی اعطای وجود به چیزی که از هیچ به وجود آمده است. به نظر وی خدا نیازی به ماده نخستین برای وجود بخشیدن به موجودات ندارد. وجود نخستین کمالی است که خداوند به مخلوقات اعطا می کند. پس از آن کمالات دیگر از قبیل خیر حیات شرافت و غیره به آنها داده می شود. توماس خلقت را به صورت صدور یا سریان وجود نمی دید. با اینکه کتاب العلل را به خوبی می شناخت ولی این طریق تبیین عالم را به سبب حضور زمینه های وحدت وجود و نظریة خلقت ضروری نپذیرفت. به نظر او خلقت فعل آزاد خداوند است. او تصمیم گرفت و خلق کرد.
او می توانست خلقت را انجام ندهد یا عالم را طوری دیگر خلق کند. توماس برای توضیح چگونگی خلق موجودات از اصل افلاطونی بهره مندی استفاده کرد. البته گاهی هم لفظ صدور را به کار برد ولی آن را از معنای نوافلاطونی خالی کرد و اگر در جامع علم کلام خلقت را «صدور هر موجود از یک علت عام» تعریف کرده است سخن وی ناظر به صدور وحدت وجودی نوافلاطونی ــ که در آن وجود الاهی و مخلوق یکی هستند ولی در مراتب مختلفند، نیست. در هر صورت نظریه غالب در توصیف خلقت و ارتباط خالق و مخلوق نزد وی اصل بهره مندی است که در آن دو موجود در دو رتبه یعنی دهنده و گیرنده هستند که چون دهنده گیرنده نیست پس اتحاد وجودی بینشان نیست. بدین ترتیب ضروری است که دیگر موجودات که با مراتب مختلف بهره مندی در وجود موجود و بر این اساس دارای کمالهای متفاوت می شوند معلول موجود و کمال مطلق باشند. دهنده در مرحله ای برتر از گیرنده است.
دهنده وجود مطلق یا فعل مطلق وجود است و گیرنده یا به عبارت بهتر گیرندگان موجودات محدود یا افعال محدود وجودند. اصولا هر چه وجودش از ماهیتش متمایز باشد ممکن الوجود است و در بودن محتاج دریافت وجود از وجود محض است. ماهیت هر موجود فعل وجود را دریافت می کند. دریافت وجود و کمالات چیزی از وجود یا کمالات مطلق الوهیت نمی کاهد. هر چه هست در او بی نهایت و مطلق است و از بی نهایت چیزی کاسته نمی شود. جهان نیز چون بر اساس کمال خداوند خلق شده و از آن بهره مند گردیده است نظامی کامل دارد. به نظر توماس در جهان شر به طور ذاتی و وجودی یافت نمی شود. آنچه شر انگاشته می شود یا عدم و فقدان وجود است مثل نقایص که نبود کمال است یا اینکه رتبه وجودی موجود اقتضای خصوصیتهایی را می کند که در حال حاضر دارای آنهاست چنانکه خصوصیت ماده تغییر و فسادپذیری است. خدا علت مثالی تمام موجودات است. به این معنا که در عقل خدا علت همه موجودات به صورت عقول جای دارد و مثل نامیده می شوند.
این مثل صور نمونه ای در فکر خدا هستند. با اینکه این صور نسبت به موجودات متکثرند ولی در واقع ذات واحد خدای اند. موجودات مختلف از شباهت خدا به طور متفاوت بهره مند شده اند. خدا تمام جزئیات و هر چه را که قابل تصور است می داند. نظم و غایتمندی عالم نیز نشان می دهد که خلقت آگاهانه انجام یافته است. به عبارت دیگر مشیتی عاقل بر جهان حاکم است. خداوند علت غایی عالم نیز هست. در واقع هر علت فاعلی در جهت مقصودی خاص عمل می کند. خدا فقط می خواهد کمال خویش را انتقال دهد کمالی که خیر اوست. هر مخلوقی نیز در صدد است کمال خاص خود را به دست آورد. این کمال شبیه کمال و خیر الاهی است. بنابراین خیر الاهی مقصود و غایت تمام موجودات است. در باب صدور کثرت از واحد توماس طریق سنتی مسیحی بر اساس فلسفه افلاطونی میانه یعنی صدور عقل از واحد در تثلیث را که صدور شخص دوم تثلیث از شخص اول است در پیش گرفت و عالم مثل را در عقل قرار داد و به نقد عقول ده گانه (که از طریق فیلسوفان مسلمان به قرون وسطا رسیده بود) پرداخت. اما اگر همه موجودات در واحد مطلق و اعلی منشأ دارند چه عاملی باعث می شود که در این عالم کثیر باشند؟ به عبارت دیگر خصوصیات ممتاز هریک از دیگری برای اینکه دیگری نباشد چیست؟
به نظر توماس از لحاظ مابعدالطبیعی یا انتولوژیک تمایز موجودات بر اساس ماهیت خاصشان است اما آنچه موجود را از لحاظ طبیعی آن که هست می کند یعنی فردیت آن بر اساس ماده است. توماس مدعی است که این نظر را از ارسطو گرفته است. در واقع این سنت ریشه در آثار بوئتیوس و ابن سینا نیز دارد. بنابر نظر توماس عقول مفارق چون هیچ ماده ای ندارند و صور محضند فردیتشان نیز بر اساس صورت است. اینان هر یک صورتی نوعی هستند یعنی هر عقل مفارق خود یک نوع است که با دیگری تفاوت دارد اما چون هریک یک صورت نوعیند فرد آن صورت نیز خود آن عقل مفارق است. به عبارت دیگر هر عقل مفارق صورتی نوعی است که فردش منحصر در خود اوست.
 

 

Sources

محمد ایلخانی- تاریخ فلسفه در قرون وسطی- تهران- سمت- 1382

فردریک کاپلستون- دیباچه ای بر فلسفه قرون وسطی- تهران- ققنوس- 1383

کانون پژوهشگران حکمت و فلسفه

دیدید لاسکم- تفکر در قرون وسطی- ترجمه محمدسعید خیامی کاشانی- تهران- قصیده- 1382

هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

تونى لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- نشر و پژوهش فرزان روز- 1380 ش

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information