معنای زندگی از دیدگاه آیین مسیحیت (اقتدا)

English 4538 Views |

متحدسازی در داستان: دو روایت مسیحی

در اوج شکوفایی پوزیتیویسم منطقی، بحث فلسفی درباره معنای زندگی در پس ابری از شک و تردید قرار گرفت. بارها دلیل این شک و تردید این گونه بیان می شد: حاملان معنا هویاتی زبانی همچون متون یا ملفوظات هستند؛ اما زندگی آدمی هویت زبانی نیست. لذا نسبت دادن معنا به زندگی بشر متضمن یک اشتباه مقوله ای است. پس این مسأله که زندگی انسانی چه معنایی دارد یک شبه مسأله است. در فضای پساپوزیتیویستی خود ما، استدلال فوق سست تر از آن است که بتواند عقیده راسخی ایجاد کنند. مطمئنا، زندگی یک انسان خودش یک متن یا سخن ملفوظ نیست، اما حوادثی که زندگی یک انسان را تشکیل می دهند می توانند نقل شوند و منقولات ناظر به زندگی بشر هویات زبانی معناداری هستند. افزون بر این، تاریخ نژاد بشر موضوع بالقوه یک فرا روایت زبانی معنادار است. البته همه حکایات ناظر به زندگی بشر زندگی انسان را به صورتی که واجد معنای مثبت باشد، به هر یک از معانی که فوقا به آنها تصریح شد، عرضه نمی کند. برای مثال، یک حکایت ممکن است زندگی آدمی را به صورت «داستانی» به تصویر بکشد «که توسط ابلهی گفته شده؛ داستانی پر از خشم و هیاهو که دلالت بر هیچ چیزی ندارد.» یا یک حکایت ممکن است زندگی یک انسان را به صورتی تصویر کند که فاقد معنای مثبت، از آن سه نوع معنایی که در بخش پیشین برشمردیم، باشد. با این همه، پاره ای از روایتها زندگی انسانهایی را عرضه می کنند که واجد هر سه نوع معنا هستند. داستانهای مربوط به زندگی عیسی در انجیل، حکایاتی هستند از زندگی یک انسان، که اهمیت ویژه ای برای مسیحیان دارد.

نظر نیکلاس ولترستروف

اگر نظری را که اخیرا نیکلاس ولترستروف مطرح کرده است؛ بپذیریم روایات انجیل «در بهترین تفسیرشان به مثابه تصاویر عیسی فهمیده می شوند؛ تصاویری که به این منظور ترسیم شده اند که روشن کنند او واقعا چه کسی بود و در زندگی، مرگ و رستاخیزش به واقع چه رخ داد.» و مانند بخشی از کتاب اخیر سایمون شاما یقین های مرده که درباره مرگ ژنرال جیمز ولف در دشت ابراهیم است، آنچه این روایات در پاره ای مواضع بیان می کنند این نیست که امور به فلان و بهمان صورت رخ داده اند بلکه این است که چه رخ داده باشند و چه نداده باشند کاملا ممکن است به فلان و بهمان صورت رخ داده باشند.» اهمیت تصویر عیسی در این روایات برای پیروان مسیحیش این است که آن تصویر برای آنها الگویی فراهم می آورد که آنان باید حکایات زندگی خود را، تا آن جا که شرایط اجازه می دهد، تنگاتنگ با آن الگو وفق دهند. این رأی که زندگی هر مسیحی باید به زندگی عیسی تشبه یابد، البته، درونمایه ای معهود و متعارف در معنویت مسیحی است و در کتاب اقتدای به مسیح اثر توماس آکمپیس با انسجام خاصی بسط یافته است.

دیدگاه رادیکال کی یرکگور در مورد لوازم اقتدا

سورن کی یرکگور در کتاب عمل در آیین مسیحیت با تقابل درخور توجهی که میان ستایش مسیح و اقتدای به مسیح در می افکند این اندیشه را مو به مو توضیح می دهد. مطابق نظر آنتی کلیماکوس (نام مستعار مؤلف کتاب عمل) «زندگی مسیح در دار دنیا الگوست؛ من و هر مسیحی دیگری باید بکوشیم تا زندگیمان را در قالب زندگی مسیح ریخته و شبیه او شویم.» این درخواست با تأکید همراه است، زیرا این شباهت باید تا حد ممکن نزدیک و تنگاتنگ باشد. او به ما می گوید «مقتدی بودن به این معناست که زندگی شما تا حدی که برای یک زندگانی انسانی مقدور است به زندگی مسیح شبیه باشد.» مسیحی که باید به او اقتدا کرد مسیح باشکوه و پرجلال به هنگام رجعتش به زمین نیست، بلکه مسیحی است که در تاریخ بشری به صلیب کشیده شده است. از این رو، مقتدی مسیح باید مسیح را در حال خواری و حقارتش گردن نهد.

معانی این سخن
یکی از معانی این سخن این است که آماده شوی تا همچون مسیح رنج ها را تحمل کنی. آنتی کلیماکوس می گوید: «مسیح به اختیار خویش خواسته است شخصی حقیر باشد زیرا او می خواست بگوید که حقیقت می بایست از چه چیزی رنج می برد و در هر نسلی باید از چه چیزی رنج برد. بنابراین اقتداکنندگان به مسیح باید خواستار تحمل رنجی مشابه رنج مسیح باشند.» آنتی کلیماکوس لازمه این سخن را توضیح می دهد «رنج کشیدن به طریقی مشابه رنج کشیدن مسیح نباید به معنای تحمل صبورانه رنج های گریز ناپذیر باشد، بلکه به معنای تحمل بدیهای مردم است، زیرا آدمی به عنوان یک مسیحی یا در صورتی که بخواهد یک مسیحی باشد، می خواهد که عمل نیک انجام دهد و در جهت آن می کوشد: با این حساب اگر آدمی تمایلی به خوب بودن نمی داشت می توانست از این رنج اجتناب کند.»
اما از آن جایی که مفروض آن است که شخص مسیحی دست از اراده برای عمل نیک بر نمی دارد او باید دقیقا به خاطر تلاش برای انجام نیکی مشتاقانه بدی را تحمل کند. معنای دیگری که تبعیت از مسیح در خواری و حقارتش دارد این است که «جایی که احتمال رنجاندن می رود، آدمی درنگ کند.» آنتی کلیماکوس به شیوه ای طنزآمیز این مطلب را توصیف می کند که چگونه اصناف مختلف مردمان نجیب و قابل احترام، اگر معاصر مسیح می بودند، ممکن بود از او برنجند: یک شخص زیرک و عاقل می توانست بگوید: او [مسیح] چه کاری برای آینده اش انجام داده است؟ هیچ کاری. آیا او یک شغل دائمی دارد؟ نه. مایه های امید او چه هستند؟ هیچ چیز. یک روحانی ممکن بود او را به شیادی و عوامفریبی متهم کند. یک فیلسوف می توانست او را به این خاطر به باد انتقاد گیرد که فاقد یک نظام [فکری] است و فقط «اندکی کلمات قصار، چند ضرب المثل و چند تا قصه یا تمثیل دارد که مدام آنها را تکرار یا حک و اصلاح می کند و با آنها توده ها را اغفال می کند.» و سایر مردم ممکن بود به طرق دیگر او را مورد استهزاء قرار دهند و او را ناسزا بگویند.
با این همه آنتی کلیماکوس بر این نکته پافشاری می کند که هیچ کس نمی تواند به ایمان پخته و کمال یافته مسیحی برسد، بی آنکه ابتدا با احتمال رنجاندن روبرو شود. او می گوید: «شخص به هنگام احتمال رنجاندن یا مرتکب رنجاندن می شود یا به ایمان روی می آورد، اما هرگز جز از در دروازه احتمال رنجاندن وارد ایمان نمی شود.» بنابراین، اقتدا کنندگان به مسیح نیز می توانند انتظار داشته باشند که موجب رنجش کسانی قرار گیرند که رنجاندن را به جای ایمان برگزیده اند. با این حساب، تأسی کنندگان به مسیح باید پیش بینی کنند که برای خاطر تلاش در جهت انجام نیکی به تحمل بدیها وادار شوند و باید انتظار داشته باشند که دیگران آنان را موجب رنجش بیابند. اگر شخصی قصد داشته باشد که به مثابه یک مقتدی به مسیح بپیوندد باید از شرایطی که به موجب آنها مقام اقتدای به مسیح به کسی عطا می شود آگاهی توأم با واقع بینی داشته باشد.
مطابق نظر آنتی کلیماکوس آن شرایط عبارتند از: «درست به اندازه مسیح فقیر شدن، تحقیر شدن، مورد اهانت قرار گرفتن، مورد تمسخر واقع شدن، و در صورت امکان حتی کمی بیش از او، چرا که علاوه بر اینها مقتدی باید در نظر داشته باشد که هواخواه فرد خوار شده ای است که هر شخص عاقلی از او دوری می کند.» اگر یکی از مقلدان مسیح در معرض چنین رفتاری قرار نگیرد، این را باید [فقط] نتیجه بختیاری دانست که نباید منتظر آن نشست یا توقع آن را داشت. هیچ یک از کسانی که صرفا ستایش کننده مسیحند مایل نیستند بر اساس این شرایط به مسیح بپیوندند.

تفاوت میان یک مقتدی و شخص ستایش کننده محض

چه تفاوتی هست میان یک مقتدی و شخصی که ستایش کننده محض است؟ «آنتی کلیماکوس می گوید: یک مقتدی یا همان چیزی که تحسین می کند هست یا تلاش می کند که آن چیز باشد. و یک ستایش کننده خود را شخصا بی طرف نگه می دارد، آگاهانه یا ناآگاهانه توجه ندارد به اینکه چیزی که او ستایشش می کند حقی بر او دارد؛ و آن این که یا آن چیزی باشد که آن را ستایش می کند یا دست کم بکوشد آن چیز بشود.» تفاوت میان ستایش کننده و مقتدی را باید به روشن ترین شکل در واکنش های متضادی دید که آنان نسبت به لوازم و اقتضائات جدی و عملی اقتدا نشان می دهند. ستایش کننده محض فقط مایل است از این لوازم و اقتضائات به زبان حمایت کند. بر وفق نظر آنتی کلیماکوس «ستایش کننده هیچ چیز را قربانی نمی کند، از هیچ چیزی صرف نظر نمی کند؛ هیچ چیز دنیوی را ترک نخواهد کرد؛ هیچ تحولی در زندگیش ایجاد نخواهد کرد، خودش آن چیزی نیست که آن را ستایش می کند و نمی گذارد زندگیش نمایانگر آن چیز باشد. اما با کلمات، عبارات، و اقوال به نحوی خستگی ناپذیر داد سخن می دهد که برای مسیحیت بهای زیادی قائل است.»
مقتدی نیز همانند ستایش کننده صرف به زبان حقیقت را تصدیق می کند، اما بر خلاف او قاطعا در این جهت عمل می کند که «تعالیم مسیح را در زمینه اخلاق و تکالیف، درخواست مسیحیت را برای مردن در دنیا، دست کشیدن از امور دنیوی، و نفی و نادیده گرفتن خود جامه عمل بپوشاند.» و آنتی کلیماکوس به طنز می افزاید که مطمئنا یک مقتدی اصیل ستایش کنندگان را به ستوه می آورد و از کوره در می برد.

نتیجه دیدگاه رادیکال کی یرکگور
البته همه مسیحیان دیدگاه رادیکال کی یرکگور را در مورد لوازم اقتدا نمی پذیرند. اما این دیدگاه، اگر آن نزدیک بدانیم به زیاده خواه ترین تفسیر از لوازم دعوت مسیحیان به اینکه حکایات زندگی خود را با تصویر عیسی که در روایت انجیل مندرج است تطبیق دهند، درباره معانی یک زندگی مشخصا مسیحی درسی به ما می دهد. به نظر می رسد هیچ مشکلی پیش نمی آید اگر فرض شود زندگی شخصی که به مسیح اقتدا می کند و مطابق دیدگاه کی یرکگور در اقتدای به مسیح موفق بوده است، یعنی زندگی خود را وقف خواستن و کوشیدن برای انجام نیکی کرده است، به رغم رنجی که احتمالا این زندگی در بردارد، معنای مثبت غایت شناختی داشته باشد. البته اگر قائل باشیم به اینکه این زندگی با مرگ جسمانی خاتمه می یابد، این فرض که زندگی هایی از این دست معنای ارزش شناختی مثبت هم خواهند داشت با مشکل مواجه می شود، زیرا به نظر می رسد برخی از این زندگی ها روی هم رفته برای کسانی که آن را از سر می گذرانند خوب نیست.
اما، البته زندگی دنیوی عیسی هم که با رنج وحشتناک و مرگ خفت بار به پایان رسید، دقیقا با همین مشکل روبرو است. اما این موضوع که زندگی عیسی به مرگ جسمانی ختم نمی شود بلکه پس از رستاخیز استمرار می یابد تا آن هنگام که او دیگر بار با جلال و شکوه باز گردد، و بنابراین روی هم رفته برای او زندگی خوبی است جزو ایمان سنتی مسیحی است. دست کم زندگی پاره ای از کسانی که در اقتدای به مسیح، طبق دیدگاه کی یرکگور در مورد اقتدا، توفیق یافته اند (همچون زندگی خود عیسی) فقط در صورتی که به نحوی تا زندگی پس از مرگ ادامه یابد، روی هم رفته برای آنها خوب خواهد بود. پس ظاهرا استمرار حیات پس از مرگ جسمانی لازم است برای آنکه معنای مثبت ارزش شناختی و معنای مثبت تمام عیار برای زندگی همه کسانی تأمین گردد که روایت زندگیشان را در حد توان بشری با الگو یا نخستین نمونه ای تطبیق دهند که در روایت های انجیل از زندگی عیسی عرضه شده است، البته مطابق با فهمی که کی یرکگور از لوازم این مطابقت دارد.

داستانی از سرنوشت نوع بشر به روایت کیهانی تاریخ نجات

مسیحیت همچنین از دریچه فرا روایت کیهانی تاریخ نجات داستانی از سرنوشت نوع بشر حکایت می کند. مسیحیت این داستان را با خلق انسان ها به صورت خدا و شبیه او آغاز می کند. تجسد، که در آن خدای پسر کاملا بشر می شود و آدمیان گناهکار را نجات می دهد، حادثه ای بسیار مهم و اساسی است. این داستان با وعده آمدن ملکوت خداوند به اوج خود می رسد. مسیحیان در مورد جزئیات تاریخ نجات دچار اختلاف اند. آیا عاقبت همه انسانها نجات می یابند؟ اگر برخی نجات نیابند، آیا خداوند آنان را محکوم به طرد و لعن کرده است؟ اما خطوط اصلی داستان دغدغه مهرآمیز خداوند را برای بشریت و همینطور حمایت و عنایت الهی را که این دغدغه در قالب آن ظاهر بیان می شود آشکار می کند.
تأکید داستان بر کاری که خدا برای بشر انجام داده نیز روشن می کند که از نظر خداوند انسان ها دارای اهمیتند. روایت تاریخ نجات برخی از اهداف خداوند را، هم برای فرد فرد انسانها و هم برای بشریت به طور کلی، آشکار می کند. از مسیحیان انتظار می رود که، تا آن جا که شرایط اجازه می دهد، خود را با این اهداف هم سو کنند و در جهت تحقق آنها عمل کنند. با این حساب، این گونه اهداف می توانند از جمله اهدافی باشند که معنای مثبت غایت شناختی را در اختیار ما نهند و در نتیجه به دادن معنای تمام عیار مثبت به زندگی یک شخص مسیحی مدد رسانند. ما می توانیم با اطمینان بپذیریم که هر شخص مسیحی و در حقیقت هر انسانی نقش معناداری در نمایشنامه بزرگ تاریخ نجات ایفا می کند، حتی اگر دیدگاه مسیحیت درباره شکل آن نمایشنامه به طور تقریبی هم درست باشد. اما درباره آنان که زیر بار هم سوکردن خود با اهداف خود نمی روند چه باید گفت؟
انجیل لوقا [در 21: 14] این سخنان را از عیسی نقل می کند. «زیرا پسر انسان می میرد، چنانکه مکتوب است، اما وای به حال آن کس که پسر انسان را لو می دهد. بهتر بود که چنان کسی زاده نمی شد.» اگر برای یهودا بهتر این بود که به دنیا نمی آمد، پس زندگی او روی هم رفته برای او خوب نیست و لذا فاقد معنای ارزش شناختی مثبت است. این مطلب در مورد یهودا با قبول این دیدگاه سنتی صادق خواهد بود که او در حالی از دنیا می رود که با عزم جزم اهداف خداوند را نفی می کند و لذا در دوزخ متحمل رنج ابدی خواهد شد. اما بر اساس دیدگاه شمول گرایی حتی یهودا هم سرانجام به خدا رو می کند، خود را در راستای اهداف خدا قرار می دهد و نجات می یابد. در این صورت، حتی زندگی یهودا نیز در نهایت هم معنای ارزش شناختی مثبت خواهد داشت و هم معنای غایت شناختی مثبت. بنابراین، این سخن که بهتر این بود که یهودا به دنیا نمی آمد سخن درستی نخواهد بود.

معنای زندگی از دیدگاه توماس نیگل

توماس نیگل در یک بحث شورانگیز و مهیج درباره معنای زندگی بر این امر استدلال می کند که از یک دیدگاه عینی و بی طرف زندگی انسان ها فاقد اهمیت یا معناست. او می گوید: «هنگامی که شما به تلاش ها و جد و جهدهای خودگویی از ارتفاعی بسیار بلند می نگرید؛ یعنی وقتی از دلمشغولیتان به زندگی که معلول این است که آن زندگی از آن شماست فاصله می گیرید. شاید حتی بتوان گفت وقتی خود را جدای از احساس یگانگی با نوع بشر می گیرید چه بسا همدردی خاصی با سائل فقیر احساس کنید، لذت کمرنگی از موفقیت هایش ببرید و دغدغه اندکی نسبت به ناکامی هایش احساس کنید.»
سپس نیگل ادامه می دهد: «اگر او شکست می خورد این احساسها چندان اهمیت نمی داشت و شاید حتی کمتر از آن هم برایتان اهمیت می داشت اگر او اصلا وجود نمی داشت. گمان می رود مسیحیان کار درستی می کنند که در برابر فریبندگی های این تصویر که ناظر به دیدگاهی عینی و بیطرف است مقاومت نشان می دهند. برای آنان آن دیدگاه عینی و بیطرف در واقع در دیدگاه یک خدای عالم مطلق و خیرخواه علی الاطلاق است. دین آنان به آنان این آگاهی را می دهد که آدمیان برای خدایی با این اوصاف آن قدر مهم اند که او از سر میل و رضا متجسد می شود تا به خاطر آنان رنج بکشد و بمیرد.
دامی که لازم است مسیحیان از گرفتار آمدن در آن اجتناب ورزند، قبول این مطلب است که آدمیان مهمترین چیز یا تنها چیز مهم از منظر الهی هستند. این قبیل مقبولات از یک انسان مداری کیهانی غرور آفرین حکایت می کنند. نیگل ادعا می کند که «عام ترین پیامد موضع عینی و بیطرف باید نوعی تواضع باشد: وقوف به این امر که شما از اینکه هستید مهمتر نیستید، و آگاهی از اینکه این واقعیت که چیزی برای شما دارای اهمیت است، یا اگر شما کاری را انجام می دادید یا چیزی را تحمل می کردید خوب یا بد می بود، واقعیتی دارای اهمیت کاملا جزئی است.» مسیحیان دلایلی دارند برای اعتقاد به اینکه آن نوع واقعیت هایی که نیگل ذکر کرد اهمیتشان بیش از یک اهمیت کاملا جزئی است، اما البته آنان باید با فروتنی بپذیرند که این گونه واقعیت ها نسبت به واقعیتهای دیگری که خداوند از آنها آگاه است، به خوبی می توانند اهمیت کیهانی کمتری داشته باشند.
به بیان دیگر، از چشم انداز متعادل مسیحی، واقعیتهای راجع به آنچه انجام دادن یا متحمل شدنش برای انسانها خوب یا بد است اهمیتی کیهانی دارند، زیرا خدا به آنها عنایت دارد. اما اگر مسیحیان تصور می کردند که خدا بیشتر به فکر این گونه واقعیتها است تا چیزهای دیگری که در عالم مخلوق رخ می دهد، رأی آنان فاقد دلیل معرفتی می بود. زندگی یکایک آدمیان و زندگی بشر به طور کلی دارای اهمیت عینیند. اما در اهمیت آن نباید مبالغه کرد. مسیحیان نباید درباره قطعیتی که درباره معانی زندگی از روایت هایشان اخذ کرده اند مبالغه کنند. روایات انجیل امکان تفاسیر متفاوت و اغلب متعارضی را فراهم می آورند و در تاریخ نیز می بینیم که این گونه تفاسیر انجام گرفته اند. وقتی تفاسیر معقول در تعارض باهم قرار گیرند اعتماد به صحت انحصاری هر یک از آنها باید کاهش یابد. وانگهی، ادیان دیگر هم داستانهای معقولی درباره معانی زندگی حکایت می کنند، ضمن اینکه پاره ای از جهان بینی های غیردینی هم داستانهایی [در این باره] دارند. مسیحیان، در رویارویی با چالش های توأمان پلورالیسم معقول درون مسیحی و پلورالیسم معقول بین الادیان، در مقام ادعا راجع به معانی زندگی، ناچارند یک نگرش معتدل معرفتی را انتخاب کنند.

Sources

فیلیپ اِل. کوئین- مقاله مسیحیت و معنای زندگی- دانشگاه ادیان و مذاهب قم

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information