نیاز به الهیات نظام مند (برای اثبات ادعاهای معرفتی مسیحیت درباره خدا)

English 3282 Views |

مسئله عدل الهى
مسئله قدیمى عدل الاهى در اینجا مطرح مى شود. این مسئله حاکى از این مبارزه طلبى است که اندیشه یک خداى خالق خیرخواه و قادر مطلق باید با نیروهاى شر و ویرانگرى که در جهان فعلى فراوان اند، مواجه شود. بنابراین، براى اثبات معقولیت فرض وجود خدا چیزى فراتر از خلقت، به معناى بسیار محدود این کلمه، نیاز است؛ یعنى رهایى و نجات نهایى مخلوقات، جزء لاینفک اثبات واقعیت خداست. آموزه خلقت نه تنها به وظیفه اثبات مدعیات معرفتى بیان مسیحیت درباره خدا مرتبط است، بلکه همین نکته درباره مسیح شناسى و نجات شناسى و آخرت شناسى، یعنى آموزه نجات نهایى، نیز صدق مى کند. تنها در حادثه نجات نهایى است که واقعیت خدا به صورت قاطع اثبات مى شود. تمام فرآیند نظام الاهى، که به آن اوج نهایى منتهى مى شود، به اثبات خود به خود وجود خدا منتهى مى شود. مى توان همه اینها را در اندیشه خلقت گنجانید، چون عمل خلقت خدا تنها در آخرت کامل خواهد شد. اگر چنین نظر وسیعى در باب خلقت پذیرفته مى شد، به آسانى مى شد گفت که تفسیر جهان و تاریخ آن به عنوان مخلوق خدا ادعاى معرفتى بیان مسیحیت درباره خدا را اثبات مى کند. به هر حال این مدعیات تنها مى تواند در قالب تفسیرى نظام مند و یکپارچه از جهان تجربى تأیید شود؛ این تفسیر باید با یگانگى خدا، و نیز وحدت حقیقت، هماهنگ باشد; همان وحدت حقیقت که شرط انسجام، به عنوان معیارى براى داورى در باب هر دعوى صدق خاصى، بیانگر آن است. تا اینجا بحث در این باره بود که الاهیات نظام مند براى اثبات ادعاهاى معرفتى بیان مسیحیت درباره خدا، ضرورى است.

برخورد نظام مند با آموزه مسیحى در عصر جدید
این وظیفه با تلاش براى فراهم کردن گزارشى جامع و سازگار از جهان به عنوان مخلوق خدا، و از جمله نظام و برنامه خدا براى عمل در تاریخ، برآورده مى شود. تهیه چنین تفسیر جامعى براساس آموزه مسیحى درباره خدا، کمابیش، همان کارى است که در واقع در الاهیات نظام مند از عصر کلیساى اولیه انجام شده است. در آن زمان در فضاى فرهنگ یونانى، مسیحیان، به ویژه مسیحیان غیر یهودى، مجبور بودند ایمان به خداى یهودى و به عیسى، به عنوان کلمه نهایى او، را توجیه کنند. واضح است که از زمان کار اریگن بر روى اصول، چنین دفاعى از ایمان مسیحى به خدا با استفاده از شرحى نظام مند از آموزه مسیحى، و نیز جهان مخلوق و تاریخ، انجام شده است. این شیوه از کار الاهیاتى باعث ایجاد آثار کلاسیک نظام مند، مانند آثار توماس اکوئیناس شد (که ضمنا نخستین کسى بود که با صراحت بیان کرد که در الهیات همه چیز با خدا سروکار دارد). این نوع از الهیات آموزه خدا، به معناى دقیق کلمه، را با آموزه هایى که با نظام و برنامه عمل خدا در جهان ارتباط دارند، هماهنگ مى کند. ارتباط این دو مانند ارتباط حیات درونى تثلیث با تثلیث کارکردى و برنامه اى است. بنابراین در الهیات همه چیز با خدا سروکار دارد، به گونه اى که خدا یگانه موضوع الهیات است. در عصر جدید نه تنها برخورد نظام مند با آموزه مسیحى ادامه یافت، بلکه حتى اهمیت بیشترى یافت.

چالش هاى جدید
این آموزه از آغاز دوره جدید مى بایست با چالش هاى جدیدى روبه رو شود، که حداقل تأثیر مشترک آنها ارزش بیشترى به وظیفه بازسازى نظام مند مى داد.تنها به دو مورد از این چالش ها پرداخته می شود. نخستین این دو نتیجه ظهور علم جدید و، بر اساس آن، پیدایش برنامه کامل تفسیر صرفا غیردینى از عالم واقع به طور کلى، از حیات و تاریخ انسانى به طور خاص، بود. پیدایش این برنامه، که تأثیر زیادى در شکل دادن فرهنگ جدید، به طور کلى، داشته است، به این گرایش دارد که تفسیر مسیحى در باب جهان را، حداقل در سطح مباحثات عمومى، نامربوط و بى معنا جلوه دهد. چالش عمده دیگر نقادى جدید همه صور استدلال مبتنى بر توسل به حجیت مرجع موثق بوده است. این چالش دومى بحث مفصل ترى را در این نقطه مى طلبد، زیرا به روشن سازى کارکردهاى خاص الاهیات نظام مند در اوضاع و احوال جدید کمک مى کند. این امر سرانجام ما را به موضوع دیگر که حتى ترس انگیزتر است باز خواهد گرداند.از عهد کلاسیک باستان تا قرن هفدهم استدلال مبتنى بر مرجع داراى حجیت، یا ناشى از آن، کاملا معقول بود. در بسیارى از حوزه هاى فکرى مرجع داراى حجیت ابزارى آموزشى به حساب مى آمد که براى انسان در راه دستیابى به بصیرت مستقل، ضرورى بود. در برخى از حوزه ها، و به ویژه در قلمرو تاریخ، همه اطلاعات ما وابسته به منابع داراى حجیت انگاشته مى شد. تنها پرسش قابل طرح این بود که آیا یک حجیت خاص قابل اعتماد هست یا نه، اما همه این امور در اوایل عصر جدید متحول شد. پس از دوره نزاع هاى دینى در اوایل تاریخ جدید، همه استدلال هاى مبتنى بر حجیت منابع از اعتبار افتادند. حجیت ها متشتت و صرفا سنتى و قدیمى تلقى شدند. بالاتر از همه اینکه، منابع داراى حجیت صرفا انسانى بودند و پیروى از راهنمایى آنها خطر گرفتارى در دام تعصب را در برداشت. منابع داراى حجیت و عقل دیگر سازگار دیده نمى شدند، بلکه مخالف هم انگاشته مى شدند، و رجز فرهنگ جدید این بود که از نور عقل پیروى کنید نه از تعصبات حجیت. این امر به صورتى ویژه در مورد تاریخ، که نخستین قلمرو منابع داراى حجیت است، صادق است. علم جدید تاریخ بر روش بررسى نقادانه همه اسناد گذشته، از جمله آنچه «منابع» تاریخى خوانده مى شده، مبتنى است. هدف تاریخ جدید بازسازى مستقل فرآیندهاى تاریخى براساس چنین بررسى نقادانه اى از اسناد گذشته است. از این پس معارف تاریخى مبتنى بر پذیرش سنتى که حجیت دارد، به حساب نمى آمد. پس عقل حتى در زمینه تاریخ با حجیت مخالف بوده است.

رابطه اینها با الهیات نظام مند
تا عصر جدید بازسازى نظام مند آموزه مسیحى مبتنى بر پذیرش پیشینى منابع داراى حجیت، یعنى حجیت تعالیم کلیسا و حجیت نوشته هاى کتاب مقدس، انگاشته مى شد. در روند الاهیات قرون وسطا ارتباط بین این دو منبع داراى حجیت آموزه مسیحى، به نحو روز افزونى این گونه تعیین مى شد که حجیت اساسى از آن کتاب مقدس است. در نهضت اصلاحات حجیت کتاب مقدس در مقابل حجیت تعالیم کلیسا قرار گرفت. این دومى به طور کامل انکار نشد، بلکه فرعى و وابسته به حساب آمد. در اوایل عصر جدید تمام چنین حجیت هایى، یعنى متون مقدس و نیز تعالیم کلیسا، صرفا انسانى به حساب آمدند. نقادى متون مقدس با معرفى شواهدى درباره ویژگى انسانى و نه الاهى نوشته هاى کتاب مقدس آغاز گشت; این شواهد عبارت بودند از تفاوت ها و تناقض هاى گزارش هاى کتاب مقدس، تعلق خاطر به باورهایى درباره طبیعت که اکنون منسوخ شده بود، و غیره. بدین سان در تفسیر جدید متون مقدس، کتاب مقدس مجموعه اى از اسناد تاریخى به حساب آمد. شاید این رهیافت ضرورتا الهام الهى بودن تفسیر کتاب مقدس را نفى نمى کرد، اما یقینا الهام الهى بودن کتاب مقدس را به گونه اى بیان مى کرد که با بیان اندیشه مسیحى قبل از عصر جدید بسیار متفاوت بود.

ظهور و موفقیت تفسیر تاریخى نقادى جدید
ظهور و موفقیت تفسیر تاریخى نقادى جدید به این معنا بود که الهیات نظام مند دیگر نمى تواند حقیقت الهى بودن را پیش فرض مسلم الهیات بگیرد. اعتقادات سنتى پروتستان در این فرض که حقیقت الاهى بودن آموزه هاى مسیحى، قبل از شروع کار الهیات، مسلم بوده است، تفاوت چندانى با الهیات مدرسى قرون وسطا نداشت. بحث نظام مند زمینه اى براى داورى درباره ادعاهاى معرفتى تعالیم سنتى انگاشته نمى شد، بلکه تنها براى ایضاح حقیقتى بود که در متون مقدس الهام شده به صورتى موثق ارائه شده بود. مطمئنا اعتقادات قرون وسطایى و حتى پروتستانى در واقع تعیین کننده آن چیزى بودند که مى بایست محتواى واقعى تعالیم سنتى و شواهد کتاب مقدس تلقى شود. اما تضاد بین این دلالت، که کارکرد خاص خود را دارد، با فرض یک تضمین از پیش مفروض انگاشته، قبل از ظهور نقادى تاریخى و تردید جدید درباره هر گونه توسل به حجیت، درک نمى شد. اما حتى در اوضاع و احوال جدید، الاهیات جرئت این را نداشت که در مواجهه با مسئله حقانیت، بر استدلال نظام مند خودش اعتماد کند. در عوض، اصل حجیت، که این نقش را داشت که به طور پیشینى حقانیت را تضمین مى کرد، جاى خود را به اصل تجربه و باور شخصى داد. اکنون الاهیات به عنوان تبیین محتواى ایمان شخصى یا جمعى انگاشته مى شد که حقیقت داشتن آن منوط به رأى و نظر شخصى بود. ویلیام دابلیو بارتلى به صورتى کنایه دار این رهیافت را «بازگشت به سرسپردگى» دانسته، به آن حمله مى کند: این در واقع بازگشت از عرصه بحث نقادانه عمومى درباره ادعاهاى معرفتى از هر نوع، را نشان مى دهد؛ بازگشت به گوشه امن ترجیحات شخصى. تأثیر این رهیافت بر اندیشه مسیحى لطمه زیادى بر این امر وارد کرد که مدعیات بر حق تعالیم مسیحى به طور جدى نامزد بحث عقلانى شوند. اما الاهیات واقعا نیازى به بازگشت به شخص انگارى ندارد. در بیان مجدد منسجم محتواى آموزه مسیحى، نظم و انضباط اندیشه نظام مند، بدون یک تضمین قبلى نسبت به حقانیت، مى تواند روى پاى خود بایستد. یقینا بیشتر افرادى که به این امر خطیر مى پردازند از ابتدا اطمینان دارند که نوعى از تعالیم مسیحى صادق از کار در خواهد آمد. اما چنین اطمینانى یک انگیزه روانى است و بخشى از استدلال نیست. به صورتى مشابه ممکن است عالمان الاهیات به وسیله حجیت کلیسا یا حجیت کتاب مقدس ترغیب شوند. در واقع یک افسون حجیت وجود دارد که از کتاب مقدس ناشى مى شود، و خاص کلیساى مسیحى است، هر چند ممکن است همه کس نسبت به جاذبه آن حساس نباشد. اما باز یک چنین سلطه معنوى نباید به خطا مبنایى براى استدلال گرفته شود، بلکه مى تواند انسان را به سوى تلاشى براى بررسى ادعاهاى حقانیت آن برانگیزد. در روند چنین بررسى و تحقیقى، حجیت نمى تواند نقش دلیل را داشته باشد. در واقع اگر به عنوان دلیل به کار رود استدلال را فاسد مى کند. آنسلم، اهل کانتربرى، نسبت به این مسئله از بیشتر عالمان الهیات دوره هاى بعدى حساس تر بود.
پس در بحث هاى الهیات نظام مند، در رشته استدلالات آن، در اینکه الگوهاى منسجمى از جهان مى سازد که، بر طبق آن الگوها، جهان با فعل خدا تعین مى یابد، مسئله حقانیت باید حل نشده انگاشته شود. یقینا اگر این درست از کار درآید که خدایى هست، عیسى از مردگان برخاسته است، و همه چیز در دست اوست، پس این همیشه درست بوده است، و به تلاش عالمان الهیات بستگى ندارد. احتمالا این امر محکم ترین دلیل براى این بود که به نوعى منبع داراى حجیت، قبل از بحث الهیاتى، قدرت تضمین حقیقت الهى نسبت داده شود. اما متون مقدس خودشان به ما مى گویند که تصدیق عمومى جلال الهى قبل از آخرت رخ نخواهد داد. تا آن زمان حقیقت مکاشفه او مورد بحث خواهد بود. بنابراین، همان طور که پولس مى گوید (اول قرنتیان، 13:9) معرفت ما ناقص است، و این قبل از هر چیز در مورد معارف الاهیاتى صادق است. از ما خواسته مى شود که این وضعیت را، حتى قبل از شروع به تفکر، بپذیریم و در پى قطعیت نهایى حقیقت نباشیم. نقادى جدید از برهان مبتنى بر حجیت، از یک سو، و نقادى از بازگشت به تعهد ذهنى، از سوى دیگر، سبب شده اند که بسیارى از عالمان الهیات دفاعیات و اعتقادات مسیحى و حتى نفس ادعاهاى حقانیت مسیحیت را رها کنند و به سوى آن چیزى که «مسائل مربوط» با زمان به حساب مى آید، برگردند. اما دلیلى ندارد که ما تنها به خاطر اینکه یک تضمین پیشین در باب حقیقت بودن نداریم، خود را ببازیم و اصول خود را زیر پا گذاریم. اکنون تلاش براى بازسازى نظام مند آموزه مسیحى بیش از دوره هاى پیشین کلیسا ضرورت دارد، چون اکنون واضح است که انسان باید در این چارچوب به دعاوى حقانیت این سنت بپردازد: نتایج موقتى خواهد ماند، اما این نه تنها با روح علم جدید، بلکه با برداشت پولس از شکل موقت شناخت ما هماهنگ است؛ این امر ناشى از ناقص بودن خود تاریخ نجات است. اشتغال به الاهیات نظام مند به این شیوه با اطمینان شخصى به حقانیت نهایى آموزه مسیحى کاملا سازگار است و این سازگارى بیش از زمانى است که بر اساس تعهد پیشین نسبت به منابع داراى حجیت باشد. یک مسیحى باید آماده باشد که اثبات قاطع واقعیت خدا را به خود او واگذارد، و به این قانع باشد که به صورت مبهم گنجینه بى نهایت حقیقت خدا را درک و تصویر کند. اما یقینا نیاز است که نسبت به آن حقیقت اطمینان مجدد پیدا نمود، و دقیقا همین جایگاه الهیات نظام مند است.

بیان مجدد آموزه سنتى برحسب بینش هاى معاصر
کار در الهیات نظام مند به این شیوه به وظیفه بیان مجدد آموزه سنتى برحسب بینش هاى معاصر در زمینه تفسیر کتاب مقدس و تاریخ اعتقادى، و نیز رشته هاى غیر دینى، محدود نیست. این کار باید تلاشى در جهت تفکر سازنده باشد تا نشان دهد که چگونه خداى کتاب مقدس مى تواند خالق و خداوند همه واقعیت ها انگاشته شود. بنابراین، نظام هاى الاهیاتى باید علاقه مند باشند که گنجینه بینشى را که به وسیله رشته هاى غیر دینى در باب اسرار طبیعت، زندگى انسان و تاریخ به دست آمده اند، در خود جذب کنند. به معناى دقیق کلمه، تنها با جذب بینش هاى غیر دینى در نظام هاى الاهیاتى است که دعاوى حقانیت آموزه هاى سنتى مى تواند بیان مجدد یابد. اما انضمام این گونه دستاوردهاى رشته هاى غیر دینى به الاهیات نمى تواند همیشه به صورت انتقال گزینشى برخى از نتایج مجزا رخ دهد؛ بلکه تأملى نقادانه در روش هاى تحقیقى آن رشته ها نیاز است. در نتیجه، انتقال جزئیات به بدنه الهیات به صورت تغییر شکل نقادانه است، که به هر حال باید بر طبق معیارهاى آن رشته هاى غیر دینى قابل توجیه باشد. انجام این امر بدون به میان آوردن مناقشه و بحث جدید ممکن نخواهد بود. اما عالمان الهیات نظام مند نباید از بحث هاى میان رشته اى دورى جویند.

 

Sources

ولفهارت پانن برگ- درآمدی به الهیات نظام مند- مترجم عبدالرحیم سلیمانى اردستانى- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1386

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information