ارتباط لوگوس و روح القدس با خدا (در فلسفه و کلام مسیحی)
English 4998 Views |نحوه پیدایش آموزه تثلیث مسیحى
پس ظاهرا نتیجه این مى شود که آموزه هاى تثلیث مسیحى در نخستین شکلش چندان تحت تأثیر الهیات هاى تثلیثى غیر مسیحى نبوده است، چه این الهیات ها از خود سنت فلسفى یونانى گرفته شده باشند، و چه از انعکاس هاى آن که مى توان در فیلون ردیابى نمود. محتمل تر این است که این آموزه با تقابل بین دو طریقه اى که در آنها مأموریت عیسى درک شده است، به وجود آمده باشد. از یک سو، او را انسانى مانند ما مى دانند، اما انسانى که به صورت بى نظیرى محبوب و برگزیده است و از روح خدا الهام مى گیرد، همان روحى که هنوز عمل او را در کلیسا الهام مى کند. اما بسیار زود تصویر مغایرى به ظهور مى رسد، و آن هنگامى است که پولس قدیس او را با حکمت ازلى خدا یکى مى شمارد؛ و این مفهوم به زودى در اصطلاحات تجسدى، که براى افلاطونى گرى یونانى شناخته شده بود، توسعه یافت. مسیح حکمت یا لوگوس خدا است، که به یک بدن انسانى وارد شد و آن را بدن خود ساخت، اما حتى در این زندگى مى تواند درباره وجودش نزد پدر قبل از این جهان (یوحنا 17:5) و همچنین سرافرازى و ترفیع آینده اش، سخن بگوید. کلیسا براى این که به میراث عهد جدید مؤمن باشد، باید خداى پدر، حکمت لوگوس پسر او، و روح القدس را که هم به عیسى و هم به پیروانش الهام مى کند، تصدیق کند.
آموزه مسیحى تثلیث در دوران متأخر
تاریخ متأخر آموزه مسیحى تثلیث مدام مورد بازبینى قرار گرفته، و ما نمى توانیم وارد جزئیات تحول و رشد آن شویم. این جزئیات در تاریخ هاى آموزه مسیحى یافت مى شود. اما ما باید اثرى از نفوذ فلسفه را بر این روند عرضه کنیم؛ در این جا لازم است سه گروه نمونه از متفکران را بررسى کنیم: 1) افلاطونیان مسیحى از ژوستین تا یوسبیوس 2) آتاناسیوس و آباى کاپادوکیه اى 3) آگوستین و جانشینان او.
ارتباط بین خدا و لوگوس او از نظر افلاطونیان مسیحى
مکتب اول علاقه زیادى به ارتباط بین خدا و لوگوس او داشت و آنها را با مطالعات افلاطونى خود تفسیر مى کرد. این امر پرکردن خلأ بین یگانگى محض خدا و حوادث کثیر جهان طبیعت را با خالق بىواسطه و ناظر این جهان دانستن لوگوس، طبیعى جلوه مى دهد. اعتقاد به روح القدس با سنت کلیسا که بر اساس کتاب مقدس بنا شده بود، حمایت مى شد، اما از آن جا که فیلسوفان راهنمایى روشنى ارائه نکرده بودند، منشأ و وظیفه او با وضوح بسیار کم ترى بیان شد، و گاهى او حتى در وراى لوگوس تقریبا محو مى گردید، به گونه اى که مورخان آموزه مى توانند درباره یک گرایش «تثنیه اى» در قرن دوم سخن بگویند. در اوایل قرن بعد، هم ترتولیان و هم اریجن بر اهمیت و واقعیت متمایز بودن او تاکید کردند. اما آثار قابل توجهی از دیدگاه قدیمی در کتاب تجسد آتاناسیوس یافت می شود. با این حال، تا شکل پرستش نهایى در هیچ جا ذکرى از روح القدس نیست.
یگانگی و تمایز سه شخص الهی از نظر اریجن
بر اساس این دیدگاه، سه شخص الهى به وضوح متمایز و در شأن متفاوت اند. ترتیب پدر، کلمه و روح ثابت و تغییر ناپذیر است، چنان که این ترتیب براى همه مسیحیان بعدى باقى ماند. لوگوس به صورتى دوگانه تصویر مى شود، به عنوان حکمت پایدار پدر و کلمه خون گرم، فعال و خلاق او (اشعیا، 55: 11). اما تقابل سنتى بین کلمه گفته نشده و کلمه گفته شده نیز به عنوان یک قیاس غلط مورد نقد قرار گرفته است. این قیاس داورى درستى بین قدرت مؤثر و وجود ابدى لوگوس نمى کند. ما بدین سان در مى یابیم که مسیحیان استدلال مى کنند که براى به نتیجه رسیدن اهداف خدا، لوگوس باید خودش یک ذات و جوهر باشد و براى خود حیات ابدى داشته باشد، نه این که صرف یک اظهار و بیان ناپایدار باشد. پس به نظر مى رسد که اگر این اندیشه را دنبال کنیم به این جا مى رسیم که اگر او یک ذات و جوهر است باید یک ذات و جوهر متمایز باشد، و همچنین، با قیاس با او، روح القدس نیز باید این گونه باشد. بنابراین، تثلیث، به تعبیر اریجن، که به صورتى ضرورى بین اشخاص آن در شأن و وظیفه فرق مى گذاشت، امرى سه گانه دانسته مى شود که مشتمل بر سه «اقنوم» است. خدای پدر وظیفه ای را بر عهده لوگوس می گذارد که انجام آن بوسیله شخص خود او مناسب نیست.
یوسبیوس و تصویر سلسله مراتبى از تثلیث
یوسبیوس در آثارش با یک تمثیل زیبا توضیح می دهد که خود پدر نمی تواند مجسم شود.حضور شخص خداتحمل ناپذیر است. درست همان طور که اگر خورشید بر زمین فرود آید باعث نابودی می شود. پس باید لوگوس بیاید. تنها او می تواند پرتو پدر را تحمل کند. اما آن را به صورت ملایم و سودمند به ما منتقل می کند. (و این شاید بازتابی از اندیشه رواقی درباره دو نوع از آتش باشد. بنابراین لوگوس را می توان به نماینده دائمی خود محدودسازی و تنزل اختیاری خدا توصیف کرد.روح القدس نقش باز هم محدودتری دارد. فقره ای معروف از اریجن که بسیار مورد نقد قرار گرفته،به صراحت می گوید که قدرت پدر همه انواع موجودات را دربرمی گیرد، اما قدرت پسر تنها موجودات عقلانی،و قدرت روح القدس تنها«قدیسان» (یعنی مسیحیان همراه با فرشتگان و مومنان از گذشتگان)، را در بر می گیرد. اما اریجن تعلیم محکمی در این باره ارائه نمی دهد که چگونه یگانگی و تمایز سه شخص الهی بر حسب اوسیا، که کلمه اى تخصصى براى «جوهر» است، باید بیان شود.
طرفداران حکومت مطلقه
البته تصویر سلسله مراتبى از تثلیث به هیچ وجه مقبولیت عام نیافت. این تصویر خوشایند مؤمنان فرهیخته بود؛ اما توده مردم مایل اند که جذب دیدگاه هاى بسیار ساده اى شوند که یا مورد سوءظن قرار گرفته اند، و یا به عنوان بدعت محکوم شده اند. یکى از این گونه اندیشه ها آموزه لوگوس را کنار گذاشت و مسیح را فقط انسانى انگاشت که روح القدس به طور خاص به او الهام مى کرده است. در انشعابى بر عکس آن، او صرفا به عنوان خدا در شکل انسان تصویر و بیان مى شد که خود پدر بر روى زمین رنج برد. جزئیات چنین دیدگاه هایى را مى توان در متونى یافت که به ترتیب تحت عنوان هاى «پسرخواندگى» و «وجهی گری» قرار دارند. اما اینها اصطلاحات توصیفی جدیدند. قدیمیان به گروه نخست با شخصیت های برجسته آنان یعنی تئودوتوس، آرتمون، پولس ساموساتایی اشاره می کردند. گروه دوم با عنوان های «~سابلیوسی ها~» یا از آنجا که از«حکومت مطلقه» یا «حکومت فردی» پدر طرفداری می کردند، «طرفداران حکومت مطلقه» خوانده می شدند. در میان نخستین نویسندگان راست کیش، ایرنئوس و ترتولیان مهم ترین کسانی بودند که از سنت افلاطونی شده جدا شدند.
ارتباط بین پسر و روح القدس با پدر از نظر ایرنئوس
ایرنئوس،که آشکارا در پی این بود که بین پسر و روح القدس با پدر ارتباط نزدیکتری برقرار کند، به صورت زیبایی آنها را به عنوان «دو دست خدا» توصیف می کند. آیا این دستان هم شأن فرض شدند؟ محتملا چون ایرنئوس روح القدس، و نه لوگوس، را با حکمت یکی می دانست، به آسانی به این اندیشه دست یافت. او به این دیدگاه رایج که دست راست باید بالاتر باشد، اشاره نمی کند. اما این تصور هرگز دیدگاه متاخرتر را که هر شخص برابرند،بیان نمی کند. ایرنئوس در واقع می گوید که «پسر، خداست، چون هر چه از خدا صادر شود خداست». او برای نقد آموزه تجلیات گنوسى ها یک اصل فلسفى را به کار مى گیرد؛ اما به نظر نمى رسد که او این تحلیل را براى تنسیق مفهوم تثلیث به کار برده باشد.
ارتباط بین پسر و روح القدس با پدر از نظر ترتولیان
ترتولیان تحت تأثیر این دیدگاه رواقى بود که چیزى نمى تواند واقعیت داشته باشد، مگر این که به معنایى جسم باشد؛ بدین ترتیب، به صورت طبیعى به سوى زبان جسمانى کشیده شد. او علاقه چندانى به پنهان کردن آن کار یا این که آن را به عنوان یک موضوع مورد بحث مطرح کند، نداشت. او یک واژگان لاتین ابداع کرد که در بیان آموزه نیقیه اى تثلیث، که خدا را به صورت ذات و جوهرى توصیف مى کرد که در سه شخص توسعه یافته، به کار گرفته شد. اما این خطا است که او را تنسیق کننده قبلى الهیات نیقیه اى بدانیم، خطایى که گاهى رخ داده است. اصطلاح او una_substantia به صورتى مشخص «موجودى فردى و یگانه» را نشان نمى داد، هرچند یقینا خدا را به عنوان موجودى که از نظر نوع از هر چیز دیگر متمایز است، مشخص مى کرد. نظریه او درباره سه شخص یادآور برخى از تثلیث هاى ابتدایى و قدیم بود. این اشخاص طى فرآیندى از پدر ناشى شدند که به صورت «اخراج» یا «بیرون ریزی» تصویر می شد. و این واژه نباید به این سبب محکوم شود که گنوسی ها آن را به کار برده اند. این اشخاص تثلیث از نظر ابدی بودن کاملا یکسان نیستند،بلکه تا اندازه ای به عمل آفرینش خدا وابسته اند. هر چند«کلمه»از ازل در ذهن خدابه عنوان عقل وجود داشت، اما وجود متمایز او به عنوان کلمه گفته شده یا به عنوان پسر، تنها با خلقت آغاز گشت. این دیدگاه با الهیات آریوسى مرتبط بوده است نه با الهیات آتاناسیوسى. روح القدس از کلمه هم متأخرتر است.
آتاناسیوس، پیشگام الهیات جدید درباره تثلیث
آتاناسیوس عموما به حق پیشگام الهیات جدید درباره تثلیث به حساب مى آید؛ اما این داورى یقینا خود او را به تعجب وامى دارد. او خود را حامى سنت تغییرناپذیر کلیسا به حساب مى آورد، و نسبت به القائات فیلسوفان بسیار سخت گیر بود. او به زودى درگیر مخالفت با دیدگاه هاى افراطى گروه آریوسى که «پسر را پایین تر از پدر» مى انگاشت، گردید، به گونه اى که بسیارى از آثار او در بحبوحه مناقشات نوشته شد. آریوسى ها معتقد بودند که لوگوس که در واقع صرفا یکى از مخلوقات نیست (این را مخالفانشان به آنان نسبت مى دادند)، اما به معنایى یک مخلوق است قبل از جهان به عنوان مقدمه اى براى عمل آفرینش خدا به وجود آمد. آتاناسیوس تعلیم مى داد که او کاملا الهى و از نظر ازلیت مانند پدر است. بسیارى از فعالیت هاى الهیاتى آتاناسیوس به دفاع از اعتقادنامه نیقیه اختصاص یافت و این اعتقادنامه بیانى رسمى به آموزه والاى لوگوس و پسر داده بود و او را «از جوهر و ذات پدر و هم ذات با او» اعلام می کرد. تنها هنگامی می توان یک شرح آگاهانه از این فقرات ارئه دادکه اصطلاحات فنی فهمیده شود. اما ممکن است گفته شود آنانی که پنداشته اند «ذات» (اوسیا) و «هم ذات» (همو اوسیوس) باید بر حسب تمایز ارسطو بین جوهر اولی و جوهر ثانوی فهمیده می شوند بسیار اشتباه کرده اند. این امر این شقوق را عرضه خواهد کرد که «همذات» (همو اوسیوس) یا باید یگانگی کامل پدر و پسر را بیان کند، که در این صورت هر دو اسم را نامناسب می گرداند. و در غیر این صورت صرف شباهت های عمومی بین آنها را بیان می کند. این گزینش نگران کننده تنها با استعمال عبارات مبهمی مانند «هویت عددی جوهر» که یک میراث ناخوشایند از ارسطو است، مبهم گردیده است. اما به هر حال تحقیقات تاریخی نشان داده است که نویسندگان مسیحی حداقل تا اواخر دهه 350 م، به مقولات ارسطو و راهکار متمایز او درباره جوهر و ذات توجه چندانى نمى کردند، و در این زمان شاید منطق دانان آریوسى آغازگر این توجه بوده باشند. تمایزى که معمولا تشخیص داده مى شد، تمایز بین جوهر مادى و غیر مادى بود. اما دومى را، آن گونه که در یک مثال ارائه مى شود، نمى توان به راحتى طبقه بندى کرد که آیا آن یک جوهر صرفا فردى است یا صرفا کلى (به فصل یازدهم مراجعه شود)؛ و ذات الهى را که بى همتا و بى نظیر است، باز هم کم تر مى توان طبقه بندى کرد. آتاناسیوس مى خواست به جاى آن بگوید که ذات پدر، با تمام خیر، حکمت و قدرتى که به آن تعلق دارد، به صورتى ضرورى و به نحو کامل از ازل به پسر انتقال یافته است. آنچه به شخص اول تثلیث رسید، عنوان پدر و جایگاه او به عنوان ریشه نهایى همه چیز بود.
دیدگاه آباى کاپادوکیه اى
آتاناسیوس زنده ماند تا بى اعتبارى وسیع الهیات آریوسى را دید، هرچند شکست قطعى آن با آمدن امپراتور تئودوسیوس در سال 376 میلادى، شش سال پس از مرگ آتاناسیوس، و در شوراى قسطنطنیه که پس از آن در سال 381 تشکیل شد، تحقق یافت. در این ضمن، رهبرى عقلانى کلیساى شرقى به «پدران کاپادوکیه اى» انتقال یافته بود، گروهى که رهبرى آن را باسیل قیصریه اى (330ـ379)، دوست او گریگورى نازیانزى، و برادر جوان ترش، گریگورى نیسایى، به عهده داشتند. برترى الهیاتى این گروه آشکارا متفاوت بود. آنان هرچند با آریانیزم بسیار مخالف بودند، اما از هر الهیاتى که وجود متمایز سه شخص الهى را مبهم گرداند، تنفر داشتند. آنان مفهوم سه اقنوم متمایز اریجن را پذیرفتند، اما آنها را از نظر ازلیت نه تنها یکسان، بلکه برابر دانستند. این آموزه با الهیات نیقیه اى درباره یک ذات الهى یگانه مخلوط گردید؛ بدین سان، آنان تمایزى رسمى را بین ذات و اقانیم که قاعده الهیات شرقى گردید، پذیرفتند.
Sources
کریستوفر استید- فلسفه در مسیحیت باستان- مترجم عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- ناشر مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- تاریخ نشر 1380
عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- درآمدی بر الاهیات تطبیقی اسلام و مسیحیت- قم- موسسه فرهنگی طه- بهار 1382- صفحه 118-99
ولفسن هری اوسترین- فلسفه علم کلام- ترجمه احمد آرام- تهران- انتشارات الهدی- جلد اول 1368.
عبدالکریم شهرستانی- الملل و النحل- جلد 1- قم- منشورات الشریف الرضی- جلد دوم- 1367
هنری تیسن- الهیات مسیحی- ترجمه ط.میکائیلیان- تهران- انتشارات حیات ابدی
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites