الهیات سیستماتیک مسیحی از نظر پل تیلیش (هستی و خداوند)

English 4957 Views |

اغلب پل تیلیش را به عنوان متکلمی معتدل که سعی در ایجاد رابطه میان لیبرالیسم و نئوارتدوکس، ایده آلیسم و رئالیسم و الهیات پروتستان و الهیات کاتولیک روم دارد، معرفی می کنند. دین او به نهضت رمانتیک قرن 19 به الهیات او کاملا صبغه الهیات فلسفی داده است. به نظر او وظیفه اصلی الهیات مسیحی عبارت است از توجیه و بیان حقیقت پیام مسیحیت و تفسیر این حقیقت برای نسل های جدید. از این رو او از پیام مسیح استفاده کرد تا به سئوالات فلسفی برخاسته از قلمروی فرهنگ پاسخ دهد. (چنانچه گاهی هدف تیلیش را وساطت میان ایمان و فرهنگ بیان کرده اند.) همبستگی به عنوان یکی از اجزای الهیات سیستماتیک مسیحی، روش تیلیش است. این روش شناسی را یکی از مهم ترین دستاوردهای او برای الهیات مدرن برمی شمارند.

الهیات سیستماتیک از نظر تیلیش
از نظر تیلیش صورت سیستماتیک در الهیات در بردارنده ویژگی های قابل توجهی است که از آنها می توان به موارد زیر اشاره کرد:
*به نظر تیلیش این صورت باعث انسجام فکری او شده، که جزء مشکل ترین کارهای الهیات بوده و کمتر کسی در این ارتباط موفق است.
*ابزاری است برای کشف و آشکار شدن روابط میان نمادها و مفاهیم.
*این شیوه عاملی است در جهت درک الهیات به مثابه کلی منسجم که اجزاء و عناصر آن ذیل اصول و روابطی با یکدیگر پیوسته اند.
تیلیش معتقد است شرایط بشری مسائل بنیادینی را مطرح می کند که فرهنگ بشری آنها را به شیوه های متفاوت در سبک های برجسته آثار هنری خویش ظاهر می سازد و سنن دینی به آنها پاسخ هایی می دهد که در نمادهای دینی متجلی هستند. از این رو تیلیش الهیات سیستماتیک خود را در پنج بخش تدوین می کند که در هر بخش، یک نماد عمده دینی کتاب مقدس به مثابه پاسخ به یک مسئله عمده بشری متبلور در فرهنگ جدید مرتبط می شود.
*بخش اول نماد لوگوس را به مسئله شکاکانه فرهنگ جدید مرتبط می کند. ما چگونه می توانیم با قطعیت، حقیقتی را که از حیث بشری مهم است، بشناسیم؟
*بخش دوم نماد «خدا به عنوان خالق» را به نمودهای مسئله تناهی فرهنگ جدید پیوند می دهد، ما چگونه می توانیم در برابر نیروهای مخربی ایستادگی کنیم که حیات ما را به فروپاشی تهدید می کنند؟
*بخش سوم نماد «عیسی به عنوان مسیح» را به مظاهر دنیوی مسئله بیگانگی فرهنگ جدید مرتبط می سازد، ما چگونه می توانیم آن بیگانگی را که در خودمان و اطراف مان تجدید می کنیم، درمان کنیم؟
*بخش چهارم نماد «روح الهی» را به جلوه های مسئله ابهام فرهنگ جدید ربط می دهد، حیات ما چگونه می تواند اصیل باشد زمانی که اخلاق، اعمال و مظاهر فرهنگی ما کاملا مبهم هستند؟
*بخش پنجم نماد «ملکوت خدا» را به این سئوال مرتبط می سازد که آیا تاریخ معنایی دارد؟

وظیفه الهیات سیستماتیک مسیحی
به نظر تیلیش وظیفه الهیات مسیحی محقق ساختن مطالبات کلیساست. اعلام حقیقت پیام مسیح و تفسیر این حقیقت برای نسل جدید دو راهکار کلیسا برای پاسخگویی به پرسش هایی است که حاصل موقعیت و وضع کلیسا هستند و به عبارتی «الهیات تفسیر و تبیین روشی است از محتوای ایمان مسیحی». وضع و موقعیت باعث مطرح شدن سئوالات متفاوتی در مورد وجود انسان بوده و پاسخ الهیات مسیحی به آن سئوالات مبتنی بر پیام مسیح است. وجه ممیز الهیات تیلیش عبارت است از رویکرد وجودی او به الهیات. بررسی وضع انسان نخستین قدم یک متکلم است که قصد دارد به سئوالات وجودی انسان پاسخ دهد. به نظر تیلیش هر الهیاتی باید واجد دو مؤلفه باشد، الف) متعلق هر الهیاتی باید چیزی باشد که دلبستگی واپسین ماست و ب) چنان مسئله ای تعیین کننده بودن و نبودن ماست. به عبارت دیگر متعلق الهیات عبارت است از تبیین دلبستگی واپسین ما که مشخص کننده بودن و نبودن ماست. تبیین دلبستگی واپسین ما باید از پیام مسیح اخذ شده باشد، پیامی که شامل کتاب مقدس، تاریخ کلیسا، تاریخ دین و فرهنگ است و تمام این ها منابع و مآخذ الهیات سیستماتیک محسوب می شوند. در این میان تجربه دینی واسطه ای است برای دستیابی ما به منابع. با وجود منابع و تجارب، جستجو برای حد وسطی (norm)، از الهیات سیستماتیک مسیحی برای راهنمایی متکلمان ضروری است. به نظر تیلیش این حد وسط عبارت است از هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح. از این رو «هستی جدید در عیسی به عنوان مسیح» نه تنها موضوع الهیات است، بلکه دلبستگی واپسین ماست که تعیین کننده بودن و نبودن ماست. لذا روش مد نظر تیلیش که عبارت است از «روش همبستگی» روشی است برای مرتبط کردن سئوالات با پاسخ ها، موقعیت ها با پیام ها، وجود انسان و وحی الهی. این روش خلاصه سیستم کلامی تیلیش است. در این سیستم سئوال های فلسفی از تحلیل و بررسی وجود انسان حاصل می شوند و پاسخ های کلامی مبتنی بر منابع و مآخذ هستند. واسطه و حد وسط الهیات سیستماتیک باید تقسیم شده و ذکر شوند. برای تیلیش چنان تقسیمی در بردارنده ساختار الهیات سیستماتیک است.

نقش عقل در الهیات مسیحی
اگرچه عقل جزء منابع الهیات نیست، اما واجد نقش مهمی در الهیات است. تیلیش دو مقوله از عقل را تشخیص می دهد: الف) عقل وجودی و ب) عقل فنی. عقل وجودی عبارت است از ساختار ذهن که ذهن را قادر به فهم و تصویر واقعیت می کند. عقل فنی عبارت است از قوای استدلال (reasoning). نزد تیلیش مقوله بنیادین عقل عبارت است از عقل وجودی. عقل فنی تنها ابزاری است برای عقل وجودی جهت اخذ و دریافت وحی. عقل وجودی که از آن عقول انفسی و آفاقی سرچشمه می گیرند، توان مرتبط شدن با لوگوس (logos) را دارد. عقل انفسی را می توان به عنوان ساختار عقلانی ذهن تعریف کرد و این عقل قادر به صورت دهی واقعیت است. عقل آفاقی عبارت از ساختار عقلانی واقعیت است و از آنجا که لوگوس به معنای فهم و صورت واقعیت است، بنابراین عقل وجودی است. تیلیش از کلمه عمق عقل (dept ot reason)، برای ارتباط قدرت استعلایی آن به معنای عین وجود (baing-itself) استفاده می کند. به هر حال عقل سوژه ای برای وجود بالفعل ماست، لذا عقل محدودیت ها، تضادها و ابهام های وجود ما را تجربه می کند. از این رو جستجو به دنبال وحی به دلیل رفع تناهی و محدودیت عقل ما غیر قابل اجتناب به نظر می آید.

نقش وحی در الهیات مسیحی
وحی آشکار کننده دلبستگی واپسین ماست. از نظر تیلیش دو مقوله در وحی وجود دارد: الف) وحی اصلی، ب) وحی وابسته. وحی اصلی عبارت است از وجه دادنی و اهدایی، وحی ای که قبلا به ما داده نشده است و وحی وابسته عبارت است از وجه گرفتنی آن، که به وسیله آن فرد و گروه تغییر می یابند. «عیسی، مسیح است» به دو دلیل، اول اینکه او می تواند مسیح شود، دوم اینکه اوست که به عنوان مسیح دریافت شده است. بنابراین وحی عیسی به عنوان مسیح که پیام مسیحیت از او سرچشمه دارد، وحی نهایی و بالفعل است و آن به نوبه خود رافع تناهی عقل وجودی ماست. وحی، دلبستگی واپسین ما را آشکار می کند. نزد تیلیش مبدأ وحی عبارت است از مبدأیتی که در وجود آشکار شده است و در عبارتی مسیحی، مبدأ وجود خداوند است. وحی واسطه شناخت است. شناخت وی عبارت است از شناخت خدا، چیزی که باید به نحو نمادین بیان و وصف شود.

نقش نماد در الهیات مسیحی
«کلمه خدا» نمادی است برای آشکار ساختن خدا و خویشتنش. در عیسی به عنوان مسیح، نماد فراتر از خود به چیزی اشاره دارد. نماد از قدرتی بهره دارد که خود نمایانگر آن است. نماد، حقیقت و بیانی آشکارگی است. نمادهای دینی می توانند نمادهای صحیحی باشند. از این رو نمادها اگر بهره مند از قدرت الهی باشند، نشانگر آن قدرت هستند. نمادهای دینی دو وجهی اند آنها خود را به سوی نامتناهی گشوده اند، همان گونه به سوی متناهی. آنها نامتناهی را در برابر متناهی و متناهی را در برابر نامتناهی به حرکت درمی آورند. آنها آشکار کننده حیات الهی به انسان و حیات انسانی به خدا هستند. نمادهای دینی حقیقت نهایی را به وسیله اشیاء، اشخاص و وقایع انتقال می دهند.

هستی و خداوند در الهیات مسیحی
پرسش از خدا سئوال اساسی الهیات است. بی شک خداوند پاسخ سئوال الهیات است. اما به نظر تیلیش پاسخ این پرسش در تحلیل هستی نهفته است. بررسی و تحلیل هستی به معنی تحلیل و بررسی بودن یک چیز معین یا دسته ای از موجود نیست. این بررسی به دنبال معنای هستی است. پرسش از هستی با آشکار شدن «نه هستی» است که پدید می آید، چیزی که هستی را تهدید می کند و باعث ایجاد معنای تناهی و محدودیت است. به عبارت دیگر تناهی، هستی را با نه هستی متصل می کند. لذا پرسش اساسی، پرسش از این دو مقوله است. از آنجا که در سطحی خاص تناهی و محدودیت مورد تجربه بشر است، لذا تناهی بشری بدون مفهوم نه هستی، قابل فهم نیست و تخیل ما می تواند علی رغم تناهی ما، به نامتناهیت بپردازد، لذا توان آگاهی از آن را داریم و این آگاهی، سئوال از خداوند را مفروض دارد، همچنین این آگاهی از عدم تناهی سرچشمه در آگاهی ما از تناهی دارد. از آنجا که مفهوم تناهی محور انتقال تیلیش به بحث خداوند است، این مفهوم نقش مهمی در الهیات او دارد. به نظر او چون ما آگاهی از مفهوم عدم تناهی داریم، لذا قادر به پرسش در مورد خداوند هستیم. «پرسش از خدا ممکن است، زیرا آگاهی از خدا در پرسش از خداوند مطرح است و این آگاهی مقدم بر آن پرسش است». باید در مورد خدا پرسش شود، زیرا تهدید نبودن که انسان آن را همچون دلهره و اضطراب تجربه می کند او را به سئوال از بودنی که بر نبودن غلبه کند و دلیری و شجاعتی که بر اضطراب غلبه کند، منتقل می کند. لذا جست وجوی خدا برای انسان غیر قابل اجتناب است. خدا پاسخی است به سئوالی که آگاهی انسان از تناهی، آن سئوال را در بردارد. خدا دلبستگی واپسین ماست، هر آنچه را ما به عنوان دلبستگی واپسین خود تشخیص دهیم، خداوند می نامیم. خدا عین وجود (being-itself)، است و نه موجودی در میان سایر موجودات برای توصیف رابطه میان عین وجود و موجودات متناهی، تیلیش از لفظ مبداء ground استفاده می کند. خدا به عنوان عین وجود و بودن مبدأ ساختار هستی است و هر موجودی برای بودن باید بهره ای از این مبداء ببرد. به نظر تیلیش ما قادر به شناخت خداوند هستیم و این به دلیل نظریه تشابه هستی است، بدین معنی که آنچه نامتناهی است عین وجود است و هر چیز از این عین وجود بهره ای برده است. به هر حال این نظریه برای هر آنچه ما می توانیم ذیل این حقیقت که «خدا باید به عنوان عین وجود درک شود» در مورد خداوند بگوییم، دلیلی به حساب می آید.

وجود و مسیح در الهیات سیستماتیک
در این قسمت تیلیش به ارائه بحث مسیح شناسی و نجات شناختی از منظر اگزیستانسیالیسم می پردازد. برخلاف سنت موجود او به بررسی شخص و فعل مسیح به صورت کل واحد و یگانه ای می پردازد. مسیح شناسی جزیی از بحث نجات شناختی به حساب می آید. به زعم تیلیش از آنجا که تفکر اگزیستانسیالیسم، تحلیلی از معنای وجود داشتن (to exist)، ارائه می کند و از آنجا که تیلیش به عنوان فیلسوف زندگی، رویکردش پیرامون ارتباط دین و مذهب مبتنی بر وجود است، از این رو الهیات مسیحی را به تفکر اگزیستانسیالیسم مرتبط می کند. الهیات فلسفی تیلیش عبارت است از تفسیر نمادهای مسیحیت به وسیله برداشت خود او از اگزیستانسیالیسم مسیحی. اگزیستانسیالیسم را تیلیش حاصل تضاد و برخورد با اندیشه اصالت ماهوی مطلق هگل، به حساب می آورد. نکته بارز در تفکر اگزیستانسیالیسم عبارت است از وضع گسیخته بشر از طبیعت ذاتی خود. تیلیش فلسفه هگل را باطل می پندارد، زیرا آن تفکر بر این ایده استوار است که نه تنها گسیختگی غالب شده است، بلکه تنها در این مسیر است که وجود انسانی منطبق بر وجود راستین خود می شود. اگزیستانسیالیسم تحلیلی است از گرفتاری بشر و پاسخ این گرفتاری بشر در دین است و تیلیش به عنوان متکلم ترجیح می دهد این پاسخ را در سمبل «پیام مسیح» جست وجو کند. تفکر اگزیستانسیالیستی، تفسیر کلاسیک مسیحی از وجود انسان را که در اسطوره هبوط نشان داده شده است، مجددا احیا کرد. هم اگزیستانسیالیسم و هم مسیحیت به تحلیل و بررسی ویژگی وجود انسانی می پردازند، لذا میان شان اتحادی طبیعی برقرار است. این دلیلی است برای پیروی تیلیش از روش همبستگی که بدان وسیله و از طریق تحلیل وجودی، دلبستگی واپسین انسان و روند آشکار کردن هستی جدید در عیسی مسیح که پاسخ به گرفتاری انسان است را روشن می کند.

انتقال از ماهیت به وجود در الهیات اگزیستانسیالیسم
انتقال از ماهیت به وجود در الهیات اگزیستانسیالیسم بسیار مهم به شمار می آید که نماد هبوط، به نظر تیلیش برای ترسیم این مفهوم بسیار مناسب است. اما در تفسیر این نماد تیلیش تفسیر لفظی را نپذیرفته و معتقد است که نص گرایی (اصالت نص)، در برخورد با نمادها و اسطوره ها معانی دینی و مذهبی آنها را از بین می برد. داستان پیدایش، بیانگر آگاهی بشر است از گسستگی وجودی که تلویحا طرحی را از چگونگی انتقال از ماهیت به وجود، در بردارد. به منظر آزادی محدود، وجود انسان برخلاف طبیعت ذاتی اش است و این آزادی محدود است که انتقال از ماهیت به وجود را ممکن می سازد. تیلیش حالت قبل از هبوط را با استفاده از اصطلاحاتی روانشناسانه مثل «معصومیت رویایی» (dreaming innocence)، توصیف می کند. کلمه رویایی استعاره ای است برای توصیف حالت هستی ذاتی و معصومیت نیز به قوه فعلیت نیافته اشاره دارد. به نظر تیلیش نماد آدم قبل از هبوط باید به عنوان معصومیت رویایی، توانایی های نامحدود تلقی شود. با فعلیت آزادی محدود که به وسیله آگاهی از تناهی و اضطراب صورت می گیرد، معصومیت رویایی از دست می رود. زمانی که بشر تصمیم به فعلیت خود گرفت، معصومیت رویایی را به پایان رساند.
(ادامه دارد...).

Sources

دیوید اچ کلسی- الهیات سیستماتیک- جلد سوم- مقدمه

دیوید اچ کلسی- مقدمه بر الهیات سیستماتیک

هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

جیمزوا ویلفرد و تانجونان- سایت موسسه گفتگوی ادیان- مقاله الهیات سیستماتیک پل تیلیش- ترجمه علی ملک محمدی

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information