پاره ای مباحث فلسفه دینی (سنت ارتدکس)
English 5430 Views |تجدد گرایان ارتدکس
الهیات آبایى نوین، که از نیمه قرن بیستم غالب بوده است، تنها جریان مؤثر در تفکر ارتدکس جدید نیست. سنت فلسفه دینى اى که در قرن نوزدهم در روسیه به وجود آمد، داراى اهمیتى یکسان، اما داراى روش ها و علقه هاى کاملا متفاوت با الهیات آبایى نوین است. این سنت در نسل پس از جنگ هاى ناپلئون پدیدار شد، آن هنگام اشراف زادگان جوان روسى، که در دانشگاه هاى اروپایى درس خوانده بودند، با استفاده از مفاهیمى که عمدتا متخذ از ایده آلیسم آلمانى بود، در صدد تفسیر واقعیت هاى جامعه روس، از جمله مذهب ارتدکس برآمدند. الکسى استفانویچ خمیاکف، که در کتاب خود بر مسیحیان و جامعه تکیه کرد، و ایوان واسیلى اویچ، که در فلسفه نظرى نبوغ داشت، در خور توجه ترین متفکران نسل نخست بودند. این دو، تجدد گرایان ارتدکس بودند که همت خود را، براى روح بخشیدن دوباره به احساس پیوند اجتماعى و مسئولیت در جامعه مسیحى خودشان، مصروف داشتند. اصطلاح خمیاکف براى این ارزش ها، با هم عنصر اصلى اخلاقیات و آموزه کلامى ارتدکس جدید شد. sobornost بر آشتى دادن آزادى با مشارکت داشتن در جامعه پرتحرک مسیحیان دلالت مى کند.
صاحبان هنر مکتوب قرن نوزدهم و فلسفه دینى روسى
صاحبان هنر مکتوب قرن نوزدهم، مخصوصا نیکلاى واسیلى اویچ گگل، شاعر متافیزیکى، فیودور ایوانویچ تیوچف و داستان نویسان، فیودور میخائیلویچ داستایوسکى و تولستوى، در بر پایى فلسفه دینى روسى سهیم بوده اند. در میان اینها، فقط تولستوى در مناسبت هاى پراکنده نوعى فلسفه دینى از کار درآورد. دیدگاه هاى کلامى او، که بسیار مرهون تفاسیر آزادیخواهانه قرن نوزدهمى از مسیحیت بود، سبب ارائه چهره اى بدعتگذار شد بدان میزان که او را از مسیحیت ارتدکس خارج ساخت. نویسندگان دیگر، که همه عمیقا به ارتدکس وفادار بودند، عمدتا از خلال هنرشان سخن گفتند. آثار داستایوسکى، به طور خاص، مورد تمجید فیلسوفان روسى متاخر واقع شد.
انسان شناسى کلامى داستایوسکى
از دیدگاهى نظام مند، عظیم ترین دستاورد داستایوسکى، انسان شناسى کلامى او بود. تا زمان داستایوسکى آموزه هاى لودویگ فوئر باخ و دیگر متفکران ضد ایده آلیسم به روسیه رسیده بود. اصول گرایان روسى این نظریه را که الهیات به خطا در جاى انسان شناسى قرار داده شده، از روى شیفتگى پذیرفتند. داستایوسکى با سبکى برخوردار از ویژگى ارتدکسى پاسخ داد که وجه تمایز آن را مى توان از طریق ایجاد تقابل بین آن با جواب مشهورى که کارل بارث به همین چالش طلبى داد، به تصویر کشید. آن گونه که بارث معتقد بود، مسئله، اصول گرایى فلسفى نبود. در اصول گرایى فلسفى صرفا عیب اصلى کل الهیات لیبرال و ایده آلیست بروز یافت، که عبارت بود از این فرض که انسان شناسى مى تواند نقطه شروع الهیات باشد. متکلمان دچار نقض غرض شدند، و راه حل، برگردانیدن الهیات به نقطه شروع صحیح آن بود: انکشاف کلمه خدا. اما داستایوسکى انسان شناسى را نقطه شروع طبیعى براى الهیات دانست. در نظر او به خطا افتادن اصول گرایان از حیث کلامى بدان جهت بود که آنها پیش از آن، از حیث انسان شناختى، به خطا رفته بودند. موجود نوعى آنها در حالى که واقعیتى تجربى وانمود مى شد، نوعى انتزاع محض بود که روز به روز از طریق شیوه رفتار بالفعل انسانها، طرد مى شد. هر انسان زنده اى، ژرفاى شگفت انگیز و معدنى جوشنده از انگیزه هاست که آرمانهاى متعالى و تلقینات دینى را هرگز نمى توان از او بیرون برد. در کتاب برادران کارامازوف (3.3.1)، دمیترى به آلیوشا مى گوید: «انسان پهناور است، آرى، خیلى پهناور، این من هستم که او را محدود مى کنم! آنچه ذهن آن را مغضوبیت مى بیند، به چشم دل زیبایى است. آیا در شهر سدوم زیبایى وجود دارد؟ سخن مرا باور کنید آن جا دقیقا همان جایى است که مال اکثریت مردم است، آیا این راز را مى دانستید؟ آنچه آزار دهنده است این است که زیبایى، امرى صرفا اعجاب برانگیز نیست، بلکه امرى راز آمیز است. جایى که شیطان با خدا مى جنگد، و میدان نبرد قلب انسان است». داستایوسکى ادعاى خود را بر خوش بینى متافیزیکى ارتدکسى مبتنى مى کند، انسان شناسى مى تواند نقطه شروع براى الهیات باشد، زیرا هر انسانى، زن یا مرد، حامل صورت واقعى خدا در وجود خویش است. نیکلاى بردیائف (1931)، که ملهم از کى یرکگارد و نیچه و داستایوسکى است، این قضیه را در نوعى نظام اخلاقى از کار درآورد.
نقش سلوى یف در تاریخ فلسفه دینى روسى
چهره محورى در تاریخ فلسفه دینى روسى، دوست جوان داستایوسکى، ولادیمیر سرگیویچ سلوى یف (1900 - 1853) بود. سلوى یف نفوذ خود را تنها مرهون نبوغ فکرى اش نبود، بلکه وامدار قریحه اش در پیوند زدن عالم هایى بود که به طور سنتى جدا بودند، حکمت دوستى غیر حرفه اى با فلسفه حرفه اى، تفکر غیر دینى با اعتقادات ارتدکس، گفتار استدلالى با سیر و سلوک عرفانى. فلسفه سلوى یف از نظرگاه روش شناختى صورتى از ایده آلیسم در سنت شیلینگ بود، مخصوصا شیلینگ صاحب کنفرانس هاى برلین (1841) و صاحب فلسفه پوزیتیویستى (ایده آلیسم عینى). کتاب نقد آرمانهاى انتزاعى سلوى یف، یکى از بهترین نمونه هاى ایده آلیسم عینى در سر تا سر فلسفه است. آرمان اساسى تفکر سلوى یف اتحاد گسترده اضداد بود، که او آن را انسان خدایى نامید، اتحاد خدایى انسانى اى که او سرتاسر صیرورت عالم را در حرکت به سوى آن مى دید. سلوى یف معتقد بود که مسیحیت ارتدکس نقشى حیاتى در تحقق بخشى تاریخى انسان خدایى ایفا کرد. او در باب سنت هاى دینى دیگر، به ویژه آیین کاتولیک رومى و یهودیت، نیز همین عقیده را داشت. سلوى یف مبلغ خستگى ناپذیر وحدت گرایى در مسیحیت، و یکى از صریح ترین منتقدان روسى ضدیت با یهود بود. سلوى یف، مثل ایده آلیست هاى بزرگ آلمانى، نقش تعیین کننده مواد بحث در چندین حوزه در تفکر روسى را براى سالهاى بعد، به گستره نهایى فلسفى خود داد. تصور او در باب وحدت همه اشیا (vseedinstvo) که على رغم اسمش نوعى تنسیق براى وحدت وجود نیست، بلکه تنسیقى براى دانش متافیزیک در باب ارتباطمندى است که شباهتى تلویحى با فلسفه پویشى انگلیسى آمریکایى دارد ترجیع بند مکتب متافیزیک روسى قرن بیستم شد، که پدر و سمیون لیودویگویچ فرانک آن را از کار درآورند. نوشته هاى سلوى یف درباره اخلاق و حقوق، مخصوصا توجیه خیرات، به احیاى لیبرالیزم در روسیه اوایل قرن بیستم کمک کرد. زیبایى شناسى او در پیدایش حرکت نمادگرایانه در ادبیات روسى نقشى بارز داشت و اثر هنرشناس روسى پیشتاز قرن بیستم، یعنى الکسى فیودورویچ لوسف را در جایگاه واقعى خودش قرار داد. سلوى یف در کتاب معناى عشق، امور عشقى را در مواد بحث کلامى قرار داد، موضوعى که واسیلى ویچ روزانف، کارساوین و دیگران آن را گسترش دادند. سرانجام علاقه مادام العمر سلوى یف به عالم ناپیداى حکمى و قباله اى فلسفه نظرى (نشانه دیگرى از پیوند او با شیلینگ) تعمق در حکمت الهى را براى فلسفه دینى روسیه به ارث گذاشت، که الهام بخش فلورنسکى و سرگى نیکلااویچ بولگاکف در طراحى نوعى دوره تحصیلى بود که آن را حکمت شناسى نامیدند، یعنى مطالعه حکمت الهى در روند تحول جهان و پیدایش آن.
سرنوشت فلسفى تفکر آبایى نوین
مسئله فراگیر کلامى در باب جریان سلوى یف در تفکر روسى جدید، میزان توان وفق دادن این جریان با اعتقادات ارتدکس است. شیوه تحصیل آبایى نوین با فراهم آوردن دانش بسیار دقیقتر در باب سنت اعتقادى (نسبت به آنچه در روزگار سلوى یف در دسترس متفکران ارتدکس بود)، فاصله فکرى مهمى را که تفکر دینى روسى جدید را از شیوه هاى الهیات آبایى تا حد زیادى جدا مى کند، آشکار ساخته است. موضوع نظرى از طریق علقه عملى یا نهادهاى بازسازنده کلیساى ارتدکس، که پس از اثرات تخریبى دوران کمونیستى ایجاد شده اند، در مى آمیزد. الهیات آبایى نوین با تعهدات کلیسایى صریح خود چنین مى نماید که به صورتى عاجلتر در کار دم دست دخالت دارد تا سنت نظرى سلوى یف. با این حال، نباید شتابزده چنین نتیجه گرفت که تفکر ارتدکس جدید در راه خود به نقطه انشعاب رسیده است.
تلاشهاى فلورنسکى و بولگاکف
تلاش هاى مهمى که فلورنسکى، (سلسینسکى 1984) و بولگاکف (45 - 1933) در راه سازگار کردن سنتهاى نظرى و اعتقادى انجام داده اند، در خور توجه بیشترى نسبت به گذشته هستند. مضافا این که اصطلاحات الهیاتى فلسفى تفکر آبایى نوین، جدا از اصطلاحات تاریخى الهیاتى، مبهم باقى مى ماند. وجود شناسى شخصى گرایانه، که خطوط کلى آن را متکلم یونانى جدید جان د. زیزیولاس (1985) ترسیم کرده است، اقدام امیدوار کننده اى در این راستاست، اما پایه و اساسى کافى براى داورى در باب سرنوشت فلسفى تفکر آبایى نوین نیست. ضمن این که مى توان توقع داشت که سنت بومى فلسفه دینى روسى که به دنبال فروپاشى کمونیسم، در حال ظهور مجدد در موطن خود است نقش فعال خود را در تفکر جدید ارتدکس احیا کند. در فراخوانى اخیر، که عالم پیشگام تفکر دینى روسى براى همیارى فلسفى صورت داد، نه تنها پژواک الهیات آرامش گرایانه که علماى آبایى نوین آن را تشریح کرده اند، بلکه آهنگ پرنشاط ایده آلیسم سلوى یفى نیز به گوش مى رسد. تفکر ارتدکس ظاهرا آماده دوره اى در خور توجه در قرن بیست و یکم است.
Sources
پل والى یر- فصلنامه هفت آسمان- شماره سوم و چهارم- مقاله سنت ارتدکس- ترجمه محمدتقى انصارىپور
فیلیپ ل. کویین و چارلز تالیافرو- مجموعه مقالاتى در باب فلسفه دین
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites