وضعیت الهیات مسیحی در دوره معاصر (انواع الهیات)

English 5070 Views |

الهیات مرتبط با هویت و آگاهى جمعى

به هر حال حتى تحلیل چنین گسترده دامن و ماهرانه اى از گونه هاى الهیات مثل آن چه در بالا گذشت، از این که حتى یکى از برجسته ترین ویژگى هاى الهیات در طوى دو دهه و نیم گذشته را ادا کند ناتوان است. این مشخصه عبارت است از گرایش گروه هاى خاصى از جامعه که از استثمار، مظلومیت و یا به حاشیه راندن خود آگاه شده اند، به اتخاذ دیدگاهى خاص در باب الاهیات و ادامه روش شناسى آن. از دید اینان، تصور الهیات به عنوان توصیف جامعه مسیحى از خود بسیار کلى و انتزاعى به نظر مى آمد. سئوال این است که کدام گروه یا دسته در آن «جامعه» از همه بیشتر مدعى خبردار شدن از توصیف خود است؟ پاسخ این است: آن افرادى که براى عدالت، آزادى و یا حتى صرفا به رسمیت شناخته شدن، تلاش مى کنند. آنهایى که درباره تلاش هایشان تأمل مى کنند و توصیف هایشان از دین مناسب ترین چیز براى فهم انجیل در عصر حاضر خواهد بود. سه نمونه را مى توان در اینجا ذکر کرد. یعنى الهیات سیاهان، الهیات رهایى بخش و الهیات فمینیستى.

الهیات سیاهان
الهیات سیاهان در اواخر دهه 1960 و 1970 در ایالات متحده در عرصه حقوق مدنى و گسترش جنبش هاى سیاهان براى قدرت ظاهر شد. الهیاتى که با نگرش هاى برترى جویانه سفید پوستان هم در کلیساهاى اصلى و هم در زندگى دنیوى سیاسى و اجتماعى درگیر چالش شد. چهارچوبه اصلى آن توسط یکى از مهم ترین مدافعانش یعنى جیمز کان بدین شکل خلاصه شده است الهیات مسیحى، الهیاتى است رهایى بخش، پژوهشى است عقلانى از وجود خدا در جهان در پرتو به وضعیت وجودى یک جامعه ستمدیده که نیروهاى رهایى بخش با ذات هستى یعنى عیسا مسیح مرتبط مى کند.

اصطلاح الهیات رهایى بخش
اصطلاح الهیات رهایى بخش در آمریکاى لاتین در طول دهه 1960 تا 1970 در عرصه مبارزات مردم فقیر براى رهایى از استثمار و وابستگى اقتصادى پدید آمد. تز اصلى این الهیات این است که مردم فقیر واسطه رهایى خود هستند امرى که اساسا مستلزم رهایى اذهان آن ها از طریق «هشیار سازى» و پى بردن شان به وجود امکانات جدید براى جوامع آنهاست. این دیدگاه به قرائتى تازه از گواهى کتاب مقدس مى انجامد. آن جا که «آزادى» در گذشته به بهاى از دست دادن جنبه هاى سیاسى و اجتماعى و فرهنگى اش بیش از حد خصوصى و روحانى شده بود.

الهیات فمینیستى
الهیات فمینیستى، که عمدتا در پایان دهه 1960 در ایالات متحده پدید آمد و الان گرایش الهیاتى فعالى در بخش هاى فراوانى از جهان به شمار مى آید، طرح نقادى و بازسازى سنت الهیاتى مسیحیت از دیدگاه زنان است. یعنى کسانى که نه تنها به میزان زیادى از رهبرى کلیساها کنار زده شده اند. بلکه نوعا تجارب آنها کلا در عقاید، عبادت و الهیات نادیده گرفته شده است.

الهیات سیاهان و فمنیستى به عنوان نمونه هایى از «الهیات رهایى بخش»
شباهت هاى متقابل چنین الهیات هایى با اصطلاحات نسبتا لغزنده و خطوط مبهم طبقه بندى نشان داده مى شوند. از این روى الهیات سیاهان و فمنیستى در بسیارى موارد خود را عموما به عنوان نمونه هایى از «الهیات رهایى بخش» قلمداد مى کنند. در حالى که رهایى بخش مبارزه انجیل با تمامى اشکال سلطه به حساب مى آید اعم از سلطه سفید بر سیاه، ثروتمند بر فقیر، قدرتمند بر ضعیف و یا مرد بر زن. اما الهیات رهایى بخش هم به نوبه خود گاهى تقریبا مترادف با الهیات سیاسى به کار مى رود، هر چند در آفریقاى جنوبى مبارزه براى تساوى سیاسى و نژادى موجب ظهور «الهیات متنى» که به طور چشم گیرى در (Kairo Document سال 1985 بازتاب یافته است) شده است. همچنین ائتلاف هاى خاص بین طبقات وسیع تر مى تواند وجود داشته باشد، به عنوان مثال در الهیات فمنیستى سیاهان چنین است. وجه مشترک همه این الهیات ها تجربه اجتماعى منفى یک طبقه خاص است از عضویت در کلیسا و جامعه به عنوان جزئى پیشین و ضرورى در نقدشان از سنت الهیاتى رایج.

گرایش هاى جامعه شناختى

این مسئله به یک اتهام رایج منجر شده است و آن این که الهیات هایى از این دست با استفاده از اصطلاحات مسیحى صرفا یکى از گرایش هاى جامعه شناختى باب روز را تعمید مى دهند و از این راه درصدد قدرت جویى خوداند. (که از جهتى در امتداد تلاش هاى الهى دانان پیشین است در برقرارى آبرومندانه با یکى از مکاتب رایج در فلسفه معاصر مانند اگزیستانسیالیسم یا ایده آلیسم به منظور کسب آبرو درچشم جهانیان). بنابراین آن چه براى این نوع الاهیات اساسى (وحیاتى) است، استدلال آنهاست مبنى بر این که هم اینک ساختار قدرت ظالمانه هم در کلیسا و هم در جامعه وجود دارد، این که این ساختار هم اکنون از جانب بخش عمده اى از الاهیات سنتى مشروعیتى قوى و در واقع تقدس مى یابد و آن بخش این که خداوند وضع موجود را به سود همه مقرر کرده است گرچه موجب خوشبختى فورى همه نباشند. حکومت خادم خدا است و همیشه باید از آن اطاعت کرد. مردان براى حکومت کردن بر زنها (و البته از ایشان مواظبت کردن) آفریده شده اند. و از این قبیل. بنابراین آن چه براى تمام این گونه هاى الاهیاتى بسیار مهم است، بر ملا کردن آن است که پیوندهاى قدرت بین گروه هاى اقتصادى و اجتماعى، نژادها و جنسیت ها در جامعه و کلیسا واقعا چگونه عمل مى کنند. هم چنین آن ها به طور مستقیم یا غیرمستقیم از آن دسته از جامعه شناسى هاى معرفت کمک مى گیرند که از زمان مارکس در قرن پیش و مکتب فرانکفورت در قرن حاضر معرفت را به مثابه امرى که حد و مرزى جامعه شناختى دارد، تلقى مى کرده اند. بنابراین این بحث که الهیات هاى رهایى بخش، جامعه شناسى را جایگزین الهیات مى کنند، در تضاد با این ادعا است که بسیارى از الهیات هاى مرسوم و سنتى در عالم مسیحیت هم اینک به نحو جامعه شناسانه اى تعیین شده، مبتنى بر متن شده و سیاسى شده اند. البته به نفع متنفذان و قدرتمندانى که سلطه خود را با «بى طرفى» ظاهرى در مسایل سیاسى اجتماعى مخفى مى کنند. الهیات هایى از این دست به عنوان بخشى از فرایند حمایت و تقویت هویت گروه هاى اجتماعى اى که رهایى را جست وجو مى کنند به طور مشخص به دنبال یک هویت تاریخى جدید نیز مى باشند. از درون کتاب مقدس و نیز از سنت و تاریخ بعدى مسیحیت، تاریخى جدید براى سیاهان، فقیران و زنان مسیحى کشف مى شوند. «میراث ما قدرت» ماست این موضوع ویژگى خاص و بحث انگیز و متمایز بسیارى از الاهیات هاى فمینیستى بوده است. براى نمونه بازسازى الیزابت شوسلر فیورنزا از موقعیت زنان در حکایت هاى کتاب مقدس fiorenza. 1983 از این روى الاهیات معاصر با مجموعه اى خاص از جریانات مخالف مشخص شده است. جریاناتى که صرفا بین الهیات لیبرال و ارتدکس منحصر نیستند بلکه بین درک هاى کاملا متفاوت درباره این که الهیات باید به کدام جنبه از فضاى فرهنگى معاصر ربط پیدا کند و یا این که الهیات باید جزء کدام یک از تلاش هاى عقلانى باشد، قرار مى گیرند.
آن گونه که از پیش بیان شد در بخش اعظم دوران جدید، مسأله ارتباط بین الهیات و فلسفه بوده است اما در این زمان مسئله بیشتر مسئله ارتباط بین الهیات و تحلیل هاى سیاسى و اجتماعى است.

الهیات در جامعه مسیحى در تملک چه کسى است
اما مسئله عمیق تر ازاین است. آن چه از مباحث پیرامون الهیات سیاهان، رهایى بخش و نخستین پدید مى آید این پرسش است که الهیات در جامعه مسیحى در تملک چه کسى است و توسط چه کسى و براى کى فراهم مى شود. تاکنون چنین فرض شده بود که الاهیات رهایى بخش لازمه فرض مذکور مصادره به مطلوب است. یعنى این که آیا اصلا چنین بى طرفى اى مى تواند و باید وجود داشته باشد. زیرا ادعاهاى کنونى بى طرفى در حقیقت نقابى است براى نوعى نگرانى درباره قدرت کنترل هم در کلیسا و هم در جامعه. اکنون نیم قرن است که دتیرش بون هوفر در نوشته هاى دوران زندانش این سئوال را مطرح کرده است که امروز براى مسیحیان مسیح کیست؟ وى با چنین کارى یک جریان تازه از بحث درباره تفسیرى از مسیح، خدا، کلیسا، اخلاق و دیگر موضوعات به راه انداخته است که مى تواند مربوط به «جامعه جدید» باشد اما تقریبا به تازگى اهمیت عبارت «براى ما» در پرسش او روشن شده است. آیا مسیحیان آنگونه که بیشتر الهى دانان پس از بون هوفر به ویژه در الاهیات سکولار در دهه 1960 مسلم گرفته اند به یک جامعه غربى عام اشاره دارد؟ یا این که با صراحت بیشترى به کسانى اشاره دارد که به قول بون هوفر «به الهیات از پایین به بالا» نگاه مى کردند. یعنى کسانى که بزرگترین رویدادهاى تاریخ جهان را از چشم انداز آنهایى که بى پناه، متهم، مورد خشونت، ناتوان، مظلوم و مورد تنفر هستند و در یک کلام از چشم انداز آنهایى که درد مى کشند، دیده اند. این شاید کاملا درست باشد که فقط حالا است که الهیات به عمق سؤال بون هوفر پى مى برد و مفهومش آن است که بون هوفر که اسناد مالکیت الهیات مبتنى بر مسیح دردمند را در دست دارد، کاملا فراموش، منزوى و به حاشیه رانده شده است.

محدودیت هاى بافتمندى
به هر حال بعید است بافتمندى به خودى خود قادر باشد تکیه گاه کاملا امنى را براى الهیات در دوران مدرن یا پست مدرن فراهم کند. در مرحله اول الهیات مسیحى نه تنها از عرصه اى اجتماعى بلکه از درگیرى سنت اعتقادى و مبتنى بر کتاب مقدس با پرسش ها و چالش هاى این عرصه ناشى مى شود. مسأله از سوى الهى دانان رهایى بخش نظیر گوستاو گوتیرز، جوى میگوز بونینو و کلودوى بوف و همچنین از سوى متألهان فمنیستى مثل الیزابت اسچرسلرفیورنزا و روزمارى رادفورد رویتر کاملا درک شده است. اما مشروط بر این که بحث درباره این که «این سنت» دقیقا چیست، مجاز باشد اما قضیه آن است که خود «متن» هم همیشه باید پذیراى ارزیابى دانسته شود. از جهات مهمى الهیات رهایى بخش یا متنى با موضع انتقادى «هرمنوتیک بدگمانى» مارکسیست و پسا مارکسیست شریکند: (ادعاهاى حقیقت کامل برنامه نظارت و سلطه اجتماعى (یا دست کم توجیه مدافعانه از خود را) در درون خود دارند. و از این رو باید ماهیتشان آشکار شود. اما روزى که نیروهاى بدگمانى بکار افتد چه کسى خواهد گفت که چه موقع آن ها باید متوقف شوند؟ انقلاب ها عادتى دارند که از سوى فرزندان خود بلعیده شوند. آیا الهیات هاى رهایى بخش متنى و فمنیستى خودشان از این لحاظ بیرون از دایره بدگمانى اند؟ آیا آن ها عرصه خود را به طور دقیق و کافى شناخته اند؟ و چه کسى در پاسخ به این سئوال داورى مى کند؟ همان گونه که ایتیو ملنج موسالا الهیدان سیاه پوست از آفریقاى جنوبى در شرحى انتقادى بر «الهیات بافتمندى» ادعایى اش اظهار مى کند هر الهیاتى، الهیات بافتمند است. سؤال واقعى این است که بافت عرصه سیاسى اجتماعى اى که از دل آن یک الهیات خاص ظهور مى کند و به آن خدمت مى کند، چیست؟ این سؤال مى بایست حتى از الهیات هایى که ادعا مى کنند چشم اندازشان «از پایین» است پرسیده شود. چنین ادعاهایى نمى توانند از ارزیابى مصون باشند. در حالى که در واقع این الهیات ها آگاهانه در صدد سخن گفتن از بافتى خاص اند، دیگر عناصر بافتى جداى از آن عناصرى که آنها از وجودشان آگاه اند، ممکن است در کار باشند. شاید رادیکال هاى اروپا و آمریکاى شمالى از دید خوانندگان جهان سومى شان دست کم در پیش انگارى هاى شان هر قدر هم که آنها از ستمدیدگان حمایت کنند باز هم اروپایى و امریکایى جلوه کنند.

خطرات آشکار
اصرار الهیات مسیحى درگیر در فرایند تجربه، بر بافتمندى خطر آشکارى به همراه دارد. این امر به چندگانگى الهیات هاى خاص منجر مى شود که ناتوان از ارتباط با یکدیگراند و هر یک مدعى مطلق بودن ارزش فضاى فرهنگى و متنى اش نسبت به دیگران است. این خطر در الاهیات متداول جهانى به روشنى درک مى شود یعنى جایى که دقیقا به دلیل ماهیت فراگیر و بین المللى (و نیز متقابلا معترفانه) روابط جهانى، گوناگونى در بیان عقاید مسیحى کاملا آشکار مى شود. این مطلب در هفتمین مجمع شوراى کنگره کلیسایى جهانى در کانبراى استرالیا در سال 1991 به روشنى معلوم شده است. در آنجا ادعاهاى مطرح شده توسط برخى از الهیدانان جهان سوم مبنى بر این که انجیل در گونه هاى فکرى محیط هاى خاص (و از جمله گونه هاى ادیان بومى سنتى) اساسا باید فرهنگ زدایى شود؛ واکنش هاى تندى را از طرف پروتستان هاى محافظه کارتر غربى و نیز نمایندگان ارتدکس در پى داشت.
کسى که مخصوصا به این بحث دامن زد، الهیدان کره اى چونگ هیونگ کونگ بود وى در پایان سخنرانى اش درباره روح القدس اظهار داشت: به نظر من تصور روح القدس از تصور کوان این ناشى شده است او در دیندارى متداول زنان در شرق آسیا به عنوان الهه حکمت و رحمت محترم شمرده مى شود او یک بودى ستوه یعنى موجود روشن شده بود. او مى تواند هر وقت که بخواهد در نیروانا وارد شود. ولى از این که به تنهایى وارد نیروانا شود ابا دارد. شفقت او نسبت به همه رنج دیدگان موجب ماندن او در این دنیا مى شود تا موجودات زنده دیگر را قادر سازد تا به روشن شدگى برسند. حکمت رحیمانه اش تمامى اشکال حیات را معالجه مى کند. و به آنها اجازه مى دهد که تا ساحل نیروانا شنا کنند. او هم چنان در این دنیا مى ماند تا کل جهان، انسان ها، پرندگان، درختان، کوه ها، هوا و آب به روشن شدگى برسند. آنگاه آنها مى توانند با هم به نیروانا برسند که در آنجا بتوانند به صورت گروهى در حکمت و رحمت ابدى زندگى کنند. شاید این تصور نیز یک تصور زنانه از مسیحى باشد که در میان ما فرزند ارشد است. کسى که به پیش مى رود و دیگران را با خویش همراه مى برد.

چالش هاى نقادانه الهیات معاصر
این عبارت، مثل برخى عبارات دیگر یکى از چالش هاى نقادانه الهیات معاصر را متمرکز مى کند. از طرفى گویا در بافت تکثرگرایى جهانى قرار دارد و از سوى دیگر به عنوان امانت دار ویژگى سنت مسیحى ایفاى نقش مى کند. این موضوع در نهضت وحدت گرایى کلیسایى نیز محورى شده است به ویژه در جنبش ایمان و نظم آنگونه که یک سند پژوهشى جدید جهانى چنین مى گوید: تنوع معمولا قابل قبول و قابل کنترل قلمداد مى شد از آن جهت که چارچوبى کلى براى فهم الهیاتى وجود داشت که کل مسیحیت آن را مى پذیرفت. ولى حالا آن چارچوب کلى خود در معرض یک هجوم بنیادى است. با فقدان یک تصویر روشن از آنچه که باید «همیشه در هر جا و از سوى همگان» موردقبول و اعتقاد باشد. تنوع محلى کاملا ناهمگون به نظر مى آید. و سؤالاتى را برمى انگیزد که مشکل بزرگترى را سبب مى شوند. در پنجمین مجمع جهانى درباره ایمان و نظم که در سال 1993 در سانتیاگو دى کامپو ستلدى کشور اسپانیا برگزار شد، ارتباط کثرت وحدت در دین، مرزهاى تنوع مشروع و نامشروع، رابطه میان انجیل و فرهنگ هاى مختلف همه به عنوان چالش هاى مهم این زمان شناخته شدند. به هر تقدیر نباید درباره دایره شمول گرایش متنى از پیش به گزاف سخن گفت. حتى وقتى این گرایش متنى درباره مسایل اجتماعى سخن مى گوید، مسایلى که گمان مى رود از بزرگ ترین چشم انداز بافتمند ممکن در مناطق مختلف جهان حمایت مى کنند، با قطع نظر از موقعیت جغرافیایى و فرهنگى، اتفاق نظرى شگفت انگیز را مى توان مشاهده کرد. بنابراین پرسش هاى مربوط به وحدت عقاید مسیحى و محورى که گرداگرد آن این وحدت انتظام مى یابد همان قدر بخشى از بحث هاى الهیاتى الهیات معاصراند که در نسل هاى قبلى بوده اند.

شکل گیری الهیات رمزى

با این وصف این بحث هاى الهیاتى سؤال جدیدى را طرح کرده است و آن این که خود الهیات براى توصیف محدودیت هاى پذیرفته شده اعتقادى در جامعه مسیحى، دقیقا چقدر اهمیت دارد؟ یا به بیان دیگر، آیا دقت کلامى و اعتقادى تنها شیوه اى است که با آن یکپارچگى جامعه با ایمان را مى توان تضمین کرد؟ این سؤال تا اندازه اى در ربع اخیر این قرن، به دلیل احیاء گرایش جدیدى به معنویت در مسیحیت غربى یا چیزى که در محافل ارتدکس به شکلى سنتى الهیات رمزى نامیده مى شد شکل گرفته (و یا از نو شکل گرفته) است. به جاى تبیین الهیاتى به نماز و به جاى سازگارى و یکنواختى عقلانى دقیق اعتقادات، به کلیت نظام یافته زندگى بها مى دهد. یک الهیدان انگلیسى به نام استفان سیکس به انگاره هاى مسلم الهیات به تنهایى براى تعیین مرزهاى جامعه و عقاید وحدت بخش آن اعتراض کرده، و در واقع بیان مى کند که تضاد لازمه ذاتى سنت مسیحى است. مسیحیان در اعتقاداتشان بحث مى کنند و باید هم این کار را با حساسیت انجام دهند؛ اما علاوه بر این مسیحیت، اجتماعى از پرستندگان است و این واقعیت به تفاوتى سرنوشت ساز مى انجامد. عرصه سازمان یافته مهم آن اجتماع عبارت است از الهیات یا اعتقادات. نقش آیین هاى عبادى احیاء نظام معنوى است از طریق تکرار دائم و به حافظه سپردن و جذب دوباره افراد به بافت عمومى. عبادات نقطه مقابل بى تفاوتى تفکر عقلانى هستند و وسیله اى در خور براى بیان اعتقاد عمیق. این به هیچ وجه کاستن از وظیفه الهیات که مانند هر اقدام بشرى اگر فقط تلاش زیادى انجام دهد ناکام مى ماند نیست. در واقع در این نقطه است که مى توان براى هر نزاع و اختلافى نوعى همگرایى مهم در الهیات معاصر کشف کرد. اکنون الهیات احتمالا بیش از گذشته به ماهیت مجازى و تمثیلى زبان خود آگاه است. کشف دوباره راست کیشى به عنوان عبارت درست و نه صرفا راست ایمانى (بر خلاف نظر سول) و تأکید متکلمان رهایى بخش بر درست کردارى هر دو در چشم انداز جدید سهیم اند. همچنین نو راست کیشى از میان رویکردهاى متفاوت دیگر از یک سو بر تعالى خدا و از سوى دیگر بر دیدگاه اساسا غیرواقع گرایانه ماهیت نمادین زبان دینى تأکید دارد. دوره اى که مردم مى توانستند هر چیزى را به کمک کلمات، خواه الاهیاتى و یا دینى بازگو کنند، به سر آمده است. الهیات همیشه به نقل شعر عادت داشته است. اگر نسل هاى پیش تر به روبرت بردوویننگ و فرانسیس تامسون علاقه داشتند، شاید هنوز تى. اس. الیوت کسى است که امید را به اندازه ناامیدى در الاهیات معاصر نمود مى دهد. کلمات زیر فشار، اضطراب، سهو، لغزش فرسوده مى شوند. شکاف برمى دارند و گاه شکسته و نابود مى شوند با این حال توقف نخواهند کرد.

نتیجه گیرى

الهیات در دوره کنونى دست کم به اندازه دهه ها یا قرون گذشته سرزنده است. مثل همیشه الهیات بحث و مشاجره را پدید مى آورد. خصوصا از یک سو بین آنان که وظیفه اول الهیات را سالم نگه داشتن پیوستگى این سنت مورد قبول مى دانند و از سوى دیگر آنانى که درگیر ساختن آن سنت را با عرصه فکرى و فرهنگى معاصر ضرورى مى بینند. اما رویکرد اخیر خودش در درون خود اختلافات مهمى را به وجود مى آورد. امروزه کسانى هستند که بر این باورند مهم ترین «فرهنگ»، فرهنگ فلسفه معاصر است و دیگرانى که فرهنگ دنیاى چند دینى دهکده جهانى را بهترین فرهنگ مى دانند. از نظر دیگران این فرهنگ در بافتمندى خاص ستم اقتصادى، اجتماعى، نژادى و یا جهنمى و مبارزه براى رهایى از آنها است که جایگاه گسترده تر الهیات را تعیین مى کند. شاید جدیدترین چالش الهیات معاصر که روبه آینده اش دارد، این باشد که آیا این مقدار اختلاف مى تواند و یا باید به عنوان کمک کننده به کشمکش جدایى در درون وحدت هدف نهایى در الهیات دیده شود و یا اینکه تفاوت هاى آشتى ناپذیرى وجود دارد.

Sources

کیت کلمنتز- فصلنامه هفت آسمان- شماره 21- مقاله الهیات در زمان حاضر- مترجم مهراب صادق‏ نیا

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information