نتایج اعمال مترفین

English 3013 Views |

هلاکت مترفان

قرآن از نظر توحید افعالى پروردگار هرگونه امر وجودى و علل اسباب را از شئون اراده پروردگار معرفى نموده است از جمله چنانچه مشیت کبریائى تعلق بیابد که ساکنان سرزمینى را در اثر خباثت و شقاوت عقوبت نماید وسائل زندگى و تبهکارى گروهى از بزرگان و سرمایه داران آنها را فراهم نموده و آنها را مهلت داده تا اینکه مدت آزمایش آنان به پایان برسد و هر چه در توانائى آنها است ستم نموده و زیردستان را به اسارت در آورده شایسته عقوبت گردند.آنگاه پروردگار آنها را به هلاکت افکند. مى گوید: «و إذا أردنا أن نهلک قریة أمرنا مترفیها ففسقوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیرا؛ هنگامى که ما تصمیم بر هلاکت قومى بگیریم نخست اوامر خود را براى مترفین و سردمداران آنها بیان مى کنیم، سپس به هنگامى که آنها به مخالفت و خروج از اطاعت برخیزند و استحقاق مجازات پیدا کنند، ما آنها را شدیدا درهم مى کوبیم و هلاک مى کنیم.» (اسراء/ 16) صدور امر درباره مترفین و سرمایه داران عبارت از تهیه وسائل و وفور نعمت و تمرکز ثروت و قدرت است که هر یک به شعاع توانائى خود ستم نمایند و در اثر اختلاف طبقاتى نظام اجتماع و تساوى حقوق مردم مستمند را نادیده گیرند.

مراحل چهارگانه مجازات الهى

گرچه بسیارى از مفسران احتمالات متعددى در تفسیر این آیه داده اند، ولى به اعتقاد ما آیه طبق ظاهر آن یک تفسیر روشن بیشتر ندارد، و آن اینکه: خداوند هرگز قبل از اتمام حجت و بیان دستوراتش کسى را مؤاخذه و مجازات نمى کند، بلکه نخست به بیان فرمانهایش مى پردازد، اگر مردم از در اطاعت وارد شدند و آنها را پذیرا گشتند چه بهتر که سعادت دنیا و آخرتشان در آن است، و اگر به فسق و مخالفت برخاستند و همه را زیر پا گذاشتند اینجا است که فرمان عذاب درباره آنها تحقق مى پذیرد و به دنبال آن هلاکت است. اگر درست در آیه دقت کنیم، چهار مرحله مشخص براى این برنامه بیان شده است:
1- مرحله اوامر (و نواهى).
2- مرحله فسق و مخالفت.
3- مرحله استحقاق مجازات.
4- مرحله هلاکت.
همه این مراحل با فاء تفریع به یکدیگر عطف شده اند. در اینجا این سؤال پیش مى آید که چرا امر شدگان تنها مترفین هستند؟ در پاسخ این سؤال توجه به یک نکته راه گشا است و آن اینکه در بسیارى از جوامع (منظور جامعه هاى ناسالم است) مترفین، سردمداران اجتماعند و دیگران تابع و پیرو آنها. به علاوه در این تعبیر اشاره به نکته دیگرى نیز هست، و آن اینکه سرچشمه غالب مفاسد اجتماعى نیز ثروتمندان از خدا بى خبرى هستند که در ناز و نعمت و عیش و هوس غرقند، و هر نغمه اصلاحى و انسانى و اخلاقى در گوش آنها ناهنجار است، به همین دلیل همیشه در صف اول در مقابل پیامبران ایستاده بودند، و دعوت آنها را که به نفع عدل و داد و حمایت از مستضعفان بوده همیشه بر ضد خود مى دیدند. روى این جهات از آنها بالخصوص یاد شده است چرا که ریشه اصلى فساد همین گروهند. ضمنا "دمرنا" و "تدمیر" از ماده ی "دمار" به معنى هلاکت است. به هر حال آیه فوق، هشدارى است به همه مردم با ایمان که مراقب باشند، حکومت خویش را بدست مترفین و ثروتمندان مست شهوت ندهند و از آنها دنباله روى نکنند که جامعه آنان را سرانجام به هلاکت و نابودى مى کشانند.

مقصود از اراده هلاک قریه

معناى جمله ی "و إذا أردنا أن نهلک قریة"، این است که وقتى زمان هلاک کردن قومى نزدیک شد چنین و چنان مى کنیم، و این تعبیر از قبیل این است که مى گویند: وقتى فلانى مى خواست بمیرد چنین و چنان گفت، و آسمان وقتى مى خواست ببارد فلان جور شد، که در همه اینها معنا این است که "وقتى نزدیک شد بمیرد و یا ببارد"، چون پر واضح است که هیچکس به حقیقت معناى اراده، اراده مردن نمى کند، و آسمان هم اراده باریدن ندارد، در قرآن هم آمده «فوجدا فیها جدارا یرید أن ینقض؛ دیوارى یافتند که مى خواست خراب شود.» (کهف/ 77) پس در همه این موارد، اراده به معناى نزدیک شدن وقت عمل است. ممکن هم هست مراد از آن، اراده فعلیه باشد، چون حقیقت اراده عبارت است از توافق اسبابى که مقتضى مراد و مساعد با وقوع آن است و این معنا نزدیک به همان معنایى است که خاطرنشان ساختیم، چون برگشت آن به تحقق اسبابى است که اقتضاى هلاکت ایشان را دارد، و آن عبارت از کفران ایشان به نعمت و طغیان به معصیت است، هم چنان که فرموده: «لئن شکرتم لأزیدنکم و لئن کفرتم إن عذابی لشدید؛ اگر شکر بگزارید قطعا نعمتهایتان را زیادتر مى کنم و اگر کفران کنید مسلمان عذاب من شدید است.» (ابراهیم/ 7) و نیز فرموده: «الذین طغوا فی البلاد* فأکثروا فیها الفساد* فصب علیهم ربک سوط عذاب* إن ربک لبی المرصاد؛ کسانى که در بلاد طغیان ورزیده در آنها فساد را زیاد کردند، پس پروردگارت تازیانه عذاب را بر ایشان فرود آورد که پروردگار تو در کمین گاه است.» (فجر/ 11- 14)

آیا خداوند امر به فحشاء می کند

اینکه فرمود: "ما به مترفین آن قوم دستور دادیم تا در آن قریه ها فسق و فجور کنند" با اینکه از کلام خداى تعالى این معنا را مى دانیم که هرگز امر تشریعى به فسق و فجور نکرده و بلکه صریحا فرموده: «قل إن الله لا یأمر بالفحشاء؛ بگو خداوند امر به فحشاء نمى کند.» (اعراف/ 28) لذا مى فهمیم که این امر، امر تشریعى نبوده. و اما تعلق نگرفتن امر تکوینى، به معصیت، از آن جهت که معصیت است نیز واضح است بلکه واضح تر از امر تشریعى است، زیرا اگر خداوند امر تکوینى به عملى کند، آن عمل، ضرورى شده و دیگر متعلق به اختیار کسى نمى شود، و وقتى عملى اختیارى انسان نشد انجامش معصیت نیست، هم چنان که قرآن کریم در معناى امر تکوینى خداوند فرموده است: «إذا أراد شیئا أن یقول له کن فیکون؛ و چون چیزى را اراده کند بگوید باش بى درنگ خواهد شد.» (یس/ 82)
بنابراین اگر متعلق امر، در جمله "امرنا" اطاعت باشد، امر به معناى حقیقى یعنى امر تشریعى خواهد بود، یعنى امرى که با زبان پیغمبرشان به ایشان ابلاغ شده، پیامبرى که مبعوث شدنش براى انذار ایشان به عذاب خدا در صورت مخالفت امر او بوده است، و قبلا هم اشاره کردیم که اصولا این شان یعنى انذار مردم از مختصات فرستادگان خداست. پس قوم هر پیغمبرى اگر مخالفت کنند و از امر پروردگارشان فسق بورزند، قول عذاب برایشان محقق مى شود، یعنى مبتلا به عذاب و هلاکت مى گردند. و اگر متعلق امر در جمله مورد بحث، فسق و معصیت باشد، مقصود از امر این خواهد بود که ما نعمت را برایشان افاضه نموده و بر سبیل املاء و استدراج فراوانش کردیم تا بدین وسیله دسترسیشان به فسق بیشتر گشته و فسق را از حد بگذرانند و قول بر آنان محقق گردد تا عذاب نازل شود. این دو وجه بود که با هر یک از آنها جمله "امرنا ..." را مى توان توجیه نمود.
اما وجه اول از دو جهت بعید است، یکى اینکه خلاف ظاهر است، چون ظاهر اینکه مى گوئیم: "دستورش دادم و او چنین و چنان کرد" این است که دستور به عین همان عملى که او کرده صادر شده است، و در آیه مورد بحث هم ظاهر این است که امر به خود فسق تعلق گرفته باشد، نه به طاعت. دوم اینکه تا همه اهل یک شهر فسق نورزند بلاى عمومى نازل نمى شود، و با این حال وجهى نیست که امر تنها متوجه مترفین شود. زمخشرى در توجیه این امر گفته است: «امر در اینجا حتما امرى است مجازى، زیرا وقتى امر حقیقى مى بود که به ایشان فرموده باشد: "افسقوا؛ فسق بورزید" و چون چنین امرى معقول و ممکن نیست، لاجرم امر مجازى خواهد بود، و اما وجه مجازیت آن این است که از آنجایى که خداوند نعمت را بر آنان بسیار کرده و وسیله پیروى شهوات را بر ایشان فراهم نموده پس گویى که ایشان ماموریت داشته اند که نعمت هاى خدا را در اینکار صرف کنند. ولى حقیقتش این است که خداوند نعمت را براى این ارزانیشان داشت که شکرگزارى نموده و در راه خیر صرف کنند، و متمکن از احسان و نیکى باشند، هم چنان که ایشان را صحیح و سالم و نیرومند آفرید و متمکن در خیر و شرشان کرد، و از ایشان خواست تا خیر را بر شر و اطاعت را بر معصیت مقدم بدارند، ولى ایشان فسق و فجور را مقدم داشتند، و چون دست و دامن بدان بیالودند "قول" که همان کلمه عذاب باشد برایشان استقرار یافت، و نابودشان کرد.»
و اگر بگویى که چرا آیه را چنین معنا نکنیم که "ما ایشان را به اطاعت امر کردیم و ایشان فسق ورزیدند"؟ در جواب مى گوئیم بدین جهت نمى توانیم که چنین معنا کردن مستلزم حذف چیزى است که در آیه دلیل و قرینه اى بر آن نیست و چنین حذفى جایز نمى باشد چه رسد به حذف چیزى که دلیل بر خلاف آن هست. به خلاف اینکه مامور به که حذف شده همان فسق باشد که کلمه "فسقوا" بر آن دلالت دارد، و اینگونه تعبیر بسیار است، مثلا گفته مى شود: امرش کردم پس ایستاد، یا دستورش دادم خواند، که غیر از این از آن فهمیده نمى شود که مامور به حذف شده در اولى ایستادن و در دومى همان قرائت است، و اگر چیز دیگرى در تقدیر بگیریم در حقیقت از شنونده خود علم غیب توقع کرده ایم. البته این معنا را در مثل "او را دستور دادم نافرمانیم کرد" و یا "او را امر کردم امرم را امتثال نکرد" نمى گوئیم، زیرا هیچ عاقلى مامور خود را امر به نافرمانى نمى کند، و چون محال است چنین معنایى مورد نظر گوینده باشد از این جهت کلام گوینده هم دلالت بر آن ندارد، بلکه صاحب چنین کلامى منظورش این است که من اصلا مامور ندارم و خطم را نمى خوانند، من فلانى را امر کردم ولى او اطاعتم نکرد، مثل اینکه بعضى از سفیهان و دیوانگان بدون اینکه مامورى داشته باشند امر و نهى مى کنند.
خواهى گفت: با اینکه مى دانیم خداوند امر به فحشاء نمى کند و همواره به خیر و عدالت امر مى کند چرا همین معنا قرینه بر این نباشد که مقصود از جمله "امرنا ..."، این باشد که ما مترفین آن قریه ها را امر به خیر کردیم ولى ایشان عصیان ورزیدند؟ در جواب مى گوییم: این حرف صحیح نیست، زیرا تقدیر گرفتن کلمه "بخیر" تقدیر گرفتن چیزیست که ظاهر عبارت "فسقوا" مخالف آن است، بنابراین جز همان راه که گفتیم که باید کلام مورد بحث را، حمل بر مجاز کرد چاره دیگرى نداریم. و این کلام در توجیه جمله مورد بحث و اینکه چگونه فسق مامور به شده است حرف خوبى است، ولیکن آن طور که ایشان ادعا کرده اند که آیه شریفه صریح در این معنا است و احتمال دیگرى وجود ندارد، صحیح نیست.
همانطور که آن وجه محتمل است بیان ما نیز محتمل است، چرا صحیح نباشد که بگوئیم در جمله ی "امرش کردم پس نافرمانى کرد" به قرینه اینکه "عصیان" منافى با "امر" است، مامور به "اطاعت" بوده و تقدیر چنین باشد که "من او را به اطاعت امر کردم ولى او فسق ورزید" چون فسق همان عصیان و خروج از زى بندگى است، و یا چرا صحیح نباشد بگوئیم که فعل "امرنا" در آیه شریفه در لازمه معناى خود استعمال شده، و معناى آن این است که امر ما متوجه مترفین شد، و ایشان در آن فسق ورزیدند. بنابراین انصاف این است که هم توجیه ما متحمل است، و هم توجیه زمخشرى، و هیچ یک هم اشکالى ندارد، جز اینکه توجیه ما صرف احتمال نیست، بلکه بهره اى از ظهور نیز دارد.
بعضى دیگر از این سؤال که چرا امر فقط متوجه مترفین شده، چنین پاسخ داده اند که چون ایشان رؤسا و زمامداران قوم بوده اند، و دیگران از ایشان پیروى مى کردند، و معلوم است که حکم تابع حکم متبوع او است، ولى این جواب بى اشکال نیست.
بعضى دیگر گفته اند: جمله ی "امرنا ..." صفت قریه است، نه جواب کلمه ی "اذا" و جواب کلمه مزبور حذف شده است، هم چنان که در آیه ی «حتى إذا جاؤها و فتحت أبوابها و قال لهم خزنتها؛ تا چون بدان رسند درهاى آن [به رويشان] گشوده گردد و نگهبانانش به آنان گويند.» (زمر/ 71) حذف شده، و جهت حذف آن این بوده که حاجتى به ذکرش نبوده، و کلام بر آن دلالت مى کرد. عده اى دیگر گفته اند که در آیه، تقدیم و تاخیر به کار رفته و تقدیرش چنین است "و اذا امرنا مترفى قریة ففسقوا فیها اردنا ان نهلکها؛ و چون مترفین هر شهرى را امر کنیم و ایشان در امر ما فسق بورزند اراده مى کنیم هلاکشان سازیم" چون اراده هلاکت قبل از آنکه جهتش محقق شود معنا ندارد، این وجه مانند وجه قبلیش سخیف و بى اساس است.
همه این توجیهات بر تقدیریست که آیه را به قرائت معروف که جمله ی "امرنا" را با همزه و بعد از آن میم بدون تشدید قرائت نموده اند قرائت کنیم و آن را از ماده ی "امر" که به معناى طلبیدن است بدانیم، ولى چه بسا که آن را به معناى اکثار دانسته اند، و گفته اند معنایش این است که مال و اولاد مترفین را زیاد کردیم، و ایشان در آن شهر فساد راه انداختند. و بعضى دیگر آن را به صورت "امرنا" قرائت کرده و به على (ع) و به عاصم و ابن کثیر و نافع و غیر ایشان نسبتش داده اند که از ماده "ایمار" و به معناى زیاد کردن مال و نسل است، بعضى دیگر آن را به صورت "أمرنا" با تشدید میم از مصدر تامیر به معناى تولیت و عهده دارى امارت قرائت کرده و به امام على و امام حسن و امام باقر (ع) و به ابن عباس و زید بن على و غیر ایشان نسبتش داده اند.

Sources

سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏13 صفحه 82

ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏12 صفحه 58

سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد 10 صفحه 38

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information