شخصیت عمرو عاص (دیدگاه امیرالمؤمنین)
English 5599 Views |در زمینه زندگی و شخصیت عمرو بن عاص سخنان بسیاری است که در کتابهای مورد اعتماد ذکر شده که شخصیت! این مرد را در مقابل خواننده مجسم و نمایان می سازد و روحیات و حقیقت وجود او را و تمامی نقاط عیب وضعفش را نمودار می نماید اینک نمونه ای از آن سخنان.
سخن پیامبر خدا
زید بن ارقم بر معاویه وارد شد، دید عمرو بن عاص با او بر یک تخت نشسته چون این بدید خود را در بین آن دو قرار داد. عمرو بن عاص به او گفت: «جای دیگری نیافتی که آمدی اتصال مرا با أمیرالمؤمنین قطع کردی؟!» زید در جواب گفت: «رسول خدا به جنگی رفته بود و شما نیز با آن حضرت بودید، چون چشم رسول خدا شما را با هم دید نظر تندی به سویتان افکند روز دوم و سوم نیز چون شما را با هم دید با همان نظر به شما نگاه کرد و در سومین روز فرمود: هر زمان که معاویه را با عمرو بن عاص دیدید بینشان جدائی افکنید زیرا اجتماع این دو هرگز به خیر نخواهد بود.»
ابن مزاحم این روایت را چنانکه ذکر شد در ص 112 کتاب «صفین» خود آورده و ابن عبد ربه این داستان را در ج 2 ص 290 «العقد الفرید». از عبادة بن صامت روایت کند و در روایتش تصریح دارد که: رسول خدا این سخن را در غزوه تبوک فرموده و عبارتش چنین است: «هر زمان آن دو را (معاویه و عمرو بن عاص) با هم یافتید بین آنها جدائی افکنید چه، این دو هیچ گاه بر امر نیک با هم جمع نمی شوند.»
سخنان أمیرالمؤمنین درباره عمرو بن عاص
ابوحیان توحیدی در ج 3 ص 183 کتاب «الامتاع و المؤانسة» روایت نموده که شعبی گوید: عمرو بن عاص از علی (ع) یاد نمود و گفت: «شخصی است شوخ و مزاح» چون این سخن به علی رسید چنین فرمود: «فرزند نابغه را ببیند که پندارد من شوخ و بوالهوس و بیهوده سرا و بازیگرم!! چقدر دور است این نسبت از من. چه، یاد مرگ و اندیشه محشر و حساب مرا از تباهی و بیهوده گذرانی و بوالهوسی باز می دارد، و همین یادها کافیست که چون بهترین واعظ، انسان هوشیار را از صفات نکوهیده باز دارد؛ همانا بدترین گفتار، سخن دروغ است. عمرو، هرگاه وعده ای دهد تخلف می کند؛ و هرگاه سخن گوید، دروغ می گوید، در روزگار سختی آمر است و ناهی و در آن هنگام که شمشیرها به کار افتد. بزرگترین نیرنگ و حیله او، این است که سرین خود را بی دریغ عیان سازد!!» این روایت را به همین لفظ شیخ طوسی در ص 82 کتاب «امالی» خود از حافظ ابن عقده روایت نموده است.
سخن علی (ع) به روایت شریف رضی
«شگفتا از پسر نابغه! در میان اهل شام شایع نموده که من شوخ و مزاحم، و هرزه درا و بوالهوس. چه ناروا سخنی که در این سخنش خود گناهکار است. بدترین سخن، گفتار دروغ است، او در گفتارش دروغگو است و در وعده اش تخلف می نماید، اگر چیزی را بخواهد قسم می دهد و اگر از او تقاضائی شود بخل می ورزد در عهد و پیمانش خیانت می کند و بر امانت وفادار نیست در هنگام جنگ خوب فرماندهی است! اما همین که شمشیرها به کار افتد و زد و خورد درگیر شود، بزرگترین نقشه و تدبیرش این است که عورت و سرین خود را بی دریغ نمایان سازد!!. به خدا قسم یاد مرگ مرا از هرزه درائی و بازیگری باز داشته ولی فراموشی از امر آخرت او را از گفتار حق باز می دارد؛ با معاویه بیعت نکرد تا اینکه با او شرط نمود که از عواید و ثروتی که به دست می آید، او را سهیم کند!»
سخن علی (ع) به روایت ابن قتیبه
زید بن وهب گوید: علی بن ابیطالب (رض) به من گفت: «شگفتا از پسر نابغه او می پندارد که من شوخ و مزاح و هرزه درا و بیهوده سرایم! وه چه نسبت ناروائی! همانا بدترین گفتار، سخن دروغ است. او (عمرو) هنگامی که چیزی طلب کند با قسم همراهش می سازد و ابرام می کند و زمانی که از او چیزی تقاضا شود بخل می ورزد در هنگام جنگ مردی است سختگیر و پر فرمان تا مادامی که شمشیرها به کار نیفتاده ولی هنگامی که زد و خورد درگیر شود بزرگتر حیله و نیرنگش اینست که خود را واژگون سازد و با آشکار ساختن سرین خود؛ مانع از حمله خلق شود. خدا او را پست و نابود سازد.»
سخن علی به روایت ابن عبد ربه
در محضر علی بن ابیطالب سخن از عمرو بن عاص پیش آمد. حضرت درباره او چنین فرمود: «شگفتا از پسر نابغه! چنین پنداشته و شایع کرده که من مزاح و هرزه درا و بوالهوسم! وه چه نسبت ناروائی!! بدترین سخن دروغترین آن است، همانا او هنگام درخواست ابرام می کند و اگر از او چیزی تقاضا شود بخل می ورزد و هنگامی که شراره جنگ زبانه کشد و شمشیرها به کار افتد همه همش اینست که لباس خود را درآورد و با ظاهر ساختن سرین خود از حمله جنگجویان جلوگیری کند. خدا او را هلاک و نابود سازد!»
هنگامی که مردم شام در جنگ صفین قرآنها را بر نیزه ها زدند و جنگجویان را به حکم قرآن دعوت نمودند علی (ع) فرمود: «ای بندگان خدا! من سزاوارترین کسی هستم که کتاب خدا را پذیرفته ام اما معاویه، عمرو بن عاص، ابن ابی معیط، حبیب بن مسلمه و ابن ابی سرح، اینان نه اهل دیانتند و نه به قرآن اعتقادی دارند، من آنها را بهتر از شما می شناسم در وقت کودکیشان با آنها بوده ام و پس از آنکه به حد مردی رسیدند باز با آنها بوده ام در هنگام کودکی و مردی بدترین بودند! این سخن، (دعوت او به حکم قرآن) سخن حقی است که از آن اراده باطل و ناروا شده؛ به خدا قسم اینان قرآن را بلند نکرده اند؛ اینان قرآن را نمی شناسند و بدان عمل نمی کنند و اینکه می بینید که قرآنها را بر سر نیزه ها کرده اند جز مکر و حیله چیز دیگری نیست.»
ابوعبدالرحمن مسعودی گوید: یونس بن ارقم بن عوف از مردی سالخورده از قبیله بکر بن وائل برایم روایت کرد که: ما در جنگ صفین با علی بودیم، عمرو بن عاص تکه پاره ای سیاه و مربع به سر نیزه ای کرد و بلند نمود، گروهی گفتند که این رایتی است که رسول خدا (ص) برای او ترتیب داده و این مطلب بین مردم شایع شد تا اینکه به حضرت علی (ع) رسید. حضرت فرمود: «آیا می دانید داستان این رایت چیست؟ رسول خدا، این پارچه را به عمرو بن عاص (این دشمن خدا) نشان داد و فرمود: کیست آن را با آنچه درباره آن مقرر است بپذیرد؟ عمرو گفت: ای رسول خدا! مقررات و شرائط آن چیست؟ رسول خدا (ص) فرمود شرطش این است که با در دست داشتن آن با مسلمانی جنگ نکنی و آن را به کافری نزدیک ننمائی، عمرو آن را گرفت و اکنون به خدا قسم آن را به مشرکین نزدیک ساخته و با در دست داشتن آن امروز با مسلمین می جنگد! به آن خداوندی که دانه را در زمین شکافته و رویانده و این همه خلق را آفریده اینان اسلام نیاورده اند! بلکه تظاهر به اسلام نموده و کفر و ناسپاسی را در درون خود نگاه داشتند! همین که یارانی و همکارانی یافتند به دشمنی و عناد خود بازگشتند، جز اینکه نماز را به صورت ظاهر ترک نکردند!»
نامه أمیر مؤمنان به عمرو
«(این نامه) از جانب بنده خدا علی أمیرالمؤمنین به آن بی عقب و زاده نسل بریده، عمرو بن عاص پسر وائل است که سرزنش کننده محمد و آل محمد در عصر جاهلیت و اسلام بود؛ سلام بر آن کس که سعادت را پیروی کند. اما بعد، همانا تو، شئون مردی و مردانگی را به خاطر شخص فاسقی که پرده اش دریده است، از دست داده ای؛ کسی که اشخاص شریف و کریم در مجلسش اهانت می شود و اشخاص حلیم و بردبار، با آمیزش با او بی ارزش و به سفاهت منسوب می شوند و در نتیجه دلت تابع دل او شد چنانکه گفته شده: وافق شن طبقة این پیروی تو از او باعث شد که دینت را از تو بگیرد و سپرده الهی را (دین و مسؤولیت در مقابل آن) و دنیا و آخرت را تباه سازد، البته خدا نابکاری و پستی تو را از روز نخست می دانست چنانکه گرگی دنبال شیر روانه می شود تا در سایه چنگال نیرومندش به نوائی برسد و از زیادی شکارش شکمی از عزا در آورد، تو نیز پیرو معاویه شدی تا از پس مانده اش چیزی به تو رسد ولی از آنچه قلم تقدیر بر آن جاری گشته گریزی نیست. در حالی که اگر حق را می یافتی و در راه حقیقت سیر می کردی به آنچه امید به دست آوردنش را در دل داشتی می رسیدی. چه، مسلم است هر آن کس که پیرو حق باشد به رشد و سعادت می رسد. اگر خداوند مرا بر تو و آن زاده زن جگر خوار، مسلط فرماید، شما را به ستمکاران قریش ملحق خواهم کرد به آنهائی که در زمان رسول خدا (ص) خداوند قهار آنها را هلاک فرمود، و اگر تو و او زنده بمانید و زندگیتان بعد از من ادامه یابد، خدا شما را کفایت کند و همان انتقام و عقاب خدا شما را بس است.»
ابن ابی الحدید این نامه را به این صورت در ج 4 ص 61 «شرح نهج البلاغه» خود، از کتاب صفین تالیف نصر بن مزاحم نقل نموده است در حالی که ما این نامه را در کتاب نصر بن مزاحم نیافتیم، پس هر کس در بسیاری از آنچه ابن ابی الحدید از این کتاب نقل نموده دقت و امعان نظر کند، خواهد دانست که آنچه از کتاب نصر بن مزاحم به چاپ رسیده مختصری از کتاب اصلی است نه تمام کتاب او و کتاب نصر از آنچه که فعلا در دسترس است بسیار بزرگتر بوده است.
«همانا تو دین خود را تابع دنیای کسی قرار دادی که گمراهی و ستمکاریش آشکار است و پرده حیا و دینش دریده؛ انسان بزرگوار در مجلس او مورد نکوهش و اهانت واقع شود و بردبار و حلیم با آمیزش او به سفاهت منسوب گردد؛ تو از او پیروی کردی بخاطر مال دنیا، چون سگی که دنبال شیری را گیرد تا از پنجه های نیرومند او بهره مند گردد و در انتظار آن باشی که از باقیمانده طعمه خود چیزی به سویت افکند در نتیجه این روش؛ دنیا و آخرت خود را از دست دادی! در حالی که اگر به حق می پیوستی به آرزوهایت می رسیدی. آن هنگام که خداوند، مرا بر تو و پسر ابوسفیان پیروز کند و غلبه دهد؛ پاداش اعمالتان را به شما می رسانم و اگر مرگتان به تأخیر افتد و بعد از من باقی ماندید، آنچه در پیش روی شماست و در آینده در انتظارتان است بدتر است.»
خطبه أمیرالمؤمنین بعد از تحکیم
پس از آنکه خوارج خروج نمودند و ابوموسی به مکه گریخت و علی (ع) ابن عباس را به بصره برگرداند؛ آن حضرت در کوفه این خطابه را ایراد فرمود: «ستایش مر خدای راست، هر چند روزگار سانحه مهم و حادثه بزرگی را به وجود آورد من شهادت می دهم که جز خدای یگانه بی شریک کسی شایسته پرستش نیست و محمد (ص) بنده و فرستاده اوست، درود خدا بر او و آل او. اما بعد، همانا سرپیچی از نصیحت و صلاح اندیشی ناصح مهربان و دانا و کار آزموده، حسرت به بار می آورد و باعث ندامت است. من در موضوع این داوری که صورت گرفت، امر و رأی خود را اعلام می کنم و آنچه در سینه دارم به رایگان در اختیار شما می گذارم، اگر امری از قصیر اطاعت شود. و شما چون جفاکاران و مخالفان از پذیرش امر من سر باز زدید، و متمردانه نصحیتم را پشت سر افکندید؛ این روش شما طبعا موجب آن شد که شخص ناصح خیر اندیش را به تردید و حیرت افکند من خیر اندیشی درباره شما را همانند مشت بر سندان زدن دانستم. در نتیجه، کار من و شما به آنجا کشید که پس از وقوع خطر و به دست آمدن ضرر، راز نصایحم آشکار گشت چنانکه برادر هوازن گوید:
امرتکم امری بمنعرج اللوی *** فلم تستبینوا النصح الا ضحی الغد
« من رأى و امر خود را به پیش رویتان به وضوح گفتم؛ ولى آن جماعت نصایحم را تا ظهر فردا نفهمیدند (یعنى بعد از اینکه همه کارها گذشته، و وقت هر عملى منقضى گشته بود).»
آگاه باشید! همانا این دو مرد (عمرو بن عاص و ابو موسی اشعری) که شما به داوری پذیرفتید؛ حکم قرآن را پشت سر افکندند و بر خلاف امر و نهی قرآن عمل نمودند و هر کدامشان به دلخواه خود رفتار نمودند و راهنمائی های خدا را نادیده گرفته و بدون در دست داشتن حجت و برهانی، و یا در نظر گرفتن سیره گذشته، داوری کردند و هر دو در داوریشان اختلاف نمودند و در نتیجه هیچ یک به صواب و رشد راه نیافتند و خدا و رسولش و صالحین و اهل ایمان جملگی از آن دو بیزاری جستند و آنها آماده عزیمت به سوی شام گشتند.»
ابن کثیر این خطبه را در ج 7 ص 286 تاریخ خود آورده ولی به جهت اینکه در این خطبه تبهکاران خیانت پیشه با اوصاف نکوهیده یاد شده اند، و یا بدین سبب که در ناقلین خطبه خدشه می کرده است و یا به این علت که راضی نمی شده مردم بر حال عمرو بن عاص و رفیقش مطلع گردند، دنبال خطبه را بریده و آن را تا آخر بیت مورد استشهاد ذکر کرده و سپس گوید: حضرت بعد از این جمله سخنی درباره رفتار داوران دارد و داوریشان را رد نموده و نکوهش نموده است و سخنانی بر خیانت و گمراهی حکمین ایراد فرموده. در این مورد ضمن خطبه های أمیرالمؤمنین (ع) سخنان بسیاری در پیرامون این مرد (عمرو بن عاص) مذکور است که ما برای رعایت اختصار از ذکر آن صرفنظر نمودیم مانند این جمله از فرمایش آن حضرت: «پسر نابغه، آن دشمن خدا و دوست آنکه خدا او را دشمن می دارد، رهسپار مصر شد.» و یا این جمله: «ناپاکان و ستمکاران مصر را فتح کردند؛ همان جفاپیشگان که خلق خدا را از راه خدائی باز داشتند و پیوسته کجروی و انحراف را ترویج نمودند.»
Sources
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 3 صفحه 232
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites