غدیریه قاضی جلیس (قصیده)
English 5659 Views |غـدیـریـه 1
دعاه لوشک البین داع فأسمعا *** و أودع جسمی سقمه حین ودعا
و لم یبق فی قلبی لصبری موضعا *** و قد سار طوع النأی و البعد موضعا
أجن إذا ما اللیل جن کآبة *** و أبدی إذا ما الصبح أزمع أدمعا
و ما انقدت طوعا للهوى قبل هذه *** و قد کنت ألوى عنه لینا و أخدعا
ترجمه: «فریاد رحیل برآمد که بشتابید. وداعم گفت و رفت، درد و بلایش به جانم ماند. دل تنگم را ذره اى جاى صبر و تحمل نبود، از این رو همراه کاروان با سر و جان رفت. اینک با غم و اندوه به تاریکى شب پناه برم، صبحگاهان که نقاب از رخ برکشد، اشک نهانم برملا سازم. پیش از این، این چنین، اسیر عشق نمى گشتم، گاهى رخ برمى تافتم، گاهى راه فریب مى گرفتم.»
تا آنجا که گوید:
تصاممت عن داعی الصبابة و الصبا *** و لبیت داعی آل أحمد إذ دعا
عشوت بأفکاری إلى ضوء علمهم *** فصادفت منه منهج الحق مهیعا
علقت بهم فلیلح فی ذاک من لحا *** تولیتهم فلینع ذلک من نعى
تسرعت فی مدحی لهم متبرعا *** و أقلعت عن ترکی له متورعا
هم الصائمون القائمون لربهم *** هم الخائفوه خشیة و تخشعا
هم القاطعو اللیل البهیم تهجدا *** هم العامروه سجدا فیه رکعا
هم الطیب الأخیار و الخیر فی الورى *** یروقون مرأى أو یشوقون مسمعا
بهم تقبل الأعمال من کل عامل *** بهم ترفع الطاعات ممن تطوعا
بأسمائهم یسقى الأنام و یهطل ال *** - غمام و کم کرب بهم قد تقشعا
هم القائلون الفاعلون تبرعا *** هم العالمون العاملون تورعا
أبوهم وصی المصطفى حاز علمه *** و أودعه من قبل ما کان أودعا
أقام عمود الشرع بعد اعوجاجه *** و ساند رکن الدین أن یتصدعا
و واساه بالنفس النفیسة دونهم *** و لم یخش أن یلقى عداه فیجزعا
و سماه مولاهم و قد قام معلنا *** لیتلوه فی کل فضل و یشفعا
فمن کشف الغماء عن وجه أحمد *** و قد کربت أقرانه أن یقطعا
و من هز باب الحصن فی یوم خیبر *** فزلزل أرض المشرکین و زعزعا
و فی یوم بدر من أحن قلیبها *** جسوما بها تدمی و هاما مقطعا
و کم حاسد أغراه بالحقد فضله *** و ذلک فضل مثله لیس یدعى
لوى غدره یوم الغدیر بحقه *** و أعقبه یوم البعیر و أتبعا
و حاربه القرآن عنه فما ارعوى *** و عاتبه الإسلام فیه فما وعى
إذا رام أن یخفی مناقبه جلت *** و إن رام أن یطفی سناه تشعشعا
متى هم أن یطوی شذى المسک کاتم *** أبى عرفه المعروف إلا تضوعا
ترجمه
«نداى عشق را نشنیده گرفتم، داعى خاندان رسول را لبیک اجابت گفتم. اندیشه تاریک خود در پرتو دانش آنان گرفتم، راه حقیقت را صاف و روشن دریافتم. به مهرشان دل بستم، دشمنان هر چه خواهند گویند. ولایشان پذیرفتم، منکران هر چه خواهند خرده گیرند. زبان به ثنایشان گشودم، با شتاب راه خدمت گرفتم. عذر تقصیر گفتم، از خطا پرهیز کردم. آنهایند که صائم و قائمند، از خوف حق در بیم و اضطرابند. شبها با راز و نیاز به سر برند، با رکوع و سجود، شب زنده دارند. با مهر و ولایشان عبادت ما مقبول افتد، از عنایتشان طاعت ما به آسمانها بر شود. با یادشان ابر آسمان باران ریزد، گرفتاریها رخت بربندد. گفتارشان با کردار برابر باشد، وه چه نیک است. علم و عمل توأمان باشد، معنى تقوى همین است. پدر آنان وصى مصطفى است، وارث علمش، از این رو میراث نبوت بدو داد. ستون دین از وجودش راست شد، ارکان دین برقرار ماند. جان عزیزش فداى رسول کرد، از خیل دشمنان نهراسید. آشکارا، سرور و سالارشان نامید، همپایه او در فضل و عصمت آمد. غبار غم از چهره احمد که زدود؟ آنجا که دیگران وانشستند. دراز قلعه خیبر که برکند؟ لرزه بر حصار مشرکین افکند.
روز «بدر»، اجساد مشرکین در چاه بینباشت، سرها از تن جدا کرد. بسا حاسدان که بر فضلش رشک بردند، فضلى که همتا ندارد. روز «غدیر»، عزم خیانت در دل آنان پروراند، روز «جمل» نتیجه اش آشکار آمد. قرآن به جنگ آنان برخاست، از پا ننشستند، اسلام به سرزنش و ملامت زبان باز کرد، در گوش نگرفتند. مناقب و مفاخرش نهفتند، برملا شد. پرتوش در حجاب کردند، جهان روشن گشت. مشک و عنبر کى نهان گردد، شمیم جان پرورش در پرده نماند.»
و از همین قصیده است:
أیا أمة لم ترع للدین حرمة *** و لم تبق فی قوس الضلالة منزعا
بأی کتاب أم بأیة حجة *** نقضتم بها ما سنه الله أجمعا
غصبتم ولی الحق مهجة نفسه *** و کان لکم غصب الإمامة مقنعا
و ألجمتم آل النبی سیوفکم *** تفری من السادات سوقا و أذرعا
و حللتم فی کربلاء دماءهم *** فأضحت بها هیم الأسنة شرعا
و حرمتم ماء الفرات علیهم *** فأصبح محظورا لدیهم ممنعا
ترجمه: «هلا. اى امت گمراه که حرمت دین بشکست، سرگشتگى و ضلالت از حد به در برد. با کدامین حجت و برهان، فرمان حق زیر پا نهادید. حق ویژه على را غصب کردید، امامت و خلافت راه شما را هموار کرد. تیغ کین در خاندان رسول نهادید، سر و دست آنان از تن جدا کردید. در کربلا خونشان حلال شمردید، ناوک سنان از خونشان سیراب نمودید. آب فرات بر آنان حرام شد، تشنه کامان را دادرسى باقى نماند.»
قصیده 56 بیت است که قسمتى از آن گزین شد.
غـدیـریـه 2
قاضی جلیس در ماتم سیدالشهداء چنین سروده؛
إن خانها الدمع الغزیر *** فمن الدماء لها نصیر
دعها تسح و لا تشح *** فرزؤها رزء کبیر
ما غصب فاطمة تراث *** محمد خطب یسیر
کلا و لا ظلم الوصی و *** حقه الحق الشهیر
نطق النبی بفضله *** و هو المبشر و النذیر
جحدوه عقد ولایة *** قد غر جاحده الغرور
غدروا به حسدا له *** و بنصه شهد الغدیر
حظروا علیه ما حبا *** ه بفخره و هم حضور
یا أمة رعت السها *** و إمامها القمر المنیر
إن ضل بالعجل الیهو *** د فقد أضلکم البعیر
لهفی لقتلى الطف إذ *** خذل المصاحب و العشیر
وافاهم فی کربلا *** یوم عبوس قمطریر
دلفت لهم عصب الضلا *** ل کأنما دعی النفیر
عجبا لهم لم یلقهم *** من دونهم قدر مبیر
أ یمار فوق الأرض فی *** - ض دم الحسین و لا تمور
أ ترى الجبال درت و لم *** تقذفهم منها صخور
أم کیف إذ منعوه ور *** د الماء لم تغر البحور
حرم الزلال علیه *** لما حللت لهم الخمور
ترجمه: «اگر سیلاب اشکم فرو نشیند، از خون دل مدد گیرم. بگذار فرو ریزد و آرام نگیرد، که مصیبت بس عظیم است. میراث محمد از دخترش دریغ کردند. نه کارى سهل پیشه کردند. ابدا. و نه ظلمى که بر على رفت: حق مشهورش به تاراج بردند. رسول حق به فضل و مقامش زبان بر گشود: اوست که بشیر و نذیر است. پیمان ولایتش منکر شدند، ابلیسشان بفریفت. رشک بردند و راه دغل گرفتند، نص «غدیر» را به بازى گرفتند. جامه خلافت را که به اندامش فراز کرد، از او دریغ نمودند. به هرزه در آسمان جویاى اخترها گشتید، ماه تابان را ندیده گرفتید. قوم یهود، دنبال گوساله اى گرفتند، شما از پى اشترى (جمل) روان گشتید. آوخ بر کشتگان کربلا که خویش و بیگانه از یارى دریغ کردند. در نینوا روزى چهر گشود که چون روز قیامت سیاه و دژم بود. جوخه هاى ضلالت به هم پیوستند، گویا نفخه صور بردمیدند. شگفتا، دست تقدیر هم بر سر این کافران نکوبید. آیا خون حسین بر روى زمین موج زند، آسمان در هم نلرزد. پندارى کوهها به ماتم ننشست که سنگى بر سر آنان نبارید. چه شد که از آب فراتش منع کردند، دریاها بر نخروشید. آب زلال بر حسین حرام آمد، از آنرو که شرب خمر بر دشمنانش حلال بود.»
این قصیده 36 بیت است که نصف آن را برگزیدیم.
غـدیـریـه 3
قاضی جلیس قصیده دیگری دارد که 29 بیت است با این سر آغاز:
کم قد عصیت مقال الناصح الناهی *** و لذت منکم بحبل واهن واه
«سالها پند ناصح مشفق پس گوش افکندم، با ریسمان پوسیده شما به چاه افتادم.»
در این قصیده گوید:
حبی لآل رسول الله یعصمنی *** من کل إثم و هم ذخری و هم جاهی
یا شیعة الحق قولی بالوفاء لهم *** و فاخری بهم من شئت أو باهی
إذا علقت بحبل من أبی حسن *** فقد علقت بحبل فی ید الله
حمى الإله به الإسلام فهو به *** یزهی على کل دین قبله زاه
بعل البتول و ما کنا لتهدینا *** أئمة من نبی الله لو لا هی
نص النبی علیه فی الغدیر فما *** زواه إلا ظنین دینه واه
ترجمه: «مهر خاندان رسولم در دل است، از گناهان بازم دارند، ذخیره آخرت هم آنهایند. اى شیعیان راه وفا گیرید، سر مفاخرت و مباهات بر سما برافرازید. اگر به دستاویز ولایش چنگ زنى، ریسمان ولایش در کف خدا بینى. به فرمان حق حامى اسلام گشت، از اینرو بر همه ادیان پرتو افکند. جفت بتول، و اگر دخت محمد نبود، پیشوایان بر حق از کجا بود. پیامبر حق به روز «غدیر» منشور خلافتش برخواند، جز منافق بى دین حق او نربود.»
درباره شاعر
ابوالمعالى، عبد العزیز بن حسین بن حباب اغلبى، سعدى، صقلى، معروف به قاضى جلیس. از پیشتازان شعراء مصر است و دبیران آن سامان، در سلک ندیمان ملک صالح طلایع بن رزیک بود، پندار ما این است که در اثر مجالست دائم با ملک صالح، به لقب «جلیس» مشهور گشته باشد. قاضى جلیس، از سرایندگانى است که در مهر و ولاى عترت طه قدمى راسخ داشته است، چنانکه اشعار و سروده هایش حاکى است، فقیه معاصرش عماره یمنى، با قصیده اى که به سال 551 سروده و در ص 158 کتاب «نکت عصریه» خود ثبت کرده، زبان به ثنا و ستایش او گشوده است. سر آغاز قصیده چنین است:
هى سلوة حلت عقود وفائها *** مذشف ثوب الصبر عن برحائها
«فراموشى خاطر، پیوند وفا را بگسلد، جامه صبر نازک کى در برابر خشمش تاب و طاقت آرد.»
در این قصیده گوید:
لم أسأل الرکبان عن أسمائها *** کفلا بها لو لا هوى أسمائها
و سألت أیامی صدیقا صادقا *** فوجدت ما أرجوه جل رجائها
ترتیب: «جانب «جلیس» شتافتم، از گروهى که حرمت همسایگان ندارند، رخ برتافتم. از همت بوالمعالى مدد گرفتم، آنکه تاج عظمت کمترین عطایش باشد. مقام رفیعش ستودم، دشمنان دانستند که زمانه اش حامى و یاور باشد.»
و از جمله این قصیده:
نذرت مصافحة الغمام أنا ملى *** فوفت غمائم کفه بوفائها
«سر انگشت عطایم عزم کرد که برابر آسمان دست یازد، ابر جود و عطایش بر آسمان خیمه برافراشت.»
قاضى جلیس را عارضه اى رخ داد که از حضور در پیشگاه ملک صالح طلایع بن رزیک محروم ماند، فقیه عماره، آنچنانکه در «نکت عصریه» ص 252 آمده، چنین سرود:
و حق المعالی یا أباها و صنوها *** یمین امرئ عاداته القسم البر
لقد قصرت عما بلغت من العلى *** و أحرزته أبناء دهرک و الدهر
متى کنت یا صدر الزمان بموضع *** فرتبتک العلیا و موضعک الصدر
و لما حضرنا مجلس الأنس لم یکن *** على وجهه إذ غبت أنس و لا بشر
فقدناک فقدان النفوس حیاتها *** و لم یک فقد الأرض أعوزها القطر
و اظلم جو الفضل إذ غاب بدره *** و فی اللیلة الظلماء یفتقد البدر
ترجمه: «به معالى و آزادگى سوگند، اى آزاده صاحب معالى سوگندى استوار و مبرور. که دست روزگار با همه زادگانش از احراز مقام رفیعت کوتاه ماند. در آن مجلسى که تو باشى، مرتبه ات والا و مقامت صدر مجلس باشد. در بزم ملک حاضر گشتیم، از آنرو که غایب بودى، انس و الفتى در سیماى مجلس نبود. گویا بستر خاک، از آب باران محروم گشته، نى. بلکه جانها از روح روان دور مانده. آسمان ادب تاریک شد، ماه تابانش تو بودى، آرى در شب دیجور، ماه تابان پیدا نباشد.»
Sources
عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 511، جلد 8 صفحه 234
یاقوت حموی- معجم الأدباء- جلد 3 صفحه 157
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites