غدیریه علاءالدین حلی (مدح مولا)

English 5454 Views |

مدح مولا

علاء الدین حلی قصیده ای دارد که در آن مولای ما امیرالمومنین (ع) را مدح می کند و در آن از بدیع و شگفتیهائی که درخور تحسین و آفرین است جناس و تشابه در لفظ است نه در معنی در قافیه ها در 56 بیت گوید:
یا روح قدس من الله البدی ء بدا *** و روح أنس علی العرش العلی بدا
یا علة الخلق یا من لا یقارب خی *** ر المرسلین سواه مشبه أبدا
یا سر موسی کلیم الله حین رأی *** نارا فآنس منها للظلام هدی
و یا وسیلة إبراهیم حین خبت *** نار ابن کنعان بردا و الضرام هدا
أنت الذی قسما لو لا علاک لما *** کلت لدی النحر عن نحر الذبیح مدی
و لا غدا شمل یعقوب النبی مع الص *** - دیق مشتملا من بعد طول مدی
ألیة بک لو لا أنت ما کشفت *** مسرة الأمن عن قلب النبی صدی
و لا غدت عرصات الکفر موحشة *** یبکی علیهن من بعد الأنیس صدی
یا من به کمل الدین الحنیف و لل *** إسلام من بعد وهن میله عضدا
و صاحب النص فی خم و قد رفع الن *** بی منه علی رغم العدا عضدا
أنت الذی اختارک الهادی البشیر أخا *** و ما سواک ارتضی من بینهم أحدا
أنت الذی عجبت منه الملائک فی *** بدر و من بعدها إذ شاهدوا أحدا
و حق نصرک للإسلام تکلؤه *** حیاطة بعد خطب فادح و ردی
ما فصل المجد جلبابا لذی شرف *** إلا و کان لمعناک البهیج ردا
یا کاشف الکرب عن وجه النبی لدی *** بدر و قد کثرت أعداؤه عددا
استشعروا الذل خوفا من لقاک و قد *** تکاثروا عددا و استصحبوا عددا
و یوم عمرو بن ود العامری و قد *** سارت إلیک سرایا جیشه مددا
أضحکت ثغر الهدی بشرا به و بکت *** عین الضلال له بعد الدما مددا
و فی هوازن لما نارها استعرت *** من عزم عزمک یوما حرها بردا
أجری حسامک صوبا من دمائهم *** هدرا و أمطرتهم من أسهم بردا
أقدمت و انهزم الباقون حین رأوا *** علی النبی محیطا جحفلا لبدا
لو لا حسامک ما ولوا و لا اطرحوا *** من الغنائم مالا وافرا لبدا

ترجمه

«ای روح پاکی که از خدای آغاز کننده ظاهر شدی و روح انسی که بر عرش بلند نمایان گشتی، ای علت آفرینش ای کسی که جز او مانندی نزدیک بهترین پیامبران هرگز نخواهد بود، ای راز موسی کلیم هنگامی که آتشی دید پس دریافت از آن بر تاریکی رهنمائی را. ای وسیله ابراهیم خلیل وقتی که آتش (نمرود) پسر کنعان سرد و افروختگی رهنما شد، تو آنچنانی که سوگند می خورم اگر مقام و رتبه تو نبود هر آینه موقع قربانی کردن از قربانی اسماعیل ذبیح چاقو کند نمی شد. و جمع یعقوب پیامبر با یوسف صدیق بعد از مدت طولانی جمع نمی شد. قسم قسم به تو اگر نبودی تو برطرف نکرده بود خوشحالی ایمنی زنگ اندوه را از قلب پیامبر، و میدانهای کفر وحشتناک صبح نکرده بود که بر ویرانه های آن از بعد آبادی بوم گریه کند. ای کسی که دین پاک به ولایت او تکمیل و برای اسلام از بعد از سستی رکن و پایه اش نیروئی بودی. و صاحب بیان صریح در غدیر خم در حالی که پیامبر بلند کرده بود بر کوری چشم دشمنان بازوی او را. توئی آن کسی که پیامبر رهنما و بشیر برگزید تو را به برادری و غیر از تو کسی را از میان ایشان نپسندید.
توئی آن کسی که فرشتگان از او در بدر تعجب نموده و بعد از آن در احد وقتی که مشاهده کردند شجاعت و ایثار او را. و شایسته یاری تو بر اسلام اینست که آن را تو حمایت و نگهبانی کنی بعد از مصیبت سنگین رحلت پیامبر و خانه نشینی. مشخص نمی کند مجد و بزرگواری را جامه گشادی برای صاحب شرف مگر اینکه برای حقیقت دلپذیر تو عبائی است. ای برطرف کننده غم و غصه از چهره و رخسار پیامبر در روز بدر در حالی که دشمنان او از جهت عدد بسیار بودند. ادراک و احساس خواری کردند از ترس دیدن تو و حال آنکه بسیار بودند از جهت عدد و با خود سلاح ها و کمکها آورده بودند. و روز عمرو پسر ود عامری که آمده به سوی تو سربازان لشگرش از جهت کمک رسانی به آنان.
خندانیدی دهان و دندان هدایت را از جهت بشارت به هلاک او و گریست دیده گمراهان برای او بعد از خون مدتها. و در جنگ (حنین) با هوازن وقتی که آتش آن خاموش شد از قاطعیت قصد تو در آن روز حرارت آن سرد شد. روان ساخت شمشیر تو از خون ایشان نهر و جوئی را و بارید بر ایشان از تیرها تگرگی. پیشروی کردی تو و دیگران فرار کردند وقتی که دیدند لشگر بزرگ دور تا دور پیامبر را گرفته اند. اگر شمشیر تیز تو نبود آنها روی کار نمی آمدند و از غنائم جنگی مال فراوان بسیاری اندوخته نمی کردند.»
تا آخر قصیده.

شاعر کیست؟

او ابوالحسن علاء الدین شیخ علی بن حسین حلی شهیفی معروف به ابن شهفیه دانشمندی فاضل و ادیبی کامل و جمع کرده بود بین دو فضیلت علم فراوان و ادبیت تمام را به اندیشه فوق العاده و بینش درست و مهارت ظاهر و فضیلت نمایانی و او در جلوداران و مقدم از شعراء خاندان رسالت (ع) در آمده و قصاید او طنین انداز و روان و پر از حجتها و دلیلها رخشنده به نازکی ها لبریز از اندیشه های باریک آراسته و نمایان بمحسنات شگفت آمیزی بنابر بسیاری در لفظ و روشن بینی در معنا و متانت در اسلوب و نیروئی در مبنا و سنگینی در مرتب کردن خوش اندامی در ترتیب در مدایح امیرالمومنین و نوحه سرائی و سوگواری فرزندش امام شهید نوه پیامبر بهترین شاهد است برای نبوغ و برجستگی آن و مقدم بودن او در زیبائیهای شعر و پایداری و استقامت او بر نوامیس مذهب و پیروی و تبعیت او از امامان دین (ع) و از برای استاد ما شهید اول (محمد بن محمد مکی صاحب لمعه) معاصر او مقتول در سال 786 شرح یکی از قصائد اوست و آن غدیریه دوم یاد شده است و چون مترجم (ناظم قصیده) مطلع و آگاه بر این شرح شد افتخار به آن نموده و شارح را به قطعه مدح و تعریف نموده است. قاضی (نورالله شهید) در کتاب (المجالس) او را یاد و به علم و فضل و ادب تمجید و ستوده است و نیز استاد ما شیخ حر عاملی در امل الآمل و میرزا عبدالله افندی صاحب ریاض العلماء و آقای ما مولف ریاض الجنه و ابن ابی شبانه در تتمیم امل و غیره ایشان هم وی را یاد و توصیف کرده اند.

قصائد هفتگانه علاء الدین حلی؛

و قصاید هفتگانه طولانی او که اشاره به عدد آن در برخی از آن شده است و آن همان است که صاحب (ریاض العلماء) آن را به خط علامه شیخ محمد بن علی بن حسن جباعی عاملی شاگرد ابن فهد حلی متوفی 841 دیده و ما مطلع شدیم از آن بر چندین نسخه که یکی از آن غدیریه اول یاد شده او بود در مقاله «71- غدیریه علاء الدین حلی 2»، و در ادامه شش غدیریه دیگر را در غالب چندین مقاله مستقل خدمت علاقمندان ارائه می کنیم.

قصیده اول

ذهب الصبا و تصرم العمر *** و دنا الرحیل و قوض السفر
و وهت قواعد قوتی و ذوی *** غصن الشبیبة و انحنی الظهر
و بکت حمائم دوحتی أسفا *** لما ذوت عذباتها الخضر
و خلت من الینع الجنی فلا *** قطف بها یجنی و لا زهر
و تبدلت لذهاب سندسها *** ذهبیة أوراقها الصفر
و تغیبت شمس الضحی فخلا *** للبیض عن أوطانی النفر
و جفوننی بعد الوصال فلا *** هدی یقربنی و لا نحر
و هجرن بیتی أن یطفن به *** و لهن فی هجرانه عذر
ذهبت نضارة منظری و بدا *** فی جنح لیل عذاری الفجر
و إذا الفتی ذهبت شبیبته *** فیما یضر فربحه خسر
و علیه ما اکتسبت یداه إذا *** سکن الضریح و ضمه القبر
و إذا انقضی عمر الفتی فرطا *** فی کسب معصیة فلا عمر
ما العمر إلا ما به کثرت *** حسناته و تضاعف الأجر
و لقد وقفت علی منازل من *** أهوی و فیض مدامعی غمر
و سألتها لو أنها نطقت *** أم کیف ینطق منزل قفر
یا دار هل لک بالألی رحلوا *** خبر و هل لمعالم خبر
أین البدور بدور سعدک یا *** مغنی و أین الأنجم الزهر
أین الکفاة و من أکفهم *** فی النائبات لمعسر یسر
أین الربوع المخصبات إذا *** عفت السنون و أعوز البشر
أین الغیوث الهاطلات إذا *** بخل السحاب و أنجم القطر
ذهبوا فما و أبیک بعدهم *** للناس نیسان و لا غمر
تلک المحاسن فی القبور علی *** مر الدهور هوامد دثر
أبکی اشتیاقا کلما ذکروا *** و أخو الغرام یهیجه الذکر
و رجوتهم فی منتهی أجلی *** خلفا فأخلف ظنی الدهر
فأنا الغریب الدار فی وطنی *** و علی اغترابی ینقضی العمر
یا واقفا فی الدار مفتکرا *** مهلا فقد أودی بک الفکر
إن تمس مکتئبا لبینهم *** فعقیب کل کآبة وزر
هلا صبرت علی المصاب بهم *** و علی المصیبة یحمد الصبر
و جعلت رزءک فی الحسین ففی *** رزء ابن فاطمة لک الأجر
مکروا به أهل النفاق و هل *** لمنافق یستبعد المکر
بصحائف کوجوههم وردت *** سودا و فحو کلامهم هجر
حتی أناخ بعقر ساحتهم *** ثقة تأکد منهم الغدر
و تسارعوا لقتاله زمرا *** ما لا یحیط بعده حصر
طافوا بأروع فی عرینته *** یحمی النزیل و یأمن الثغر
جیش لهام یوم معرکة *** و لیوم سلم واحد وتر
فکأنهم سرب قد اجتمعت *** إلفا فبدد شملها صقر
أو حاذر ذو لبدة و جمت *** لهجومه فی مرتع عفر
یا قلبه و عداه من فرق *** فرق و مل ء قلوبهم ذعر
أ من الصلاب الصلب أم زبر *** طبعت و صب خلالها قطر
و کأنه فوق الجواد و فی *** متن الحسام دماؤهم هدر
أسد علی فلک و فی یده ال *** مریخ قانی اللون محمر
حتی إذا قرب المدی و به *** طاف العدی و تقاصر العمر
أردوه منعفرا تمج دما *** منه الظبا و الذبل السمر
تطأ الخیول إهابه و علی ال *** - خد التریب لوطیها أثر
ظام یبل أوام غلته *** ریا یفیض نجیعه النحر
تأباه إجلالا فتزجرها *** فئة یقود عصاتها شمر
فتجول فی صدر أحاط علی *** علم النبوة ذلک الصدر
بأبی القتیل و من بمصرعه *** ضعف الهدی و تضاعف الکفر
بأبی الذی أکفانه نسجت *** من عثیر و حنوطه عفر
و مغسلا بدم الورید فلا *** ماء أعد له و لا سدر
بدر هوی من سعده فبکی *** لخمود نور ضیائه البدر
هوت النسور علیه عاکفة *** و بکاه عند طلوعه النسر
سلبت ید الطلقاء مغفره *** فبکی لسلب المغفر العفر
و بکت ملائکة السماء له *** حزنا و وجه الأرض مغبر
و الدهر مشقوق الرداء و لا *** عجب یشق رداءه الدهر
و الشمس ناشرة ذوائبها *** و علیه لا یستقبح النشر
برزت له فی زی ثاکلة *** أثیابها دمویة حمر
و بکت علیه المعصرات دما *** فأدیم خد الأرض محمر
لا عذر عندی للسماء و قد *** بخلت و لیس لباخل عذر
تبکی دما لما قضی عطشا *** لم لا بکی حبا له القطر
ترجمه: «دوران کودکی رفت و عمری سپری شد و حرکت نزدیک و سفر تحلیل رفت، و ارکان و پایه های نیرویم و این شکوفائی جوانیم سست و پشتم خمیده شده است، و کبوتران درخت کهنسالم از حسرت و افسوس گریستند وقتی طراوت سبزی آن پژمرده شد، و خالی شد از میوه تازه پس نه میوه ئیست که چیده شود و نه گلی در آن، و تبدیل شد برفتن سندس (سبز) آن رفتنی که برگهای آن زرد است، و محبوبه ام خورشید تابان غایب شد و برای سفیدی موی وطنم از جماعت خالی گردید، و ستم کردند مرا بعد از وصال پس نه پیشکشی است که مرا نزدیک کند و نه قربانی، و دوری کردند از خانه من که بگردند بآن و برای آنان در دوری آن عذر و بهانه ئی است، زیبائی منظر و رخساره ام رفت و در تاریکی شب چهره ام صبح نمایان شد، و هر گاه جوان را جوانیش سپری شود در مضرات و زیانها پس سود او هم زیانست، و بر ضرر و زیان اوست آنچه دستهایش تحصیل کرده وقتی که ساکن لحد شده و قبر او را به خود گرفت، و هر گاه عمر جوان منقضی شود در زیاد روی در کسب گناه پس عمری نیست برای او، عمر و زندگی نیست مگر آنکه زیاد شود به او حسنات و کارهای خویش و پاداشش مضاعف گردد.
من به تحقیق ایستادم بر منازل کسانی که داشتم آنها را و حال آنکه ریزش اشکهایم فراوان بود، و سئوال کردم از آن اگر سخن می گفت آیا چگونه سخن گوید منزلی که خالیست، ای خانه آیا برای تو از کسانی که اول رفتند خبر داری و آیا برای خانه ها آگاهیست، کجاست ماه های تمام ماه های خوشی تو ای خواننده و کجا رفتند ستاره گان فروزان، کجاست کفایت کنندگان و در سختیها چه کسی آنها را پاداش می داد و به تهیدست که کمک می کرد، کجاست خانه های بزرگ آباد پر حاصل وقتی که سالخوردگی مانع و انسانی فقیر و تهیدست شد. کجاست بارانهای شدید وقتی که ابر و ستارگان از باریدن امساک کند، رفتند پس نیست به جان پدرت سوگند بعد از آنها برای مردم نه ماه بارانی و نه سبلی، این زیبائیها در گورها بر گذشت روزگار بی سر و صدا و نابود است، گریه می کنم از جهت شوق دیدار آنان هر وقت که یاد شوند و برادر دلباخته و دوست را یاد او تحریک می کند، و امید داشتم ایشان را در پایان عمرم که بعد از من باشند پس روزگار مخالفت کرد گمان و امید مرا، پس من غریب و بیگانه ام در وطنم و بر غربت و بیگانگیم عمرم سپری شد، ای کسی که در خانه متفکر ایستاده ای آرام باشی که به تو اندیشه تباه شود، اگر از میان آنها با غمگین و محزونی تماس گرفتی پس در پی هر افسردگی پناهنده ایست.
چرا بر آنچه به ایشان رسیده صبر نکردی که صبر کردن بر مصیبت پسندیده است، و چرا مصیبت را بر حسین (ع) قرار ندادی که در مصیبت پسر فاطمه برای تو اجر و ثواب باشد، اهل نفاق (مردم کوفه) به او حیله کردند و آیا حیله کردن برای منافق بعید است، به نامه هائی که مانند رخسارشان سیاه بود و مضمون کلامشان مهاجرت آن حضرت بود، تا آنکه آن حضرت فرود آمد در زمین آنان از روی اعتماد و اطمینان پس حبله و نقشه آنان محقق شد، و شتاب کردند گروهی برای کشتن او که عدد آنان بی حساب و بی شمار بود، گردیدند دور کسی که زیبائی و شجاعت و شگفت انگیز بود که حمایت می کرد از میهمان و ایمن می کرد مرز و حدود را، لشگر بزرگی بودند در روز کارزار و برای روز صلح و سلامتی تنها طاق بودند، پس مثل اینکه ایشان گروهی بودند که از روی دوستی و انس اجتماع کرده بودند پس اجتماعشان را لاش خوری پراکنده کرد، یا مثل آنکه قهرمان دلیر و شیر ژیانی بود که از حمله او در میدان پهلوانان و خوک صفتان ناتوان شدند، ای قلبی که دشمنان او به هراس و ترس افتاده و دلهایشان لبریز از وحشت شده بود، آیا از سخترین و محکمترین محکم ها یا پاره قطعه آهنی سرشته شده ای که در لابلایش قیر مالیده شده، و مثل آنکه بالای اسب و در متن شمشیر خونشان از بین رفته است،
شیری بود که بر فلکی سوار و در دستش ستاره مریخ نیزه سرخ رنگی بود، تا آنکه اجل نزدیک به او شده و دشمنان دور او را گرفته و عمر کوتاهی کرد، او را برو به زمین افکندند در حالی که خون از دهان او بیرون می ریخت، اسبها سینه و پشت او را پامال کردند و بر گونه خاک آلود او نشانه لگدمالی آنان بود، تشنه کامی که تر می کرد شدت تشنگی او را خونی که از گلویش جاری بود، امتناع و خودداری می کردند از او از جهت بزرگداشت او و زجر می کرد او را گروهی که شمر فرمانده آنها بود، پس بر سینه ای نشست و گردش کرد که آن سینه بر علم پیامبر احاطه و اطلاع داشت، پدرم فدای این کشته و کسی که به کشته شدن او هدایت ضعیف و کفر قوی شد، پدرم فدای آنکه کفنش بافته گرد و غبار و حنوطش خاک کربلا بود، پدرم قربان آنکه به خون دلش غسل داده شد که نه آبی او را بود و نه سدری، ماهی که از بخت و اقبالش سقوط کرد پس ماه آسمان بر غروب نور جمالش گریست، لاشخورها بر او یکمرتبه حمله کردند و ستاره نسر در آسمان موقع طلوعش گریه کرد، دست آزاد شدگان کلاهخود و عمامه او را غارت کرد پس زمین برای غارت رفتن عمامه او گریست، و فرشتگان آسمان از اندوه و حزن بر او گریستند و نیز زمین بر او گریه کرد، و روزگار عبایشی شکافته شد و شگفتی ندارد که دنیاپرستان عباء او را دریدند، و خورشید سر برهنه و مو پریشان شد و بر او پریشان کردن موی قباحتی ندارد، بیرون آمد برای او در هیئت و زی مادر داغدیده که لباسهایش از خون سرخ بود، و بر او معاصرین و همزمانان او خون گریستند پس گونه و روی زمین قرمز گردید، در نزد من عذری برای آسمان نیست که امساک کرد از باریدن و برای بخیل عذری نیست، خون می گرید وقتی که تشنه لب از دنیا رفت پس برای چه از روی محبت بر او اشگ نبارد.»
 

Sources

عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 6 صفحه 513، جلد 12 صفحه 335

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information