نظریه حکمای اسلامی درباره معجزه
English English 3114 Views |بعضی گفته اند که قوانین طبیعی آن گونه نیست که از قبیل قوانین قراردادی بشری باشد و خداوند قراردادهایی داشته باشد که مثلا خاصیت آتش این است، خاصیت حرارت این است، خاصیت جسم این است. باید پرسید چرا خاصیت جسم این است؟ چرا خاصیت های حیات این است؟ زیرا خدا اینجور قرار داده است. قرار دادن هم یک قرار دادن قرار دادی است مثل قوانین موضوعه ما. هر روز هم خواست، خودش قانونش را عوض میکند، دست خدا که بسته نیست. «ید الله مغلوله» حرف یهودیان بود که می گفتند دست خدا بسته است. اما حکما می گویند نه، اینطور نیست، آن هم به دلایلی یک سنت تغییر ناپذیر واقعی دارد و معجزه یک راز دارد. در عین اینکه جنبه آیت بودنش را قبول می کنند، غیر عادی بودن یعنی خارج از مرز بشر بودنش را قبول می کنند، ولی می گویند همین خارج از مرز بشر بودن هم با این مطلب که قوانینی که در جهان رخ می دهد یک سلسله قوانینی قطعی و ضروری است، منافات ندارد. آنوقت اینها هستند که دنبال راز و سر معجزات می گردند. آنهایی که معجزه را تأویل می کردند اصلا وجودش را قبول نداشتند که دنبال رازش بروند.
متکلمین اشاعره و برخی از اندیشمندان معاصر اصلا به رازی قائل نیستند. می گویند که اصلا قرار دادی است، امر قرار دادی دیگر راز نمی خواهد و اما آنهایی که قانون طبیعت را هم قانون ضروری می دانند دنبال رازی می گردند که آن راز با قطعی بودن قوانین طبیعی هم منافات نداشته باشد. حکمای اسلام از قبیل ابن سینا در این باره بحث کرده اند. در دوران اول که فلسفه یونان را ترجمه می کردند اصلا صحبتی از نبوت و معجزات و این حرف ها نبوده. اندکی از زمان فارابی این مسائل مطرح شده، بعد در زمان بوعلی توسعه ای پیدا کرده که بعد هم بیشتر توسعه پیدا کرده است. مخصوصا بوعلی در مسئله نبوت و معجزات بیشتر از دیگران بحث کرده و او خواسته است که معجزات را، هم جنبه الهی و ماوراء الطبیعی بدهد و خارج از مرز بشریت بداند و هم از قانون علم و فلسفه خارج نداند و دیگران هم بعدها آمده اند دنبال راز معجزات گشته اند. ما در این مبحث اگر نظریه اول یعنی نظریه تأویل را قبول کنیم، دیگر دنبال راز معجزات نمی رویم. اگر نظریه دوم را هم قبول کنیم باز دنبال آن نباید برویم. اما اگر آن دو را باطل دانستیم باید دنبال نظریه سوم برویم که آنوقت کارمان کمی مشکل است که راز معجزات را کشف کنیم که این چگونه است که معجزه واقع میشود بر خلاف قوانین جاری عالم و قوانین جاری عالم هم اینجور سست و به اصطلاح سر خودی و قرار دادی نیست.
مشکل توجیه معجزه در تفسیر فلسفی
آن طرز تفکر فلسفی -که کار معجزه را مشکل میکند- این است که از یک طرف قانون علیت را به طور کلی و عمومی می پذیرند، یعنی می گویند هر چیزی که در جهان به صورت پدیده پیدا شد، بدون علت امکان ندارد. هیچ پدیدهای در جهان بدون علت محال است به وجود بیاید. البته علم نمی تواند بگوید "محال است به وجود بیاید"، علم می گوید تا حالا من ندیده ام به وجود بیاید. تازه علم می گوید "یک پدیده بدون مقدمه، بدون سابقه"، نمی تواند بگوید "علت"، ولی فلسفه می خواهد ادعا کند که هیچ پدیده ای بدون علت امکان ندارد وجود پیدا کند. فلسفه قائل است به اصلی به نام "سنخیت میان علت و معلول" و اصل سنخیت می گوید درست است که هر پدیده ای بدون علت به وجود نمی آید اما اینطور نیست که هر چیزی که ما نام "علت" رویش بگذاریم صلاحیت داشته باشد که هر معلولی از آن پیدا بشود، بلکه هر علتی فقط صلاحیت برای یک معلول خاص را دارد و هر معلولی امکان پیدایش از یک علت معین را دارد و بس. اسم این را می گذارند "اصل سنخیت میان علت و معلول" وقتی که اصل علیت را با اصل سنخیت میان علت و معلول پذیرفتیم، آن وقت مجبوریم بگوییم که هر معلول خاص فقط از علت خاص خودش امکان صدور دارد و بس و هر علت خاص فقط معلول خاص خودش (را ایجاد میکند) و بس، و چون پایه این سخن یک فکر فلسفی است، شما نمی توانید آن را نقض کنید بگویید من میتوانم نشان بدهم گاهی یک معلول از چند علت پیدا میشود، مثل اینکه در قدیم می گفتند که حرارت از آتش پیدا می شود، از خورشید پیدا می شود (که آنها خورشید را از غیر نوع آتش می دانستند و می گفتند عنصر جداگانه است)، از حرکت هم پیدا میشود.
حرکت یک عرض است، آتش یک جوهر است. عرض و جوهر که از یک مقوله نیستند. خورشید از یک عنصر است و آتش عنصر دیگری است. می گفتند که فرضا ما نتوانیم علت واقعی را کشف کنیم باید بفهمیم اینجا آتش از آن جهت که آتش است علت نیست، خورشید هم از آن جهت که خورشید است علت نیست، خورشید هم از آن جهت که خورشید است علت نیست، حرکت هم از آن جهت که حرکت است علت نیست، حتما یک امر واحدی در اینجا و جود دارد که این معلول واحد را به وجود می آورد هرچند ما تشخیص ندهیم آن علت واحد چیست. این مطلب است که کار توجیه معجزه را مشکل می کند. وقتی گفتیم که چنین رابطه زنجیری و قطعی میان اشیاء وجود دارد، آن وقت می گوییم که چطور معجزه می آید این را از غیر مجرای عادی خودش به وجود می آورد. معنایش این است که معلولی را علتی به وجود بیاورد که علت آن نیست، معلولی به وجود بیاید از غیر راه علت خودش. پس اشکال معجزه از طریق فلسفه است نه از طریق علم. علم درباره معجزه لااقل سکوت دارد نه اینکه مدعی محال بودن معجزه است و فلسفه است که طوری مطالب را تقریر می کند که این جور نتیجه گیری میشود که معجزه و نقض قانون طبیعت یک امر محالی است.
Sources
مرتضی مطهری- نبوت- صفحه 111-112 و 126-127
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites