دیدگاه هایی در مورد رابطه میان اهداف بعثت انبیاء

English 3174 Views |

در قرآن کریم، دو معنی‏ و دو مفهوم مشخص ذکر شده که می‏ رساند هدف اصلی، این دو امر است، یعنی‏ همه تعلیمات پیامبران مقدمه ای است برای این دو امر آن دو امر عبارت‏ است از: شناختن خدا و نزدیک شدن به او و دیگر برقراری عدل و قسط در جامعه بشری.
قرآن کریم از طرفی می‏ گوید:
«یا ایها النبی انا ارسلناک شاهدا و مبشرا و نذیرا و داعیا الی الله‏ باذنه و سراجا منیرا؛ ای پیامبر! ما تو را گواه (گواه امت) و نوید دهنده و اعلام خطر کننده‏ و دعوت کننده به سوی خدا به اذن و رخصت خود او و چراغی نورده‏ فرستادیم.» (احزاب/ 45-46)
در میان همه جنبه هایی که در این آیه آمده است، پیداست که "عوت‏ به سوی خدا" تنها چیزی است که می ‏تواند هدف اصلی به شمار آید. از طرف دیگر درباره همه پیغمبران می‏گوید: «لقد ارسلنا رسلنا بالبینات و انزلنا معهم الکتاب و المیزان لیقوم‏ الناس بالقسط؛ ما پیامبران خویش را با دلایل روشن فرستادیم و با آنها کتاب و معیار فرود آوردیم تا مردم عدل و قسط را به پا دارند...» (حدید/ 25)
این آیه صریحا به پاداشتن عدل و قسط را هدف رسالت و بعثت پیامبران‏ معرفی کرده است.
دعوت به خدا و شناختن او و نزدیک شدن به او یعنی دعوت به توحید نظری و توحید عملی فردی، اما اقامه عدل و قسط در جامعه یعنی‏ برقرار ساختن توحید عملی اجتماعی اکنون پرسش به این صورت مطرح است: آیا هدف اصلی پیامبران خدا شناسی و خدا پرستی است و همه چیز دیگر و از آن جمله عدل و قسط اجتماعی مقدمه این است و یا هدف اصلی بر پا شدن‏ عدل و قسط است، شناختن خدا و پرستش او مقدمه و وسیله ای است برای‏ تحقق این ایده اجتماعی؟ و اگر بخواهیم با زبانی که در گذشته سخن گفتیم‏ مطرح کنیم، باید این طور مطرح کنیم: آیا هدف اصلی، توحید نظری و توحید عملی فردی است یا هدف اصلی، توحید عملی اجتماعی است؟ در اینجا چند گونه می‏توان نظر داد:
1- پیامبران از نظر هدف ثنوی بوده اند، یعنی دو مقصد مستقل داشته‏ اند: یکی از این دو مقصد به زندگی اخروی و سعادت اخروی بشر مربوط است‏ (توحید نظری و توحید عملی فردی) و دیگری به سعادت دنیوی او (توحید اجتماعی) پیامبران از آن نظر که در اندیشه سعادت دنیوی بشر بوده اند، به توحید اجتماعی پرداخته اند و از آن جهت که می‏ خواسته اند سعادت اخروی‏ بشر را تأمین کنند، به توحید نظری و توحید عملی فردی که صرفا روحی و ذهنی است پرداخته ‏اند.
2- هدف اصلی، توحید اجتماعی است، توحید نظری و توحید عملی فردی‏ مقدمه لازم توحید اجتماعی است توحید نظری مربوط به شناخت خداوند است‏ برای انسان فی حد ذاته هیچ ضرورتی نیست که خدا را بشناسد یا نشناسد، تنها عامل محرک روح او خدا باشد یا هزاران چیز دیگر -همچنان که به طریق‏ اولی برای خداوند فرق نمی‏ کند که انسان او را بشناسد یا نشناسد، بپرستد یا نپرستد- ولی نظر به اینکه کمال انسان در "ما" شدن و توحید اجتماعی‏ است و این امر بدون توحید نظری و توحید عملی فردی میسر نیست، خداوند معرفت خود و پرستش خود را فرض کرده است تا توحید اجتماعی محقق گردد.
3- هدف اصلی، شناختن خدا و نزدیک شدن و رسیدن به اوست، توحید اجتماعی مقدمه و وسیله وصول به این هدف عالی است، زیرا -همچنان که قبلا گفته شد- در جهان بینی توحیدی، جهان ماهیت "از اویی" و "به سوی‏ اویی" دارد، از این رو کمال انسان در رفتن به سوی او و نزدیک شدن به‏ اوست انسان از یک امتیاز خاص بهره مند است و آن اینکه به حکم «نفخت فیه من روحی؛ در او از روح (حقیقت متعالی و برتر) خود دمیدم» (حجر/ 29 و ص/ 72) واقعیتش واقعیت خدایی است فطرت بشر فطرت خداجویانه است، از این رو سعادتش، کمالش، نجاتش، خیر و صلاح‏ و فلاحش در معرفت خدا و پرستش و پیمودن بساط قرب اوست ولی نظر به‏ اینکه انسان بالطبع اجتماعی است و اگر انسان را از جامعه جدا کنیم دیگر انسان نیست و اگر بر جامعه نظامات متعادل اجتماعی حکم فرما نباشد حرکت خداجویانه انسان امکان پذیر نیست، پیامبران به اقامه عدل و قسط و نفی ظلم و تبعیض پرداخته اند.
علیهذا ارزش های اجتماعی از قبیل عدل، آزادی، مساوات، دموکراسی و همچنین اخلاق اجتماعی از قبیل جود، عفو، محبت و احسان ارزش ذاتی ندارند و بالذات کمالی برای بشر محسوب‏ نمی‏ شوند، همه ارزششان ارزش مقدمی و وسیله ای است که با قطع نظر از ذی‏ المقدمه، بود و نبود آنها علی‏ السویه است. اینها شرایط وصول به‏ کمال اند نه خود کمال، مقدمات فلاح و رستگاری اند نه خود فلاح و رستگاری‏، وسایل نجات اند نه خود نجات.
4- نظریه چهارم این است که همچنان که در نظریه سوم آمده است غایت‏ انسان و کمال انسان، بلکه غایت و کمال واقعی هر موجودی، در حرکت به‏ سوی خدا خلاصه می‏ شود و بس ادعای اینکه پیامبران از نظر هدف ثنوی بوده‏ اند شرک لا یغفر است، همچنان که ادعای اینکه هدف نهایی پیامبران فلاح‏ دنیوی است و فلاح دنیوی جز برخورداری از مواهب طبیعت و زندگی در سایه‏ عدل و آزادی و برابری و برادری نیست، ماده پرستی است ولی بر خلاف نظریه‏ سوم ارزش های اجتماعی و اخلاقی با اینکه مقدمه و وسیله وصول به ارزش اصیل‏ و یگانه انسان یعنی خداشناسی و خداپرستی است، فاقد ارزش ذاتی نیستند.
توضیح اینکه رابطه مقدمه و ذی المقدمه دو گونه است:
در یک گونه تنها ارزش مقدمه این است که به ذی المقدمه می‏ رساند، پس‏ از رسیدن به ذی المقدمه، وجود و عدمش علی ‏السویه است مثلا انسان می‏ خواهد از نهر آبی بگذرد، سنگ بزرگی را در وسط نهر وسیله پریدن قرار می‏ دهد بدیهی است که پس از عبور از نهر، وجود و عدم آن سنگ برای انسان‏ علی ‏السویه است همچنین است نردبان برای عبور به پشت بام و کارنامه کلاس‏ برای نام نویسی در کلاس بالاتر.
گونه دیگر این است که مقدمه در عین اینکه وسیله عبور به ذی المقدمه‏ است و در عین اینکه ارزش اصیل و یگانه از آن ذی المقدمه است، پس از وصول به ذی المقدمه وجود و عدمش علی‏ السویه نیست، پس از وصول به ذی‏ المقدمه، وجودش همان طور ضروری است که قبل از وصول مثلا معلومات کلاس های اول و دوم مقدمه است‏ برای معلومات کلاس های بالاتر اما چنین نیست که با رسیدن به کلاس های بالاتر نیازی به آن معلومات نباشد، اگر فرضا همه آنها فراموش شود و کأن لم‏ یکن گردد، زیانی به جایی نرسد و دانش آموز بتواند کلاس بالاتر را ادامه‏ دهد، بلکه تنها با داشتن آن معلومات و از دست ندادن آنهاست که می‏توان‏ کلاس بالاتر را ادامه داد.
سر مطلب این است که گاهی مقدمه مرتبه ضعیفی از ذی المقدمه است و گاهی نیست نردبان از مراتب و درجات پشت بام نیست، همچنان که سنگ‏ وسط نهر از مراتب و درجات بودن در آن طرف نهر نیست، ولی معلومات‏ کلاس های پایین و معلومات کلاس های بالا مراتب و درجات یک حقیقت اند.
ارزش های اخلاقی و اجتماعی نسبت به معرفت حق و پرستش حق، از نوع دوم‏ است چنین نیست که اگر انسان به معرفت کامل حق و پرستش حق رسید، وجود و عدم راستی، درستی، عدل، کرم، احسان، خیرخواهی، جود و عفو علی‏ السویه است، زیرا اخلاق عالی انسانی نوعی خداگونه بودن است «تخلقوا باخلاق الله» و در حقیقت، درجه و مرتبه ای از خداشناسی و خداپرستی است‏ ولو به صورت نا آگاهانه، یعنی علاقه انسان به این ارزش ها ناشی از علاقه‏ فطری به متصف شدن به صفات خدایی است، هر چند خود انسان توجه به ریشه‏ فطری آنها نداشته باشد و احیانا در شعور آگاه خود منکر آن باشد از این‏ است که معارف اسلامی می ‏گوید دارندگان اخلاق فاضله از قبیل عدالت، احسان‏، جود و غیره هر چند مشرک باشند، اعمالشان در جهان دیگر بی اثر نیست‏.
این گونه افراد اگر کفر و شرکشان از روی عناد نباشد به نوعی در جهان دیگر مأجورند در حقیقت این‏ گونه اشخاص بدون آنکه خودآگاه باشند، به درجه ای از خداپرستی رسیده اند.

Sources

مرتضی مطهری- وحی و نبوت- صفحه 7-31

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information