فلسفه اسلامی و فرهنگ چینی

English 6944 Views |

جاده ابریشم

جاده ابریشم که کشور چین را به خاورمیانه و دیگر نقاط جهان وصل می کرد نه فقط راهی برای حمل و نقل کالا و روابط تجاری و مادی بلکه جاده ای بود برای ارتباط اندیشه ها و فرهنگها و علوم و صنایع از جمله فلسفه و عرفان؛ و چه خوب است که همچنان، راهی گشوده و باز برای ارتباط دلها و مبادله مهرورزیها نیز باشد. قرن ششم پیش از مسیح که یکی از نقاط عطف تاریخ فرهنگهاست، طلوع زرتشت پیامبر اصلاحگر دینی و حکیم ایرانی را به خود دیده است و با ظهور او نوابغی فلسفی و اخلاقی مانند لائوتسه و کنفوسیوس در چین و بودا در هند و فیثاغورس و طالس در نواحی نزدیک به یونان ظهور کردند که بنابر نظر برخی محققان فیثاغورس و تالس شاگرد مدرسه مغان ایرانی بوده و به ایران سفر کرده اند و همچنین احتمال داده می شود که به سبب شباهتهایی که میان اصول حکمت ایرانی باستانی به نام حکمت اشراق یا مشرقی با اصول مکتب بودا و لائوتسه (از نظر دیدگاه فلسفه نظری شبیه به عرفان اسلامی کنونی) و با کنفوسیوس (از نظر حکمت عملی و سیاست و کشور داری و شباهت رفتاری این حکیم با سلسله مغان) دیده می شود میان این حکیمان و با حکمای ایرانی و شاید خود زرتشت ارتباطهایی وجود داشته است.
چه آنکه حکمای ایران باستان که مغ یا مغ نامیده می شدند طبقه اول پس از طبقه شاه و دربار و قشر مستقل و گسترده ای در جامعه آن روز بوده اند و از جمله گویا در تمام قلمرو کورش و پادشاهان دیگر آن زمان ایران در تمام کشورهای اطراف ایران از شبه قاره هند گرفته تا مصر و یونان حضور داشته اند. این ارتباط فلسفه ها و مذهبها و شباهتهای آنها با دخالت سلیقه و عادات مردم و به مرور زمان کمرنگ می شود ولی قادر نیست که تأثیر متقابل فرهنگها و اندیشه های ملل را به کلی از بین ببرد. در چین نیز به سبب تحولات اجتماعی و روی کار آمدن خاندانهای مختلف سلطنتی مکاتب چینی نیز حوادثی را از سرگذرانده و فراز و نشیبهائی در خود دیده و تغییراتی یافته است.

تأثیر دین اسلام بر فرهنگ های شرقی
ظهور دین اسلام همانگونه که تأثیر عمیق و عجیبی در کل جهان متمدن آن روز گذاشت و ایران قدرتمند و امپراتوری مغرور رم را به طور طبیعی به تسلیم ایدئولوژی و مکتب الهی خود وادار کرد، به همانگونه موج آن سراسر ملل شرق را نیز فراگرفت و ملت چین نیز با آن آشنا شد. با فاصله اندکی از ظهور دین اسلام، یعنی از سال 651 مسیحی، دین اسلام به چین پا نهاد و به دنبال آن بخشی از مردم بومی چین آن را پذیرفتند و در برخی از دوره های چین از جمله دوره تسلط مغولها بر حکومت چین این قبول اسلام شتاب بیشتری گرفت.
اسلام بر خلاف دیگر آئینها، یک آئین محض و یک سلسله عقاید یا تشریفات مذهبی نبود بلکه با خود تمدنی درخشان و پیشرفته و بروز و در حال رشد و درخشش چشمگیری در علوم و صنایع و هنرها و همچنین در فلسفه و ریاضیات و نجوم و پزشکی داشت. این علوم هنگام ورود و ترجمه کتب یونانی تا حدود بسیاری ناقص بودند به همت دانشمندان ایرانی به ویژه مشاهیر آنها مانند فارابی، ابن‌سینا، خیام، بیرونی، رازی به اوج خود رسیدند و مثلا در پزشکی کتاب قانون ابن‌سینا و کتاب شفای او در منطق و فلسفه و ریاضیات و علوم طبیعی سالها در شرق و در اروپای قرون وسطی محور فراگیری آن علوم بود و کتب فلسفی او هنوز هم یکی از محورهای فلسفه اسلامی است.
گرچه ایران محور این دانشها (از قرن چهارم هجری به بعد) بود و سلسله های حاکم بر ایران از دانشمندان و فلاسفه ایرانی حمایت می کردند ولی در عین حال در حوزه های پیرامون ایران به ویژه در شبه قاره هند نیز این علوم و ادبیات فارسی رواج داشت از جمله شعرا به زبان فارسی شعر می گفتند و فلاسفه کتب ابن‌سینا را تدریس می کردند و منطقه ای که امروز آسیای مرکزی نامیده می شود (و به ویژه شهرهائی مانند مرو، بخارا، سمرقند معمولا جزء ایران و در دست سلسله های حکومتی ایران مانند سلسله های غزنویان، سامانیان، سلجوقیان و خوارزمیان بودند،) از جهت داشتن این فرهنگ و فلسفه و علوم با ایران مرکزی فرقی نداشتند و در همه این مناطق علوم و فرهنگ اسلامی و ایرانی رواج داشت.

جاده ابریشم و ارتباط علمی و فرهنگی اسلام و چین

گرچه جاده ابریشم یک طریق مواصلاتی بازرگانی بود که کشور چین برای فروش و صدور کالاهای خود به ویژه ابریشم به آن نیاز داشت و تا زمانی که راههای دریایی هنوز معمول نشده بود راه منحصر ارتباط چین با دنیای متمدن شمرده می شد ولی از همین راه بود که ارتباط علمی و فرهنگی اسلامی به چین به وجود آمد و دانشمندان ایرانی و چینی به سرزمین یکدیگر سفر کردند و با فرهنگ یکدیگر آشنا شدند. به وسیله همین جاده پربرکت بود که اختراعات و تجربه های گرانبهای چینی (مانند تهیه کاغذ و باروت) همراه با ابریشم و کالاهای مشابه به خاورمیانه منتقل می شد و از طرفی دیگر موج فرهنگ و آئین اسلام به همراه دانشمندان و کتب علمی و فلسفی آنان با دیگر کالاهای مغرب به سرزمین چین می آمد. نتیجه این تبادل استفاده حکومتهای چینی از دانش این دانشمندان بود. از نظر پادشاهان و امیران دو علم مهم و برای آنها سودمند بود و ضرورت داشت، یکی پزشکی که سلامت آنها را حفظ کند و دیگر علم به احکام ستارگان (یا علم تنجیم) که سعد و نحس ایام را به آنها خبر دهد و جان آنها را خطر دور نگهدارد. این علم دانش ستاره شناسی و علم به هیئت و شکل آسمان و تعیین اندازه گیری ساعت و سال و تقویم سالانه را نیز به همراه داشت.
شاید به همین دلیل بود که دانش نجوم مسلمین خیلی زود در دوره تانگ به چین وارد و تقویم بر اساس تقسیم 60 درجه و رعایت کبیسه (که روش حکیم خیام نیشابوری است) مورد قبول چینییان قرارگرفته است و آن را محققان چینی از خدمات مهم مسلمین به دانش چین دانسته اند. نام ریاضیدان ایرانی را Ma- yize (؟) نوشته اند که در عهد جیان لونگ برای تصحیح تقویم چین دعوت شده و به القاب اشرافی مفتخر شده بود. در عصر حکومت مغولان (سلسله یوان) در چین بهره گیری از دانشمندان مسلمان ایرانی و کتب آنان در بیشتر رشته های علمی شتاب بیشتری گرفت و این دانشمندان ایرانی با خود کتب بسیاری درباره اختر شناسی، ریاضیات، پیشگویی، شیمی، جغرافیا، طب، ادبیات ، فلسفه و تاریخ را به چین آوردند.
جمال الدین یکی از اخترشناسان ایرانی در سال 267 /م، هفت نوع ابزار اخترشناسی که خودش ساخته بود به امپراتور تقدیم کرد که در آن زمان در جهان بی سابقه بود. از جمله کره ای ساخته بود که تا آن هنگام در جهان سابقه نداشت. این حکیم ایرانی برخلاف دانش چینی آن زمان که زمین را مانند صفحه ای مسطح می دانستند، ثابت می کرد که زمین به شکل کره است و بر روی شکل کره نقشه زمین را برابر تجربه مسلمین در آن زمان ترسیم کرده بود. در زمینه پزشکی نیز مسلمانان ایرانی که در آن روزگار سرآمد پزشکی بودند به واسطه تجاری که گیاهان داروئی به چین می بردند چین را با داروهای جدید آشنا کردند و با پزشکانی که به تقاضای امپراتوران برای معالجه و آموختن پزشکی و داروسازی به چین می آمدند، دانش پزشکی ایرانی را (که مخلوطی از پزشکی جالینوس و پزشکی سنتی و اکتشافات خود مسلمانان بود) به چینییان آموختند.
یکی از محققان چینی در این باره چنین می نویسد: «در سال 982 م امپراتوری از سلسله سونگ Sung فرمان داد که بنادر استان فوجیان به روی 37 نوع دارو باز باشد. بیشتر این داروها به وسیله بازرگانان مسلمان وارد می شد.... کتاب «محاسبات عصر سونگ» نشان می دهد که میزان داروهای وارداتی از خاورمیانه زیاد بوده است. همراه با ورود داروهای خاورمیانه شیوه مداوا نیز به چین راه یافت..... و کتب پزشکان مشهور ایرانی مانند محمد بن زکریا رازی و ابن‌سینا که طبق سنت رایج، به زبان عربی نوشته شده بود به چین آورده شد و مدارک نشان می دهد که یکی از محققان چینی به ایران رفته و بخشی از دانش پزشکی را نزد رازی آموخته است.»

رواج فلسفه اسلامی در چین

ظهور رشته های گوناگون علوم طبیعی و نجوم و ریاضی و مهندسی و پزشکی و مانند اینها در هر عصر و در هر شخص نشانه حضور وجود فلسفه و حکمت در آن شخص و در آن عصر است زیرا تجربه تاریخی نشان می دهد که در هر عصر، همه علوم در دامن فلسفه رشد کرده و به حیات خود ادامه می داده است و فلسفه و حکمت به دلایلی منطقی و فلسفی در حکم مادر همه علوم بوده و عملا برای یک دانشمند داشتن یکی از علوم کم یا بیش نشانه فیلسوف بودن او نیز شناخته می شده گرچه این ارتباط، متأسفانه از دوران تجدد غرب تا حدودی قطع شده است. اگرچه از اواخر قرن بیستم مسیحی باز دوباره علوم به دامن فلسفه پناه می آوردند و حل مشکلات ریشه ای خود را در آن می جویند.
بر این اساس بود که فلسفه نیز همراه دیگر علوم از عهد سلسله سونگ و از قرون چهارم هجری و رواج فلسفه در کشورهای همجوار چین که در دست ایران بود به چین راه باز کرده و کتب ابن‌سینا و رازی و شاگردان آنها به دست مسلمانان چین می رسیده است. رواج فلسفه اسلامی در چین سبب شد که یک سلسله مطالعات به وسیله فلاسفه مسلمان در مقایسه فلسفه و فرهنگ اسلامی با فلسفه های قدیم چینی مانند مکتب کنفوسیوس و تائوسم و بودیسم انجام گیرد. از اواسط عصر مینگ اختلاط این دو تفکر گسترده تر شد. این اختلاط و هم آغوش بودن فلسفه اسلامی و فلسفه کنفوسیوس در حوزه دانشمندان مسلمان و فلاسفه ای که به هر دو مکتب آشنا می شدند طبعا نمی تواند بدون تأثیر متقابل باشد.
ما دقیقا نمی دانیم این فلاسفه مسلمان که هم به فلسفه اسلامی و هم به مکتب کنفوسیوس آشنا بوده اند آیا با فلاسفه چینی متخصص مکتب کنفوسیوس تا چه اندازه تماس نزدیک و تبادل افکار داشته اند ولی این اصل مسلم را می دانیم که دانش و فرهنگ مرز نمی شناسد، و به ویژه در یک سرزمین و میان یک ملت و مردم یک شهر تبادل فرهنگ و اندیشه امری طبیعی است. البته رسیدن به عمق این تأثیر پذیری نوکنفوسیونیسم از فلسفه و عرفان اسلامی نیاز به تحقیق بیشتر به وسیله محققان چینی دارد. بر اساس مدارک معتبر که گاه فلاسفه و حکمائی از خاورمیانه (که قاعدتا باید منظور همان خراسان بزرگ یا شبه قاره هند باشد) برای سیاحت یا مطالعه یا تدریس و به دعوت مسلمانان چینی به چین می آمده اند.
از جمله در قرون 17 و 18 این سفرهای دانشمندان ایرانی به چین ثبت شده است. در آن زمان حکومت ایران به دست سلسله صفویه بود و حکومت شبه قاره هند به دست تیموریان هند که به شدت از لحاظ فرهنگ و ادبیات و فلسفه وابسته به ایران بودند و از جمله می دانیم که بیشتر کتب ملاصدرا به ویژه کتاب شرح هدایه او که تسامحا به آن ملاصدرا می گفتند در آنجا تدریس می شده، و شهرت بسیار داشته است.
در میان این حکما و آشنایان فلسفه اسلامی و صدرائی خودنگ جو مشهور است که او را مؤسس مکتب فلسفی شن شی (Shanxi) می دانند. حکیم دیگر مؤسس مکتب شاندونگ Shandang است که در استان شاندونک به وجود آمد و در آن (علاوه بر زبان فارسی و علوم دیگر اسلامی) فلسفه و عرفان اسلامی به همراه فلسفه کنفوسیوسی تدریس می شد. آن دوران را می توان یکی از دورانهای درخشان فرهنگ و فلسفه چین دانست زیرا آثار بسیاری از کتب فلسفه و عرفان و تصوف و اخلاق و حتی ادبیات فارسی و عربی به چینی وارد و برخی ترجمه شد و نام حکمایی مانند ابن‌سینا، ملاصدرا، سعدی شیرازی و سهروردی و غزالی شناخته و بر سر زبانها افتاد. فرقه های صوفیگری یا عرفان شیعی نیز در چین به وجود آمدند که به نامهای خوفیه (یا خفیه) قدریه و جهریه مشهور شدند.
یکی از محققان مسلمان چینی به نام وانگ دائی یو u (در حدود 1670 ‌ـ 1584 میلادی) در کتابهای خود به نامهای Qing Zhen Zhi Nan , Zheng jiao Zhen Qnan مسئله وجودشناسی ملاصدرا و وجود مطلق و تشبیه آن به نور نامتناهی را به بحث گذاشته است. در همین قرن (قرن 17) کتب بسیار دیگری از زبان فارسی و عربی درباره فلسفه، اخلاق و عرفان نوشته شده است که محقق مسلمان چینی لیوزی Liu Zhi) 1745-1655) در کتابهای فلسفی خود به نام Tean Fang Xing و نیز Li- fang Dian Tien به تعداد 67 کتاب فارسی و عربی اشاره کرده است.

تطبیق فلسفه و عرفان اسلامی با فلسفه های چینی

یکی از آثار این آشنائی مسلمانان چینی به فلسفه و عرفان اسلامی و ایرانی و مطالعه تطبیقی با فلسفه های چینی، مقایسه و تطبیق پنج اصل کنفوسیوس تیان مینگ Tien Ming با نیت مبتنی بر توحید و چهار اصل دین اسلام (یعنی نمازـ روزه ـ زکات و حج) می باشد. Taiji (تای جی) را که در مکتب کنفوسیوس هستی أعلا و مبداء جهان است علامت با توحید خدای اسلامی مقایسه و منطبق دانستند.
اما عمق فلسفه اسلامی و ملاصدرائی به این تطابق ظاهری قناعت نمی کرد، از این رو فلاسفه مسلمان چینی در حد توان خود به بحث در انتولوژی (وجود شناسی) آن پرداختند. در نظر فلاسفه کنفوسیوس اساس جهان هستی و سلسله مراتب وجود از تای چی Tai- Chi شروع می شود و دو عامل مثبت و منفی یانک و یین Yiin Yang از آن سرچشمه می گیرند و بر اثر فعالیت مدام این دو عامل و سیر صعودی یانگ و سیر نزولی یین در دو قوس مخالف یکدیگر و ایجاد، عناصر عالم ماده (که به نظر آنها محدود به آب و آتش و چوب و معدن و خاک است) و همه پدیده ها و رویدادهای دیگر به وجود می آید. تا اینجا نقطه نظر فلسفه اسلامی و فلسفه کنفوسیوس مشترک است اما در تفسیر تای جی و یین یانگ و دیگر مباحث با محک فلسفه اسلامی، اختلافاتی اصولی بروز می کند که ممکن است ناشی از بدفهمی های فلاسفه چینی از اصل فلسفه کنفوسیوس باشد.
هستی یا ـ تای چی Tai- Chiـ در نظر مفسران چینی از نقیض خود یعنی نیستی مطلق (ووجی Wu- ji) سرچشمه می گیرد و این در منطق فلاسفه مسلمان سخن نادرستی است زیرا هیچ چیز، به ویژه هستی نمی تواند (جز به صورت مجازی و شعری) از نقیض خود زاییده شود، هر چند ممکن است از ضد خود متولد گردد. وجود مطلق در فلسفه اسلامی چیزی است که کمال مطلق است و در آن نقطه ای از عدم و بالقوه گی و نقیض دیده نمی شود، مگر آنکه تای جی رانه «وجود مطلق» بلکه مخلوق اول و به اصطلاح عرفان اسلامی و «وجود منبسط» بدانیم که پدر جهان ماده و دیگر مخلوقات است. در این صورت باز فلسفه کنفوسیوس به فلسفه و عرفان اسلامی نزدیک خواهد شد.
با وجود اختلافاتی که به ظاهر میان فلسفه نوکنفوسیوس و فلسفه ملاصدرا دیده می شود، اما تغییرات مکتب فلسفی کنفوسیوس در قرون اخیر تأثیر پذیری آن را از فلسفه اسلامی (که بیشترین تجلی آن در ایران عهد صفوی و شبه قاره و کشورهای همسایه چین، در مکتب ملاصدرا بوده) مثلا در موضوع صیرورت که با حرکت جوهری نزدیک است محتمل می سازد همانگونه که همین فلسفه نوکنفوسیوس تحت نفوذ فلسفه و تحت تأثیر مکتب پراگماتیسم امریکایی قرار گرفت و حتی در قرن بیستم مکتب Dewey به وسیله Hu- shih پا به عرصه تفکر چینی گذاشت. فرقی که در میان فلسفه اسلامی و فلسفه جدید غربی در رابطه با فلسفه های چینی هست این است که فلسفه های غربی نه در اصول جهان شناخت خود با جهان بینی چینی هماهنگی و حتی شباهت دارند و نه در مبانی فلسفی خود.
مثلا پایه فلسفه های غربی بر مادیگرائی و انسان محوری افراطی و فرار از مطلق بودن و میل به نسبیت گرائی و دنیا گرائی است که در فلسفه های چینی و اسلامی محورها کاملا با فلسفه غربی در تضاد است به ویژه در مکاتب بودیزم و تائوئیسم که بر نفی مادیت و صعود به سوی معنویت بنا شده است. اما فلسفه اسلامی بر خلاف مکاتب و ادیان دیگر آنچنان نگاه عمیق و چشم انداز وسیعی به جهان دارد که می تواند با همه مکاتب چینی به ویژه کنفوسیونیسم سازگاری نشان دهد و همه آنها را دربر گیرد و اصولا عقیده حکمای اسلامی از جمله ملاصدرا این است که فلسفه ها همه یک مادر داشته اند و از دامن پیامبران برخاسته اند و به نص قرآن کریم همه پیامبران فقط یک سخن داشتند و همه بر اصول مشترکی تکیه می کردند و اختلاف فلسفه های قدیم همه به سبب طول قرنها زمان و تغییرات اعتقادی و رفتاری مردم بوده است که به طور طبیعی در میان اجتماعات بشر رخ می دهد.
یکی از ویژگیهای فلسفه و عرفان اسلامی که از اصول اصلی دین اسلام سرچشمه گرفته آن است که زندگی دنیوی و در اندیشه آخرت بودن هر دو بال یک پرواز و هر دو پای یک رفتار و لازم و ملزوم یکدیگرند و زندگی دنیوی، مقدمه ای برای سعادت اخروی است و در سنت اسلامی فراوان دیده می شود که دنیا را مزرعه ای برای آخرت معرفی کرده اند. در حدیث دیگری از پیامبر اکرم (ص) روایت شده که برای کار دنیا آنچنان بکوش که گوئی عمر ابدی داری و در اندیشه آخرت آنچنان باش که گوئی به زودی (فردا) خواهی مرد. این حدیث انسان را از طرفی از جهت اهمیت زندگی دنیوی از طرفی به یاد مکتب کنفوسیوس می اندازد، و از جهت بی اعتنائی به دنیا دو مکتب دیگر یعنی (بودیسم- تائوئیسم) را به خاطر می آورد که مردم را به ترک دنیا و خودسازی برای آخرت تشویق می کنند. گفته می شود دلیل عمده تأسیس کنفوسیوس جدید به وسیله (Chan-Tun-I 1017-1073) آن بود که بیم داشت سلطه فلسفه نفی گرای بودیسم، جامعه چین را از فعالیت اجتماعی به ترک دنیا و گوشه نشینی بکشاند. بر اساس همین اصل اسلامی (که مکتب کنفوسیوس فقط به یک بعد آن توجه کرده) فلسفه اسلامی به دو بخش عمده و اصلی تقسیم شده است:
1‌ـ بخش اول- بخشی است که به زندگی دنیاوی مردم می پردازد و برای خود سازی فردی و سامانبخشی خانواده و برپائی حکومت عادل و دلسوز برای مردم، بخش حکمت عملی را فراهم می کند که در آن حکومت، ریشه آسمانی دارد و شخص حاکم باید مردی برگزیده و از جهت علم و عمل و تقوا و خیرخواهی از دیگران برتر باشد.
2ـ بخش دوم- بخشی است که از پدیده نفس و سیر تکاملی و حرکت جوهری آن برای یک حیات ابدی پس از مرگ در جهانی که از ماده در آن خبری نیست، سخن می گوید و برای انسانی که میل به تکامل فکری و روحی دارد چهار سفر یا چهار مرحله معنوی طرح ریزی می نماید که به نام اسفار اربعه معروف است. مرحله اول آن، جهان شناسی و شناخت جهان مادی و در نتیجه یافتن بهترین راه زندگی است. مرحله دوم، شناخت خدا و صفات و قدرت فعل اوست که انسان را تا به سر مرز جهان و آخرت می برد و او را نسبت به زندگی پس از مرگ در جهانی که به اصطلاح: به خدا نزدیکتر است (یعنی موانع کمتری میان خدا و انسان هست) آشنا می سازد. و مرحله سوم یا سفر سوم، شناخت آخرت و مرگ و زندگی جاویدان پس از مرگ است. سفر یا مرحله چهارم، مرحله بازگشت فکری و روحی انسان سالک حکیم به جهان کنونی است ولی نه به صورت خام اولیه بلکه با بینشی از فراز این جهان به جهان و انسان. در این مرحله، انسانی که از این چهار سفر و در حقیقت از آسمان بازگشته، مانند پیامبران، و یا حکیمان دارای ارمغان و هدیه ای برای بشریت (و قبل از همه برای خود است،) یعنی رازهای این جهان را می داند و به خوب و بد آن آشناست وحق و باطل را می شناسد و راه درست و سعادت و زندگی را یافته و می تواند به دیگران هم نشان دهد و مهتر از همه آنکه به همه بشر، بلکه به همه موجودات، عشق می ورزد زیرا در این بینش فلسفی هر کسی که به خدا (که وجود حقیقی است) عشق بورزد ناگزیر به همه دست آفریده های او هم عشق خواهد ورزید. این انسان (که در فلسفه ملاصدرا و عرفان اسلامی انسان کامل نامیده می شود) دو بعد مهم دارد. در یک بعد، که درونی است، فیلسوفی است که به حقیقت رسیده و خود را در قالب درست یک انسان کامل قرار داده و همه اوصاف خوب را داراست و از همه عیوب مبراست.
در بعد دیگر، که بعد بیرونی است، حاکمی است که به همه چیز و همه کس عشق می ورزد و همه چیز را به خوبی می داند و می تواند با فکر و عمل صحیح خود جامعه و سیاست آن را به گونه ای اداره کند که همه افراد در رفاه و امنیت و سلامت جسمی و روحی و در راه تکامل دائمی باشند و پس از مرگ نیز به سعادت ابدی برسند. نظریه انسان کامل یا حاکم حکیم در فلسفه ایران باستان وجود داشته و در فلسفه کنفوسیوس هم شبیه آن دیده می شود. ملاصدرا کتاب معروف خود را که شاهکار فلسفه است به نام اسفار اربعه نامیده و به زبان رمزی و فلسفی چهار سفر مذکور و دو بعد عمل انسان سالک و سلوک روحی او را شرح داده است.
در فلسفه ملاصدرا که سخنگوی فلسفه اسلامی تکامل یافته است، همان قدر که به فلسفه عملی و اداره جامعه به صورت برتر و بهتر اهمیت داده می شود، به فلسفه نظری نیز توجه دارد و هر یک را برای دیگری مقدمه و ضروری می داند. به نظر حکمای مسلمان، فلسفه عملی و برنامه زندگی اجتماعی بشر و شکل حکومت و سیاست او اگر ریشه در متافیزیک نداشته باشد مانند درخت بی ریشه، با هر طوفانی می شکند و با هر حرکت و تنش اجتماعی، تسلیم تغییرات اجتماعی می گردد و ثبات لازم را نمی تواند داشته باشد. و اگر فلسفه نظری برنامه ای برای زندگی اجتماعی و عملی نداشته باشد، جامعه انسانی به تدریج شکل صحیح خود را از دست می دهد و حکومت به دست نااهلان و افراد بی صلاحیت می افتد و این همان مشکلی است که مکتب جدید که کنفوسیوسیان از آن می گریزد.
در سنت اسلامی، علم بدون عمل را به درختی بی میوه تشبیه شده و عمل بدون پشتوانه اندیشه و حکمت را به کف روی آب که مدتی دراز دوام نمی آورد و از بین می رود همانند دانسته است. فلسفه اسلامی هم اصل گراست و هم عمل گرا، هم به جهان مادی و حیات دنیوی اهمیت می دهد و هم به جهان آخرت و زندگی پس از مرگ؛ هم به فرد می پردازد و هم به جامعه و سیاست کشور، هم به مادیات و اقتصاد می پردازد و هم به معنویت و باطن، و بدون آنکه بین این اضداد تنازعی رخ دهد هر یک را در جای خود می نشاند و در این بین نظم بشری با نظام الهی طبیعت، هماهنگی ایجاد می کند و هدفش آن است که که انسان صغیر با جهان کبیر (که به آن انسان کبیر هم می گویند) سازگاری کامل داشته باشد تا انسانها در صلح و رفاه بگذرانند.
دین و حکمت برای این آمده است تا افرادی با روح سالم تربیت کند وقتی افراد از لحاظ روحی سالم باشند جامعه ای سالم و پر از عدالت و صلح و برپا خواهد شد، و وقتی جوامع بشری و ملتها دارای حکومت سالم باشند، جامعه جهانی هم طعم شیرین صلح و آسایش همراه با عدالت و آزادی را خواهد چشید. اسلام جهان را بر دو بخش الهی و شیطانی یا خیر و شر تقسیم کرده که در ایران باستانی آن را بر یزدان و اهرمن تقسیم می کردند. هر آنچه که بشر و جامعه بشری را به سوی جنگ و فساد و فقر و بی عدالتی سوق دهد پدیده ای شیطانی است و محور شرارت و فساد و ناامنی در جهان است و هر چه بشریت را به امنیت و صلح و آرامش و سعادت بخواند الهی و آسمانی است، که اسلام و ادیان راستین و بحق مردم را به آن دعوت کرده اند.
اسلام به همین آسانی ملاک خیر و شر و نیکوکار بودن یا شرور بودن را در اختیار بشر گذاشته است تا بتواند دوست را از دشمن و راه راست را از راه ناصواب تشخیص دهد و حتی امروز هم می توان در عرصه سیاست بین الملل محور نیکوکاری را از محور شرارت تشخیص داد و دوست را از دشمن شناخت.

Sources

پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

پایگاه اطلاع رسانی حوزه

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites