اوضاع فرهنگی اجتماعی دوران زندگی غزالی (سلجوقیان)

English 10016 Views |

استقلال ایرانیان با ظهور سلجوقیان‌

با به‌ روی کار آمدن‌ سلجوقیان‌ بود که‌ ایرانیان‌ به‌ نحو بارزی توانستند خود را از زیر بار تسلط‌ تازیان‌ به‌ دور بدارند و دیگر فرمانهای خلیفه‌ را گردن‌ نگذارند. تا ظهور سلجوقیان‌ با اینکه‌ پادشاهان‌ مقتدری از قبیل‌ سلاطین‌ سامانی و آل بویه‌ و حتی سلطان‌ محمود در ایران‌ حکومت‌ مستقل‌ می کردند و اقتداری به‌ تمام‌ داشتند و از خلافت‌ مجزا شدند ولیکن‌ کشور ما به‌ چند قسمت‌ منقسم‌ شد و یک‌ نوع‌ حکومت‌ ملوک‌ الطوایفی بر آن‌ حاکم‌ بود. مثلا سلطان‌ محمود با آن‌ همه‌ شوکت‌ و جلال‌ پادشاهی به‌ سبب‌ لشکرکشی به‌ هندوستان‌ و نزاع‌ با ترکان‌ ماوراءالنهر و خوارزمیان‌ مجال‌ آن‌ را نیافت‌ که‌ فتوحات‌ خود را در تمام‌ ایران‌ بسط‌ دهد و حکومت‌ واحدی تشکیل‌ دهد.
سلجوقیان‌ در اندک‌ زمانی تمام‌ ملوک‌الطوایف‌ را از میان‌ برداشته‌ و در تمام‌ ایران‌ رایت‌ سلطنت‌ برفراشتند و حتی ممالک‌ مجاور آسیایی را تسخیر کردند و از آن‌ همه‌ یک‌ کشور پهناور، به‌ وجود آوردند که‌ مرکز آن‌ ایران‌ بود، به‌ طوری که‌ در تواریخ‌ مسطور است‌ این‌ روش‌ در زمان‌ حکومت‌ آلپ‌ ارسلان‌ و به‌ ویژه‌ پسرش‌ ملکشاه‌ سلجوقی (حکومت‌ 485-465 ه‌.) که‌ بی شک‌ بزرگترین‌ و مقتدرترین‌ پادشاهان‌ سلجوقی است‌، به‌ منتهی درجه‌ خود رسید، چه‌ از حد چین‌ تا مدیترانه‌ و از شمال‌ دریاچه‌ خوارزم‌ و دشت‌ قبچاق‌ تا ماوراء یمن‌ به‌ نام‌ او خطبه‌ می خواندند، و امپراطور روم‌ شرقی و امرای علوی گرجستان‌ و ابخاز به‌ او خراج‌ و جزیه‌ می دادند و اصفهان‌ در عهد او و خواجه‌ نظام الملک‌، از مهمترین‌ بلاد دنیا و یکی از آبادترین‌ آنها بود و این‌ پادشاه‌ و وزیر و عاملان‌ و بزرگان‌ دیگر سلجوقی در آن‌ شهر ابنیه‌ بزرگی ساخته‌ بودند که‌ هنوز هم‌ آثار یک‌ عده‌ آنها برجاست‌. رونق‌ عمده‌ سلطنت‌ ملکشاه‌ هم‌ مرهون‌ کفایت‌ و لیاقت‌ وزیر دانشمند و کاردان‌ او خواجه‌ نظام الملک‌ طوسی است‌. چه‌ اگر کفایت‌ خواجه‌ نظام‌الملک‌ و قدرت‌ قلم‌ او با شجاعت‌ و صلابت‌ شمشیر آن‌ دو سلطان‌ سلجوقی یار و قرین‌ نمیگردید و مملکت داری خواجه‌ ضامن‌ و پشتیبان‌ کشورگشایی ایشان‌ نمی شد دوام‌ و بقای چنان‌ دولت‌ وسیعی محال‌ می نمود.
غزالی معاصر همین‌ دولت‌ بود و با بیشتر پادشاهان‌ این‌ دودمان‌ هم‌ عصر بود. سلطنت‌ این‌ دودمان‌ که‌ با همت‌ رکن الدین‌ ابوطالب‌ معروف‌ به‌ طغرل‌ در سال‌ 429 تأسیس‌ شده‌ بود و با کشورگشاییهای الپ ارسلان‌ و ملکشاه‌ و درایت‌ خواجه‌ بنیادی استوار یافته‌ بود، پس‌ از روزگار خواجه‌ و قتل‌ او در روز دهم‌ ماه‌ رمضان‌ 485 روز به‌ ضعف‌ نهاد و اگر چه‌ فرزندان‌ ملکشاه‌ تا زمانی در این‌ مرز و بوم‌ حکومت‌ کردند به‌ ویژه‌ سلطان‌ سنجر با این‌ همه‌ دیگر آفتاب‌ دولت‌ سلجوقی در ایران‌ به‌ مغرب‌ می خرامید. غزالی با بیشتر سلاجقه‌ معاصر بود، چه‌ ولادتش‌ در اواخر عهد «طغرل‌» واقع‌ شد و وفاتش‌ در زمان‌ سلطان‌ محمد و همین‌ سلطان‌ است‌ که‌ غزالی کتاب‌ «نصیحة‌ الملوک‌» را برای او تألیف‌ کرده‌ است‌. غزالی نزد تمام‌ سلاطین‌ و بزرگان‌ این‌ دودمان‌ محترم‌ و معزز بود. آنها امام‌ را بزرگترین‌ دانشمند زمان‌ خود می دانستند، غیر از اینها غزالی نسبت‌ به‌ بعضی از آنها حق‌ تربیت‌ و خدمت‌ داشت‌ و نسبت‌ به‌ برخی از آنها عتابهای شدید اعمال‌ می داشت‌ و همانند پدری آنها را پند می کرد و این‌ کار جز از وی از کس‌ دیگری امکان‌ نتوانستی داشت‌.

امتیازات‌ دوران‌ غزالی

حیات‌ غزالی که‌ از نیمه‌ دوم‌ سده‌ پنجم‌ تا اوایل‌ سده‌ ششم‌ هجری طول‌ کشید روزگار درخشانی بوده‌ که‌ امتیازات‌ مخصوص‌ دارد: نخست‌، کثرت‌ عالمان‌ و دانشمندان‌ و وفور تألیف‌ و تصنیف‌ کتب‌، به‌ خصوص‌ کتابهای مذهبی و معارف‌ اسلامی مانند فقه‌ و کلام‌ و حدیث‌ و این‌ بدان‌ سبب‌ بود که‌ مدارس‌ اسلامی در این‌ روزگار در بیشتر شهرها دایر بود و ارباب‌ ذوق‌ و استعداد در هر فنی از فنون‌ دانش‌ تألیف‌ و تصنیف‌ می کردند و از این رو، کمتر دوره‌ای در تمدن‌ اسلامی می توان‌ سراغ‌ داد که‌ این‌ چنین‌ تابان‌ و درخشان‌ باشد. دوم‌، رواج‌ بحث‌ و جدل‌ میان‌ ارباب‌ مقالات‌، به‌ خصوص‌ دانشمندان‌ اهل‌ تسنن‌، که‌ کارشان‌ سخت‌ در رونق‌ بود و سبب‌ آن‌ این‌ بود که‌ هم‌ سلاطین‌ سلجوقی و هم‌ خواجه‌ بزرگ‌ نظام الملک‌ طوسی سنی بودند و اعیان‌ و رجال‌ دولت‌ نیز به‌ هر صورت‌ تابع‌ ایشان‌ بودند و از این‌رو، با تمام‌ نیرو و ایمان‌ خود نگاهبان‌ اصول‌ و عقاید اهل‌ تسنن‌ بودند.
سوم‌، مرسوم‌ شدن‌ تبلیغات‌ مذهبی و مجادلات‌ فرقه‌ ای و غلبه‌ و شدت‌ یافتن‌ احساسات‌ دینی در تمام‌ مظاهر زندگی مردم‌، که‌ عالمان‌ دین‌ هر آن‌ شعله‌ آن ‌را تیزتر می کردند و هر فرقه‌ خود را «ناجی» و دیگری را «ضال‌» می پنداشتند چنانکه‌ خود غزالی بدان‌ اشاره‌ کرده‌ و گفته‌ است‌ که: «اختلاف‌ مردم‌ در ادیان‌ و ملل‌ و اختلاف‌ پیشوایان‌ مذاهب‌ با آن‌ همه‌ فرقه ها و تباین‌ راهها، دریای ژرفی شده‌ است‌ که‌ بسیاری در آن‌ غرق‌ شده‌اند و جز اندکی رهایی نمی توانند یافت‌! و هر فرقه‌ ای گمان‌ می کند که‌ او ناجی است‌ و دیگران‌ گمراه‌ و هر گروهی بر آنچه‌ دارند شادند! و این‌ همان‌ نکته‌ است‌ که‌ سرور جهان‌ از آن‌ خبر داد که: به‌ زودی امت‌ من‌ هفتاد و سه‌ فرقه‌ شوند؛ که‌ ناجی آنها یکی بیش‌ نیست‌ و آنچه‌ او وعده‌ کرده‌ بود اینک‌ به‌ ظهور آمده.‌»
میان‌ فقیهان‌ و عالمان‌ مذاهب‌ و ارباب‌ مقالات‌ در این‌ دوره‌ مناقشات‌ و مجادلات‌ مذهبی شدت‌ یافته‌ بود و هر زمان‌ که‌ جماعتی از آنها به هم‌ می رسیدند و یا در مجلسی حاضر می آمدند مسائل‌ علمی و مذهبی را مطرح‌ مذاکره‌ قرار می دادند و برخی اوقات‌ کار از مباحثه‌ و مجادله‌ به‌ مشاجره‌ می کشید و در این‌ میان‌ مردم‌ عامه‌ به‌ طرفداری از اهواء و هوسهای ریاست‌ طلبانه‌ فلان‌ یا بهمان‌ برمی خاستند و گاه‌ این‌ بحثها بزد و خورد و کشتار نیز می انجامید! نمونه‌های پوچ‌ و بلند بالای این‌ مباحثات‌ و مجادلات‌ را در طبقات‌ الشافعیه‌ سبکی می توان‌ دید. فن‌ خطابه‌ و جدل‌ و خلاف‌ که‌ سه‌ حربه‌ برنده‌ عالمان‌ آن‌ دوره‌ بود، در این‌ دوره‌ رونقی به‌ سزا گرفت‌ و در این‌ باب‌ کتابها و رساله‌ها پرداختند و چه‌ بسیار از دانشمندان‌ که‌ کوشیدند: تمام‌ مطالب‌ آنها را حفظ‌ و بازگویی کنند و همانند ابواسحق‌ شیرازی مسائل‌ خلاف‌ را چنان‌ از بر داشته‌ باشند که‌ یکی از مسلمانان‌ سوره‌ فاتحه‌ را.
باطنیه‌ یا اسماعیلیه‌ که‌ به‌ «امام‌ معصوم‌» دعوت‌ می کردند مبلغان‌ و داعیان‌ دانشمند داشتند و آنها را به‌ بلاد و ممالک‌ اسلامی، خاصه‌ ایران‌، می فرستادند. این‌ جماعت‌ که‌ اغلب‌ فداییان‌ زبردست‌ و دانشمند بودند دارای تشکیلات‌ و سازمانهای مرموز شگفت‌آوری بودند و بیشتر به‌ ایمان‌ و اخلاص‌ پیروان‌ و هواداران‌ خود متکی بودند و چون‌ خلفای عباسی با این‌ گروه‌ به‌ شدت‌ دشمنی داشتند از سلاطین‌ ایرانی مدد می گرفتند و سلاطین‌ ایران‌ هم‌ یا بنابر مصلحت‌ یا از روی ایمان‌، با اسماعیلیان‌ و داعیان‌ آنها به‌ سختی مخالفت‌ می کردند و آنان‌ را قرمطی و خارجی و ملحد می گفتند و چون‌ یکی از آنها را می یافتند، به‌ انواع‌ زجر و حبس‌ و قتل‌ می کشتند! و از همه‌ بیشتر در این‌ راه‌ سلطان‌ محمود غزنوی بود که‌ به‌ تعبیر بیهقی «انگشت‌، گرد جهان‌ کرده‌، قرمطی می جست‌!»
صاحب نظران‌ و فیلسوفان‌ دست‌ در کار تألیف‌ و تصنیف‌ رسالات‌ علمی و کتب‌ فلسفی بودند و از مدتها پیش‌ یعنی از روزگار مأمون‌ نیرو گرفته‌ بودند و سخنان‌ و مقالات‌ خود را به‌ گوش‌ هوشمندان‌ اقطار اسلامی رسانیده‌ بودند و بدین جهت‌ فقیهان‌ و دانشمندان‌ و مذهبی با آنکه‌ خودشان‌ در چندین‌ جبهه‌ مخالف‌ می جنگیدند می بایست‌ به‌ این‌ جماعت‌ هم‌ که‌ بیش‌ از همه‌ فرق‌ به افزار عقل‌ و برهان‌ مسلح‌ بودند، جواب‌ بگویند و این‌ بیش‌ از همه‌ کار را مشکل‌ کرده‌ بود و در نتیجه‌ عوامل‌ و علل‌ خانمانسوز تأسف آوری از قبیل‌ جنگهای صلیبی که‌ از سال‌ 490 تا 690 به‌ دشت‌ یا ضعف‌ دوام‌ داشت‌ و نیز اختلاف‌ سنی و شیعه‌، یک‌ خلجان‌ و شورش‌ و اغتشاش‌ درونی در میان‌ اسلامیان‌ برپا شده‌ بود که‌ شاید در هیچ یک‌ از اعصار اسلامی نظیر نداشته‌ باشد.

دوره‌ اول‌ زندگی غزالی

نابغه‌ بزرگ‌ و حجت‌ الاسلام‌، امام‌ زین‌الدین‌ ابوحامد محمدبن‌ محمدبن‌ محمد غزالی طوسی، در سال‌ 450 هجری از پدری کارگر که‌ پشم‌ می رشت‌ و می فروخت‌ به‌ شهر طوس‌ متولد شد، پدر امام‌ در اوقات‌ فراغ‌ به‌ حلقه‌های درس‌ دانشمندان‌ و به‌ مجالس‌ وعظ‌ واعظان‌ و محافل‌ درس‌ فقیهان‌ می رفت؛ سخن‌ آنان‌ را می شنید و بر دانشهای آنان‌ آگاهی می یافت‌ و آنچه‌ بیشتر از روزی او بود، در راه‌ آنان‌ خرج‌ می کرد و همین‌ آمد و شد و استماع‌ مجالس‌ وعظ‌ و درس‌، او را بر آن‌ داشت‌ که‌ از خدا بخواهد فرزندی به‌ او عطا کند تا از اینگونه‌ مجالس‌ درس‌ و وعظ‌ بنیاد گذارد و مردم‌ را به‌ امور دینشان‌ دانا گرداند و به‌ خیر دنیا و آخرتشان‌ بینا کند. خدا هم این‌ خواهش‌ او را پذیرفت‌ و دو پسر به‌ او داد: نخستین‌ ابوحامد غزالی که‌ ما از او سخن‌ داریم‌ و دیگر برادرش‌ احمد که‌ مشغول‌ به‌ وعظ‌ شد و در آن‌ به‌ مقامی بزرگ‌ رسید.
چون‌ وفات‌ پدر نزدیک‌ شد، ابوحامد و برادرش‌ را به‌ دوستی صدیق‌ به نام‌ او ابوحامد احمدبن‌ محمد رادکانی سپرد و بدو گفت: «از اینکه‌ خود درس‌ نخوانده‌ بودم‌ پیوسته‌ غمگین‌ بودم‌، دلم‌ می خواست‌ که‌ با تعلیم‌ این‌ دو پسرم‌ آن را جبران‌ کنم‌، دریغا که‌ نشد! تو این‌ مهم‌ را انجام‌ داده‌ و آن دو را تعلیم‌ کن‌ و اگر در این‌ راه‌ تمام‌ آنچه‌ را که‌ من‌ باقی گذاشته‌ام‌ صرف‌ و خرج‌ کنی، باک‌ مدار.» به‌ زودی مرده‌ ریک‌ پدر ته‌ کشید و آن‌ دوست‌ مجبور شد آن دو را به‌ مدرسه‌ ای که‌ در آن‌ غذا و لباس‌ دانشجویان‌ را تأمین‌ می کردند بسپارد. این‌ کار در روح‌ آن دو سخت‌ تأثیر کرد و آنان‌ را به‌ تحصیل‌ تشویق‌ نمود، چه‌ گاهی فقر جوهر انسان‌ را بروز می دهد تا به‌ امور کوچک‌ سرفرود نیاورد و از این‌ جا بود که‌ غزالی همواره‌ از آن‌ یاد می کرد و می گفت: «ما علم‌ را به‌ غیر خدا خواستیم‌ ولیکن‌ خدا نخواست‌ که‌ جز برای او باشد!»
محمد که‌ بی اندازه‌ با هوش‌ و تند ذهن‌ بود، علوم‌ دینی و ادبی را نزد همین‌ احمد رادکانی فرا گرفت‌، پس‌ از آن‌ به‌ جرجان‌ نزد امام‌ ابونصر اسماعیلی رفت‌ و از گفتار او و در خدمت‌ او تعلیقه‌ نوشت‌، دوباره‌ به‌ میهن‌ خود برگشت‌. از او روایت‌ می کنند که‌ گفت: «در راه‌، راهزنان‌، راه‌ بر من‌ ببریدند و هر چه‌ داشتم‌ ببردند، در پی دزدان‌ افتادم‌ و به‌ التماس‌ گفتم:‌ هرچه‌ دارم‌ ببرید ولیکن‌ توبره‌ای دارم‌ که‌ هیچ‌ به‌ کار شما نمی آید آن را به‌ من‌ باز دهید. چون‌ بسیار الحاح‌ کردم‌، سردسته‌ دزدان‌ را بر حال‌ من‌ دل‌ بسوخت‌ و گفت: در توبره‌ چیست‌ که‌ این‌ قدر ناله‌ می کنی و این‌ مایه‌ بدان‌ دل داده‌ای!؟ گفتم‌ تعلیقه هایی است‌ که‌ یک‌ چند برای شنیدن‌ و نوشتن‌ آن‌ از وطن‌ دور شده‌ام‌ و رنج‌ فراوان‌ برده‌ام‌! گفت: چگونه‌ ادعای علم‌ می کنی در حالی که‌ چون‌ ما این‌ پاره‌ کاغذها را از تو بگیریم‌ بی دانش‌ می مانی؟!»
امام‌ می گوید: «این‌ سخن‌ گویی الهامی بود از جانب‌ خدا که‌ مرا به‌ خود آورد، که‌ چون‌ به‌ طوس‌ بازگشتم‌، سه‌ سال‌ مشغول‌ آن‌ شدم‌ تا آنها را از بر کردم‌ و چنان‌ شدم‌ که‌ اگر دزدان‌ راه‌ بر من‌ ببرند، از دانش‌ خویش‌ بیگانه‌ نگردم‌!» غزالی، دوباره‌ از طوس‌ به‌ عزم‌ تحصیل‌ بیرون‌ رفت‌ و به‌ نیشابور آمد در آن‌ زمان‌ نیشابور مرکز دانشمندان‌ خراسان‌ بود، غزالی در این‌ شهر پیش‌ امام‌ الحرمین‌ ابوالمعانی جوینی (درگذشته‌ 478 ه.ق‌) به‌ تحصیل‌ خلاف‌ و کلام‌ و فنون‌ جدل‌ و مقامات‌ حکمت‌ پرداخت‌، بدانسان‌ که‌ در میان‌ تمام‌ شاگردان‌ امام‌ الحرمین‌ انگشت‌ نما شد و امام‌ به داشتن‌ چنین‌ شاگرد هوشمندی به‌ خود می نازید و به‌ قول‌ برخی در باطن‌ بر او رشک‌ می برد!

غزالی بر مسند نظامیه

هنوز غزالی به‌ سی سالگی نرسیده‌ بود که‌ تمام‌ علوم‌ رسمی و فنون‌ متعارف‌ زمان‌ خود را از ادب‌ فقه‌ و اصول‌ و خلاف‌ و کلام‌ و مبادی فلسفه‌ رسمی فرا گرفته‌ بود و استاد کامل‌ گشته‌، با وجود این‌ باز در خدمت‌ استاد خود به‌ سر می برد و در نیشابور کم‌کم‌ به‌ کار تصنیف‌ و تألیف‌ شروع‌ کرده‌ بود تا اینکه‌ به‌ سال‌ 478 امام‌ الحرمین‌ درگذشت‌. غزالی پس‌ از این‌ واقعه‌ در معسکر نیشابور به‌ خدمت‌ وزیر نامدار سلجوقیان خواجه ‌نظام‌الملک‌ رسید، خواجه‌ که‌ نام‌ و آوازه‌ فضل‌ او را از پیش‌ شنیده‌ بود مقدم‌ او را گرامی داشت‌، غزالی با عالمان‌ و فقیهان‌ مناظره‌ کرد و بر آنها غالب‌ آمد چنان‌که‌ همگی یکدل‌ و یکزبان‌ و از بن‌ دندان‌ به‌ فضیلت‌ او معترف‌ شدند.
روز به‌ روز بر مقام‌ و تقرب‌ غزالی در نزد خواجه‌ و ملکشاه‌ افزوده‌ می گشت‌ تا اینکه‌ منصب‌ تدریس‌ در نظامیه‌ بغداد را به‌ او مفوض‌ کردند. خواجه‌ به‌ سال‌ 484 بر کرسی تدریس‌ نظامیه‌ بنشست‌. مدت‌ چهار سال‌ در بغداد به‌ تدریس‌ و وعظ‌ و تذکیر و خطابه‌ و مناظره‌ و تألیف‌ و تصنیف‌ مشغول‌ بود و صدها نفر شاگرد در حلقه‌ درس‌ او حاضر می شدند و پیوسته‌ مقام‌ ظاهری و عزت‌ و حشمت‌ او در افزایش‌ بود. نوشته‌اند مدت‌ سه‌ سال‌ از چهار سالی را که‌ در بغداد بود مشغول‌ کتابهای فلسفه‌ بود تا از دقایق‌ و نکته‌های این‌ علم‌ هم‌ آگاه‌ گردد. دوره‌ اول‌ زندگانی غزالی که‌ می توان‌ آن را «دوران‌ صوری حیات‌ غزالی» نام‌ گذاشت‌ بدینسان‌ که‌ در سی و نه‌ سالگی او پایان‌ می پذیرد که‌ مصادف‌ با سال‌ 488 هجری می شود.
چون‌ مدت‌ عمر غزالی از 39 رو به‌ نشیب‌ آورد، حالی پیدا کرد که‌ به‌ کلی با احوال‌ سابقش‌ فرق‌ داشت‌، دیگر آن‌ غزالی که‌ در سخن‌ دلیر می آمد و راه‌ کلام‌ بر همگنان‌ می بست‌ از جوشش‌ افتاده‌ بود مثل‌ این‌ بود که‌ تمام‌ دانشهای رسمی در وجود او مرده‌ بودند و جملگی فراموش‌ شده‌ بودند. همه‌ شاگردان‌ و دوستداران‌ و هواداران‌ از این‌ واقعه‌ ناراحت‌ بودند ولیکن‌ از درد پنهانی او آگاه‌ نبودند، گروهی بر او تأسف‌ می خوردند و جماعتی دیوانه اش‌ می خواندند.

Sources

منتگمری وات- فلسفه و کلام اسلامی- مترجم؛ ابوالفضل عزتی- انتشارات علمی- فرهنگی- تهران‌- 1380

علي‌اصغر حلبي‌- تاريخ‌ فلاسفه‌ ايراني‌

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information