رابطه عقل و دین از دیدگاه شهید مطهرى
English 8144 Views |فلسفه اسلامی
روزی که دانش کلام به دامن فلسفه آویخت و گفتگوهای دینی ردای جدل در کلام را به کنار نهادند و جامه فلسفه و برهان بر تن کردند، عقلانیت دینی به تمام، رخ نمود. این دگردیسی به دست خواجه نصیرالدین طوسی (م،672ه.ق.) انجام گرفت. پس از او، روشن گری، اثبات و دفاع عقلانی از باورها و گزاره های دین، شفاف تر از پیش شد و به سوی کمال ره پیمود. سیر و پویش عقلانیت، با ظهور حکمت متعالیه، در قرن یازدهم هجری، روانی و استواری بیشتری یافت. صدرالمتألهین، الهیات و آموزه های دین را بر بام فلسفه نهاد. او، با این کار از یک سوی ژرفا و پیوند دین و خرد را نمایاند و از دیگر سوی، عقلانیت دینی را به اوج رساند. این مکتب تا کنون بر تفکر اسلامی در ایران اثرگذار بوده و همچنان بی بدیل و جایگزین پاینده است.
متفکر شهید استاد مرتضی مطهری، در مکتب حکمت متعالیه، رشد یافت و تفکر فلسفی و کلامی خود را بارور ساخت. از این نگاه، استاد، میراث بر سنت فکری و شاخه ای روییده بر ریشه دیرپای تفکر دینی است و از نگاه دیگر، چنان که حیات فکری و آثار و اندیشه های او نشان می دهد، احیاگری است که به جهان جدید بستگی دارد. او، به خوبی آگاه است که انسان در جهان جدید، به دستاوردهای علمی و فلسفی نوینی دست یافته و به افقهای تازه و پرسشهای نو، در گفتگوهای دین و فلسفه آشناست. عقلانیت سیاسی و اقتصادی و فرهنگی مغرب زمین را فهم کرده و به ارزیابی پرداخته و به بوته نقد گذاشته است. سره را از ناسره جدا کرده و نگران افسون گری ناسره های آن است. باور دارد بذرهای خردگرایی و عقلانیت هماهنگ و همتراز را می توان در روح فرهنگ اسلامی باز یافت. از این روی، می کوشد تا نشان دهد پذیرش علم و خرد جدید، به ناچار، به از میدان به در بردن دین نمی انجامد، بلکه اگر این کار، سره از ناسره شناسانه و عالمانه صورت گیرد، در پرتو آن، هم می توان به دین پایبندی نشان و به دستورهای آن گردن نهاد و هم مقوله ها و دریافتهای دینی را از نو تفسیر کرد.
بی گمان، چالش عقل و دین و تلاش تاریخی خردورزان و دینداران در پدیدآوری هماهنگی و سازگاری میان این دو مقوله، در درازای تاریخ، چگونگی، چونی، ترکیب و درونمایه یکسانی نداشته است. عقل مقوله ای سیال و رشد یابنده است; از این روی روشن گری و بیان بستگی و پیوستگی میان آن دو، به تلاش پیاپی نیاز دارد. متفکر شهید به خوبی بر این امر آگاه بود; از این روی، در جای جای آثار و در هر هنگام و مجالی به این موضوع دقیق می شد و آن را شرح می کرد.
عقل در نگاه استاد مطهری
در اندیشه شهید مطهری، عقل به هر دو مفهوم: ارزشی و ابزاری جایگاهی درخور دارد. ایشان می کوشد تا ریشه داری آن را در تفکر اسلامی، به ویژه از چشم انداز شیعی آن، بنمایاند. استاد به عقل، نگاه ویژه ای دارد که از بینش و نگرش او بر می خیزد. در بینش استاد، عقل و اسلام از پایه، ریشه و بنیاد قوی و استواری برخوردار است. وی، از قرآن و سنت گواهها و دلیلهای بسیار عرضه می دارد که عقل در اسلام جایگاه والا دارد و حجت است.
اصالت عقل از منظر آیات و روایات در نگاه استاد
استاد بر اصالت عقل از منظر آیات قرآن تأکید می کند. خداوند در قرآن می فرماید «ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون؛ بدترین جنبده ها نزد خدا، کسانی هستند که کرند و لال و نمی اندیشند.» (انفال/ 22) استاد این آیه را اینگونه تشریح می کند: (لایعقلون) کسانی هستند که از اندیشه خویش سود نمی گیرند. قرآن این گونه افراد را، که نام انسان زیبنده آنان نیست، در سلک حیوانات و به نام چهارپایان مخاطب خویش قرار می دهد. یعنی مقام انسان بودن که خلیفه اللهی را شایسته او کرده، در سایه خردورزی حاصل می شود. (آشنایی با قرآن/ ج 1و2/48)
استاد در شرح آیه «ان الله لایغیر ما بقوم حتی یغیروا ما بانفسهم؛ خدا هیچ قومی را دگرگون نمی کند، مگر خودشان دگرگون شوند.» (رعد/ 11) می فرماید: «می خواهد بگوید درست است که همه سرنوشتها به اراده خداست، ولی خداوند سرنوشت را از ماورای اختیار و تصمیم و عمل بشر، بر او تحمیل نمی کند و کار گزاف انجام نمی دهد، بلکه سرنوشتها هم نظامی دارند. خدا سرنوشت هیچ جامعه ای را به خودی خود و بی وجه عوض نمی کند، مگر آن که آنان که آنچه که مربوط به خودشان هست، مانند: نظامهای اخلاقی و اجتماعی و... آنچه مربوط به وظایف فردیشان هست، تغییر دهند.» (آشنایی با قرآن، ج1 و 51/2)
همچنین متفکر شهید، به مناسبتهای گوناگون، سند بودن و ریشه داری عقل را از لا به لای روایات بیرون کشیده و از این چشم انداز، اسلام را تنها دینی می داند که این اندازه به عقل و خرد انسان توجه کرده است. (مقتضیات زمان، استاد شهید مطهری، ج247/1، صدرا) از جمله روایات مورد نظر استاد، فرموده امام موسی بن جعفر (ع) است: «ان لله علی الناس حجتین: حجه ظاهره و حجه باطنه، فاما الظاهره فالرسل و الانبیإ والأمه(ع) و اما الباطنه فالعقول؛ خدا بر مردمان دو حجت دارد: حجتی بیرونی و آشکار و حجتی درونی. حجت آشکار، همانا پیامبران و أئمه (ع) و حجت درونی، خردهایند.» (اصول کافی، کلینی، ج16/1، بیروت) استاد شرح می دهد که: «این دو حجت [عقل و وحی] مکمل یکدیگرند; یعنی اگر عقل باشد و پیامبران نباشند، بشر به تنهایی راه سعادت خود را نمی تواند طی کند و اگر انبیا باشند و عقل نباشد، باز انسان راه سعادت خود را نمی پیماید. (عقل) و (نبی)، هر دو یک کار را انجام می دهند. دیگر از این بالاتر در حمایت عقل نمی شود سخن گفت.» (انسان کامل، ص154)
کاربری عقل در قلمرو دین از نظر استاد
در نظر استاد مطهری بخشی از مفاهیم و حقایق دینی به جز معرفت عقلی، راهی برای فهم آنها وجود ندارد. مفاهیمی که قرآن درباره خداوند و ماوراء طبیعت طرح کرده، تنها با روشن گری و تفسیر عقلی دانسته و فهم می شوند، مانند: بی همانندی (شوری/ 11)، نامتناهی علم و قدرت (آل عمران/ 29)، بی نیازی (یونس/ 68)، حیات و قیومیت (بقره/ 255)، اول و آخر و باطن و ظاهر (حدید/ 3)، حاضر در زمان و مکان (بقره/ 115) و... قرآن این مسأله را برای چه هدفی بیان کرده است. آیا برای این بوده که یک سلسله مسائل و مفاهیم درک نشدنی را بر بشر عرضه بدارد و از مردم بخواهد بدون آن که آنها را درک و فهم کنند، از روی تعبد بپذیرند و یا در واقع، هدف آن بوده که مردم خدا را با این نشانها و صفتها بشناسند؟
در قرآن، مسأله و مفاهیم بسیار دیگری نیز مطرح است، مانند: لوح محفوظ (بروج/ 22)، لوح محو و اثبات (رعد/ 39)، وحی و اشراق (فصلت/ 6)، قضا و قدر (انعام/ 2) (طلاق/ 3) و... هیچ کدام از این مفاهیم از راه مطالعه حسی، شناخته و درک نمی شوند.
به طور قطع باید گفت قرآن این مسأله را برای فهمیدن و درس آموختن، درافکنده است; از این روی، در آیات بسیاری، انسانها را به تدبر و تفکر در این داده ها و حقیقتها دعوت می کند: «افلا یتدبرون القرآن ام علی قلوب اقفالها؛ آیا در آیات قرآن نمی اندیشند یا بر دلهایشان قفلها زده اند.» (محمد/ 24) «کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتذکر اولوا الالباب؛ کتابی مبارک است که بر تو فرو فرستادیم تا در آیات آن بیندیشند و خردمندان یادآور حقایق آن شوند.» (ص/ 29) وقتی به شناختن این حقایق امر می کند، معنایش آن است که فهم و روشن گری عقلی آنها را می پذیرد; زیرا برای شناختن آنها جز سلوک عقلی، راه دیگری نیست. (سیری در نهج البلاغه/ ص 53 56) گروههایی مانند: اشاعره و اخباریان که با عقلانیت دینی به طور کلی مخالفت می ورزند، فهم این گونه مسائل و پرداختن به روشن گری و تحلیل عقلانی آنها را بدعت و حرام دانسته اند. اعتقاد دارند دین بیش از آنچه که از ظاهر این واژگان دانسته می شود، چیز دیگری از ما نخواسته است.
استاد در نقد این مسلک، می گوید: «این شیوه برخورد با قرآن خیلی زود باعث انحراف و گمراهی می شود; زیرا اینان ناگزیر از توضیح معنای آیات بودند، اما چون عقل را تعطیل کرده بودند، قهرا نوعی برداشت عوامانه از قرآن برایشان حاصل می شد. آنها به دلیل همین طرز تفکر، خیلی زود از جاده درک صحیح منحرف شدند و اعتقادات نادرستی پیدا کردند. از جمله این که به تجسم خدا و صدها اعتقاد انحرافی دیگر نظیر امکان رویت خدا با چشم و گفتگو با خدا با زبان بشری و... قائل شدند.» (آشنایی با قرآن، ج1 و 26/2)
متفکر شهید، در تحلیل این مسأله که چرا رساندن پیام وحی به مردمان، بر پیامبران دشوار بوده است، بر این نکته تأکید می ورزد: پیامبران وظیفه دارند پیام وحی را به عقلها برسانند و سپس به دلها بنشانند، از این روی ابلاغ وحی مشکل می نموده است. برخی ابلاغها حسی است; یعنی باید مردمان بشنوند و ببینند، مانند ابلاغی که یک مامور اداری انجام می دهد. ولی پیامبران، که بلاغ مبین دارند، وظیفه شان همان رساندن به حس نیست، بلکه باید پیام وحی را به گونه ای بیان کنند که بر عقل و فکر و دل مردمان بنشیند. از همین روی، قرآن خطاب به پیامبر (ص) می فرماید: «ادع الی سبیل ربک بالحکمه و الموعظه الحسنه؛ با حكمت و اندرز نيكو به راه پروردگارت دعوت كن و با آنان به [شيوه اى] كه نيكوتر است مجادله نماى.» (نحل/ 125) چرا پیامبر (ص) باید با حکمت و برهان و سخن منطقی، مردمان را به خدا و حقایق وحیانی دعوت کند؟ جواب روشن است; زیرا عقل جز از راه برهان و استدلال و به تعبیر قرآن (حکمت) پیام را نمی پذیرد. پس از پذیرفتن عقل، پیام الهی باید به دلها نفوذ یابد; یعنی در عمق روح انسان وارد بشود و تمام احساسها و عاطفه های او را در اختیار بگیرد، چون پذیرفتن پیام وحی باید به سر حد (ایمان) برسد. (سیری در سیره نبوی، ص188/ 194) از این چشم انداز، به رسالت پیامبران نگریستن دو فرع نیز زاده می شود.
زبان دین
بیان استاد درباره دو مرحله ای بودن ابلاغ دین، مساله زبان دین را به طور طبیعی روشن می کند. به این صورت، اگر پیام دین باید به (عقل) و (دل) برسد، پس برای هر کدام باید زبان و ابزار فهم خودش را به کار گرفت: «قرآن برای ابلاغ پیامش از دو زبان کمک می گیرد: استدلال منطقی و احساس. هر یک از این دو زبان، مخاطبی مخصوص به خود دارد که برای اولی عقل است و برای آن دیگری دل.» (آشنایی با قرآن، ج1 و 47/2) کسی که می خواهد با پیام وحی آشنا شود و حقایق وحیانی قرآن را به درستی و کمال، بفهمد و آنها را بیان و تبلیغ کند، باید با دو زبان: (حکمت) و (احساس) آشنایی داشته باشد و هر دو ابزار را در کنار هم مورد استفاده قرار دهد. بهره گیری از یکی بدون دیگری، فهم وحی را ناتمام می گذارد. قرآن، گاهی خود را کتاب تفکر و استدلال و حکمت معرفی می کند: «الکتاب الحکیم؛ كتاب حكمت آموز.» (یونس/ 1)، «الذکر الحکیم؛ قرآن حكمت آميز بر تو مى خوانيم.» (آل عمران/ 58)، «اوحی الیک ربک من الحکمه؛ حكمتهايى است كه پروردگارت به تو وحى كرده است.» (اسرا/ 39) و... گاهی کتاب احساس و عشق، که جانها را به هیجان می آورد و در دلها ایمان می آفریند: «و اذا سمعوا ما انزل الی الرسول تری اعینهم تفیض من الدمع مما عرفوا من الحق یقولون ربنا آمنا فاکتبنا مع الشاهدین؛ و چون وحی را که به سوی پیامبر فرود آمده بشنوند، از حقیقتی که بدان رسیده اند، دیدگانشان از اشک لبریز می شود، می گویند: پروردگارا ایمان آوردیم پس ما را با حق یافتگان ثبت کن.» (مائده/ 83)
زبان احساس قرآن، آن اندازه نیرومند است که انسانهای مؤمن وقتی سخنان و آیه های آن را می شنوند و در می یابند، از خوشحالی و هیجان، بدنشان به لرزه می افتد: «الله انزل احسن الحدیث کتابا متشابها مثانی تقشعر منه جلود الذین یخشون ربهم ثم تلین جلودهم و قلوبهم الی ذکر الله؛ خدا بهترین سخنها را فرود آورده، کتابی رازآمیز که از خواندنش پوست بدن خداترسان می لرزد، سپس پوستها و دلهایشان با یاد خدا نرم می شود.» (زمر/ 23)
قرآن، هم کتاب حکمت است و هم کتاب احساس و ذوق. به این ترتیب، فرق و جدایی مهم میان فرهنگ و اندیشه اسلامی و فرهنگ مسیحی نمایان می شود. در فرهنگ اسلامی، عقل گرایی و خردورزی، هرگز با ایمان گرایی و روح پردازی ناسازگاری ندارند، بلکه سازگاری و هم خوانی دارند و جدایی و استقلال آنها پذیرفته نیست. همه اشتباه و کژراهه روی فیلسوفان مغرب زمین در همین نکته است. به اشتباه، ساحت عقل و اندیشه را از ساحت ایمان و دل جدا می انگارند و به جفا میان این دو همزاد جدایی می افکنند. در نتیجه، یا به عقل گرایی تندروانه و سرکشانه فرو می افتند و یا به ایمان گرایی صرف و قفس تنگ درونگرایی پناه می برند، ولی انتخاب هر یک از دو شق، به یکسان انسان را از رسیدن به هدف باز می دارد.
تکامل دین به همپای رشد عقل
پیش از این یادآور شدیم که استاد روی این نکته و اصل تأکید دارد که پیامبران، پیام وحی را به عقل مردمان می رسانند. از این اصل، مطلب دیگری نیز به دست می آید که معارف وحیانی پیامبران سازوار با سطح و توان عقلی مردمان هر عصر فرود آمده و این واقعیتی است که در تاریخ ادیان اتفاق افتاده است. یعنی وقتی تاریخ را می نگریم می بینیم، همراه رشد و دگرگونی عقلانی بشر، ادیان و معارف وحیانی رشد و تکامل داشته اند. از همین روی، استاد، فرق و جدایی شرایع آسمانی را در سطح و ژرفایی آموزه های آنها می دانند; یعنی پیامبران بعدی در سطح بالاتر و با مفهومهای ژرف تر آموزه های وحی را القا کرده اند. در مثل، میان آموزه ها و معارف اسلام درباره خداشناسی و جهان شناسی و معارف پیامبران پیشین، از نظر سطح مسائل، تفاوت بسیار است. بشر در برابر تعالیم پیامبران، همانند یک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرین کلاس بالا برده اند; از این روی از دیدگاه قرآن (تکامل دین) مطرح است نه (اختلاف ادیان). (وحی و نبوت ص/ 166)
خاتمیت اسلام در عصر بلوغ عقل
متفکر شهید، فلسفه خاتمیت اسلام را بر محور رشد عقلی و فکری بشر تحلیل و تفسیر می کند. خلاصه تحلیل استاد در سه مرحله چنین است:
1. بشر قدیم، به سبب نرسیدن به رشد و بلوغ فکری و عقلی، توان جمع آوری و نگهداری پیامهای وحی را نداشت. به طور معمول پیامهای وحی یا به کلی از میان می رفت و یا تحریف و تبدیل می شد. بدین جهت، به تجدید و بازآوری پیام وحی نیاز می افتاد. در زمان نزول قرآن، بشر دوره کودکی را پشت سر نهاده و به سطحی از فکر و بلوغ عقلی رسیده بود که می توانست پیام وحی و میراث آسمانی و دینی خود را برای همیشه حفظ کند و آن را به دست فراموشی یا تحریف نسپارد. چون بشر به این مرحله رسید، یکی از سببها و علتهای نیاز به تجدید وحی و نبوت، از میان برداشته شد.
2. در دوره های پیش از اسلام، بشر به این توانایی عقلی نرسیده بود که بتواند یک پیام کلی و جامع را از آسمان دریافت کند و با بهره گیری از جامعیت آن، مسیر زندگی دینی خود را برای همیشه بازشناسد. از این روی در آن دوره ها، نیاز بود که با تجدید وحی، مرحله به مرحله راهنمایی شود، ولی در عصر نزول قرآن، این توانایی و شایستگی عقلی برای بشر پدید آمده بود; یعنی از نظر استعداد فکری و توان عقلی به جایی رسیده بود که می توانست برنامه کلی و طرح جامع وحی را به یک باره دریابد. بدین جهت، پیام وحی به صورت کامل و جامع به بشر عرضه شد.
3. بیشتر پیامبران در دوره های پیشین، پیامبر تبلیغی بوده اند، نه پیامبر تشریعی. کار پیامبران تبلیغی، ترویج و اجرا و تفسیر شریعتی بود که از پیش حاکم بود. در عصر خاتمیت، که عصر بلوغ عقلی و فکری بشر است، عالمان دین همان کاری را انجام می دهند که در امتهای گذشته پیامبران تبلیغی انجام می دادند. عالمان دین، با درک و فهم و شناخت عمیق از اصول کلی و طرح جامع دین و در نظر گرفتن نیاز زمان و مکان، رهنمودها و آموزه های عصری و دگرگون شونده دین را (اجتهاد) می کنند و فراروی دینداران قرار می دهند.
در پایان، استاد، بر این نکته پای می فشارد: «روشن گشت معنی ختم نبوت این نیست که نیاز بشر به تعلیمات الهی و تبلیغاتی، که از راه وحی رسیده رفع شده، وچون بشر در اثر بلوغ و رشد فکری نیازی به این تعلیمات ندارد، نبوت پایان یافت. هرگز چنین نیست، بلکه نیاز به (وحی جدید) و (تجدید نبوتها) رفع شده نه نیاز به دین و تعلیمات الهی.» (همان ص169) همان گونه که می نگرید، استاد، پایه و اساس فلسفه خاتمیت را بر خرد و توان عقلی بشر بنیان می نهد. فهم و روشن گری و تفسیر عقلانی دین را بر مقامی می نشاند که پیامبران تبلیغی بر آن تکیه دارند. یعنی بشر به شرطی از راهنمایی و دستگیری پی در پی پیامبران تبلیغی بی نیاز می شود که خود به اجتهاد و روشن گری عقلی دین بپردازد و چون در عصر خاتم، می تواند این مهم به دست عالمان انجام بگیرد و اینان، همیشه و هرگاه دست انسان را بگیرند و امکان زندگی دینی را، در عصرها، برای انسانهای خواهان و خواستار دین، فراهم سازند، نبوت ختم می شود. پس روشن شد:
1. تبیین و تفسیر عقلانی دین، نه تنها خوشایند دین است که ماندگاری و جاودانگی دین به آن بستگی دارد.
2. کامل و جامع بودن دین، انسان را از اندیشیدن و خردوزی بی نیاز نمی کند، بلکه چون او را وا می دارد تا برای پاسخ گویی به نیازهای دینی، به برابرسازی اصول بر فروع بپردازد، به طور طبیعی باب اندیشیدن و خردورزی را به تمام می گشاید.
3. نیاز بشر به دین، همواره باقی است. هدایت (عقل تجربی) نمی تواند جانشین هدایت (وحی) شود; زیرا عقل تجربی و ابزارهای علمی و تکنیک، از رسیدن به آنچه که دین به انسان می دهد، ناتوان است.
رابطه عقل و دین در نگاه استاد
به باور متفکر شهید، بین عقل و دین همیاری و داد و ستد ژرف برقرار است. ایشان این دو را کامل کننده یکدیگر می داند که در راستای هم قرار دارند. (مجموعه آثار، ج365/4) عقل و برایندهای عقلی تا سقف معینی نیازهای انسان را پاسخ می دهد و دین، پاسخگوی نیازهای فرا عقلی بشر است. عقل و علوم، زندگی طبیعی را سامان می دهند و جهان را با انسان سازگار می کنند و نیروی طبیعت را در اختیار او می نهند. دین، در جهت دهی و هدفمندی تلاشهای عقلی و علمی می کوشد. (انسان و ایمان، ص18/ 28)
در این نگاه، خرد و دین، برای گسترانیدن شناختهای انسان آمده اند. خرد و علم به صورت افقی انسان را به جلو می برد و دین، به انسان ژرفا می دهد: دین می گوید تمام این جهان که می بینی در مقابل جهان غیب، که بر این جهان احاطه دارد، مثل یک حلقه است در صحرا. پیامبران از این عالم چیزی کم نکرده اند، بلکه عظمت آن عالم را به ما ارائه و نشان داده اند. (مسأله شناخت، ص167) برتری اساسی جهانی که دین ارائه می دهد، با جهانی که علوم و فلسفه های بشری ارائه می کنند آن است که دین، واقعیتهای جهان را محدود و در میان گرفته به عناصر مادی و فانی شونده نمی داند. بشر را به واقعیتهای غیر مادی و ثابت و جاودانه نیز توجه می دهد. قرآن نمی خواهد توجه به ماوراء طبیعت و امور معنوی را جانشین توجه به طبیعت و امور مادی و محسوس کند. می خواهد که بشر در عین توجه داشتن به طبیعت، از جهان غیب و معنویات و ارزشهای جاودانه غفلت نورزد. استاد، فرق نابغه ها با پیامبران را در این می داند که نابغه ها نیروی فکر و خردورزی و حسابگری قوی دارند و با نیروی حسابگر عقل بر روی انباشته های ذهنی خود کار می کنند و به نتیجه می رسند. پیامبران الهی، افزون بر برخورداری از نیروی خرد و اندیشه و حسابگریهای ذهنی، به نیروی دیگری به نام وحی مجهزند و از این راه چشم اندازی به گستردگی تمامی ارزشها و کمالها و جاودانگیها فرا روی بشر می گشایند. (وحی و نبوت ص147)
از این چشم انداز، فرو فرستاده شدن برنامه های وحی برای آن نیست که نیروی عقل راکد شود و وحی جای عقل بنشیند، بلکه وحی می آید تا عقل را از اسارت خواهشها و شرارتهای بشری آزاد سازد. گروهی جهت دار بودن عقلانیت دینی را با آزاد بودن تلاشهای عقلی ناسازگار دانسته اند. اینان پنداشته اند جهت دار بودن به این معناست که از ابتدا، نتیجه تحقیق معلوم است، چون به ناگزیر باید در چهارچوب و دایره خواسته های دین باشد! اما چنین برداشتی درست نیست. جهت دار بودن عقلانیت دینی، بدین معناست که عاقل دیندار، در انتخاب موضوع تحقیق خود، از روی تعهد عمل می کند و آهنگ آن دارد که تکاپو و حرکت عقلانی خود را از کژ راهه ها به دور دارد. به هر نتیجه ای که دست یابد، با هدفها و خواسته های دین نیز، سازگاری خواهد داشت.
برای بهتر روشن شدن ساحت عقل و دین، می باید جداییها و فرقهای آن دو به گونه رخشان تر نموده شود; چرا که اگر چنین امری صورت نگیرد، چه بسا مسأله عقلانیت از تعادل خارج گردد و مرزناشناسی در عقل گرایی و یا زیاده روی در دین محوری رخ نماید، آن گونه که امروز مهم ترین چالش میان عقل و دین را در مسأله حاکمیت سیاسی شاهدیم. با آن که هر دو طرف بر وفاق میان عقل و دین هم دل و هم فکرند، گروهی به دیانت و اسلامیت سیاسی اعتقاد دارند و عده ای دیگر بر عقلانیت سیاسی پای می فشارند و حاکمیت سیاسی را از ساحت دین و رهبردهای دینی خارج می دانند. همین چالش در بخشهای اقتصادی و فرهنگی نیز، می تواند اتفاق بیفتد. یکی از راههای شناخت ساحت عقل و دین و جداسازی آن دو از یکدیگر، آگاهی از وحی و ارسال انبیا است. وقتی هدف دین دانسته شد، به طبع، قلمرو دین شناخته می شود و در نتیجه ساحت و قلمرو عقل و امور عقلانی به دست می آید.
شهید مطهری، به طور کلی، هدف بعثت پیامبران را چنین شرح می کند: مطلبی که مورد اتفاق همه می باشد آن است که انبیا برای دستگیری انسان و برای کمک به انسان آمده اند و در واقع یک نوع خلأ و نقص در زندگی انسان هست که انسان فردی و حتی انسان اجتماعی با نیروی افراد عادی دیگر نمی تواند آنها را پر کند و تنها با کمک وحی است که انسان به سوی یک سلسله کمالات می تواند حرکت کند. (هدف زندگی، ص 8)
در این سخن، فهم و کشف کمالهایی که با عقل فردی و یا عقل اجتماعی نمی توان بدانها دست یافت، هدف کلی بعثتها و دین شمرده شده است. «هدف و آرمانی که اسلام می خواهد بدهد فقط خداست و بس. هر چیز دیگر جنبه مقدمی دارد، نه جنبه اصالت و استقلال و هدف اصلی.» (همان، ص 134) این دو سخن نشان می دهد که هدف پیامبران دعوت انسانها به سوی خدا و کمالهای خدایی است. از سوی دیگر در قرآن هدف دیگری نیز برای بعثتها بیان شده است. قرآن می گوید: «بعثت برای برقراری عدالت در میان مردم است. پس همه پیغمبران برای عدالت آمده اند.» (حدید/ 25) (هدف زندگی ص 16) آیا خداپرست شدن و کمال یافتن مردمان هدف اصلی دین است، یا برقرار کردن عدالت میان آنان؟ و یا باید گفت: دین هر دو را هدف خود دانسته است؟ در این باره چند دیدگاه وجود دارد:
1. بوعلی سینا اعتقاد دارد که هدف اصلی دین و پیامبران، برقراری عدالت در میان مردمان است، ولی چون عدالت واقعی جز با بودن قانون عادلانه تحقق نمی پذیرد و سامان دهی و آراستن چنین قانونی از توان و قلمرو عقلی بشر بیرون است، پس باید قانون را از وحی گرفت. او، مسأله عبادت و معاد را نیز برای پیاده شدن عدالت می داند: پاداش و کیفر اخروی برای آن است که مردم قانون عادلانه خدا را در جامعه اجرا کنند. عبادتهای دینی نیز، برای این قرار داده شده که مردم همواره با خدا پیوند داشته باشند، تا از اجرای قانون عادلانه او غافل نشوند. از این دیدگاه، پرستش خدا و ایمان به آخرت، مقدمه و ابزاری است برای رسیدن به عدالت در جامعه. اگر خدا پرستیده می شود، برای آن است که بدون پرستش او ممکن نیست عدالت برقرار شود و اگر به آخرت باید توجه داشت، چون بدون آن، عدالت پا نمی گیرد. پس هدف اصلی دین برپایی عدالت است و همه باید و نبایدها دین برای آن.
2. هدف اصلی دین، شناخت و پرستش خداست. برپایی عدالت هدف ثانوی و تبعی است; یعنی برای آن که بشر بتواند در زندگی خود، به واقع خدا را بپرستد، به قانون عادلانه نیاز دارد، تا به کمک اجرای این قانون، عدالت در جامعه برقرار شود و از بندگی طاغوتها و نظامهای طاغوتی رها شود.
3. دیدگاه سوم: بعثت پیامبران، به دو هدف بوده است:
الف. حلقه پیوند بین انسان و خدا، تا بشر خداپرست شود.
ب. پیاده کردن قانون وحی.
شهید مطهری، دیدگاه نخست را که خدا و آخرت، مقدمه برپایی عدالت باشند، نمی پذیرد و درباره دیدگاه دوم و سوم بر این نکته تأکید می ورزد که قرآن، هیچ هدفی را به گونه مستقل در برابر خدا نمی پذیرد، بلکه هر چیزی را، هر چند هم با اهمیت باشد، در طول خدا مطرح می کند. «قرآن اصل عدالت را می پذیرد و بلکه فوق العاده برای آن اهمیت و ارزش قائل است، ولی نه به عنوان اینکه عدالت هدف نهایی است.» (همان ص20) استاد، عدالت و سامان یابی اجتماع را در سایه خداپرستی می داند و به نگر ایشان دیگر هدفها، از همین هدف زاییده شده اند. (همان ص14)
به این ترتیب می توان گفت از دیدگاه استاد، هدف دین پرستش خداست و مراد جدی دین بیان چیزهایی است که خداپرستی را محقق می سازد، مانند شکل و روش عبودیت. نیز هر چیزی که در خداپرستی انسان نقش داشته باشد، مراد دین و هدف تبعی و درجه دوم خواهد بود. پس برقراری عدالت اجتماعی، اگر چه هدف اصلی دین نیست، ولی هدف درجه دوم هست; یعنی چون دین خواسته که مردمان با ایمان و خداپرست باشند، این امر ایجاب می کند که جامعه و نهادهای آن بر پایه عدالت شکل بگیرد، تا مردمان بتوانند بدون هیچ نگرانی و دغدغه ای و به دور از بازدارنده ها و ناسازگاریها هدف دینی خود را در زندگی پیاده کنند. دین نیز، برای برقرار شدن جامعه ای عادل و خداپرست، تا آن جا که به قانون دینی نیاز بوده، بیان کرده است. به همین اندازه باید برای برپایی حکومت از دین انتظار پاسخ داشت و نه بیشتر.
از نظر استاد، اسلام هرگز به شکل و صورت زندگی نپرداخته، بلکه روح و معنی و هدف زندگی و راه رسیدن به آن هدفها و معانی را بیان کرده و بشر را در غیر این امور آزاد گذاشته است: «اسلام با قرار دادن هدفها در قلمرو خود و واگذاشتن شکلها و صورتها و ابزارها در قلمرو علم و فن، از هرگونه تصادفی با توسعه فرهنگ و تمدن پرهیز کرده است.» (حقوق زن در اسلام، ص128)
به اعتقاد استاد، در اسلام، هیچ شکل و ابزاری یافت نمی شود که جنبه دینی و تقدس داشته باشد و مسلمان وظیفه خود بداند که آن شکل و ابزار را حفظ کند. (مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج191/3) بنابراین، هر آنچه به هدفها و ارزشهای زندگی در پیوند باشند، در ساحت دین قرار دارد و جز آنها، ساحت و قلمرو عقل است.
Sources
محمد حسین مهدوی نژاد- مقاله
Keywords
0 Comments Share Send Print Ask about this article Add to favorites