جدال عقل و دین با تمرکز بر آراء غزالی (آزادی فکر)

English 2840 Views |

مهجوریت فلسفه و عقب‌ ماندگیهای مسلمانان‌

می توان‌ گفت‌ که‌ یکی از اسباب‌ عمده‌ی عقب‌ ماندگیهای مسلمانان‌ (اگر هم‌ همه‌ی گناهان‌ را به‌ گردن‌ غزالی نگذاریم‌) حملات‌ غزالی به‌ فلسفه‌ و تأکید او بر توقف‌ مسلمانان‌ در حدود شرع‌ و پا فرا نگذاشتن‌ از آن‌ بوده‌ است و بالاتر از همه‌ نشان‌ دادن‌ جنبه‌های متناقض‌ فلسفه‌ (و به‌ خیال‌ او) کفرآمیز جلوه دادن‌ آن‌ در نظر مردم‌ به‌ ویژه‌ عامیان‌، راه‌ را برای جولان‌ آزاد اندیشه‌های فلسفی بست‌ و مردم‌ را به‌ گمان‌ انداخت‌ تا بگویند که‌ علمی که‌ نهایت آن‌ انباشته‌ از این‌ همه‌ تناقض‌ و ابهام‌ است‌ از تحصیل‌ آنچه‌ حاصل. و غافل‌ ماندند از این‌ نکته‌ که‌ نه‌ فلسفه‌ محدود به‌ این‌ نکاتی بوده‌ است‌ که‌ غزالی بر فیلسوفان‌ گرفته‌، و نه‌ مقصود از تکفیر فیلسوفان‌، منع‌ بحث‌ و تدریس‌ آن‌ نکاتی است‌ که‌ معمولا در مدارس‌ تدریس‌ می شده‌ و می شود. اما نتیجه‌ی آن‌، اقدام‌ به‌ از میان‌ بردن‌ هرگونه‌ اندیشه‌ی آزاد خارج‌ از حوزه‌ی دیانت‌ بود که‌ به‌ ویژه‌ برای سلاطین‌ و فرمانروایان‌ ستمگار خطرناک‌ می نمود و رواج‌ آنها در میان‌ مردم‌ مایه‌ی دردسر و گرفتاری دولتمرادن.
و راستی از این‌ پیش‌ آمد (یعنی رد و انکار فلسفه‌ و تکفیر مشتغلان‌ به‌ فلسفه‌) پادشاهان‌ و فرمانروایان‌ بیش‌ از همه‌ سود جستند و در کوبیدن‌ و ریشه کن‌ کردن‌ مخالفان‌ خود، از آن‌ حربه‌ای قوی ساختند، و توانستند که‌ راه‌ را برای همه‌ی اندیشمندان‌ و اهل‌ علم‌ ببندند. بنابراین‌، بی آنکه‌ شاید خود غزالی بخواهد یا بداند تهاجمات‌ او به‌ فلسفه‌ این‌ ضربت‌ بزرگ‌ را به‌ اسلامیان‌ زد که‌ آنها را از نعمت‌ اندیشه‌ی آزاد محروم‌ گرداند و بسیاری از اندیشه‌های بزرگ‌ فلسفی و سیاسی و اجتماعی را که‌ در صورت‌ ابراز شدن‌ مایه‌ی دگرگونیهای عظیمی در حوزه‌ی اسلام‌ می شد ریشه کن‌ کند و این‌ است‌ معنی سخن‌ معروفی که‌ گفته‌اند «ضربتی که‌ غزالی بر فلسفه‌ وارد کرد چنان‌ بود که‌ هنوز هم‌ از زیر آن‌ کمر راست‌ نکرده‌ است‌.»
نتیجه‌ی این‌ وضع‌ آن‌ شد که‌ به‌ عوض‌ فلسفه‌ و علوم‌ عقلی و دانشهای تجربی، مسلمانان‌ به‌ علوم‌ کلامی و اصولی و مشاجرات‌ لفظی پرداختند، و افکار آنها منحصر گشت‌ به‌ معرفت‌ پیامبری و سیره‌ی پیامبر (ص‌)، معنی وحی، معنی شیطان‌، معنی فرشتگان‌ و دیوان‌، چگونگی مخالفت‌ و دشمنی شیاطین‌ با آدمیان‌، چگونگی ظهور فرشته‌ بر پیامبران‌، و کیفیت‌ وصول‌ وحی الهی به‌ آنان؛ شناخت‌ ملکوت‌ آسمانها و زمین‌، معرفت‌ قلب‌، تصادم‌ فرشتگان‌ و شیاطین‌، شناخت «لمه‌ی ملک‌» و «لمه‌ی شیطان‌»، شناخت آخرت‌ و بهشت‌ و دوزخ‌ و عذاب قبر، و صراط‌ و میزان‌ و حساب؛ و معنی لقاء الله‌ و نظر به‌ وجه کریم‌ او، و معنی قرب‌ و نزول‌ در جوار او، و معنی حصول‌ سعادت‌ از طریق مرافقت‌ با ملاء اعلی و معنی تفاوت‌ درجات اهل‌ بهشت‌ و درکات دوزخیان؛ در حالی که‌ بیشتر این‌ اشارات از رموز است. اما غزالی و آیندگان هم‌ مشرب‌ او آنها را حقایق‌ بلکه‌ واقعیات‌ پنداشتند و برای تفسیر و تأویل‌ آنها خیالات گوناگون‌ بافتند.
نتیجه‌ی هزیمت‌ فلسفه‌ و رواج‌ فقه‌ و حدیث‌ تنها آن‌ شد که اگر کسی امروزه‌ کتابهای قدیم‌ اسلامی را مطالعه‌ کند می بیند که‌ بیشتر فقیهان‌ و عالمان‌ اخبار، به‌ جغرافیا یا نقشه‌ی آخرت‌ از جغرافیا و نقشه‌ی دنیا داناتر بوده‌اند؛ آنها رودخانه‌های آن‌ جهان‌ و مواضع‌ آنها را از رودخانه‌های این‌ جهان‌ عینی (که‌ ما در آن‌ زندگی می کنیم‌) بهتر و بیشتر می شناختند، و درباره‌ی ابواب‌ جهنم‌ بیشتر از آن‌ آگاهی داشتند که‌ درباره‌ی نعیم‌ دنیا و طرق‌ استفاده‌ از منابع‌ زیرزمینی و نعمتهای روی زمین‌ خودشان؛ چنان‌ که‌ آدمی می تواند صدها کتاب‌ و رساله‌ در وصف‌ حشر و نشر و پل‌ و بهشت‌ و دوزخ‌ و حتی اسامی فرشتگان‌ و دیوان‌ بیابد و بخواند، ولی نمی تواند کتابی چند بیابد که‌ تعریف‌ مطلوبی از خلافت‌ اسلامی که‌ به‌ سبب‌ آن‌ هزاران‌ فتنه‌ به‌ پا خاسته‌ و دهها جنگ‌ در گرفته‌ به‌ دست‌ دهد.

تاثیر غزالی بر عدم بسط‌ عقلانیت‌ و رشد آزادی فکر

آری غزالی از برجسته‌ترین‌ شخصیتهایی است‌ که‌ به‌ بقاء و ادامه‌ی بی خبری و غفلت‌ کمک‌ کردند، و از این‌ طریق‌ صدمات‌ عمده‌ ای به‌ بار آورند. عقاید او مانع‌ بزرگی در مقابل‌ بسط‌ عقلیات‌ و رشد آزادی فکر در ممالک‌ اسلامی شده‌ و عجب تر این‌ است‌ که‌ غزالی خود در عین‌ اینکه‌ در تجلیل‌ معاویه‌ و امثال‌ او تردیدی ندارد و لعن‌ پسر او یزید را جائز نمی داند به‌ حکیم‌ بزرگواری مانند شیخ‌الرئیس‌ ابوعلی سینا می تازد و تحصیل‌ علم‌ فلسفه‌ و حتی کلام‌ و خلاف‌ را تضییع‌ عمر می شمارد و کفر می داند.
غزالی مدعی است‌ که‌ «در معقولات‌، مذهب‌ برهان‌ دارد...» اما چنان‌ که‌ می دانید‌ غرض غزالی ‌ از معقول‌ برهانی کلیه‌ی نواهی و او امری است‌ که‌ قبلا قرآن‌ و حدیث‌ به‌ آن‌ ناطق‌ بوده‌ است‌، و اصحاب‌ سنت‌ و علمای سلف‌ آن‌ را تأیید کرده‌اند، وگرنه‌ مقصودش‌ به‌ برهان‌، استدلال‌ منطقی فیلسوفان‌ بلکه‌ متکلمان‌ نیست‌، چه‌ در بسیاری از مواضع‌ گذشته‌ از تحریم‌ فلسفه‌، تحصیل‌ علم‌ کلام‌ و خلاف‌ و نجوم‌ و شعر و عروض‌، و خواندن‌ دواوین‌ متنبی و حماسه‌ی بحتری را تضییع‌ عمر می پندارد یک‌ جا می گوید: «وقتی عوام‌ از این‌ معانی (یدو فوق‌ و استواء بر عرش‌...) بپرستند، راندن‌ و منع‌ کردن‌ آنها و حتی زدنشان‌ به‌ تازیانه‌ واجب‌ است‌ همچنان‌ که‌ عمر، درباره‌ی هر کس‌ که‌ از آیات‌ متشابه‌ می پرسید، چنین‌ می کرد؛ و همچنان‌ که‌ پیامبر (ص‌) خود در انکار بر قومی که‌ ایشان‌ که‌ در مسئله‌ی قدر بحث‌ در پیوسته اند، چنین‌ کرد، و وقتی که‌ مطلب‌ را از خود او پرسیدند، گفت‌ «آیا به‌ انجام‌ این‌ کار فرمان‌ یافته اند؟» و گفت: «همانا پیشینیان‌ شما به‌ کثرت‌ سؤال‌ هلاک‌ شدند.»
معنی این‌ اعتقاد چیست‌ جز جلوگیری از سؤال‌ که‌ فطری بشر است‌ و نتیجه‌ آن‌ نیست‌ مگر محدود کردن‌ مسلمانان‌ به‌ مباحث و مندرجات‌ کتابهای چون الوجیز و الوسیط‌ و البسیط‌، و در نظر نگرفتن‌ واقعیتهای زندگانی و بی اعتنایی به‌ مناسبات‌ زمانی و مکانی و مصالح‌ فعلی و عملی مردم. چه‌ پس‌ از آنکه‌ اندیشه‌ها و اصول‌ عقاید فیلسوفان‌ و متکلمان‌ را (به‌ خیال‌ خود) منهدم‌ ساخت‌، کتابهای متعدد و درازی در کیفیت‌ عزلت‌ و ترک‌ دنیا نوشت‌، و چون‌ خواست‌ که‌ شئون‌ اجتماعی را انتقاد کند کتاب‌ التبر المسبوک‌ فی نصیحة‌ الملوک‌ را نوشت‌ که‌ خود آیتی است‌ در خیال‌پردازی، لاهوت‌گرایی و اضطراب. نتیجه‌ی فلسفه‌ و منع‌ شدن‌ بحث‌ آزاد و اکتفاء به‌ فقه‌ و حدیث‌ و عرفان‌ منفی و عزلت‌ و گوشه نشینی این‌ شد که‌ اکثر متقدمان‌ ما در باب‌ سیاست‌ چیز مهمی ندانند و از امور اجتماع‌ و لوازم‌ حیات‌ آبرومندانه‌ و تحلیل‌ دردها و نیازهای مردم‌ بیخبر بمانند. و چیزی ندانند جز تکرار نصایح‌ کهنه‌ و مکرر، و دعوت‌ مردم‌ به‌ صبر؛ وگرنه‌ کجاست‌ تألیفات‌ وزین‌ در امور سیاسی، اجتماعی و فلسفی؟ و کجاست‌ بصیرت‌ و آگاهی لازم‌ از اعماق‌ حیات‌ کشورهای اسلامی؟ یا کجاست‌ آن‌ کتابها که‌ سریرت‌ و نهاد آدمی را به‌ درستی و به‌ سبک‌ علمی پژوهش‌ کند؟ و آیا کسی می تواند بیندیشد که‌ آن‌ طالب‌ بهشت‌ و زاهد و عابدی که‌ خود را با فقر و گرسنگی اجباری شکنجه‌ می دهد اصلا به‌ طرح‌ این‌ سؤالها و جستن‌ راه‌ حلی برای این‌ همه‌ مشکلات‌، راضی باشد؟

تناقضات و تهافت های غزالی

یک‌ نکته‌ی روان‌ شناختی را گوشزد باید کرد و آن‌ این‌ است‌ که‌ غزالی فلسفه‌ را خواند، ولی آن‌ را به‌ نیت‌ بدی خواند. او فلسفه‌ تحصیل‌ کرد، تا عمق‌ آن‌ را در یابد و آن‌ گاه‌ نقایص‌ و معایب‌ آن‌ را در جهان‌ بپراکند. و بالاتر از همه‌ اینکه‌ فلسفه‌ را پیش‌ خود خواند، و برای کسب‌ آن‌ پیش‌ استاد نرفت‌ و همین‌ خود یکی از موجباتی است‌ برای آن‌ بغض‌ عمیق‌ که‌ او را وادار به‌ تحقیر فلاسفه‌ و فلسفه‌ نمود، زیرا اگر او همان‌ طور که‌ فقه‌ و تصوف‌ و کلام‌ را از استاد فرا گرفته‌ بود، فلسفه‌ را نیز از استاد یاد می گرفت‌، امیدوار می توان‌ بود که‌ از حدت‌ حملات‌ خود بر فلاسفه‌ بکاهد، و در هر مناسبتی با زبان‌ تند و بیان‌ فصیح‌ خود به‌ آنها نیش‌ نزند. این‌ بدان‌ سبب‌ است‌ که‌ استادان‌ از علوم‌ خودشان‌ حمایت‌ می کنند، و در شاگردان‌ خود تأثیر کمی ندارد و اغلب‌ در آراستن‌ آنها در چشم‌ متعلمان‌ همتی به‌ خرج‌ می دهند، چنان‌ که‌ تأثیر استادان‌ عرفان‌ مسلک‌ غزالی در اندیشه‌های خود او به‌ خوبی هویداست‌ به‌ نحوی که‌ همه‌ی آراء دینی و اخلاقی او را به‌ رنگ‌ صوفیانه‌ در آورده‌ است.
با وجود همه‌ی اینها می توان‌ پرسید که‌ آیا مثلا غزالی وقتی که‌ درباره‌ی اخلاق‌ چیزی می نوشت‌ از تقلید و محاکات‌ فیلسوفان‌ رها گشته‌ بود؟ جواب‌ این‌ است‌ که: هرگز! زیرا یک‌ نظر در تقسیم‌ فضایل‌ و روشهای کسب‌ آنها، و نیز بیان‌ رذایل‌ و وسائل‌ خلاص‌ از آنها، ما به‌ میزان‌ تقلید او از فیلسوفان‌ که‌ در اخلاق‌ و آداب‌ اجتماعی کتاب‌ نوشته‌اند، آگاه‌ می سازد.
گاهی توغل‌ او در مباحث‌ لاهوت‌ و بیانات‌ صوفیانه‌ چنان‌ عمیق‌ است‌ که‌ استنباطهای شخصی او در باب‌ منشأ اخلاق‌ و ریشه‌ی سیاسیات‌ به‌ راستی شگفت‌ و خنده انگیز جلوه‌ می کند. یک‌ جا می گوید: «و اما سیاسیات‌، همه‌ی سخنان‌ آنها (فیلسوفان‌) در آن‌ باب‌ برمی گردد به‌ نکته‌ سنجیهای مصلحت‌ آمیز که‌ متعلق‌ به‌ امور دنیوی و طرز حکومت‌ سلطانی است‌، و همانا همه‌ی آنها را از کتابهای فرود آمده‌ بر پیامبران‌، و از حکم مأثوره‌ اولیاء سلف‌ گرفته‌اند. و اما علوم‌ اخلاقی، همه‌ی سخنان‌ این‌ گروه‌ در آن‌ باب‌ برمی گردد به‌ حصر صفات‌ نفس‌ و اخلاق‌ آن‌، و ذکر انواع‌ و اجناس‌ آن‌، و کیفیت‌ مجاهدت‌ و معالجت‌ آن‌، و همه‌ی این‌ نکات‌ را از صوفیه‌ گرفته‌اند. و این‌ صوفیان‌ خداشناسانی هستند که‌ به‌ یاد خدا هستند و با هواهای نفس‌ مخالفت‌ و در راه‌ خدا سلوک‌ می کنند، و از لذتهای دنیوی اعراض‌ کرده‌اند. و از این‌ جهت‌، در مجاهدات‌ آنها امور مهمی از اخلاق‌ نفس‌ و عیوب‌ و آفات‌ عمال‌ آن‌، آنان‌ را روشن‌ گشته‌، و بدانها تصریح‌ کرده‌اند. پس‌ فیلسوفان‌ آن‌ نکات‌ را گرفته‌، با کلام‌ خود در آمیخته‌اند تا بدین‌ وسیله‌ به‌ رواج‌ دادن‌ باطل‌ خودشان‌ از راه‌ آرایش‌ کلام‌ خود کوشیده‌ باشند.»
لابد غزالی توقع‌ داشت‌ که‌ وقتی این‌ دعوی عجیب‌ و عریض‌ او به‌ فلاسفه‌ عرضه‌ شود پذیرفته‌ خواهد شد. آنها خواهند گفت‌ که‌ تورات‌ و انجیل‌ و قرآن‌ مجید را خوانده‌اند و اصول‌ فلسفی و افکار حکمی خود را از حکم انبیاء و رسولان خدا اقتباس‌ کرده‌اند، و از او نخواهند پرسید که: «اگر تعالیم‌ ما یک‌ سره‌ مقتبس‌ از تعالیم‌ انبیاء و کتب‌ آسمانی آنهاست‌، تو چرا ما را تکفیر می کنی و سخنان‌ الهی را بدعت‌ می شماری؟!» و یا مثلا نخواهد پرسید که‌ از کجا معلوم‌ که‌ صوفیان‌ و عارفان‌ فلاسفه‌ی پیشین‌ را تقلید نکرده‌ باشند؟
غزالی به‌ دنبال‌ مطلبی که‌ راجع‌ به‌ صوفیه‌ می گوید چنین‌ ادامه‌ می دهد که‌ «عصر آنها (یعنی فیلسوفان‌)، بلکه‌ در هر عصری، گروهی از این‌ متألهان‌ بوده‌اند که‌ خدا عالم‌ را از وجود آنها خالی نمی گذارد، زیرا آنها اوتاد زمینند، و به‌ برکات‌ وجود ایشان‌ باران‌ رحمت‌ بر اهل‌ زمین‌ نازل‌ می گردد...» و آن‌ گاه‌ اصحاب‌ کهف‌ را هم‌ از شمار آنان‌ می داند.
پس‌ بنابر استنباط‌ غزالی، سقراط‌ و افلاطون‌ و ارسطو و جالینوس‌ جز آنها را در آن‌ چیزهایی که‌ موفق‌ به‌ فهم‌ و یا کشف‌ آن‌ شده‌اند، و یا آنچه‌ در اخلاق‌ نوشته‌اند، فضلی نیست‌ و همانا شرف‌ و تقدم‌ همه‌ از آن‌ این‌ اوتاد است‌ که‌ بلاد یونان‌ از هزاران‌ سال‌ پیش‌ به‌ وجود ذی جود آنها مشرف‌ شده‌ بوده‌ است. و اینجا است‌ که‌ آدمی ناخودآگاه‌ از خود می پرسد که‌ اگر همه‌ی این‌ پیشرفتهای علمی، اخلاقی و دینی و سیاسی مرهون‌ همت‌ این‌ اوتاد و اقطاب‌ تصوف‌ بوده‌ و هست‌، چرا با گذشت‌ هزار سال‌ و به‌ وجود آمدن‌ این‌ همه‌ اوتاد و اقطاب‌، ما هنوز اندر خم‌ یک‌ کوچه‌ایم‌ و حال‌ آنکه‌ دیگران‌ اوتاد و اقطاب‌ ما را نداشتند ولی هفت‌ شهر علم‌ و معرفت‌ و اخلاق‌ و سیاست‌ را رفته‌اند.
به‌ هر حال‌، خواه‌ غزالی بپذیرد خواه‌ نه؛ شکی نیست‌ که‌ آنچه‌ او در اخلاق‌ نوشت‌ از منابع‌ فلسفی بسیار بهره‌مند شد، و غایت‌ امر این‌ است‌ که‌ جنبه‌های تصوف‌ و دین‌ بر ذهن‌ او غالب‌ بودند و آراء او را به‌ رنگ‌ دینی و روحی در آوردند. بنابراین‌، بر ما حرجی نخواهد بود اگر بگوییم‌ که‌ غزالی فلسفه‌ را خواند و بر ضد آن‌ بیرق‌ سرپیچی و نافرمانی برافراشت‌، در حالی که‌ علم‌ مذکور مایه‌ی استواری فکر، و سبب‌ انتشار شهرت‌ او بود. و همین‌ کار او، عامه‌ را به‌ طمع‌ انداخت‌ و جاهلان‌ را جرأت‌ داد که‌ به‌ تحقیر فیلسوفان‌ بپردازند، و همین‌ کار او تخم‌ ناپاک‌ این‌ تقالید منفوری است‌ که‌ مایه‌ی رنج‌ بردن‌ اندیشمندان‌ آزاده‌ در همه‌ی اقطار اسلامی (از آن‌ زمان‌ تا کنون‌) شده‌ است.
آری بی شک‌ مصنفات‌ غزالی (به‌ ویژه‌ آنچه‌ در اخلاق‌ و فلسفه‌ نوشته‌) متأثر از افکار و تصانیف‌ فیلسوفان‌ است. در اخلاق‌ از مصنفات‌ ابوعلی مسکویه‌ی رازی (در گذشته‌ 421 ه.ق.) و در فلسفه‌ از آثار فارابی و به‌ ویژه‌ ابن سینا بهره‌های زیاد گرفته‌، به‌ حدی که‌ مقاصد الفلاسفه‌ی او تقریبا ترجمه عربی شده‌ دانشنامه علائی و برخی از مباحث‌ کتاب‌ النجاة‌ ابن سیناست‌، و او برای رضایت‌ خلیفه‌ و کسب‌ حرمت‌ در میان‌ عامه‌، فیلسوفان‌ را «جزای سنمار» داده‌ است‌، و «ستمکاران‌ به‌ زودی خواهند دانست‌ که‌ به‌ کجا باز می گردند.»

بنیان‌ تفکر غزالی

از آنچه‌ گذشت‌ می توان‌ فهمید که‌ بنای کار غزالی در رد «اصل‌ سبب‌ و مسبب‌» و انکار تلازم‌ ذاتی آنها بر این‌ پایه‌ است‌ که‌ خدای تعالی را قادر مطلق‌ می داند و معتقد است‌ که‌ او هر کاری را در هر زمانی و در هر شرایطی که‌ بخواهد می تواند بکند به‌ ویژه‌ اگر مصالح‌ مخلوقات‌ و از جمله‌ اظهار معجزات‌ او به‌ دست‌ انبیاء و رسولان‌ در میان‌ باشد، و معتقد است‌ که‌ قواعد و اصول‌ فلاسفه‌ منافع‌ و مصالح‌ خلق‌ را بهتر از خالق‌ آنها نمی داند.
این‌ نکته‌ یکی از اصولی است‌ که‌ اغلب‌ متکلمان‌ اشعری (و به‌ پیروی از آنها غزالی) آن‌ را پذیرفته‌ فیلسوفان‌ را دنبال‌ کرده‌اند. یکی از این‌ گروه‌ امام‌ فخر رازی (در گذشته‌ی 606 ه. ق.) است. وی یک‌ جا در تفسیر آیه‌ی 60 از سوره‌ البقره‌، که‌ بنابر آن‌ موسی (ع‌) عصای خود را به‌ سنگ‌ می زند و از آن‌ دوازده‌ چشمه‌ی آب‌ جاری می شود به‌ نحوی که‌ هر کس‌ آبشخور خود را می شناسد، می گوید: «ممکن‌ است‌ بپرسند چگونه‌ ممکن‌ است‌ که‌ از سنگی کوچک‌ نهرهای بزرگی بیرون‌ آید؟ جواب‌ این‌ خواهنده‌ آن‌ است‌ که‌ گوییم: از دو حال‌ بیرون‌ نیست‌، یا این‌ مرد به‌ وجود خدای قادر فاعل مختار معتقد است‌ یا نیست. اگر معتقد است‌، سؤال‌ او ساقط‌ است‌ و موردی ندارد چه‌ او قادر است‌ که‌ جسم‌ را هر طور که‌ بخواهد بیافریند، چنان‌ که‌ دریاها و دیگر چیزها را آفریده؛ و اگر معتقد نیست‌، هیچ‌ فایده‌ای در بحث‌ از معانی و تفسیر آیات‌ قرآن‌ با او نیست. و این‌ جواب‌ در مورد همه‌ی استبعادها و انکارهای گروه‌ منکران‌ و شکاکان‌، درباره‌ی معجزاتی که‌ خدا در قرآن‌ از زنده‌ کردن‌ مردگان‌، و شفا دادن‌ کوران‌ و پیسان‌ و جز آنها بیان‌ کرده‌، صادق‌ است‌.»
این‌ قسمت‌ که‌ نقل‌ شد حدود فکری و نظرگاه‌ متکلمان‌ اشعری را (که‌ غزالی نیز مدافع‌ آن‌ بوده‌) به‌ روشنی عرضه‌ می کند. یعنی فیلسوفان‌ می گویند اگر چه‌ خدا قادر علی الاطلاق‌ است‌ کاری جزاف‌ و سرسری نمی کند و برای طبیعت‌ قانونی نهاده‌ که‌ از آن‌ عدول‌ نمی کند؛ اما متکلمان‌ اشعری و همانند آنها معتقدند که‌ خدا قادر مطلق‌ است‌ و معنی قدرت‌ علی الاطلاق‌ این‌ است‌ که‌ او هرگاه‌، هر چیزی را اراده‌ می کند، و قانونی که‌ فلاسفه‌ به‌ نام‌ «تلازم‌ علت‌ و معلول‌» و «سبب‌ و مسبب‌» می گویند، بی اساس‌ است.

 

Sources

علی اصغر حکمت- کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information