تهمتها و ناسزاگوییها به پیامبر اسلام

English 3302 Views |

اصولا بین «تکبر» و «بینش صحیح» تضاد کاملی وجود دارد که هرگز قابل جمع نمی باشند، قریش و قبایل اطراف، مردم متأنف و متکبری یودند و پیوسته از نبوت انسانی بر آنها، احساس رنج نموده و باور نمی کردند که بشری از جانب خدا بر آنان مبعوث گردد و با چنین وضع روحی،که جمله ی «أکان للناس عجبا أن اوحینا إلی رجل منهم؛ آیا براى مردم شگفت آور است که به مردى از خودشان وحى کردیم.» (یونس/ 2) حاکی از آن است، ناچار بودند که تعالیم نورانی پیامبر را به گونه ای توجیه کنند که با سوابق زندگی او و شهرتی که در میان مردم داشت تطبیق نماید و این راه منحصر به یک چنین اتهاماتی بود که درباره ی پیامبران پیشین نیز رواج داشت و این گونه اتهامات به خاطر بیرون بودن از افق حس و لمس اگر به زودی قابل اثبات نبود، به آسانی هم قابل نفی نبود ولی برای ایجاد شک و تردید و دودلی وسیله ی خوبی بهشمار می رفت.
در این جا از تذکر نکته ای ناگزیریم و آن اینکه فرد تحلیلگر از خلال این اتهامها، می تواند موقعیت پیامبر را نسبت به دیگر مسائل کاملا ارزیابی کند و آن این که شرایط زندگی پیامبر در میان آن قوم به گونه ای بود که هرگز اجازه نمی داد که دشمنان وی پا از این حد فراتر نهند و او را به امور دیگری از قبیل خیانت به امور ناموسی و مالی و جانی متهم سازند وگرنه از پای ننشسته و دست به چنین اتهاماتی نیز می زدند.
نخستین حربه ی مخالفان دعوت، تهمت و ناسزاگویی بود تا از این طریق شخصیت مدعی نبوت را ترور کنند، تا شخص او نتواند کاری را صورت دهد. آنچه در قلوب توده ها می تواند مؤثر باشد، قداست و طهارت مصلح است که بی اختیار قلوب و دلها را به سوی خود جذب می کند ولی هر گاه این وسیله ی نفوذ ترور شد و از بین رفت، شخص مصلح بدون شخصیت اجتماعی نمی تواند کاری را صورت دهد.
قریش، هر چند ناسزاگویی را آغاز کردند و پیامبر را به اموری که هم اکنون بیان می گردد، متهم ساختند، ولی هرگز نتوانستند یک تهمت شخصیت شکن، از قبیل اختلاس و سرق، فحشاء، و زنا، خودخواهی و مقام خواهی، قتل و آدم کشی ونظائر اینها، به او بزنند و این خود حاکی است که پیامبر (ص) آن چنان زندگی منزه و پاکی داشت که مزاج جامعه پذیرای این نوع تهمت ها نبود و او را مبرا از این امور پست شیطانی می دانستند وگرنه دشمن از متهم کردن او به این امور خودداری نمی کرد.
از این جهت دانش و بینش خود را روی هم ریختند که او را با یک رشته امور معنوی روحی متهم سازند، که اگر اثبات آن آسان نباشد، نفی آن نیز به آسانی صورت نپذیرد. تو گویی این شیاطین از همنوعان پیشین خود الهام گرفته، و او را به اموری متهم کردند که پیامبران پیشین را به آنها متهم نموده بودند. قرآن در این مورد می فرماید: «کذلک ما أتى الذین من قبلهم من رسول إلا قالوا ساحر أو مجنون؛ همچنین، براى کسانى که پیش از آنها بودند هیچ پیامبرى نیامد جز این که گفتند: ساحرى یا دیوانه اى است.» (ذاریات/ 52)

توطئه
این آیه حاکی از یک سنت پیوسته در میان اقوامی است که رو در روی پیامبران خود می ایستادند و از این طریق به تکذیب آنها می پرداختند. در اینجا برای تکمیل این بحث به نقل یک قطعه ی تاریخی می پردازیم: سران قریش در «دارلندوه» گرد آمدند تا دعوت پیامبر و معجزه ی بزرگ او (قرآن) را که به تدریج در قلوب مردم اثر می گذاشت مورد بررسی قرار دهند تا در ایام حج که سیل جمعیت از اطراف شبه جزیره ی مکه سرازیر می شود موضع واحدی اتخاذ کنند و از پراکنده گویی بپرهیزند. حکیم عرب «ولید بن مغیره» پدر «خالد بن ولید» نیز در آن جمع حاضر بود در آن انجمن نظریه های گوناگون مطرح گردید برخی گفتند او را کاهن معرفی کنیم وی آن را نپسندید و گفت «آیات قرآن شبیه سخنان کاهنان نیست.» (سخنان کاهنان از جمله های بس کوتاه و مسجع تشکیل می گردد) دومی گفت «او را مجنون بخوانیم.» وی آن را رد کرد و گفت «آثار جنون در او مشاهده نمی گردد.» سرانجام تصویب کردند که او را «ساحر» بنامند زیرا او با کلام خود میان مردم تفرقه افکنده و میان مکیان که وحدت آنان ضرب المثل بود نفاق و دودستگی ایجاد کرده است.
گاهی نقل می کنند که وی از پیامبر گرامی (ص) درخواست کرد که آیاتی را از آغاز سوره ی فصلت تا آیه ی «فان اعرضوا فقل انذرتکم صاعقه عاد و ثمود؛ پس اگر روى برتافتند بگو شما را از آذرخشى چون آذرخش عاد و ثمود بر حذر داشتم.» (فصلت/ 13) برای او تلاوت کرد؛ وی با شنیدن این آیات، سخت به خود لرزید و مو بر تن او راست شد و رفت در درون خانه نشست، سران قریش به دیدن او رفتند و از حقیقت قرآن پیامبر پرسیدند او سرانجام نظر داد که کلام او سحر بیان و جادو است که همگان را تحت تأثیر قرار می دهد و در این مورد آیات زیر نازل گردید: «ذرنى و من خلقت وحیدا* و جعلت له مالا ممدودا* و بنین شهودا* و مهدت له تمهیدا* ثم یطمع أن أزید* کلا إنه کان لایتنا عنیدا* سأرهقه صعودا* إنه فکر و قدر* فقتل کیف قدر* ثم قتل کیف قدر* ثم نظر* ثم عبس و بسر* ثم أدبر و استکبر* فقال إن هاذا إلا سحر یؤثر* إن هاذا إلا قول البشر؛ مرا با آن کسی که تنها آفریده ام و فرزندان و مالی دامنه دار به او داده ام وابگذار تا درباره ی قرآن بیندیشد و حساب کند؛ مرده باد چگونه محاسبه کرد، باز مرده باد چگونه اندازه گیری کرد! او نگریست، آنگاه عبوس شد و چهره در هم کشید و گفت: این جادویی است که نقل می گردد، این گفتار بشر است.» (مدثر/ 11- 25)

Sources

جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 6 صفحه 129 و 135

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites

For more information