تفاوت یقین وجدانی و یقین عقلانی

English 2786 Views |

یکی از پدیده های شگفت انگیز درون ما این است که با اینکه پدیده «یقین» از حیث انکشاف صددرصد واقع، یک پدیده مشخص است ولی همین یقین هنگامی که توسط وجدان ایجاد می گردد مانند این است که نه تنها انسان آن موضوع یقینی را می بیند، بلکه بالاتر از دیدن مانند این است که انسان آن موضوع یقین شده را در خود مانند جزیی از خود احساس می کند. در صورتی که در موضوعاتی که توسط عقل خالص مورد یقین ما قرار گرفته اند انسان می داند و بس. بدین معنی که موضوع مزبور را در خارج از خود احساس نموده و سپس در آینه ذهن منعکس ساخته است ولی در عین حال مانند این است که آن موضوع یقین شده حقیقت جداگانه و دور از ذهن او است. ما وقتی که آتش را می بینیم یقین ما خیلی روشن تر از آن است که از فاصله حتی کمی پدیده دود را مشاهده نموده و عقلا بدانیم که آتشی در آن محل دود وجود دارد. بلکه می توان گفت مسأله یقین وجدانی را نباید به مشاهده آتش تشبیه نمود بلکه بایستی به تماس عضو انسانی با آتش تشبیه کرد که عضو را می سوزاند. حقیقتا اگر هم تمام فعالیت های وجدانی از این قبیل نبوده باشد ولی در موارد زیادی یقین وجدانی به خطاکاری انسان مانند این است که آن خطای مفروض آتشی است که در درون او افتاده و او را می سوزاند. و از همین جهت است که انگیزگی یقین های عقلانی مانند انگیزگی یقین های وجدانی و تحریکات آن منطقی نمی باشد.
تفاوت دیگری که میان یقین های وجدانی و عقلانی خالص وجود دارد، این است که در یقین های عقلانی مخصوصا آنجا که عقل به تکیه بر محسوسات نیازمند است، احتمال بازیگری زیاد است در صورتی که در یقین های وجدانی همیشه وجدان به عنوان یک تماشاگر امین نظاره می کند و بازیگری انجام نمی دهد، و بی علت نبوده است که شعرا و ادبای انسان شناس بزرگ و نامی هنگامی که یک مطلب عالی از انسان را بیان می کنند مخصوصا آنجا که مربوط به فعالیت وجدانی و قلب است، آن چنان مطلب را ادا می کنند که گویی حقیقتا خود دارای همان پدیده بوده اند، مثلا هنگامی که درد های اجتماعی را بیان می کنند گویی خودشان تمام دردهای اجتماعی را درک نموده اند، هنگامی که از عشق صحبت می کنند گویی خودشان عاشق با حرارتی هستند که با آتش عشق می سوزند، حتی گاهی شاید هم به طور قاچاق و غیر رسمی اگر یک مسأله عقلانی و یا یک مسأله محسوس را متذکر می گردند اگر به قلمرو وجدان و قلب وارد نمایند همان مسأله طور دیگر جلوه می کند. در مثال ذیل دقت فرمایید، "هراکلید" می گوید: «حرکت در تمام جهان هستی حکمفرما است. من دوباره به یک رودخانه وارد نشدم». این جمله یک بیان فلسفی درباره حرکت و تحول در جهان ماده است. البته اگر همین جمله به دنبال خود استدلال های فلسفی را هم به همراه داشته باشد، به خشونت و بر کنار بودن آن از روان انسانی خواهد افزود. اکنون سه بیت ذیل را هم مطالعه کنید:
صد هزاران ضد ضد را می کشد*** بازشان حکم تو بیرون می کشد
از عدمها سوی هستی هر زمان*** هست یا رب کاروان در کاروان
باز از هستی روان سوی عدم*** می روند این کاروانها دم به دم
بدون شک همین سه بیت هم می خواهد عمومیت حرکت را در دستگاه طبیعت بیان نماید، ولی آن کلمه «یا رب» که در وسط شعر آورده شده است فرو رفتن گوینده همین بیت "مولوی" را در اقیانوس ماده و حرکت و شناور بودن او را در این اقیانوس می رساند.

Sources

محمدتقی جعفری- وجدان- صفحه 192-193

Keywords


0 Comments Send Print Ask about this article Add to favorites